يحيي بن عبدالحميد بن عبدالرحمن بن ميمون (بَشْمين).
267يحيي بن عبدالحميد بن عبدالرحمن بن ميمون (بَشْمين).(حدود 150 - 228 ه . ق).كنيه: ابوزكريّا.نسب: حِمّانى، عُكْلى، عِجْلي.لقب: كوفى، اعور.طبقه: نهم. او كه منسوب به تيره (بني حِمّانِ) از قبيله (عدنان) است در حدود سال 150 ه . ق . زاده شد. بنو حمّان در تاريخ نامعلومي به كوفه كوچيده و در آن جا سكونت گزيدند. عبدالحميد پدر يحيي از محدّثان بلندآوازه و موثق اين طايفه است و پدر جدش ميمون و عمويش محمد بن عبدالرحمن از ديگر راويان آن ها به شمار مي روند. از آن چه گذشت، معلوم مي شود كه خوارزمي خواندن عبدالحميد دور از صواب است. (1) .از حوادث حدود هشتاد سال زندگي او اطلاع روشني در دست نيست جز آن كه وي چون پدر و عمويش به فراگيري حديث پرداخت و در شمار حافظان حديث قرار گرفت. او نخستين فرد از محدثان كوفه بود كه به تدوين مسند خويش پرداخت و در آن چهار هزار حديثِ گنجانيد. يحيي بن معين گفته است: او را از سر حسادت نكوهش كرده اند و نيز خودش مي گويد: به سخن اهل كوفه گوش ندهيد، زيرا آنان بر من كه نخستين گردآورنده مسند و در چيزهايي نسبت به آنان پيشگام هستم، رشك مي ورزند. (2) .با توجّه به حجم زياد روايات او در فضايل علي بن ابي طالب (ع)و كتابي كه در اثبات امامت آن حضرت نوشته و نيز بي مهري وي نسبت به عثمان و تكفير بي پرده معاويه واين كه معاويه بر دين اسلام نمرد، مي توان گفت كه يحيي شيعي است، ولي نمي توان بر شيعه امامي بودن وي گواهي داد زيرا كه با امام صادق، امام كاظم و امام رضا (ع)معاصر بوده و هيچ روايتي از آنان ندارد. و هم چنين برخي از روايات او گواه نا آشنايي وي با مقام و منزلت امام صادق است. (3) .طبقه و منزلت روايي يحيي .
او از طبقه نهم راويان و حافظان حديثِ است. يحيي بن معين، محمد بن عبدالله بن نمير - در يك روايت - رمادي و ابن شاهين او را توثيق كرده اند. ابن عدي مي نويسد: از او مُسند شايسته اي به جاي مانده كه حديث مُنكري در آن به چشم نمي خورد و به نظر مي رسد كه او مشكلي ندارد. سفيان بن عيينه در ميان شاگردان كوفي اش به او و ابن آدم (ابوزكريّا يحيي قرشى) توجّه ويژه داشته است. يحيي بن معين تصريح كرده كه. نكوهش وي از سر حسادت بوده است. در مقابل آنان، احمد بن حنبل، اسماعيل بن موسي سدّى، علي بن مديني ابن نمير - در روايت ديگر - عثمان بن سعيد دارمي و علي بن حسين بن جنيد او را به سرقت و تدليس در حديث و يا غفلت در روايت حديث متهم كرده اند. يعقوب بن سفيان فسوي و ذهبي نيز عقيده احمد بن حنبل را پسنديده و او را ضعيف دانسته اند. (4) .پيش تر نيز گفتيم كه او نخستين تدوين كننده مسند در ميان كوفيان است كه در آن هزاران حديث گردآورده است. (5) هرچند هيچ يك از صحاح شش گانه اهل سنّت ونيز كتاب هاي چهارگانه شيعه روايتي را از او نياورده اند، اما برخي ديگر از منابع روايي فريقين، شماري از روايات او را نقل كرده اند. (6) نجاشي و شيخ طوسى، كتابي را از وي گزارش كرده اند. طوسي در فهرست خود ذيل (الحِمّانى) مي نويسد: او كتابي در مناقب دارد.ظاهراً كتاب نام برده همان كتابي است كه وي در اثبات امامت اميرمؤمنان (ع)نوشته است.به هر حال، رجاليون شيعه در جرح و تعديل يحيي سكوت كرده اند. (7) .او مستقيماً از ائمه اهل بيت روايت ندارد، اما از كساني چون: شريك، قيس بن ربيع، محمد بن فضيل، وكيع بن جراح، ابوبكر بن ابي عيّاش، علي بن خزيمه، سفيان بن عُيَينه، پدرش عبدالحميد بن عبدالرحمن، و اسماعيل بن عياش روايت كرده است. و كساني مانند: ابويعلي موصلى، يعقوب بن سفيان، احمد بن ميثم، احمد بن ابي حصين، محمد بن ايوب، موسي ابن هارون، ابوحاتم رازي و طريف بن عبيدالله موصلي از وي روايت كرده اند. (8) .بخش قابل توجه از روايات او كه در دست است به فضايل و مناقب اهل بيت (ع)اختصاص دارد. او از راويان حديث معروف غدير و خطبه شقشقيّه نيز به شمار مي رود. از وي روايت كرده اند كه ابوبكر ابن ابي عياش مرا به صحرا برد و قبر امام حسين (ع)راكه به دستور موسي بن عيسى، والي كوفه شخم زده شده بود به من نشان داد. (9) .حسكاني به سند خود از او روايت مي كند كه امام علي بن حسين (ع)فرمود: نخستين كسي كه جان خود را در برابر خشنودي خدا فروخت، علي بن ابي طالب (ع)بود. (10) .شيخ صدوق نيز از او روايت مي كند كه فاطمه (ع)پيامبر(ص) را در حال بيماري و ضعف ديدار كرد و حضرت مطالبي به او فرمود از جمله اين كه براي علي (ع)هفت خصلت است: ايمان به خدا و رسول اش، دانش و فرزانگى، همسرش، دو فرزندش حسن و حسين، امر به معروف و نهي از منكر نمودن و داوري اش با كتاب خدا. اي فاطمه! ما خانداني هستيم كه با هفت ويژگي برگزيده شده ايم كه در ميان گذشتگان، بي مانند بود و در ميان آيندگان نيز همانند نخواهد داشت. پيامبر ما بهترين پيامبران است و او پدر توست، وصىّ ما بهترين اوصياست كه شوهر توست؛ شهيد ما سرور شهيدان است كه حمزه عموي توست، و جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز مي كند از ماست. و دو سبط اين امت كه هر دو فرزندان تو هستند، از ماهستند. (11) .او سرانجام در زمان خلافت واثق پسر معتصم در ماه رمضان سال 228 ه . ق . در اردوگاه نظامي (عسكر) در سامراء بدرود حيات گفت. (12) .منابع ديگر
الطبقات الكبري 6/ 411؛ التاريخ الصغير 2/ 328؛ كتاب الضعفاء الصغير 251؛ كتاب الضعفاء و المتروكين 248؛ الاكمال (ابن ماكولا) 553/ 2؛ بشارة المصطفي 224؛ ميزان الاعتدال 4/ 392؛ تذكرة الحفاظ 2/ 423؛ تاريخ الاسلام 16/ 452؛ تهذيب التهذيب 11/ 242؛ لسان الميزان 7/ 434؛ البداية والنهاية 7/ 338؛ النجوم الزاهرة2/ 254؛ جامع الرواة 2/ 330؛ بحار الانوار 25/ 302؛ 38/ 45/ 390؛ تنقيح المقال 3/ 318؛ الغدير 1/ 43، 87.؛ قاموس الرجال (چاپ قديم) 9/ 414؛ مستدركات علم رجال الحديث 8/ 214.1. نك: المؤتلف و المختلف 2/ 734 - 735؛ الكامل في ضعفاء الرجال 7/ 237؛ الانساب 2/ 257؛ اللباب 1/ 386؛ معجم قبائل العرب 1/ 295؛ سير اعلام النبلاء 10/ 526 و 540 و تاريخ بغداد 14/ 167.2. تاريخ بغداد 14/ 168 - 170، الجرح و التعديل 4/ ق 2/ 170 و الانساب 2/ 258.3. نك: رجال نجاشي ش 1207؛ المعرفة والتاريخ 1/ 764؛ 3/ 192؛ سير اعلام النبلاء 10/ 530؛ ميزان الاعتدال 4/ 392؛ اختيار معرفة الرجال / ش 588 و معجم رجال الحديث 20/ 60.4. تاريخ بغداد 14/ 169 - 173؛ كتاب التاريخ الكبير 8/ 291؛ الجرح و التعديل 4/ ق 2/ 169؛ تهذيب الكامل 31/ 427 - 433؛ سير اعلام النبلاء 10/ 537؛ تقريب التهذيب 2/ 352 الكامل في ضعفاء الرجال 7/ 237 - 240.5. آن گونه كه از كلام ابن عدي استفاده مي شود، مسند او تا قرن چهارم هجري وجود داشته است (نك: الكامل في ضعفاء الرجال 7/ 239.).6. نك: سير اعلام النبلاء 10/ 537 - 539؛ المعرفة والتاريخ 1/ 498، 764؛ 2/ 305 و 3/ 192، 402؛ شواهد التنزيل ح 73، 82، 102، 140 و 211؛ معاني الاخبار 360؛ امالي طوسي 228 و 321؛ كتاب الخصال 1/ 104 و 2/ 412 و بحار الانوار 38/ 134.7. رجال نجاشي / ش 1027؛ اختيار معرفة الرجال / ش 588، رجال طوسي 517؛ فهرست طوسي 177 و 193 و معجم رجال الحديث 20/ 59.8. تهذيب الكمال 31/ 420 - 421.9. نك: كتاب الخصال 1/ 104؛ 2/ 412؛ المعرفة والتاريخ 1/ 764 و 3/ 192؛ امالي طوسي 228 و 321 و معاني الاخبار 360.10. شواهد التنزيل ح 140 و نك: المستدرك 3/ 4.11. كتاب الخصال 2/ 412.12. المعارف 526؛ تاريخ بغداد 14/ 176و شذرات الذهب 2/ ق 1/ 67.