عِمران بن حُصَين بن عُبَيد.
210عِمران بن حُصَين بن عُبَيد.( - 52 ه . ق).كنيه: ابو نُجَيْد.نسب: كَعْبى، خُزاعي.لقب: (؟).طبقه: صحابي. وي از اصحاب فاضل و فقيه پيامبر(ص) به شمار مي رود و منسوب به طايفه قحطاني نژاد كعب بن عمرو خُزاعي است و از اين رو كَعْبي و خزاعي لقب گرفته است.در سال هفتم هجري با پدرش اسلام آورد و به دليل علاقه فراواني كه به رسول خدا(ص) داشت، ميان محلّ سكونت خود و مدينة النبي ْ در تردّد بود.در غزوه هاي پس از سال هفتم شركت كرد و در فتح مكه پرچم بني خزاعه را در دست داشت.از تاريخ زندگي او در روزگار ابو بكر جز اين نمي دانيم كه وي در ميان ناراضيان و معترضان به دستگاه خلافت بود. (1) .در زمان عمر بن خطاب از سوي خليفه به منظور تعليم فقه و تبليغ، عازم بصره و تا پايان عُمر در آن جا ماندگار شد. حسن بصري سوگند ياد مي كند كه كسي چون او تا كنون به بصره نيامده است.در دوران عثمان بن عفان از طرف عبداللّه بن عامر فرمان دار بصره به قضاوت فراخوانده شد، اما پس از مدتي كوتاه قضاوت را ترك كرد و هرگز به سوي آن نرفت. (2) .او در جريان شورش بر ضد خليفه سوم، مردم را به ياري وي فرا خواند.عِمران و اهل بيت (ع) را بطه عمران با اهل بيت پيامبر(ص) به ويژه علي بن ابي طالب (ع)به درستي روشن نيست. برخي روايات او را در شمار منحرفان و بريدگان از حضرت علي (ع)برشمرده اند و تبعيد او به مدائن را نتيجه سوء رفتار وي با اميرمؤمنان (ع) مي دانند. او از افراد بي طرف در فتنه پيمان شكنان (اصحاب جمل) بود كه كسي را ياري نكرد، بلكه برخي را به كناره گيري از چنين فتنه اي فرا خواند. وي در جنگ صفّين نيز شركت نكرد. شايد بتوان گفت او به سبب بيماري سي ساله اي كه از زمان عمر بن خطاب (سال 22 ه.ق.) تا هنگام مرگ (سال 52ه.ق.) با آن درگير بود، (3) از شركت در جنگ هاي آن حضرت باز ماند.از سوي ديگر او را در ميان آن تعداد از صحابه مي بينيم كه همانند اهل بيت (ع)متعه را مشروع مي دانست و بر اين باور بود كه مخالفِ آن، به ميل خود در اين باره سخن گفته است. (4) .همان طور كه پيش تر گفته شد، از خلافت ابو بكر نا خرسند بود. ابن شهرآشوب روايت مي كند: او با بريده اسلمي نزد خليفه آمدند و به او يادآوري كردند كه تو همان كسي هستي كه در ماجراي غدير خم، به علي بن ابي طالب (ع)با عنوان اميرمؤمنان (ع)سلام دادى. (5) .كشّي او را از كساني مي داند كه به جانب اميرمؤمنان (ع)بازگشتند. در جريان فتنه اصحاب جمل نيز از جانب عثمان بن حنيف، والي بصره، مأمور ملاقات با آنان شد و با ابوالاسود دؤلي اين مهمّ را انجام داد. (6) .برخي روايات كه از طريق وي روايت شده است، كمك شاياني در اثبات تمايل او به اهل بيت (ع)مي كند. او از پيامبر(ص) نقل مي كند كه فرمود: (لب فرو بنديد و علي را به حال خود رها كنيد كه او از من است ومن از او. او پس از من، ولىّ و سرپرست تمام مؤمنان است.) (7) .و نيز فرمود: (به زودي به سوي پروردگارم خواهم شتافت. شما را در باره خاندانم به خير و نيكي سفارش مي كنم. سلمان برخاست وگفت: اي رسول خدا! آيا پيشوايان پس از تو از خاندان ات نيستند.فرمود: آرى. پيشوايان پس از من به عدد برگزيدگان بني اسرائيل و از خاندان من هستند. نه تن از نسل حسين هستند و مهدي از ماست. (8) .نيز مي توان گفت كه وي از افكار عمومي مردم بصره بر ضد علي بن ابي طالب (ع)بيمناك بود و برخي حقايق را از سر تقيّه كتمان مي كرد. او خود مي گويد: از رسول خدا(ص) احاديثي شنيده و حفظ كرده ام كه تنها از بيم اصحاب ام نمي توانم آن ها را روايت كنم. (9) .او گاهي در چنين روايات تصرف كرده و به صورت مجمل روايت مي كرد، از باب نمونه مي توان به روايت كشي از وي اشاره كرد: ابو درداء از او نقل مي كند. پيامبر(ص) به فلاني و فلانى() دستور داد تا به علي (ع)به عنوان اميرمؤمنان سلام كنند. آنان پرسيدند: آيا اين دستور از ناحيه خدا و رسول اوست! (10) .طبقه و منزلت روايي عمران .
او از طبقه صحابه است و از رسول خدا(ص)، ابوبكر، عثمان، و معقل بن يسار روايت كرده است. روايات او از پيامبر(ص) به حدود 180 مورد مي رسد كه اين ها را كساني چون: بشير بن كعب عدوى، حبيب بن ابي فضاله مالكى، حُجَيْر بن ربيع عدوى، حسن بصرى، حفص ليثى، عامر شعبي و محمد بن سيرين از او روايت كرده اند. (11) .و ي به اعتبار صحابي بودن مورد اعتماد و قبول رجاليون اهل سنت است. در ميان رجاليون شيعى، علامه مجلسي و مامقاني او را حَسَن و ممدوح دانسته اند و آيةالله خوئي به اعتبار قرار گرفتن او در سند روايات كامل الزيارات به پيروي از ابن قولويه حكم به وثاقت وي كرده است. ابن داوود نيز نام او را در ميان راويان معتبر آورده است.و ي در سال 52 ه . ق . در روزگار معاويه وفات يافت (12) و در محل اقامت اش، بصره دفن شد. او پيش از مرگ، وصيت كرده بود كه: در پي جنازه او صدايي بلند نشود و با عمامه اي تابوت اش را محكم ببندند و قبرش چهار انگشت از زمين بلندتر باشد، سپس گفت: پس از بازگشت از مراسم تدفين، شتري نحر كرده و مردم را اطعام كنند. (13) .منابع ديگر
كتاب التاريخ الكبير 6/ 408؛ تاريخ طبري 4/ 223؛ الجرح والتعديل 3/ ق 1/ 296؛ المعجم الكبير 18/ 102؛ جمهرة انساب العرب 329؛ رجال طوسي 24؛ الاستيعاب 3/ 1208؛ طبقات الفقهاء 51؛ الانساب 1/ 151؛ اللباب في تهذيب الانساب 3/ 101؛ شرح نهج البلاغه 17/ 131 و 132؛ خلاصة الاقوال 124؛ رجال ابن داوود 262؛ تهذيب الكمال 22/ 319؛ تاريخ الاسلام 3/ 166؛ سير اِعلام النبلا 508/ 2؛ تذكرة الحفّاظ 1/ 29؛ مجمع الزوائد 9/ 381؛ الاصابة 5/ 26؛ تهذيب التهذيب 8/ 125؛ تقريب التهذيب 2/ 82؛ شذرات الذهب 1/ ق 1/ 58؛ تنقيح المقال 2/ 350؛ الغدير 1/ 57، 3/ 332 و 9/ 107؛ معجم رجال الحديث 13/ 139؛ قاموس الرجال 7/ 229 (چاپ قديم)؛ مستدركات علم رجال الحديث 6/ 122.1. مناقب آل ابي طالب 3/ 66.2. (الطبقات الكبري 4/ 287) ابن سعد اين تصميم را مربوط به سال هاي فرمانروايي عبيداللّه بن زياد بر بصره دانسته است، گرچه به نظر مي رسد كه اين رخداد بايد مربوط به فرمانروايي زياد بن ابيه باشد نه فرزندش عبيداللّه (ر.ك الطبقات الكبري 4/ 291 و 7/ 12).3. همان 4/ 288.4. الطبقات الكبري 4/ 290؛ صحيح مسلم 2/ 898/ ح 1226و الغدير 3/ 332 و نك: المحلّي 9/ 129.5. مناقب آل ابي طالب 3/ 66.6. الامامة و السياسه 64 و الغدير 9/ 107.7. مسند احمد بن حنبل 4/ 438 و الغدير 1/ 57.8. كفاية الاثر 40 - 42 و بحار الانوار 36/ 330.9. قاموس الرجال 7/ 230.10. اختيار معرفة الرجال / ش 148.11. نك: تهذيب الكمال 22/ 320؛ كفاية الاثر 40؛ مسند احمد بن حنبل 4/ 426 و 436؛ كامل الزيارات 50؛ كتاب الامالي (مفيد) 307 و كتاب التوحيد 94.12. الطبقات الكبري 4/ 291؛ المعارف 309و اسد الغابه 4/ 138.13. الطبقات الكبري 7/ 12.