مَعْمَر بن راشد (= ابوعروه بصرى). - راویان مشترک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راویان مشترک - نسخه متنی

حسین عزیزی، پرویز رستگار، یوسف بیات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مَعْمَر بن راشد (= ابوعروه بصرى).

252مَعْمَر بن راشد (= ابوعروه بصرى).

(95 - 153 ه . ق ).

كنيه: ابوعروة.

نسب: مُهَلَّبى، اَزْدى، حُدّاني.

لقب: بصرى، صنعاني.

طبقه: هفتم.

وي در سال 95 ه . ق . در بصره به دنيا آمد و بعدها با عبدالسلام بن عبدالقدّوس هم پيمان شد. (1) چهارده ساله بود كه حسن بصري درگذشت و در تشييع جنازه اش شركت كرد. در بصره بزرگ شد و نزديك به 38 سالگي آن شهر را ترك كرد. حدود سال 133 ه . ق . كه بنيان ستم امويان فروريخت و عبّاسيان به قدرت رسيدند به يمن رفت و بيست سال در آن سرزمين ماند و در همان جا ازدواج كرد. (2) .و ي كه محاسن خود را با حنا مي آراست و مردي بردبار، جوانمرد، شريف و پرهيزكار بود، از چهارده سالگي به دنبال دانش اندوزي رفت. در آغاز، از محضر قتاده بهره مند شد و افزون بر او، از پنج تن ديگر از دانشمندان بزرگ تابعى؛ يعنى: زهرى، عمرو بن دينار مكّى، ابو اسحاق سبيعى، اعمش و يحيي بن ابي كثير حديث شنيد.و ي پس از گفت و شنود حديث در عراق، به جست وجوي آن در شهر صنعاء شتافت. در همان شهر بود كه با سفيان ثوري كه از عراق به انگيزه ديدار با معمر بدان جا سفر كرده بود، به گفت و شنود حديث پرداخت و نيز از همّام بن منبّه حديث هاي بسيار آموخت.

ابن جريج او را دانشمندترين مردم زمان خود و احمد بن حنبل وي را در جست وجوي دانش و نيز در رفتن به يمن به منظور شنيدن حديث، پيشتاز دانسته است. ابن معين او را تواناترين راوي حديثِ زهري خوانده است. عبداللّه بن مبارك پس از عرضه حديث هاي زهري به او، آن ها را مي نوشت.

عبدالرزّاق بن همام كه از راويان نامي است، ده هزار حديث از او فرا گرفت و نوشت. ابن مديني وي را يكي از شش دانشمندي بر شمرده است كه پس از به سرآمدن دوران تابعيان، محور علم حديث بودند.

او كه نخستين تدوين كننده حديث در يمن بوده، كتابي موسوم به الجامع در سيره نبوي نگاشت. اين كتاب بر موطّأ مالك رجحان داشت.

طبقه و منزلت روايي مَعْمرَ .

به رغم سكوت رجاليون شيعى، رجال شناسان اهل سنّت او را كه از راويان طبقه هفتم است، ستوده اند و بزرگاني چون: ابن حبّان، عجلى، ابن معين، يعقوب بن شيبه، نسائى، ذهبي و ابن حجر او را توثيق كرده اند. شيخ طوسى، او را از صحابيان امام صادق (ع)خوانده است. از راوياني بسيار چون: ابان بن ابي عيّاش، ايّوب سَختيانى، جابر جعفى، زيد بن اسلم، اعمش، صالح بن كَيْسان، عاصم بن بَهْدَله، عطاء بن ابي رباح، عمرو بن دينار مكّى، قتادة بن دعامه، زهري و ابو اسحاق سبيعي روايت كرده است. و راوياني انبوه چون: ابراهيم بن خالد صنعانى، ايّوب سَختيانى، حمّاد بن زيد، سفيان ثورى، سفيان بن عيينه، شعبة بن حجّاج، ابن جريح، عمرو بن دينار مكّى، ابو اسحاق سبيعى، يحيي بن ابي كثير و عبدالرزّاق بن همّام از او روايت كرده اند.

نويسندگان صحاح شش گانه و نيز كليني در كافي روايت هاي او را نقل كرده اند. علامه اميني وي را در شمار دانشمندان پس از دوران تابعيان كه حديث غدير را نقل كرده اند، نام برده است. (3) .

او از امام سجّاد (ع)روايت كرده است كه فرمود: پس از شناختن خداي - عزّ و جلّ - و نيز فرستاده اش محمّد ْ كاري برتر و ارج مندتر از دشمني با دنيا نيست.) (4) .و ي در ماه رمضان سال 153 ه . ق . در 58 سالگي در يمن درگذشت (5) و ابراهيم بن خالد صنعاني كه از راويان او بود، بر او نماز گزارد.

منابع ديگر

كتاب التاريخ الكبير 7/ 378؛ تاريخ الثقات 435؛ الجرح والتعديل 4/ ق 1/ 255؛ كتاب الثقات 7/ 484؛ رجال صحيح البخاري 2/ 722؛ رجال صحيح مسلم 2/ 227؛ رجال طوسي 315؛ الانساب 1/ 120 و 2/ 184؛ اللباب في تهذيب الانساب 1/ 46 و 347 و 2/ 184؛ الكامل في التاريخ 5/ 594؛ تهذيب الكمال 28/ 303؛ سير اعلام النبلاء 7/ 5؛ تاريخ الاسلام 9/ 625؛ العبر في خبر من غبر 1/ 169؛ تذكرة الحفّاظ 1/ 190؛ ميزان الاعتدال 4/ 154؛ تهذيب التهذيب 10/ 243؛ تقريب التهذيب 2/ 266؛ منهج المقال 339؛ مجمع الرجال 6/ 115؛ شذرات الذهب 1/ ق 1/ 235؛ جامع الرواة 2/ 253؛ تنقيح المقال (باب الميم) 3/ 234؛ الغدير 1/ 75؛ معجم رجال الحديث 18/ 264 و 265؛ قاموس الرجال (چاپ قديم) 9/ 69.

1. خود عبدالسلام نيز با عبدالرحمن، برادر مادرىِ مُهَلَّب بن ابي صفره كه از سرداران نام دار اموي در دوران سلطنت عبدالملك بن مروان و از اَزْديان بود، ولاء داشت.

2. تاريخ نگاران يادآورده اند كه يمني ها از اين كه مَعْمَر از ميان شان برود، ناخرسند بودند. از اين روى، او را در زنجير كردند؛ يعني زني يمني را به همسري او درآوردند!.

3. الغدير 1/ 75.

4. الكافي 1/ 130 و 316.

5. الطبقات الكبري 5/ 546؛ تاريخ خليفه 345 و المعارف 506.

/ 160