پيش گفتار.
از آن هنگام كه سروش وحي بر قلب محمد (ص) فرود آمد فرمان يافت تا آدميان را با اخلاق و آداب آسماني اش پرورده و جانشان را در پرتو علوم كتاب و حكمت روشن سازد و نيز مأمور شد كه وحىِ نازل را تبليغ و تبيين و راه رشاد را با تشريع فرايض و احكام، هموار كند تا در گستره كلمه توحيد (لاإله إى اللّه)، توحيد كلمه حاصل شود و انسان از جاي گاه رفيعِ اخلاق و اعمال شايسته، به سوي كمال الهي بالا رود.او كه بيش از همه، ارج و بهاي رسالت خود را مي دانست، بر آن شد تا به امر خداوند مزد پيامبري باز ستاند و او كه وجودش به انوار رحمت و مهر و عزّت، روشن بود، دوستي و مهرورزي با خاندان و خويشان را تنها پاداشِ آن حقيقت متعالي دانست و فرمود: مودّتِ اهل بيت و (ذوي القربى) همان راهي است كه به خدا مي انجامد و همان شجره طيبه اي است كه ميوه هاي شيرين اش تنها، ذائقه خودِ پاداش دهندگان را شيرين خواهد ساخت.او كه وجودش سراسر رحمت و گفتار و كردارش همه، زنگ بيداري بود به آن چه كه گفته شد بسنده نكرد و بارها چشم و گوشِ دل مخاطبان وحي و نيز آيندگاني را به ابعاد و زواياي گسترده (المودّة في القربى) ياد آور شد تا آن كه گاه فرجامينىِ بلاغ، فرا رسيد و آن چه در طول دو دهه رسالت به مناسبت ها و باعبارت هاي گوناگون گفته بود، به امر خدا ابلاغ كرد: (من در ميان شما دو جانشين و دو گوهر گران بها به يادگار مي گذارم، كتاب خدا - كه ريسماني است امتداد يافته ميان آسمان و زمين - و عترت و خاندانم. اين دو هرگز ازهم جدا نشوند تا آن كه در كنارحوض (كوثر) بر من وارد شوند (1) .و بدين ترتيب اهل بيت را چون خود، قرين و مُبيِّن كتاب خدا خوانده و به صراحت، پيوند اين دو را ناگسستني و پيوستگان به آن ها را از كژي و گمراهي ايمن شمرده اند (2) .از اين رو نادرستي سخن كساني كه نوشته اند پيامبر از دنيا رفت و كسي را متصدّي تبيين و تفسير كتاب و سنّت قرار نداد (3) ، آشكار مي شود، هرچند اين سخن در باره ديگر صحابه درست مي نمايد.پر واضح است كه دسترسي آيندگان به ميراث هاي جاويدان كتاب و سنّت و عترت جز از راه مفاهيم و الفاظ و خطوط، دشوار يا ناممكن بود. از اين روى، حكمت بالغه خداوند و رأي و نظر معصومانه نبوي و وَلَوي برآن قرار گرفت تا شيفتگان معارف قرآن و سنّت، به آموختن، حفظ، كتابت، قرائت، روايت و درايت هر دو فراخوانده شوند (4) .با توجه به اين آموزه هاي ارزش مند ديني بود كه همتِ ارباب معرفت به روايت و درايت حديث در كنار قرائت و كتابت و حفظ و تفسير قرآن كريم، معطوف شد، به ويژه اين كه كتابت حديث در كنار كتابت قرآن، از روزگار پيامبر(ص) آغاز گرديد، اما پس از رحلت آن حضرت شجره پليد دروغ پردازان و جاعلان حديث، ميوه هاي تلخ و پوسيده خود را در قالب هزاران روايت به بار نشاند و بوستان مباركِ سنّتِ اصيل و حديثِ ناب را آلوده ساخت (5) .توجه مسلمانان به احاديث معصومين و صحابه از يك سو، پيدايش و رونق دستگاه جعل و افتراءِ حديث از سوي ديگر (كه هر دو پس از حدود يك سده ممنوعيّت در زمينه نقل روايت و كتابت حديث، آغاز گرديد) و بيش از اين ها هشدارهاي قرآن و سنّت و عترت در باره ضرورت شناخت راوي و دقّت در امانت و صداقتِ راويان حديث، عالمان راستين را بر آن داشت تا سره از ناسره باز شناخته و گزارش گران سنّت را مورد نقد و جرح و تعديل قرار دهند و نيز شيوه هاي تحمّل و نقل حديث را معرّفي كنند. بدين ترتيب (علم اِسناد الحديث) يا (علم الرجال) پديد آمد و مجموعه هاي رجالي يكي پس از ديگري تدوين گرديد، هرچند در ميان اين دسته از نقّادان و رجال شناسان، كساني راه يافتند كه بعدها خودشان از قلمرو نقد و نظرِ ديگر دانشمندان دور نماندند (6) .با اين كه نخستين تدوين در باره معرفت رجال حديث را عبداللّه بن جبله شيعي (... - 219ه.ق) انجام داد و اولين اثر مكتوب در باره حديث نيز به دست صحابي شيعى؛ يعني ابورافع تدوين گرديد، بايد اذعان كرد كه دانشمندان بزرگ اهل سنّت با اكثريّت و بسطِ يدي كه در تأليف و تصنيف داشته اند، شرح حال نگاري و جرح و تعديل محدّثان را به مراتب بيش تر از شيعه به سامان رسانده اند.داورىِ درست در باره اين كه چرا شيعه چون جمهور مسلمانان (اهل سنّت) عمل نكرد (7) ، به كاوش بيش تري نيازمند است، ليكن شماري از بزرگان دانش و قلم كه خود از نخستين پديد آورندگان اين گونه آثار در قرون متأخر بوده اند، متوجّه اين پرسش شده، چنين پاسخ داده اند:.شيعه علي (ع)و اهل بيت (ع)با اين كه در هر عصر و زماني در مخفي گاه ها پنهان بودند، از دم تيغ ستمكاران در امان نماندند. از سوي ديگر، دروغ سازان بدسگالي پديد آمدند كه دين خود را به دنياي ارباب قدرت فروختند و خواستند تا از راه نقل و بستن افترا به زبان اهل بيت (ع)خشم مردم را نسبت به آنان برافروزند. زمان هرچه پيشتر مي رفت بر رنج و سخت روزي پيروان اهل بيت مي افزود. آنان براي رهايي از اين مخمصه خطرناك، چاره كار را در تقيه ديده، طعم تلخ صبر بر اين مصايب را به اميد روز رهايى، چشيدند. از اين روي شيعيان دست از ترجمه و شرح حال اركان شريعت و بزرگان علم كشيديد و احوال خود را - جز در جمع اسامي و احوال راويان - ، پنهان داشتند و در بيان احوال راويان نيز به طريقه اجمال و اختصار بسنده كردند. با اين حال اكثر تأليفات آنان با سوختن و شستن مفقود گرديد و يا به دستور حاكمان جور در دل خاك و زواياي خانه ها فرسوده شد. تا آن كه دولت شيعي صفوي در ايران استقرار يافت و قلم از قيد و بند زندان تقيه آزاد گرديد (8) .در اين زمان نخستين اثر مكتوب در شرح حال اعلام شيعه از صدر اسلام تا آن وقت، به قلم شهيد قاضي نور الله شوشتري (-1015ه.ق) با نام (مجالس المؤمنين) پديد آمد. يك قرن پس از او سيد علي خان مدني شيرازي (- 1120ه. ق) كتاب ارجمند (الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعه) را - هرچند ناقص - تأليف كرد، و پس از آن نيز كتاب هايي چون (رياض العلماء) و (روضات الجنات) در شرح و ترجمه اعلام شيعه تدوين گرديد، امّا هر كدام كاستي هايي به همراه داشت. تا آن كه كتاب بزرگ (اعيان الشيعه) توسط علامه سيد محسن امين (1282 - 1371ه.ق) تأليف و به دست فرزندش دكتر سيد حسن امين تكميل گرديد. اين اثر بزرگ در كنار مجموعه آثار شيخ آقا بزرگ تهراني (1293 - 1389ه.ق) به نام (طبقات الشيعه) و (الذريعة الي تصانيف الشيعه) و نيز كتاب هاي (تنقيح المقال)، (قاموس الرجال) و (معجم رجال الحديث) از بزرگ ترين ذخاير رجالي و تراجم شيعه در عصر حاضر به شمار مي روند.ظاهراً نقش و منزلت شيعه در نقل و حفظ روايات و اخبار نبوي براي نخستين بار مورد توجه ذهبي (- 748 ه . ق) قرار گرفت و ذيل ترجمه (ابان بن تغلب) نوشت: (اگر احاديث منقول توسط راويان شيعي متروك شوند بخشي از آثار نبوي از بين خواهد رفت) (9) . ابن حجر نيز بعد از نقل كلام ذهبى، آن را تأييد كرد (10) .سيد شرف الدين عاملي كه از مناديان وحدت اسلامي در قرن حاضر بود، در مراجعه شانزدهم از كتاب (المراجعات) به ترجمه فشرده صد تن از راويان شيعي موجود در اسناد روايات اهل سنت، مبادرت كرد و نقش مهم آنان را مجدداً مورد تأكيد قرار داد (11) .با طلوع خورشيد پرفروغ انقلاب اسلامي و طرح احياي انديشه وحدت اسلامي توسط رهبري سياسي و ديني اين نهضت، انتظار مي رفت كه با گذشت حدود نيم قرن از تأليف كتاب (المراجعات) به نقش مؤثر شيعه در روايات فريقين و نيز منزلت و جايگاه راويان اهل سنت در اين روايات، توجه دوباره شده و راويان مشترك، بيش از پيش شناخته و شناسانده شوند، تا هم شيعه به نقش كارساز خود در روايت علوم نبوي و وَلَوي واقف گرديده و هم برادران سني نسبت به چنين جايگاهي آگاه شده و با نقش آفرينان تاريخ تمدن ديرين خود آشنا شوند، چرا كه بي توجهي يا كم توجهي به اين واقعيت تاريخى، در حقيقت به فراموشي سپردن شأن همه كساني است كه به قول ذهبي و ابن حجر اگر آنان نمي بودند بخشي از آثار نبوي از بين مي رفت.در آستانه برگزاري كنفرانس بين المللي وحدت اسلامي در تهران به دنبال چنين احساسى، در سال 1374ش، طرح ترجمه (راويان مشترك فريقين) از سوي (مجمع التقريب بين المذاهب الاسلاميه) به پژوهشگران واحد (تاريخ وسيره اهل بيت) مؤسسه مطالعات و تحقيقات اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي قم، پيشنهاد و كار تدوين بلافاصله دنبال شد و در نتيجه، حدود بيست مقاله با همان عنوان، به همت دانشوران گرامي حجج اسلام: سيد مرتضي موسوى، سيد اسماعيل ميرهاشمى، سيد احمد فاضلى، قدرت اللّه رضا نژاد، يد اللّه مقدّسى، فاضل عرفان، محمّد مهدي راشدى، محمد حسين علي اكبرى، محمد صادق مفيدي فر، عبّاس محقّق، محمد اكرمى، محمود علي پور، علي بُرنا و كاظم حاتمي تهيه و در تيراژ محدودي تكثير گرديد.از آن جا كه اين مقاله ها در مدت زمان اندكي تهيه شده بود، وجود كاستي هايي در چند و چون نوشته ها طبيعي مي نمود. از اين رو قرار شد كه با حوصله و دقت بيش ترى، اين كار دنبال شود، لذا پس از طرح جامعِ تدوين، همه راويان مشتركِ موجود در منابع روايي و رجالي موجودِ شيعه و سنّى، شناسايي شدند، امّا كثرت اين راويان از يك سو و ابهام و اجمال موجود در تاريخ زندگي بسياري از آنان از سوي ديگر، ما را بر آن داشت تا آن ها را به دو گروهِ خارج از اولوّيت و داراي اولويّتِ ترجمه، تقسيم كرده و ضمن ارائه فهرست نام گروه نخست، تنها به وصف حال گروه دوم بپردازيم. براين اساس از ميان 1092 راوي مشترك، فقط 274 راوى، ترجمه شدند.يادآوري.
1 . مقصود ما از راوي مشترك كسي است كه در كتاب هاي روايي يا رجالي اهل سنّت و شيعه اماميّه به عنوان ناقلِ با واسطه يا بي واسطه حديث از معصوم، ياد و جرح و تعديل شده باشد. هم چنين راوياني مورد نظرند كه تا آغاز غيبت كبري (328ه.ق) مي زيسته و در عرصه دانش و حديث، فعّال بوده باشند. اين تعريف هرچند شامل خود معصومين (ائمه اهل بيت و حضرت فاطمه (س) )، خلفاي راشدين و زنان پيامبر(ص) است، ليكن ترجمه و شرح حال آنان از مجال اين نوشتار خارج است. و نيز راوياني كه هردو فريق يا يكي از فريقين، آن ها را به كذب و جعلِ حديث و ضعف در روايت، متّهم كرده باشند در اولويت ترجمه قرار نگرفته اند.2. هرچند غرض اصلي ما در اين مجموعه - كه همان شناخت جايگاه و منزلت روايي آنان با توجه به آراي دانشمندان دو فريق است - با دقّت و وسواس دنبال شده است، ليكن شرح حال فشرده و ويژگي هاي علمى، اخلاقي و اجتماعي نيز با استفاده از منابع فريقين تا جايي كه ممكن بود از نظر نويسندگان دور نمانده است. از اين روى، مطالعه اين مجموعه براي عموم ارباب فضل و اَدب، سودمند خواهد بود.3. منابعي كه غالباً در شناسايي راويان مشترك مورد استفاده قرار گرفته عبارتند از: تهذيب الكمال، تهذيب التهذيب، لسان الميزان، معجم رجال الحديث، و مستدركات علم رجال الحديث. پس از اين، براي تهيه و تدوين شرح حال آنان حتّي المقدور به منابع نخستين سپس به منابع بعدي مراجعه شده است. وسعي ما براين بوده است كه جز در ذيل گزاره ها و مطالبِ مهمِّ علمى، كلامي و سياسي و ذيل احاديث منقول از طريقِ راوي مورد ترجمه، در پاورقي ها به اين منابع استناد نشده وتنها به فهرست آن ها در پايان هر ترجمه اكتفا شود. گفتني است كه در ارائه اين فهرست، حتي الامكان، ترتّب زمانىِ نويسندگان آن ها براساس تاريخ حيات و وفات آنان رعايت شده است.4. محورهايي كه در هر ترجمه مورد نظر نويسندگان بوده، به ترتيب: نام، كنيه، نسب، لقب، تاريخ ولادت ووفات، ويژگي هاي نژادي و خانوادگى، خصوصيات فردي - اعم از روحي و جسمي - و مراتب علمى، مذهب و آراي فقهى، سياسى، موقعيّت و جايگاه اجتماعي و سياسى، رابطه متقابلِ راوي با اهل بيت (ع) رابطه متقابل او و دانشمندان مسلمان، و طبقه و منزلتِ روايىِ فرد در دست ترجمه است.بديهي است كه بازگويي اين مطالب مشروط به دسترسي نويسندگان به آن هاست. بنابراين، عدم انعكاس برخي از آن ها ذيل اسامي شماري از راويان صرفاً به دليل عدم دسترسي به موارد ياد شده است.5. در كتاب هاي تراجم و رجال، همواره سه نوع لفظ و كلمه در باره معرّفي اشخاص به چشم مي خورد: اسم، كنيه و لقب كه عنوان جامع هرسه (عَلَم) است؛ يعني لفظي كه با وضع واحد بر بيش از يك مفهوم معيّن دلالت نكند.(عَلَمى) كه با پيش واژه (أب)، (أُم) و(ابن) يا (بنت) همراه نبوده و بر مدح و ذمّ يا وصف و نسبتي دلالت نكند (اسم) است و كنيه، آن (عَلَمى) است كه با يكي از آن پيش واژه ها همراه باشد و جز اين دو را (لقب) مي نامند. (12) در اين جا مقصود از لقب، غير از عناويني است كه بالاصاله يا به سبب رابطه مولويّت، معرِّف نسب و تبارِ راوي مي باشند.در باره چگونگي ترتيب نام ها، كنيه ها و القاب، در ميان كتاب هاي تراجم و رجال قديم و جديد، روش هاي گوناگوني به چشم مي خورد. روشي كه در اين مجموعه انتخاب گرديد از اين قرار است كه نام ها و القاب با ملاحظه حرف اول آن ها و كنيه ها به اعتبار حرف اوّلِ مضاف اليه، بر حسب ترتيب الفبايي در رديف خود ذكر خواهد شد. بنابراين، واژه (ابوزيد) در رديف (ز) و كلمه (حميرى) در رديف (ح) قرار خواهد گرفت. با اين توضيح كه شرح حالِ راويان، انحصاراً ذيل نام آن ها مي آيد به جز مواردي كه اسامى، ناشناخته و مبهم باشد كه در اين صورت به ترجمه راوي ذيل كنيه يا لقب وي اكتفا خواهد شد.6. در ذكر اسامي شخصيّت ها و بزرگان كه در ضمن تراجم آمده است، به نام معروف آن ها اكتفا و حتي المقدور از ذكر اوصاف و القاب جز در باره معصومين خودداري شده است.7. (طبقه) در لغت به افراد همگونه گفته مي شود و در اصطلاح، به كساني اطلاق مي شود كه در سنّ و استاد (مشايخ روايى) مانندِ هم باشند. بنابراين، صحابه به اعتبار همانند يشان در مصاحبت با پيامبر(ص) يك طبقه اند و در طبقه نخست قرار دارند و تابعيان، طبقه دوم و اتباع آنان طبقه سوم را تشكيل مي دهند.در اين ميان، واژه مُخَضْرَم (كساني كه بخشي از عُمرِ خود را در عصر جاهلي و بخش ديگررا در زمان اسلام گذرانده باشد) به آن دسته از تابعياني اطلاق مي شود كه هر دو عصر را درك كرده، امّا پيامبر(ص) را نديده اند. اينان بدون ترديد خارج از طبقه صحابه قرار دارند و ابن حجر در كتاب الاصابة ذيل عنوان (القسم الثالث) به شرح و نقد حال شان پرداخته است.ملاك مادر طبقه بندي راويان، كتابِ تقريب التهذيب ابن حجر است كه ظاهراً بر اساس تعريف بالا صورت گرفته است. براساس طبقه بندي نامبرده، راويان حديث به قرار زير دسته بندي مي شوند:.طبقه اوّل: صحابه پيامبر(ص) ؛.طبقه دوم: بزرگانِ تابعيان، مانند: سعيد بن مسيّب و مالك اشتر.طبقه سوم: تابعيان متوسط، مانند: محمد بن سيرين.طبقه چهارم: آن دسته از تابعياني كه اغلب روايات شان از بزرگانِ تابعيان است، مانند: قَتاده.طبقه پنجم: تابعيان كوچك و متأخّر كه يك يا دو نفر از صحابه را ديده اند، مانند: اعمش.طبقه ششم: معاصران طبقه پنجم كه هيچ يك از صحابه را درك نكرده اند، مانند: ابن جُرَيْج.طبقه هفتم: بزرگانِ از تابعان تابعيان، مانند:مالك بن اَنس و سفيان ثورى.طبقه هشتم: متوسطان از تابعان تابعيان،مانند: ابن عُيَيْنَه.طبقه نهم: كوچكان از تابعان تابعيان، مانند يزيد بن هارون و محمد بن ادريس شافعى.طبقه دهم: بزرگان از شاگردانِ تابعانِ تابعيان؛ كساني كه تابعيان را نديده اند؛ مانند احمد بن حنبل و ابن مَعين.طبقه يازدهم: متوسطان از شاگردانِ تابعانِ تابعيان، مانند: ذُهْلي وبُخارى.طبقه دوازدهم: كوچكان از شاگردان تابعان تابعيان، مانند: ترمذى.بديهي است كه در صورت ابهام در تاريخ وفاتِ راوي يا عدم تصريحِ ابن حجر به طبقه او و فقدان قراين و شواهد، اشاره اي به طبقه راوي نخواهد شد.8. يكي ديگر از اصطلاحات رايج اصحاب حديث و رجال، واژه (ولاء) و مشتقات آن است. اين كلمه در بيش از پانزده معنا به كار رفته است، ولي غالباً به معناي (ولاء عِتْق) و آزادكردن بنده به كار مي رود و گاه نيز درمعاني ديگر، مانند: ولاء اسلام، ولاء حلف (پيمان دوستى)استعمال مي شود.تشخيص مصداق اين معاني دشوار است، ليكن درمنابع تراجم و رجال شناسى، به بخشي از مصاديق آن ها اشاره كرده اند. ما در اين نوشتار، گاه به ترجمه فارسي آن پرداخته ايم و گاهي به نقلِ عين كلمه، اكتفا و درك معنا يا معاني آن را به نظر خواننده گرامي واگذار كرده ايم.9. در تاريخ زندگي راويان حديث، به ويژه محدثان سده هاي نخستِ اسلام، با موارد ابهام و اختلافِ آراي زيادي بر خورد مي كنيم. در اين مجموعه تلاش بر آن بوده است كه در حدّ امكان موارد ابهام را با استفاده از قراينِ ديگر، بر طرف نموده و در ميان آراي گوناگون، قول مشهور و مشهورتر يا قول صحيح را برگزينيم.10. آن چه در اين نوشتار آمده، كاوشي است نو در رجال شناسي اهل سنّت و شيعه كه طبعاً كاستي هايي در چند و چون ترجمه ها ديده مي شود و اين به دليل عدم دسترسي به تمام منابع نوشتاري بوده است.ما ضمن اعتراف به چنين كاستي ها آرا و نقد و نظرِ دانشيان ژرف بين و متفكّران نيك انديش را به گرمي پذيرا هستيم.11. نظم و نسق گزاره هاي تاريخى، هرچند واقع بينانه و به دور از پيش داوري و تعصّب باشد، بازتابي از انديشه گزارش گران و نويسندگان آن است. با توجه به اين واقعيّت، نوشتار حاضر هرچند بي طرفانه باشد - كه هست - خالي از گرايش ها نيست.1. مجمع الزوائد 9/ 163؛ فيض القدير 3/ 14 (شماره 2631)؛ الغدير 1/ 30 - 37؛ المعجم المفهرس لالفاظ البحار 1/ 16 (مقدمه).2. ر.ك: المستدرك 3/ 162؛ تاريخ بغداد 4/ 348؛ حلية الاولياء 1/ 63؛ التفسير الكبير 8/ 21؛ فيض القدير 3/ 46.3. خلاف، عبدالوّهاب: خلاصة تاريخ التشريع الاسلامي 31.4. در اين باره روايات و آثار فراواني در منابع شيعي و سنّي به چشم مي خورد كه به عنوان مثال؛ مي توان به موارد زير اشاره كرد: الكافي 1/ 32؛ الكامل في ضعفاء الرجال، 1/ 14 - 147؛ الجرح والتعديل 1/ 8-10 (مقدمه)؛ بحارالانوار 2/ 144؛ مجمع الرجال 1/ 13؛ المحجة البيضاء 1/ 23 ؛ ميزان الحكمة 1/ 97.5. نك: اوجز المسالك الي موطّأ مالك 1/ 13 - 14؛ الغدير 5/ 208 - 290؛ اضواء علي السّنّة المحمديه 273؛ ميزان الحكمة 1/ 548 ؛ المعجم المفهرس لألفاظ احاديث بحار الانوار 1/ 18 (مقدمه).6. اوجزالمسالك 1/ 5؛ تدريب الراوي 1/ 5؛ كشاف اصطلاحات الفنون 1/ 37 و نصب الرايه 1/ 57 (مقدمه)، و تأنيب الخطيب 22-16.7. نبايد از نظر دور داشت كه آن چه از كتاب ها و رساله هاي تراجم و رجال شيعه به جاي مانده نسبت به آن چه در طول زمان از قرن دوم هجري به بعد، مفقود شده، بسيار اندك و ناچيز است. فهرست اين منابع را مي توان در كتاب گران سنگ (مصفّي المقال في مصنفي علم الرجال) ملاحظه كرد.8. مجالس المؤمنين 1/ 3 - 4 والدرجات الرفيعه 5 - 10.9. ميزان الاعتدال 1/ 5.10. مقدّمه لسان الميزان 1/ 9.11. المراجعات 50 - 106.12. در باره تعريف اين واژه ها به ويژه (كنيه)اختلاف نظرهايي وجود دارد كه در جاي خود ذكر شده است، نك: دستور العلماء 1/ 81؛ معجم لغة الفقهاء 385 و قاموس الرجال 1/ 15.