اسماعيل بن امية بن عمرو.
19اسماعيل بن امية بن عمرو.( - 144 ه.ق).كنيه: .نسب: قرشى، اموي.لقب: مكي.طبقه: ششم.او را به جهت انتساب اش به طايفه بني اميه - از طوايف مكىِ قبيله بزرگ قريش - اموى، قرشي و مكي لقب داده اند.ديدگاه منفي مسلمانان در مورد بني اميه كه ناشي از روايات رسيده از اهل بيت (ع)در باره بني اميه و عمل كرد نادرست آنان در زمان پيامبر(ص) و پس از آن بوده است (1) ، اگر چه به طور مستقيم دامن گير شخصيت هايي هم چون اسماعيل نيست، ليكن موجب نوعي پيش داوري در مورد آنان شده است. به طوري كه در صورت فقدان ادلّه متقن بر حُسن و جلالت شان، سبب طرد آنان مي گردد، آن چنان كه عيناً همين امر نزد برخي علماي رجالي شيعه در باره اسماعيل مطرح بوده و ما به آن اشاره خواهيم كرد.اگر چه در باره قبيله قريش عظمت خاصي در اذهان مسلمانان نقش بسته كه اين امر مي تواند ناشي از محتواي برخي احاديث دال بر لزوم بقاي خلافت در قرشيان باشد، ليكن در بني اميه اين تصور كاملاً رنگ باخته است. در باره فعاليت هاي سياسي اسماعيل، نقل خاصي در كتب تاريخي ديده نمي شود، ليكن درگذشت وي در زندان حاكم منصوب از سوي منصور دوانيقى (2) و وقوع اين حوادث در زمان كشتارهاي فجيع منصور در مكه و مدينه به سال 144ه.ق. مي تواند تلويحاً ما را به برخي نقاط كور در زندگاني سياسي اسماعيل بن اميه رهنمون سازد (3) ، هر چند كه ارائه يك ديدگاه مثبت از وي به عنوان حامي بني هاشم و يا ديدگاه منفي به عنوان طرف دار امويان، در جنگ قدرتِ جاري بين بني عباس و بني اميه بس مشكل و ناممكن مي نمايد.طبقه و منزلت روايي اسماعيل.
در باره اسماعيل بن اميه بين رجاليون دو ديدگاه متقابل وجود دارد، اكثر علماي اهل سنت وي را توثيق كرده اند و برخي وي را تضعيف نموده و حتي خواسته اندكه اموي بودن اش رانيز مؤيد مدعاي خود بگيرند.ابن حجر او را توثيق كرده و از راويان طبقه ششم معرفي مي كند.ابن عيينه او و پسر عم اش ايوب بن موسي را به عنوان قرشياني كه مانندشان قرشي ديگري وجود ندارد، معرفي مي كند.احمد بن حنبل پس از آن كه ايوب را در جاي خود توثيق مي كند، اسماعيل را برتر و محبوب تر و دقيق تر از او مي داند و وي را در نقل حديث قوي تر از ايوب مي شناسد. زبير بن بكار او را فقيه اهل مكه خوانده و اسحاق بن منصور، يحيي بن معين، نسائى، ابوزرعه، ابن سعد، ابوحاتم، ذهبي و عجلي او را ثقه دانسته اند.در ميان علماي شيعه، شيخ طوسي وي را در شمار اصحاب امام علي بن حسيني نام مي برد و مامقاني او را ضعيف مي داند.دارقطني در مورد روايت معمر از اسماعيل بن اميه از عياض بن عبدالله و ابن جريج تشكيك مي كند و مي گويد: اسماعيل هيچ حديثي از عياض نقل نكرده، در حالي كه در صحيح مسلم به روايتي با سند مذكور تصريح شده است (4) .مامقاني توثيق ذهبي و ابن حجر را براي اثبات وثاقت اسماعيل كافي ندانسته و اختلاف فاحش بين تاريخي كه هر يك براي وفات وي ذكر مي كنند را مؤيّد ادعاي خود مي داند و سرانجام اموي بودن اسماعيل را در وهن او و رد احاديث اش قانع كننده مي انگارد. همان گونه كه گذشت، علاوه بر ابن حجر و ذهبى، تعداد زيادي از علما حتي احمد بن حنبل، اسماعيل را توثيق كرده اند. با توجه به اين امر، اثبات وثاقت وى، آن چنان كه مامقاني مدعي است، ناممكن نخواهد بود. البته اموي بودن وي ممكن است تا حدودي موجب ترديد و توقف در شخصيت او شود.علامه اميني درباره حديثي از اسماعيل كه دلالت بر مدح عثمان دارد به دو احتمال بسنده مي كند و مي نويسد: اسماعيل، پسر عموي عثمان، در جهت تثبيت خلافت خويشاوند خود چنين سخن رانده است يا اين كه او اصلاً اسماعيل بن اميه نيست، بلكه اسماعيل بن يحياي تميمي است. و آن گونه كه دارقطني مي گويد اسماعيل بن اميه هرگز روايتي از ابن جريج نداشته است (5) . بنابراين مؤلف الغدير به نوعي او را تضعيف كرده است.ابن حجر از مسند حميدي نقل مي كند كه اسماعيل بن اميه گفت: برايم روايت كرده اند كه پيامبر(ص) فرمود: (من و سرپرست يتيم - از خويشان او باشد يا از ديگران - مانند دو انگشت مجاور، در بهشت هستيم، اگر متقي باشد (6) .).در باره وفات اسماعيل بن اميه اختلاف است. مشهور آن است كه او به سال 144ه.ق. در زمان خلافت ابوجعفر منصور دوانيقي در مكه وفات يافت (7) و بنابر روايت ابن حبّان اين حادثه در حالي روي داد كه وي در زندان بود (8) .منابع ديگر
العلل و معرفة الرجال 2/ 377.339.48 و 488؛ كتاب التاريخ الكبير 1/ 345؛ الجرح والتعديل 1/ ق 1/ 159؛ سنن دار قطني 3/ 140و 4/ 20؛ حلية الاولياء 3/ 113و 5/ 377؛ لسان الميزان 1/ 394؛ تنقيح المقال 1/ 130؛ رجال طوسي 109؛ تقريب التهذيب 1/ 97؛ معجم رجال الحديث 1/ 113؛ موسوعة رجال الكتب التسعة 1/ 116.1. ر.ك: الغدير 143/ 8 به بعد.2. اعيان الشيعه 313/ 3.3. تاريخ الاسلام 14/ 9 - 20.4. المسند الجامع 292/ 6 .5. الغدير 320/ 9.6. المطالب العاليه 384/ 2.7. تهذيب الكمال 3/ 48؛ تهذيب التهذيب 1/ 284؛و الوافي بالوفيات 9/ 94 .8. كتاب الثقات 29/ 6.