عقيل بن ابي طالب بن عبدالمطّلب.
199عقيل بن ابي طالب بن عبدالمطّلب.(43 قبل از هجرت - پس از 41 ه . ق).كنيه: ابو يزيد، ابو عيسي.نسب: هاشمى، قرشي.لقب: مكّي.طبقه: صحابي.وي برادر اميرمؤمنان على (ع)پسر عموي پيامبر گرامي اسلام ْ، پدرش عبدمناف معروف به ابو طالب و مادرش فاطمه بنت اسد دختر عموي ابوطالب است. على(ع)، جعفر، طالب، امّ هاني (فاخته) وجمانه برادران و خواهران عقيل اند. (1) وي از ناحيه يك چشم معيوب و بيست سال از على (ع)و ده سال از جعفر بزرگ تر و ده سال از طالب كوچك تر بود. بنابراين مي توان سال تولّد او را سي سال پيش از مبعث پيامبر(ص) دانست.او در ميان فرزندان ابوطالب، مورد علاقه ومحبّت زياد پدر بود. و خود (2) داراي دوازده پسر و پنج دختر به نام هاى: مسلم، عبدالله، عبيداللّه، محمّد، عبدالرحمن، حمزه، على، جعفر، يزيد، عثمان، سعيد، سعد، رمله، زينب، فاطمه، اسماء و امّ هاني بود.مسلم در جريان نهضت و قيام امام حسين (ع)از جانب آن حضرت به كوفه اعزام شد و در آن جا به دست عبيداللّه بن زياد والي كوفه دستگير شد و با وضع دردناكي به قتل رسيد. عبدالله و عبدالرحمن نيز در روز عاشورا در ركاب سيد الشُّهدا به شهادت رسيدند. از ديگر فرزندان عقيل اولادي باقي نماند به جز عبداللّه فقيه و مفسّر معروف و عبد الرحمن كه فرزندان محمد بن عقيل هستند.عقيل، نسب شناس، خنده رو، بذله گو، حاضر جواب و در بحث و مناظره چيره دست بود.برخي سيره نويسان اسلام عقيل را در جريان جنگ بدر و به دنبال اسير شدن وي به دست مسلمانان و برخي در فتح مكّه و بعضي هم پس از صلح حديبيّه دانسته اند. وي پس از خاتمه جنگ بدر با دادن فديه آزاد گرديد وبه دستور پيامبر(ص) به همراه عبّاس و نوفل براي اداره امور قريش و سقايت حاجيان كه از زمان جاهلي بني هاشم عهده دار آن بودند، رهسپار مكّه شد.عقيل در سال هشتم هجري به همراه همسر و فرزندانش به مدينه مهاجرت كرد. او در جنگ حنين در ميان معدود افرادي بود كه به رغم فرار مسلمانان از ميدان نبرد، پايداري نمود و از پيامبر(ص) دفاع كرد. پس از جنگ با شمشير خونين به خانه اش برگشت، همسرش (فاطمه دختر شيبة بن ربيع و خاله معاوية بن ابي سفيان) از وي پرسيد: از غنايم جنگي چه آورده اى عقيل سوزني به وي داد و گفت: جامعه ات را با اين بدوز. ناگهان از ناحيه رسول خدا(ص) اعلام شد هر كس پيش از تقسيم غنايم چيزي برداشته است، آن را برگرداند گرچه نخ يا سوزني باشد و عقيل آن سوزن را بازگرداند. (3) .چنان كه گذش، وي فردي نسب شناس و نيز آگاه به جريان ها و اتّفاقات روزگار جاهلي بود از اين رو بعدها كه نابينا شد در مسجد النبي ْ و پس از اقامه نماز بر فرشي كه براي او مي گستراندند مي نشست و براي حاضران تاريخ عرب را بيان مي كرد. به لحاظ آن كه بيش تر در مورد سوابق نادرست و رفتارهاي ناشايست قريش سخن مي گفت، مورد كينه آنان قرار گرفت؛ شايد به همين جهت او را به ناداني و سفاهت متّهم و رواياتي دال بر اين اتّهام نيز جعل كردند. (4) .عقيل و اهل بيت (ع)
در مقابل روايات فوق، شواهدي وجود دارد كه هم از خردمندي و تيزهوشي و دليري وي حكايت دارد و هم به جايگاه ديني او از منظر اهل بيت (ع)دلالت مي كند:.روزي علي بن ابي طالب از رسول خدا(ص) پرسيد: آيا عقيل را دوست دارى فرمود: آرى؛ هم به خاطر تو و هم به خاطر آن كه ابوطالب او را دوست مي داشت. به يقين فرزند او در راه دوستي فرزند تو كشته مي شود و مؤمنان بر او مي گريند. آن گاه رسول خدا گريست و فرمود: به خدا شكايت مي كنم درباره آن چه خاندانم پس از من خواهند ديد. (5) در روايت ديگر آمده است كه پيامبر(ص) خطاب به امام على (ع)فرمود: من، تو، حسن، حسين، عقيل و جعفر در بهشت در كنار يكديگريم. (6) .روزي معاويه از وي درباره على (ع)و يارانش پرسيد. عقيل گفت: آنان همان رسول خدا و اصحاب او در جنگ بدرند جز آن كه پيامبر در ميان شان نيست و شما همان ابوسفيان و لشكريان او در احد هستيد جز آن كه وي در ميان شما نيست؛ آن گاه كه به شام نزد تو آمدم گروهي از منافقان به استقبال من آمدند. سپس پرسيد: اينان كه در اطراف تو نشسته اند چه كساني هستند معاويه گفت: اين عمرو بن عاص است.عقيل: همو كه شش نفر درباره اش ادعا داشتند و سرانجام قصّابي او را فرزند خود خواند.معاويه: نظرت درباره من چيست.عقيل: آيا (حُمامه) را مي شناسى.معاويه اظهار بي اطلاعي كرد. اطرافيان، نسب شناس ديگري آوردند و از او درباره (حمامه) پرسيدند. او پس از گرفتن امان گفت: حمامه مادر ابوسفيان، مادربزرگ توست كه زني بدنام و زناكار بود و بدين منظور پرچمي بر سر درب خانه داشت. (7) .نقل كرده اند كه معاويه صد هزار درهم به عقيل بخشيد تا بر فراز منبر او را تجليل كند. عقيل به منبر شد و گفت: اي مردم، من نزد علي رفتم ولي او دينش را بر من مقدّم داشت، امّا نزد معاويه آمدم وي مرا بر دين خود ترجيح داد. معاويه روي به اطرافيان كرد و گفت: اين همان كسي است كه گمان برديد احمق و نادان است. (8) .روزي معاويه از وي پرسيد علي را چگونه ترك گفتي گفت او را در حالي ترك كردم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و تو را در حالي كه خدا و رسولش دشمنت دارند ديدار كردم. (9) .اين روايات هر چند از دليري و صراحت لهجه عقيل در دفاع از برادرش و در هجو معاويه پرده بر مي دارد، ليكن به داستان غم انگيز ترك گفتن على (ع)و الحاق او به معاويه نيز دلالت دارد. علاوه بر اين روايات، غالب مورّخان، اين موضوع را گوشزد كرده اند. فقط ابن ابي الحديد در جايي از شرح نهج البلاغهنسبت به اين جريان اظهار ترديد مي كند. (10) .طبقه و منزلت روايي عقيل .
با توجّه به صحابي بودن عقيل، منزلت روايي وي نزد اهل سنّت روشن است و از دانشمندان شيعى، شيخ طوسي او را در شمار اصحاب و راويان على(ع)، و ابن داوود در قسم اوّل كتاب خود در شمار معتمدين آورده و از او به عنوان (معظّم) ياد كرده است. مامقاني درباره وي سكوت مي كند و آية اللّه خوئي متعرّض جرح و يا تعديل او نشده است.و ي از پيامبر(ص) روايت كرده است و فرزندش محمّد، نواده اش عبدالله بن محمّد، عطاء بن ابي رباح، موسي بن طلحه، ابو صالح سمّان از وي روايت كرده اند.روايات او كه فردي كم روايت بوده، در سنن نسائي وابن ماجه آمده است. (11) .عقيل از رسول خدا(ص) روايت مي كند كه فرمود: (براي وضو گرفتن ده سير و براي غسل كردن يك صاع آب كافي است. (12) وي از راويان حديث منزلت نيز به شمار مي رود. (13) .او در اواخر عمر نابينا شد. همه دانشمندان، وفات او را در زمان خلافت معاوية بن ابي سفيان دانسته اند. (14) بنا به گفته نووي او در بقيع در مقبره بني هاشم داراي قبّه و بارگاه بوده است. (15) .منابع ديگر
مسند احمد حنبل 1/ 201؛ كتاب التاريخ الكبير 7/ 50؛ كتاب التاريخ الصغير 1/ 172؛ المعارف 120، 155 و 204؛ الغارات 1/ 64، 2/ 428 و 551؛ الجرح و التعديل 3/ ق 1/ 218 رجال طوسي 48؛ اكمال ابن ماكولا 6/ 229؛ شرح نهج البلاغه 2/ 118 و 124؛ 4/ 92 و 16/ 148؛ رجال ابن داوود 235؛ تهذيب الكمال 20/ 235؛ سير اعلام النبلاء 1/ 218 و 3/ 99؛ الاصابة 4/ 255؛ تهذيب التهذيب 7/ 254؛ تقريب التهذيب 2/ 29؛ الدّرجات الرّفيعة 154؛ تنقيح المقال 2/ 255؛ الغدير 2/ 322؛ 8/ 301 و 10/ 261؛ معجم رجال الحديث 11/ 158؛ قاموس الرجال 6/ 318 (چاپ قديم)؛ مستدركات علم رجال الحديث 5/ 252.1. ابن سعد خواهري به نام (ريطه) به جمع خواهران عقيل افزوده است (الطبقات الكبري 8/ 51).2. در سالي كه مردم مكّه بر اثر خشك سالي در مضيقه قرار داشتند، رسول خدا ق به عموهاي خود پيش نهاد كرد تا به خانه ابوطالب رفته و هر كدام از آنان يكي از فرزندان وي را به خانه خود آورده، نگه داري و بدين سان بار زندگي او را سبك كنند. وقتي به خانه ابوطالب رفتند و اين موضوع را مطرح كردند، وي گفت: عقيل را به من واگذاريد و ديگر هرچه مي خواهيد انجام دهيد. پيامبر ق، علي (ع)را و عباس، جعفر را به خانه خود بردند. مجاهد مي گويد: از جمله نعمت هاي خداوند بر علي (ع)همين بود كه بر اثر خشك سالي به خانه رسول خدا رفت و با آن حضرت بود تا آن حضرت به پيامبري مبعوث شد و علي (ع)ايمان آورد.ابوالفرج اصفهاني نقل مي كند كه پيامبر ق فرمود: همان را برگزيدم كه خداوند براي من برگزيد. ابن ابي الحديد پس از نقل اين مطلب مي گويد: علي (ع)از شش سالگي در كنار پيغمبر بود و آن حضرت در تربيت او مي كوشيد و اين در حقيقت پاداش نيكي هاي ابوطالب پس از عبدالمطلب در باره پيامبر ق بود. علي (ع)به اين دوران از زندگي اش اشاره مي كند و مي فرمايد: من هفت سال پيش از ديگران خدا را عبادت كردم و آواز فرشتگان را در حالي مي شنيدم كه هنوز پيامبر ق مأمور به ابلاغ رسالت خود نشده بود (مقاتل الطالبيّين 15و شرح ابن ابي الحديد 1/ 15).3. سيره ابن هشام 4/ 135.4. نك: الاستيعاب 3/ 1079 و اسدالغابة 3/ 423.5. امالي صدوق 111 و نك: مستدرك حاكم 3/ 576؛ كنز العمّال 13/ 562 و المعجم الكبير 17/ 191.6. مجمع الزوائد 9/ 173.7. تعليقات الغارات 2/ 936؛ اسد الغابة 3/ 423و الاستيعاب 3/ 1079.8. الامامة والسياسة 54.9. مروج الذهب 49/ 3.10. نك: الامامة و السياسه 81؛ الاستيعاب 1079/ 3؛ اسدالغابه 423/ 3 عمدة الطالب 48؛ تاريخ الاسلام 85/ 4و شرح نهج البلاغه 250/ 10 و 251/ 11.11. نك: تهذيب الكمال 20/ 235.12. مختصر تاريخ دمشق 17/ 119.13. مختصر تاريخ دمشق 17/ 119.14. نك: الطبقات الكبري 4/ 44؛ كتاب الثقات 3/ 259و الاستيعاب 3/ 1078. تنها بخاري در كتاب التاريخ الصغير (1/ 172) وفات او را در سال هاي فتنه ابن زبير دانسته است.15. تهذيب الاسماء واللغات ق 1/ ج 1/ 337.