مالك بن انس بن مالك.
228مالك بن انس بن مالك.(93- 179ه.ق) (1) .كنيه: ابوعبدالله.نسب: حِمْيَرى، اَصْبَحي.لقب: مدنى، امام دار الهجرة، صاحب مذهب، فقيه.طبقه: هفتم.وي از قبيله (اَصْبَحى) از نسل يعرب بن قحطان و وابسته به قبيله بزرگ تر حِمْيَر و اصالتاً يمني بود. در سال هاي بازپسين سلطنت وليد بن عبدالملك (2) و در سال درگذشت انس بن مالك به دنيا آمد.بر اساس برخي گزارش ها، پدرِ پدر بزرگ او عامر كه با عثمان بن عبيداللّه قرشي تيمي ولاء حلف (3) داشت، از صحابه بود و جز جنگ بدر در ديگر غزوه هاي رسول خدا(ص) حضور يافت. (4) .گفته اند كه وي سه سال در شكم مادر ماند (5) تا آن كه پس از اين آبستني شگرف، در مدينه به دنيا آمد و در همان شهر زيست و هرگز از آن جز براي به جاي آورد حج، خارج نشد. وي بسيار زيبا، سپيدپوست، بلند بالا، بزرگ سر، تنومند، فربه، درشت چشم و بنا بر گزارشي كبود چشم بود.از تراشيدن سبيل خودداري مي كرد و آن را نادرست و چون مثله كردن مي دانست و از اين روى، سبيلي پرپشت داشت. محاسن اش را كه از فرط بلندي به سينه اش مي رسيد، رنگ مي كرد و موهاي جلوي سرش بر پيشاني اش ريخته بود.انگشتري با نگيني از سنگ سياه داشت كه بيش تر در دست چپ اش مي كرد و عبارت (حسبنا اللّه و نعم الوكيل) بر آن نقش بسته بود. چون دستار بر سر مي نهاد، يك سر آن را از زير چانه مي گذرانيد و از پشت سر، بين دو دوش خود مي نهاد.گرچه در آغاز زندگي سخت تنگ دست بود و دخترش از فشار گرسنگي مي گريست (6) ، امّا سرانجام دنيا بدو روي آورد و تا پايان زندگى، با آسايش و فراواني زيست. خانه اي گران بها و برده هايي چند داشت و برداشت محصول زمين اش تا يك صد دينار مي رسيد. (7) پوشاك هاي عدني نيكو، نازك، تميز و گوناگون دربر مي كرد. از آن جا كه كفش، دستار و تن پوش هاي بسيار داشت، آن ها را با چيزهاي ديگر عوض مي كرد و مشك و ديگر خوش بو كننده ها به كار مي برد.با وجود سستي و بزرگ سالى، از سوار بر مركب شدن در شهر مدينه، خودداري مي كرد و مي گفت: در شهري كه پيكر رسول خدا(ص) در آغوش خود فشرده است، بر چارپا سوار نمي شوم.و ي در برهه اي از زندگى، هم به مسجد مي آمد و در جمعه و جماعت شركت مي جست و هم از ناخوش ها دل جويي كرده. به تشييع پيكر مردگان مي رفت و در برآوردن نياز مردم مي كوشيد و در مسجد مي نشست و دوستان و شاگردان برگرد او انبوه مي شدند. بعدها، تنها در مسجد نماز مي گزارد و از نشستن در آن و نيز از شركت در تشييع مردگان خودداري مي كرد. و سرانجام همه اين ها را تا دم مرگ رها كرد و چون از راز اين كار مي پرسيدند، پاسخ مي داد: همه مردم توان آن را ندارند تا عذر خود را بيان كنند! (8) .او صحابه را بزرگ مي شمرد و كساني را كه به آنان ناسزا مي گفتند،نامسلمان و محروم از بيت المال مي دانست. (9) .در برخورد با پادشاهان معاصرش چنان بود كه هيبت او را در دل داشته، بزرگ اش مي داشتند و از اين روى، از گفتن سخن حق نزد آنان باكي نداشت و چون به او گفتند: تو بسيار نزد پادشاهان ستم گر مي روى، پاسخي شايسته داد: پس جاي سخنِ حق گفتن كجاست.هرگاه مي خواست حديث بگويد، وضو مي ساخت، محاسن خود را شانه مي كرد، آن گاه با هيبت و وقار بر جاي خود مي نشست و حديث مي گفت واين كارها را بزرگداشت رسول خدا(ص) مي دانست.از سر بزرگ شمردن سخن آن حضرت، از عمرو بن دينار حديث نشنيد، زير او ايستاده حديث بازگو مي كرد و خود نيز هرگز در راه و ايستاده و يا شتابان حديث نمي گفت.نيز به منظور رعايت احتياط، هر جا كه در درستي حديثي مردّد مي شد، از دست يازيدن بدان دوري مي كرد و هر بار كه مي خواست فتوا دهد آيه كريمه (ما تنها گماني داريم و از روي يقين سخن نمي گوييم) (10) را مي خواند.و ي از هم نشينان عبداللّه بن يزيد بن هرمز (11) و سخت تحت تأثير آموزش ها و منش او بود. (12) ادبي ارزش مند از او آموخت و آن، بسيار (نمي دانم) گفتن بود، زيرا از او شنيده بود كه مي گفت: شايسته است كه دانشمند براي هم نشينان و شاگردان خود (نمي دانم) را به ارث بگذارد تا اين شيوه پسنديده چون يك اصل و قانون، پناه گاه آنان باشد. مالك نيز بدين روش پاي بند ماند و به گفته عبداللّه بن وهب، سخنان او كه نوشته مي شد، از (نمي دانم) ها انباشته بود تا آن جا كه يكي از دوستان مصري اش به او گفت: مردم از جاهاي دوردست و با تحمّل سختي هاي بسيار، نزد تو مي آيند و تو در مقام پاسخ، بدانان مي گويى: نمي دانم! او گفت: شاميان از شام، عراقيان از عراق و مصريان از مصر مي آيند و مي پرسند و پاسخ مي خواهند اگر پس از پاسخ، رأي من ديگرگون شود، كجا پيداي شان كنم! (13) .و ي در جايگاه فتوا دادن، به سنّت رسول خدا(ص) و آثار به جاي مانده از صحابه و تابعين سخت پاي بند بود و براي ابوحنيفه و مكتب فقهي او خرده مي گرفت (14) و مي گفت: چگونه شهري كه ابوحنيفه در آن زندگي مي كند، آرام مي گيرد و نابود نمي شود زيرا سخن گفتن از روي رأي و قياس در كنار حديث رسول خدا(ص) را راهي مي دانست كه به درغلطيدن در فتنه و دچار شدن به عذاب دردناك خدايي مي انجامد. از اين رو بود كه از نشست و برخاست با اهل رأي پرهيز مي كرد و ديگران را پرهيز مي داد و آنان را دشمنان سنّت مي خواند. با اين همه خود نيز به حديث رسول خدا(ص) بسنده نمي كرد و حتّي به گاه نياز، به رأي هم دست مي يازيد تا آن جا كه ابن معين او را اهل رأي دانسته نه اهل حديث. (15) .ليث بن سعد نيز ادّعا كرده است كه هفتاد مسأله را شماره كردم كه مالك در آن ها با تكيه بر رأي فتوا داده و همگي مغاير با سنّت رسول خدا(ص) است. (16) .مكتب فقهي او بر سه پايه استوار بود (17) :.- اجماع و عمل اهل مدينه (18) ؛.- مصالح مرسله (19) ؛.- سدّ ذرايع. (20) .و ي قرآن كريم را قديم و مخالفان اين باور را زنديق و واجب القتل مي دانست و بر اين گمان بود كه مي توان خداوند را در روز رستاخيز با دو چشم سر ديد، هرچند كه اين كار در دنيا نشدني است. (21) با قدي ها سخت مخالف بود و آنان را كه از اين عقيده توبه نمي كردند مهدور الدم مي دانست و گاه آنا را مشرك مي خواند (22) و افراد را از ازدواج با آن ها و نماز خواندن پشت سر آن ها باز مي داشت. (23) .هر كس را كه به رسول خدا(ص) ناسزا مي گفت، چه مسلمان و چه نامسلمان، بدون نياز به توبه، مهدور الدم مي دانست. (24) .و ي اساساً از گفت و گو و درگيري هاي علمي در مسائل كلامى، پرهيز مي كرد (25) و با كساني كه به اين گونه مسائل مي پرداختند مخالف بود. (26) .بنابر گزارش ابوالفرج، وي در آغاز، به دنبال آوازه خواني بود، اما نكته اي كه مادرش به او گوشزد كرد، او را به آموختن فقه و حديث ترغيب كرد. (27) وي كه از خاندان دانش بود، (28) بنا بر برخي گزارش ها، در ده سالگي و اندكي پس از درگذشت قاسم بن محمد بن ابي بكر و سالم بن عبداللّه بن عمر - كه در شمار هفت فقيه مدينه بودند - به دانش آموزي پرداخت. (29) قرائت قرآن كريم را با عرضه كردن آن بر نافع بن ابي نعيم آموخت. نوجوان بود كه نزد نافع مولاي ابن عمر مي رفت و از او حديث مي شنيد. (30) .و ي افزون بر ربيعه، با هفتاد تن از تابعيان در مسجد رسول خدا(ص)، ديدار كرد، امّا تنها از آنان كه مورد اعتماد بودند، حديث شنيد. (31) .در 21 سالگي كه هنوز جواني كم سنّ و سال و شاداب بود، بر مسند نقل حديث نشست تا آن جا كه در سال هاي بازپسين سلطنت منصور و پس از آن، توجّه بيش تر دانش اندوزان بدو معطوف گشت و اين امر در سال هاي حكومت هارون الرشيد تا پايان زندگي مالك، فزوني گرفت و مردم بر در خانه او انبوه شدند و گاه اين انبوهي چنان بود كه بر در خانه اش درگيري پيش مي آمد! (32) شعبة بن حجّاج مي گويد: يك سال پس از درگذشت نافع مولاي ابن عمر به مدينه آمدم. مالك حلقه درسي در مسجد رسول خدا(ص) داشت. (33) جالب آن است كه حلقه درسي كه در زمان زندگي استادش ربيعه برپا مي شد، همانند حلقه درس استاد و يا بزرگ تر از آن بود. (34) .مالك افزون بر نقل حديث، فتوا نيز مي داد. (35) از خود او روايت كرده اند كه مي گفت: تا هفتاد تن مرا شايسته فتوا ندانستند، بر اين كار روي نياوردم. (36) ذهبي از ابن وهب گزارش كرده است كه در مراسم حجّ سال 148 ه . ق . فرياد مردي را شنيد كه مي گفت: جز مالك و عبدالعزيز ماجِشون هيچ كسي نبايد فتوا دهد. (37) .او را نخستين كس از دانشمندان مدينه دانسته اند كه به نقد راويان و جرح و تعديل آنان پرداخت و خود نيز جز حديث صحيح بازگو نمي كرد.گرچه ابونعيم گزارش كرده كه مالك با تفسير قرآن مخالف بود، (38) امّا ابن ابي حاتم اين نظريه مالك را درباره تفسير قرآن قتاده دانسته است (39) ، به ويژه كه بر اساس گزارش ذهبى، مكّي بن ابي طالب اندلسي كتابي تصنيف كرد كه در آن، تفسير مالك و نيز آن مقدار از معاني قرآن كه وي بيان كرده بود، گرد آورد. (40) .در حلقه درسي دامنه دار و ديرپايي كه مالك داشت، شاگرداني حضور يافتند كه برخي از آنان، از چهره هاي ماندگار تاريخِ شكوفايي و بالندگي دانش در جهان اسلام اند. شافعي بر اين باور كه اگر مالك و سفيان نمي بودند، دانش حجازيان نابود مي شد و همو تا در عراق بود و به مصر بازنگشته بود، به مذهب مالك عمل مي كرد.ابوحنيفه با آن كه سيزده سال از مالك بزرگ تر بود، چون كودكي در برابر او زانو مي زد و از محضر او دانش مي اندوخت. (41) .محمد بن حسن شيباني كه از شاگردان برجسته ابوحنيفه و مكتب او بود؛ بيش از هفت صد حديث از او شنيد. ليث بن سعد كه از دانشمندان بزرگ مصر بود، خود در آغاز از هم نشينان مالك و پيرو مذهب او بود و هرچند بعدها شيوه فقهي جداگانه اي برگزيد، با اين همه با او نامه نگاري مي كرد و از او مي پرسيد. (42) .عبداللّه بن مَسْلَمه قَعْنَبي كه از راويان مالك بودن در سال 161 ه . ق . حديث هايي راكه از او شنيده و نگاشته بود، بدو عرضه كرد. (43) .گفته اند نخستين كس كه فتواي فقيهان مدينه را در كتابي فراهم آورد، عبدالعزيز ماجِشون بود. نوشتن اين كتاب ديگر دانشمندان مدينه از جمله مالك را برانگيخت تا كتاب هاي با اين محتوا گرد آورند (44) كه در اين ميان، كتاب مالك گوي سبقت، شهرت و ماندگاري را از ديگر كتاب ها ربود.با اين وجود گفته اند كه حكومت هاي وقت نيز در نگارش اين كتاب كه حاصل چهل يا شصت سال تلاش مالك در ميدان دانش اندوزي بود، (45) دست داشته اند و بنا بر گفته ابن ابي حاتم، منصور عبّاسي بدو پيش نهاد كرد تا به منظور جلوگيري از چندگانگي فتواها و گردآوردن توده ها بر اساس آموزش هاي يك كتاب، موطّأ را بنگارد و او پذيرفت، (46) امّا همين نويسنده در گزارش ديگري آورده است كه وي دخالت خليفه در اين كار را نپذيرفته است.هم چنين به مهدي عبّاسى (47) ، هارون الرشيد (48) و حتّي به مأمون (49) نسبت داده اند (50) كه در واداشتن مالك به نگارش موطّأ دست و يا آهنگ آن را داشته اند كه اين كتاب رارواج يافته، مردم را وادارند تا تنها بدان عمل كند، امّا هربار با سرپيچي و ناخشنودي مالك از اين كار رو به رو مي شدند.موطّأ از ستايش هاي بسيارِ اهل سنّت برخوردار بوده است تا آن جا كه شافعي بعد از قرآن كريم، آن را درست ترين كتاب بر روي زمين دانسته (51) و قاضي عياض مالكي آن را بيش از هر كتاب حديثي و علمي ديگر، مورد توجّه و عنايت خوانده است.اين كتاب چندين راوي داشته است (52) كه از همه آن ها تنها چهار روايت در دست است كه اين چهار نيز به لحاظ دارا بودن حديث هاي گوناگون، بايك ديگر مطابقت كامل ندارند. (53) .مالك در اين كتاب روايت هاي قوي حجازيان را پس از جست و جو و نقد، گردآورد و آن را با سخنان صحابه و نيز فتواي تابعيان آميخت و بر اساس ابواب فقه، تنظيم كرد. برخي آن را نخستين گردآوري در عرصه حديث و فقه دانسته اند. (54) .از آن جا كه اين كتاب از ديرباز با اقبال و عنايت دانشمندان اهل سنّت رو به رو بوده است، شرح هاي بسيار به خود ديده است كه ذهبي شماري از آن ها را در برخي آثار خود (55) نام برده است.زندگي ديرپاي مالك تقريباً به گونه اي برابر، در ميان دهه هاي پايانىِ پادشاهي امويان و دهه هاي آغازين چيرگي عبّاسيان قرار گرفت.هم زمان با زوال حكومت امويان، تلاش اساسي وي متوجّه دانش اندوزي و ظاهراً آميخته با بي اعتنايي به جريان هاي سياسي آن دوران بود و همين اندازه گزارش كرده اند كه وي در اين سال ها از نقل حديث هاي امام صادق (ع)- ظاهراً از ترس واكنش تند حكومت هاي خشن وقت - خودداري مي كرد. (56) .و ي پس از به قدرت رسيدن عبّاسيان و به وجود آمدن آزادي نسبي مورد تكريم و احترام زمام داران عصر خود بود تا آن جا كه بر خلاف همه كساني كه پس از بار يافتن نزد منصور، دست او را مي بوسيدند، هرگز دست خليفه را نبوسيد. (57) .و ي پس از آن كه نفس زكيّه در سال 145 ه . ق . در مدينه به پا خاست، فتوا داد كه چون بيعت با عبّاسيان از روي فشار و ناخرسندي توده ها بوده، بي اعتبار است. اين فتوا انبوه مردم دودل را به سوي نفس زكيّه راند و كار او را در مدينه استوار كرد. (58) .پس از شكست قيام نفس زكيّه، جعفر بن سليمان (59) پسر عموي منصور، فرمان دار مدينه شد و مالك را به سبب فتوايي كه داده بود (60) ، فراخواند و او را پس از برهنه كردن، هفتاد تازيانه زد، امّا اين كارِ نابخردانه او نتيجه اي واژگونه داد و به بلندي جاي گاه اجتماعي مالك افزود تا آن جا كه گويا اين تازيانه ها زيورهايي بود كه بر تن او پوشاندند! (61) .مالك و اهل بيت (ع)
ابن عبدالبر او را از آن دسته از پيشوايان اهل سنّت دانسته است كه در برتري هر يك از امام علي (ع)و عثمان بر ديگري ترديد داشته و سكوت كرده اند. (62) با اين همه وي رابطه مداوم و مودّت آميز با امام صادق (ع)داشت، نزد آن حضرت مي رفت و آن بزرگوار براي او جاي مناسب تدارك مي ديد و به او احترام مي كرد و مي فرمود: اي مالك! من تورا دوست دارم. تكريم و گفتار امام صادق (ع)او را سخت دل شاد كرد تا آن جا كه خدا را بر اين نعمت سپاس مي گزارد. (63) .مالك همواره در مقام ستايش از آن حضرت مي گفت: جعفر بن محمد مردي بود كه هميشه يا روزه مي گرفت، يا نماز مي خواند و يا ذكر خدا مي گفت، از بزرگان عبادت پيشگان و زاهداني بود كه از خدا مي ترسيدند. بسيار حديث مي گفت، خوش مجلس و پرسود بود و چون مي گفت: (قال رسول اللّه) رنگ چهره اش دگرگون مي شد. (64) .طبقه و منزلت روايي مالك .
رجاليون شيعي چون شيخ طوسى، بيش تر به يادآوري اين نكته بسنده كرده اند كه وي از اصحاب امام صادق بود و آن گاه سخنان ستايش آميز او درباره آن حضرت را كه پيش تر بدان اشاره كرديم، بازگو كرده اند.و ي افزون بر امام صادق (ع)از راوياني انبوه (65) چون: ربيعة الرأى، زيد بن اسلم، سعيد بن ابي سعيد مَقْبُرى، سلمة بن دينار، صالح بن كَيْسان، ابوالزِّناد عبداللّه بن ذكوان، عطاء بن بن ابي رَباح، زهرى، محمّد بن منكدر، نافع غلام ابن عمر، يحيي بن سعيد انصارى، و عائشه دختر سعد بن ابي وقّاص روايت كرده است. (66) سفيان ثورى، سفيان بن عيينه، شعبة بن حجّاج، عبدالرحمن بن مهدى، ابن جريج، ابونعيم فضل بن دكين، شافعى، زهرى، وكيع بن جرّاح، يحيي بن سعيد انصارى، يحيي بن سعيد قطّان، ابواسحاق فزاري و ابووليد طيالسي از او روايت كرده اند.و ي از انس خدمت گزار رسول خدا(ص) روايت كرده است كه گفت: امّ سليم پرنده اي كباب شده با چند گرده نان جو به من داد تا به رسول خدا(ص) برسانم و من چنين كردم. آن حضرت فرمود: اي انس! كسي را صدا بزن كه همراه ما از اين پرنده بخورد. (آن گاه فرمود:) خدايا! بهترين آفريده ات را به ما برسان. من از خانه خارج شدم، در حالي كه همه همّتم آن بود كه مردي از وابستگان خود را بيابم تا او را به خوردن آن غذا فرا خوانم كه ناگاه علي بن ابي طالب را مقابل در ديدم، لذا داخل شدم.آن حضرت فرمود: كسي را نيافتى.گفتم: نه.فرمود: نگاه كن. نگاه كردم و جز علي كسي را نديديم و اين كار را سه بار تكرار كردم.آن گاه خارج شدم و برگشتم و گفتم: اين، علي است كه بر در است.فرمود: (رخصت ده تا داخل شود. خدايا دوست بدار، خدايا دوست بدار.) و در اين حال، با دست راست به علي اشاره مي كرد. (67) .و ي 22 روز پيش از جان دادن، بيمار شد. قَعْنَبي مي گويد: چون نزدش رفتم، ديدم كه مي گريد. گفتم: چرا گريه مي كنى.گفت چرا چنين نكنم! چه كسي بيش از من سزاوار گريستن است كاش به جاي هر فتوايي كه بر اساس رأى، بيان كردم تازيانه مي خوردم. اي كاش به رأي فتوا نمي دادم. (68) .هنگام مرگ، شهادتين بر زبان جاري و اين آيه را تلاوت كرد: (للّه الأمر من قبل و من بعد) (69) و چون سپيده دم چهاردم ماه صفر و به نقلي ربيع الاول سال 179 ه . ق . (70) هم زمان با نهمين سال سلطنت هارون الرشيد فرا رسيد، جان سپرد (71) و فرمان دار مدينه عبداللّه برادر منصور بر او نمازگزارد. سپس او را در بقيع، كنار ابراهيم فرزند رسول خدا(ص) به خاك سپردند.منابع ديگر
الموطّأ (مقدّمه محمّد فؤاد عبدالباقى) 1/ 6؛ الطبقات الكبري 7/ 192 و 368؛ كتاب التاريخ الكبير 7/ 310؛ تاريخ الثقات 417؛ تاريخ يعقوبي 2/ 382؛ تاريخ طبري 7/ 539 و 560؛ مروج الذهب 3/ 350؛ الاغاني 4/ 222؛ كتاب الخصال 1/ 167؛ نشوار المحاضره 5/ 188 و 6/ 138؛ رجال صحيح البخاري 2/ 693؛ رجال صحيح مسلم 2/ 220؛ جمهرة انساب العرب 436؛ فهرست طوسي 262 (نشر دانش گاه مشهد)؛ رجال طوسي 308؛ التمهيد 1/ 61 - 92؛ طبقات الفقهاء 67؛ الانساب 1/ 174؛ مناقب آل ابي طالب 4/ 297؛ صفة الصفوة 2/ 120؛ اللباب في تهذيب الانساب 1/ 69؛ الكامل في التاريخ 5/ 532 و 6/ 147؛ اسد الغابة 5/ 48؛ تهذيب الاسماء واللغات 2/ ق 1/ 75؛ العبر في خبر من غبر 1/ 210؛ البداية والنهاية 10/ 187؛ تهذيب التهذيب 10/ 5؛ تقريب التهذيب 2/ 223؛ الاصابة 7/ 141؛ النجوم الزاهرة 2/ 96؛ ارشاد الساري 1/ 7؛ منهج المقال 271، مجمع الرجال 5/ 88؛ جامع الرواة 2/ 37؛ تنقيح المقال (باب الميم) 2/ 48؛ معجم رجال الحديث 14/ 159؛ قاموس الرجال 1(مقدّمه، فصل اول) و 7/ 459 (چاپ قديم) .1. سال زاد او را گوناگون گزارش كرده اند، امّا ذهبي سال 93 ه . ق . را درست تر و ابوزهره آن را مشهورتر دانسته است.2. خليفة بن خيّاط از سليمان بن عبدالملك نام برده، امّا ذهبي اين ادّعا را نادرست دانسته است (تاريخ الاسلام 11/ 318) با توجّه به شهرت سال به دنيا آمدن مالك و نيز آغاز سلطنت سليمان در سال 96 ه . ق . بايد سخن ذهبي درست باشد.3. ذهبي به نقل از زُهرى، پدر او را از موالي دانسته (سير اعلام النبلاء 8/ 49) امّا خود او اين ولاء حلف را كه نخستين بار محمد بن اسحاق نويسنده سيره و مغازي رسول خداق آن را نقل كرده، نادرست خوانده است(همان 8/ 71)!.نيز با توجّه به آن كه مالك از نژاد يعرب بن قحطان و عربي اصيل بود و با عنايت به سخن شوشتري كه ولاء با عربيّت سازگاري ندارد، سخن ابوزهره درست مي مايد كه اين ولاء از قبيل ولاء حلف نبوده است، بلكه از قبيل پيمان هايي بر سر حمايت از جان و مال و ياري يكديگر بوده كه در ميان عرب هاي اصيل رواج بسيار داشته است (مالك، حياته و عصره 20).4. شرح زرقاني بر موطّأ 1/ 5.5. هرچند ابن قتيبه چنين گزارش كرده و مشهور نيز هست، بااين همه ابوزهره آن را به دلايلي نپذيرفته است (مالك، حياته و عصره 19).6. مالك، حياته و عصره 40.7. كتاب الثقات 7/ 382.8. ذهبي از ابو مصعب گزارش كرده است كه مالك 25 سال در نماز جماعت شركت نكرد و دليل آن را چنين بيان كرد: مي ترسم ناشايستي را ببينم و ناگزير از رويارويي با آن باشم، نك: سير اعلام النبلاء 8/ 66.9. حلية الاولياء 6/ 327.10. جاثيه، آيه 32. (إن نظُنُّ إى ظَنّاً وَمِا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ).11. مقاتل الطالبيّين 188.12. مالك، حياته و عصره 27.13. افزون بر آن چه نوشتيم، درباره ويژگي هاي اخلاقي و فضيلت هاي مالك، بسياري از بزرگان اهل سنّت تصنيف هاي جداگانه نوشته اند كه مي توان بدان ها مراجعه كرد.14. حلية الاولياء 6/ 326 - 324.15. اضواء علي السنّة المحمّديّة 299؛ مقدّمه التفريع 1/ 84.16. همان. همان طور كه پيش تر اشاره كرديم، مالك هرگاه در درستي حديثي مردّد مي شد، اساساً از سر احتياط، آن را ناديده مي گرفت و از اين روى، حديث هاي كتاب مشهور خود موطّأ را آن قدر نقد و حذف كرد كه شمار آن ها از هزاران حديث به پانصد حديث رسيد و بدين ترتيب، گمان مي رود كه وي در پاره اي از فتواهاي خود، با دشوارىِ نبودن يا اندك بودنِ حديثِ پذيرفتني - البتّه در نگاه اهل سنّت - رو به رو شد و ناچار، به قياس روي آورد و راهي را كه ابوحنيفه از آغاز در پيش گرفت پيمود.17. مقدّمه التفريع 1/ 85.18. در نگاه مالك اين اجماع مانند روايت از رسول خداق و بلكه ارزش مندتر از حديث صحيح و قياس بود و به تعبير ربيه استاد او، نقل هزار نفر از هزار نفر (اجماع) بهتر از نقل يك تن از يك تن (خبر واحد صحيح) است.19. چيزهايي كه شرع آن ها را نه معتبر و نه ملغي دانسته، ولي عقل آن ها را مي پذيرد و به گفته خوارزمى، عبارت است از پاسداري از خواسته شرع از راه دور كردن مردم از بدي ها.20. سدّ ذرايع عبارت است از حكم ذو المقدّمه را به مقدّمه دادن. بنابر اين، مقدّمه حرام، حرام و مقدّمه واجب، واجب خواهد بود .21. حلية الاولياء. 6/ 325.22. همان.23. سير اعلام النبلاء 8/ 102 - 103.24. همان.25. حلية الاولياء 6/ 326.26. تاريخ الاسلام 11/ 326.27. الاغاني 4/ 222. ديگران به اين گزارش، چون گزارشي ديگر از ابوالفرج كه پيش تر بدان اشاره كرديم، نپرداخته و در درستي يا سستي آن سخني نگفته اند.28. پدربزرگ اش مالك از دانشمندان بزرگ تابعي بود، و پدرش انس و عموهايش ربيع، اويس و ابوسهيل نيز از راويان بودند.29. ذهبي آغاز دانش آموزي او را حدود سال 110 ه . ق . دانسته است (تاريخ الاسلام 11/ 318) كه با توجّه به تاريخ مشهور تولد وي در سال 93 ه . ق . بايد در آن هنگام، نزديك به هفده سال داشته باشد.30. مقدّمه الجرح والتعديل 26، 27.31. اضواء علي السّنّة المحمّدية 295. وي بنابر گزارش نووي از نه صد شيخ كه سي صد تن از آنان تابعي و شش صد تن ديگرشان تابع تابعيان بودند، حديث شنيد!.32. مقدّمه الجرح و التعديل 26.33. ذهبي سال 118 ه . ق . را سال آمدن شعبه به مدينه دانسته است (سير اعلام النبلاء 8/ 127) و بنابراين، مالك در آن هنگام، نزديك به 25 سال داشته است.34. از او گزارش كرده اند: كم پيش مي آمد كه نزد استادي شاگردي كنم و او قبل از مرگ اش از خود من فتوا نخواهد (وفيات الاعيان 4/ 135).35. اين كار شصت سال و تا هنگام مرگ مالك به درازا كشيد (مقدّمه التفريع 1/ 89).36. حلية الاولياء 6/ 316.37. سير اعلام النبلاء 8/ 108. برخي گزارش ها به جاي عبدالعزيز، از ابن ابي ذئب نام برده است.38. حلية الاولياء 6/ 322.39. مقدّمه الجرح والتعديل 22.40. سير اعلام النبلاء 8/ 95. ذهبي نيز مخالفت مالك با تفسير را به معناي نپذيرفتن تفسير قرآن با رأي و با اعتماد به عقل دانسته است (سير اعلام النبلاء 8/ 97).41. ذهبي پس از نقل اين خبر، مي افزايد: اين گزارش گواهي است بر نيكويي ادب ابوحنيفه و نيز تواضع او كه با وجود بزرگ تر بودن از استاد خويش رفتاري اين گونه داشت (تذكرة الحفّاظ 1/ 209).42. فهرست ابن نديم 252.43. تاريخ الاسلام 11/ 332.44. شرح زرقاني بر موطّأ 1/ 12؛ اضواء علي السنّة المحمّديّه 298 و التمهيد 1/ 86.45. حلية الاولياء 6/ 331و تنوير الحوالك 1/ 6.46. مقدّمه الجرح و التعديل 12.در مقام بيان وجه تسميه اين كتاب، برخي گفته اند: چون اين كتاب اثري است كه مالك آن را براي مردم ساخته و پرداخته و آماده كرده است، موطّأ نام گرفت (شرح زرقاني بر موطّأ 1/ 12). نيز از مالك نقل كرده اند كه او گفت: اين كتاب را به هفتاد فقيه مدينه نشان دادم و همگي با من بر سر آن همراه و موافق بودند. از اين روى، آن را موطّأ ناميدم (همان).47. احكام الفصول 622 و سير اعلام النبلاء 8/ 78.48. حلية الاولياء 6/ 332.49. همان 331.50. اگر اين سخن درست باشد بايد مربوط به سال هاي پيش از سلطنت مأمون باشد زيرا مأمون سال ها پس از مرگ مالك به خلافت رسيد.51. سير اعلام النبلاء 8/ 111.52. شرح زرقاني بر موطّأ 1/ 9و مقدّمه موطّأ (تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى) 1/ 6 .53. درباره اين چهار تن و چندگانگي شمار حديث هاي موطّأ و نيز تحليلي از آن ر.ك: شرح زرقاني بر موطّأ 1/ 10؛ تنوير الحوالك 1/ 6و اضواء علي السنّة المحمّديّه 297 - 298 .54. مقدّمه التفريع 1/ 86.55. نك: سير اعلام النبلاء 8/ 85.56. تهذيب الكمال 5/ 76.57. مقدّمه الجرح والتعديل 25.58. همان 560.59. در الانساب، سليمان بن جعفر بن سليمان ذكر شده است.60. بنابر گزارش ابونعيم، فرمان دار مدينه او را به دليل نادرست دانستن طلاق ازروي اكراه، تازيانه زد (حلية الاولياء 6/ 316) و ابن عماد حنبلي گزارش كرده كه: وي بر سر نادرست دانستن نكاح متعه و مخالفت با فتواي عبداللّه بن عبّاس در اين باره، تازيانه خورد (شذرات الذهب 1/ ق 1/ 290).نيز ابن خلّكان به نقل از ابن جوزى، سال 147 ه . ق . را سال تازيانه خوردن مالك دانسته است (وفيات الاعيان 4/ 137) كه اگر چنين باشد، بايد اين رخ داد مربوط به ماجرايي غير از قيام نفس زكيّه باشد، چرا كه در غير اين صورت، بايد فرمان دار مدينه پيش تر از اين او را تحت تعقيب قرار مي داد.61. وفيات الاعيان 4/ 137.62. الاستيعاب 3/ 1117.63. امالي صدوق 134؛ كتاب الخصال 1/ 167 و علل الشرائع 1/ 234.64. امالي صدوق 134؛ كتاب الخصال 1/ 167 و علل الشرائع 1/ 234.65. ذهبي نام همه كساني كه مالك ازآن ها در موطّأ روايت كرده، همراه با شمار روايت هر يك را نقل كرده است شمار اين روايت ها از امام صادق (ع)هفت عدد است (سير اعلام النبلاء 8/ 49).نيز وي شمار راويان مالك را 1400 تن دانسته است (همان 8/ 52).66. همان.67. حلية الاولياء 6/ 339.68. وفيات الاعيان 4/ 138.69. روم، آيه 4.70. هرچند درباره سال تولّد - و ناگزير، درباره سنّ وي به هنگام جان دادن - گزارش هاي گوناگوني در دست است، اما همگي سال درگذشت او را 179 ه . ق . دانسته اند و با توجّه به شهرت تولّد او در سال 93 ه . ق . بايد به هنگام جان دادن، 86 ساله بوده باشد.71. تاريخ خليفه 368؛ المعارف 499و كتاب الثقات 7/ 459 .