محمد بن جعفر بن محمّد(ع)
236محمد بن جعفر بن محمّد(ع)( - 203 ه . ق).كنيه: ابوجعفر.نسب: هاشمى، علوى، حسيني.لقب: مدنى، ديباج، مأمون (1) .طبقه: نهم.وي كه فرزند امام صادق (ع)و برادر امام كاظم (ع)است، از ام ولدي به نام حميده به دنيا آمد و افزون بر امام كاظم (ع)، برادر ديگري به نام اسحاق دارد كه از حميده زاده شده است.نسل او از فرزندان وي على، قاسم و حسين، فزوني گرفت. او مردي بسيار زيبا و ظريف بود و به همين سبب (ديباج) لقب يافت. (2) .و ي مردي دلير، خردمند و پرهيزكار بود. يك روز در ميان، روزه مي گرفت و چنان بخشنده و گشاده دست بود كه هر بار از خانه خارج مي شد، تن پوش خود را در راه مي بخشيد و براي در بركردن پيراهني ديگر، به خانه باز مي گشت!.ذهبي او را شايسته زعامت و رهبرى، سرور بني هاشم در زمان خود و با هيبت خوانده است. شيخ مفيد در توصيف هيبت و شكوه او آورده است: روزي غلامان او با غلامان فضل بن سهل - وزير بإ؛ ّّ اقتدار مأمون و نيز فرمانده سپاه او، مشهور به (ذوالرياستين) - برسر خريد چوب، درگير شدند و از دست غلامان فضل كتك خوردند. او چون از اين رخ داد آگاه شد، چوبدستي خود را گرفت و همراه چند تن نزد غلامان وزير شتافت، آنان را كتك زد و چوب ها را پس گرفت. مأمون پس از آگاهي از اين روي داد، از فضل خواست تا از او پوزش بخواهد و اين وزير با اقتدار نزد او شتافت، بر زمين نشست و از او پوزش خواست!.شيخ مفيد وي را به دليل برخوردهايي چون نافرماني از حكومت وقت و قيام با شمشير، زيدي دانسته است و مؤيد اين سخن، گفته ابوالفرج است كه يك بار محمد در مكّه به همراه دويست تن زيدي جارودى، به نماز مي رفت. نيز زماني زيديان جارودىِ مكه در كنار او عليه مأمون قيام كردند.نجاشي معتقد است كه او نسخه اي از روايت هاي پدر بزرگوارش داشته است. از گزارش خطيب بغدادي نيز چنين برمي آيد كه وي در مكّه به نشر حديث پرداخته و بسياري از او حديث شنيده يا نوشته اند. او مي نويسد: پس از آن كه اسحاق بن موسي قيام محمد را فرونشاند، به او گفت: در برابر مردم برخيز و روايت هايي را كه براي مردم گفتي تا دين شان را تباه كنى، تكذيب كن. محمد چنين كرد و مردم كتاب هاي حديثي را كه از او گرفته ونوشته بودند، پاره كردند و آن چه را كه از او شنيده بودند، دور افكندند.مأمون در سال هاي آغازين سلطنت، با قيام هاي گسترده و پياپي علويان در كوفه، بصره، يمن و مكّه روبرو شد و هنوز دو سال از سلطنت نوپاي او نمي گذشت كه در سال 200 ه . ق . حسين بن حسن علوي بر مكه چيره شد، امّا به دليل كارهاي ناپسند ياران اش، مردم از حسين و ياران اش رنجيدند و كار بر او دشوار شد. حسين به ناچار نزد محمد - كه مردي گوشه گير، پرهيزكار و نزد مردم، محبوب بود - شتافت و همراه ديگران به او پيش نهاد كرد تا همه با او بيعت كنند و او را (اميرالمؤمنين) بخوانند. وي اين پيش نهاد را نپذيرفت، ولي پسرش علي و نيز حسين بن حسن چنان بر اين خواسته پاي فشردند كه سرانجام، آن را پذيرفت و بدين ترتيب، او را در روز جمعه ششم ماه ربيع الآخر سال 200 ه . ق . رسماً به خلافت برگزيدند و اميرالمؤمنين خواندند (3) و مردم نيز خواه ناخواه با او بيعت كردند. (4) .چند ماهي از اين خلافت نوپا گذشت و او از خلافت تنها عنوان آن را داشت واين زمان كوتاه هم با كارهاي ناهنجار پسرش علي و حسين بن حسن واعتراض هاي مردم مكه وحاجيان همراه بود.به هر تقدير، معتصم برادر خليفه در همان سال، حج به جاي آورد وسپاهي را به سركردگي اسحاق بن موسي كه والي مأمون در يمن بود، به مكّه گسيل داشت.علويان با به ياري خواندن باديه نشينان پيرامون شهر، خندقي كندند و نبرد آغاز شد. چند روز پس از نبرد، اسحاق از دنبال كردن نبرد خودداري و آهنگ عراق كرد، اما ورقاء بن جميل اورا در راه ديد و از او خواست تا دوباره به شهر برگردد و به ياري او با علويان بجنگد. اسحاق به مكّه بازگشت و پس از نبردى، علويان را شكست داد.محمد امان خواست تا از شهر خارج شود و چون سه روز به او مهلت دادند، به جدّه و از آن جا به شهرهاي جهينه بركرانه درياي سرخ و نزديك مدينه شتافت و تا پايان موسم حج در آن جا ماند و نيرويي تدارك ديد و چند بار با هارون بن مسيّب فرمان دار مدينه جنگيد، امّا سرانجام گريخت و يك چشمش با برخورد تيري كنده شد. بسياري از ياران اش در اين نبرد از پاي درآمدند و چون باقي مانده ياران، از گرد او پراكنده شدند، ديگر بار امان خواست و روز يك شنبه ده روز مانده به پايان ماه ذي حجّه، وارد مكه شد و در حضور مردم، بر فراز منبر شد و از شورش خود عليه مأمون پوزش خواست و هر گونه بيعت با خود را بي اعتبار دانست. سرانجام با آغاز سال 201 ه . ق . عيسي بن يزيد جلودي او را به عراق، نزد حسن بن سهل برادر وزير مأمون فرستاد و حسن نيز وي را به مرو، نزد خليفه گسيل داشت.محمد و اهل بيت (ع)
بنابر نقل صدوق، او از كساني بود كه نزد هارون رفته، عليه امام كاظم (ع)سعايت مي كردند؛ به عنوان نمونه، يك بار وي به آهنگ خشمگين كردن خليفه، آن حضرت را خليفه اي ديگر در كنار هارون خواند. نيز بر اساس روايت ديگر صدوق، پس از قيام و چيرگي علويان بر مكه، امام رضا (ع)نزد وي رفت و او را از بي سرانجامي آن كار بيم داد و فرمود: (اي عمو! با اين قيام، پدر و برادرت را تكذيب نكن.) (5) .نيز يك بار كه بيمار شد و به حال مرگ افتاد، امام رضا (ع)دير به عيادت از او شتافت و زود برخاست. (6) .طبقه و منزلت روايي محمد .
دانش مندان رجالي شيعي و سنّي كم تر به نقد و جرح وتعديل وي كه از راويان طبقه نهم است، پرداخته اند. بخاري برادرش اسحاق را بيش از او ثقه دانسته است كه همين تعبير، به معناي توثيق غيرمستقيم خود اوست. ابن عدي او را در شمار ضعيفان نام برده و ذهبي وي را از كساني بر شمرده است كه رجاليون در آن ها حرف و تأمّل دارند.شيخ طوسي وي را در شمار صحابيان امام صادق (ع)نام برده است. (7) .او افزون بر امام صادق (ع) از هشام بن عروه نيز روايت كرده است و راوياني چون: ابراهيم بن منذر، احمد بن محمد بن وليد، اسحاق بن موسي انصارى، عتيق بن يعقوب و يعقوب بن حُمَيد از او روايت كرده اند. (8) .و ي كه به گفته ابوالفرج، روايت هاي بسيار از پدر ارجمندش نقل كرده است، در شعبان سال 203 ه . ق . (9) در حدود هفتاد سالگي در گرگان (10) درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد.منابع ديگر
تا ريخ خليفة بن خيّاط 385 و 386؛ كتاب التاريخ الكبير 1/ 57؛ تاريخ يعقوبي 2/ 401؛ تاريخ طبري 8/ 537 - 540؛ الجرح و التعديل 3/ ق 2/ 220؛ مقاتل الطالبيّين 358 - 360؛ الكامل في ضعفاء الرجال 6/ 227؛ الارشاد 2/ 211 - 214؛ رجال نجاشى / ش 994؛ رجال طوسي 279 و 500؛ الفخري 27؛ معجم البلدان 2/ 119؛ رجال ابن داوود 303؛ العبر في خبر من غبر 1/ 267؛ ميزان الاعتدال 3/ 500؛ عمدة الطالب 275؛ منهج المقال 289؛ مجمع الرجال 5/ 176؛ شذرات الذهب 1/ ج 2/ 7؛ جامع الرواة 2/ 86؛ تنقيح المقال 2/ 94؛ قاموس الرجال 8/ 106 (چاپ قديم).1. ابن عنبه او را با اين لقب نيز ياد كرده است.2. مروج الذهب 4/ 27.3. بنابر گزارش مسعودى، در ميان قيام كنندگان علوى، هيچ كس جز محمد را اميرالمؤمنين نخواندند، (نك: مروج الذهب 4/ 27).4. ابن عنبه وي را در آغاز از دعوت كنندگان به بيعت با محمد بن ابراهيم طباطبا دانسته كه سپس قيام كرد و مردم را به بيعت با خود فرا خواند.ابوالفرج نيز با اشاره به كناره گيري ابتدايي وي از قيام علويان در مكه، مي گويد: نويسنده اي در مكه، كتابي در ناسزا گويي به حضرت فاطمه (س) و همه اهل بيتق نوشت. علويان آن كتاب را به محمد نشان دادند كه ديدن آن، به همراهي او با علويان انجاميد.نيز در كتاب تاريخ خليفه آمده است كه وي در سال 199 ه . ق . بصره را بدون خون ريزي گشود، اما به نظر مي رسد يا خليفه يا نسخه برداران يا چاپ كنندگان كتاب او به خطا رفته باشند، زيرا هم چنان كه مسعودي (مروج الذهب 4/ 26) و نيز ديگران گفته اند، علي پسر محمد بصره را فتح كرد نه خود او.ناگفته نماند كه مسعودي نسب علي بن محمد را - كه از نوادگان امام حسين (ع)است - بدين ترتيب: (علي بن محمد بن جعفر بن محمد بن علي بن حسن بن على) به امام حسن (ع)رسانده است و به نظر مي رسد كه اين سخن اشتباه باشد، زيرا افزون بر آن كه تصحيف دو واژه (حسن) و (حسين) بسيار رخ داده و هر يك جاي ديگري خوانده شده است، اساساً امام حسن (ع)پسري به نام علي نداشته است!.5. اين سخن آن حضرت به حديث (لَوْح) كه در آن نام امامان دوازده گانه آشكارا بيان شده است، اشاره دارد و اين كه محمد از جمله آن دوازده تن نيست، ر.ك: عيون اخبار الرضا 1/ 45 و كمال الدين 1/ 305.6. آيةاللّه خويي كار آن حضرت را گواه ناپسند بودن محمد نزد آن بزرگوار دانسته، سپس ديگر روايت هايي را كه شامل سرزنش اوست، آورده است، ر.ك: معجم رجال الحديث 5/ 82.7. شگفت آن كه ابن داوود او را در شمار آنان كه از امامان شيعه روايت نكرده اند، بر شمرده است، اما ميرزا محمد استرآبادي اين سخن را اشتباه دانسته است. به نظر مي رسد كه ابن داوود او را با محمد بن جعفر بي محمد بن جعفر كه از نوادگان امام مجتبي است - با توجه به نام بردنِ شيخ طوسي از وي به عنوان اين كه از امامان شيعه روايت نكرده - خلط كرده باشد.8. نك: عيون اخبار الرضا 1/ 45؛ كمال الدين 1/ 305؛ امالي مفيد 21، 274 و 316 و سير اعلام النبلاء 10/ 104 - 105.9. تاريخ بغداد 2/ 115؛ الكامل في التاريخ 6/ 356و سير اعلام النبلاء 10/ 105.10. معجم البلدان 2/ 119. گفتني است كه ذهبي درگذشت محمد را در بغداد دانسته است (تاريخ الاسلام 14/ 348) اما به گفته ابن حجر، سخني است به خطا (لسان الميزان 5/ 104).