عبدالملك بن سليمان بن ابي المغيره (= فُلَيْح بن سليمان بن ابي المغيره). - راویان مشترک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راویان مشترک - نسخه متنی

حسین عزیزی، پرویز رستگار، یوسف بیات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عبدالملك بن سليمان بن ابي المغيره (= فُلَيْح بن سليمان بن ابي المغيره).

184عبدالملك بن سليمان بن ابي المغيره (= فُلَيْح بن سليمان بن ابي المغيره).

( - 168 ه . ق ).

كنيه: ابويحيي.

نسب: خُزاعى، اسلمى، عَدَوي.

لقب: فُلَيْح، مدني.

طبقه: هفتم.

وي كه در سال هاي پاياني عصر صحابه به دنيا آمد و اندكي بزرگ سال تر از مالك بن انس بود، با آل زيد بن خطّاب بن نفيل عَدَوي ولاء حِلْف داشت.

نام او عبدالملك بود، ولي به (فُلَيْح) كه لقب غالب او بود، شهرت يافت.

برادرش عبدالحميد همانند او از راويان حديث بود و فرزندش محمّد نيز از راويان وي به شمار مي رفت.

مامقاني از ذكر نام او در رجال طوسي - چون هميشه - امامي مذهب بودنِ او را نتيجه گرفته و شوشتري نيز - طبق معمول - آن را نپذيرفته است و اين كه رجاليون اهل سنّت به مذهب عبدالملك نپرداخته و نيز به بهانه گرايش هاي اعتقادى، او را تضعيف نكرده اند، ادّعاي شوشتري را كه او عامّي مذهب بوده مقبول تر مي كند.

ذهبي وي را فردي دانش مند كه در جست و جوي حديث به سفر نپرداخت، معرّفي كرده است.و ي از طريق عبدالعزيز (1) كه جاسوس و نيز سرپرست صدقات از جانب خليفه بود، به گوش منصور خليفه عبّاسي رساند كه محمد و ابراهيم فرزندان عبداللّه بن حسن بن حسن (ع)نزد مردم داراي هيبت و جاي گاهي بلندند و به آساني تسليم نمي شوند. اين سخن، خليفه را كه سوداي دستگيري فرزندان عبداللّه را در سر مي پروراند، بر آن داشت تا خاندان عبداللّه را دستگير و در بند كند و اميد به راه حل هاي آشتي جويانه و مسالمت آميز را از دست بدهد و پس از مرگ عبدالعزيز، عبدالملك را به جاي او بگمارد. (2) .

نيز وي در روزگار فرمان داري حسن (3) بن زيد بن حسن (ع)بر مدينه، با او درگير شد و ميان اين دو همواره دوگانگي و سخت گيري هاي دوجانبه وجود داشت تا آن كه سرانجام منصور، حسن بن زيد را از سِمَت خود بركنار و عبدالصمد بن علي را به جاي او منصوب كرد و عبدالملك را در كنار فرمان دار جديد و ناظر كار او قرار داد. (4) .

طبقه و منزلت روايي عبدالملك .

علي رغم سكوت رجاليون شيعي درباره عبدالملك، رجاليون اهل سنّت درباره شخصيّت روايي او كه از راويان طبقه هفتم است، اختلاف كرده اند:.

ابن معين، ابوحاتم، نسائي و ابوداوود وي را ضعيف و احاديث او را غير قابل احتجاج دانسته اند.

ابن عدي و دارقطني با تعبيري معتدل تر وي را بدون اشكال دانسته اند وابن عدي برخي احاديث او را نيكو و مستقيم خوانده است.

ذهبي وابن حبّان او را توثيق و ابن حجر و زكريّاي ساجي - گرچه او را اهل خطا و داراي اشتباه دانسته اند - تصديق اش كرده اند.و ي كه بنا به نقل شيخ طوسي از اصحاب امام صادق (ع)بوده است، از افرادي چون: زيد بن اسلم، سلمة بن دينار مدنى، عامر بن عبداللّه بن زبير، عبدالوهّاب بن يحيى، علاء بن عبدالرحمن، زُهرى، نافع غلام ابن عمر و هشام بن عروه روايت كرده و راوياني انبوه از جمله: زياد بن سعد، سعيد بن منصور، عبدالله بن مبارك، عبداللّه بن وَهْب، فرزندش محمّد، يحيي بن صالح و ابو داوود طيالسي از او روايت كرده اند.

نويسندگان صحاح سته اهل سنت احاديث او را در كتاب هاي خود آورده اند.

عبدالملك در سال 168 ه . ق. درگذشت. (5) .

منابع ديگر

الطبقات الكبري 5/ 415؛ كتاب التاريخ الكبير 7/ 133؛ كتاب الضعفاء والمتروكين 197؛ تاريخ طبري 7/ 536 و 8/ 49؛ كتاب الضعفاء الكبير 3/ 466؛ الجرح والتعديل 3/ ق 2/ 84؛ الكامل في ضعفاء الرجال 6/ 30؛ رجال طوسي 273؛ تذكرة الحفّاظ 1/ 223؛ العبر في خبر من غبر 1/ 195؛ ميزان الاعتدال 3/ 365؛ تاريخ الاسلام 10/ 397؛ تهذيب التهذيب 8/ 303؛ تقريب التهذيب 2/ 114؛ منهج المقال 263؛ مجمع الرجال 5/ 39؛ شذرات الذهب 1/ ق 1/ 266؛ جامع الرواة 2/ 13؛ تنقيح المقال (باب الفاء) 2/ 16؛ قاموس الرجال 7/ 348 (چاپ قديم).

1. در نسخه هاي موجودِ تاريخ طبري (7/ 536) به فاصله چند سطر، نام پدر عبدالعزيز هم (سعيد) و هم (سعد) ثبت شده است!.

2. تاريخ طبري 7/ 536.

3. پيش تر از اين، به ترجمه حسن و پدرش زيد پرداخته و هنگام ترجمه زيد، به خوي نكوهيده همكاري هاي او با خلفاي ستمگر وقت كه از سوي فرزندش حسن نيز دنبال شد، اشاره كرده ايم.

4. همان 8/ 49.

5. رجال صحيح بخاري 2/ 610؛ رجال صحيح مسلم 2/ 136؛ تهذيب الكمال 23/ 318؛ معجم رجال الحديث 13/ 344؛ كتاب الثقات 7/ 324 و سير اعلام النبلاء 7/ 354.

/ 160