يحيي بن مَعين بن عون. - راویان مشترک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راویان مشترک - نسخه متنی

حسین عزیزی، پرویز رستگار، یوسف بیات

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يحيي بن مَعين بن عون.

269يحيي بن مَعين بن عون.

(158 - 233 ه . ق).

كنيه: ابوزكريا.

نسب: مُرّى، غَطَفاني.

لقب: مروزى، بغدادي نَقَيايي.

طبقه: دهم.

وي يكي از رجاليون به نامِ سده سوم هجري است. او در اصل، ايراني و از مردم منطقه سرخس و مرو است كه احتمالاً در زمان فرمان روايي جُنَيد بن عبدالرّحمن مُرّى (1) در خراسان (111 - 116 ه . ق) پدرش معين و يا جدّش، هم پيمان (جنيد) و از مواليان او گرديد. از اين رو، يحيي تصريح كرده است: من از عرب نيستم، بلكه مولاي عرب و مولاي جنيد بن عبدالرحمن مُرّي هستم. از آن جا كه جنيد از قبيله بني مُرّه يكي از شاخه هاي بني غَطَفانِ عدناني است، يحيي را نيز مُرّي و غَطَفاني ناميده اند. (2) .

شماري از رجاليون و ارباب تراجم، او را عرب و از بني مرّه دانسته اند. (3) .

به هر حال، يحيي بن معين در يكي از روستاهاي اطرافِ شهر انبار به نام (نَقَيا) (4) در زمان خلافت منصور دوانيقي در سال 158 ه . ق . ولادت يافت. پدرش مدّتي كاتبِ عبداللّه بن مالك (5) بود. سپس از طرف حاكم وقت متصدّي خراج (رى) شد و چون مرد، بيش از يك ميليون درهم براي يحيي به ارث گذاشت كه همه را در راه نشر حديث و تقويت حوزه اهل حديث هزينه كرد. (6) .

بيش ترين تلاش او در اين راه، به شناخت رجال حديث و نقّادي آنان معطوف شد و كم تر به نقل و روايت حديث پرداخت. گواه اين سخن آن كه در منابع روايي موجود، احاديثِ كمي از وي به جاي مانده است، در حالي كه آراي رجالي و جرح و تعديل هاي وي در جاي جاي كتاب ها و آثار تراجم و رجال به چشم مي خورد، بلكه سخن او فصل الخطابِ آراي ديگران است. (7) .

علي بن مديني مي گويد: در سفرهايي كه به بغداد داشتم تا چهل سال با احمد بن حنبل به مذاكره پرداختم و همواره اختلاف خود را با مراجعه به يحيي بن معين حل مي كردم. احمد بن حنبل درباره او گفته است: در بغداد مردي است كه خداوند او را براي چنين كاري آفريده است كه دروغِ دروغ پردازان را آشكار مي كند؛ هر حديثي را او نشناسد، حديث نيست ابن حبان مي نويسد: يحيي اهل فضل و ديانت و از كساني بود كه دنيا را به هدف گردآورىِ سنت هاي پيامبر(ص) و حفظ آن، ترك گفت، تا آن جا كه در شناخت اخبار و آثار، مرجَع و مقتداي مردم گرديد. (8) او خود گفته است: با دستم ششصد هزار - و در روايتي يك ميليون - حديث نوشتم و اگر حديثي را پنجاه بار نمي نوشتم نمي شناختم. گفته اند كه از او نوشته هاي زيادي به جاي ماند كه تنها دو اثر در باره معرفت رجال حديث به چاپ رسيده و در دست است:التاريخ و العلل به روايت عبّاس دوري و سؤالات ابن جنيد ليحيي ين معين. (9) .

او در بيست سالگي به آموختن و نوشتن حديث پرداخت و از محدّثان و فقهاي كوفه و بغداد و بصره استفاده كرد. به علاوه، يك بار در حدود سال 190 ه . ق . به يمن رفت و بار ديگر در سال 214 ه . ق . رهسپار شام و مصر شد و در آن جاها با سعيد بن ابي مريم، ابو مُسهِر و عبداللّه بن صالح كاتبِ ليث بن سعد ملاقات كرد بارها به هدف زيارت خانه خدا، به مكه و مدينه مسافرت كرد و سرانجام در آخرين سفر حج، در مدينه بدرود حيات گفت. (10) .

او تنها در فقه، حنفي مذهب بود، امّا نام وي در طبقات حنبليان و در شمار دانشمندان آنان ياد شده است. (11) .

در باره حكم (نبيذ) توقف مي كرد و مي گفت: راست كرداراني بر اساس احاديث صحيح، آن را نوشيده اند و ديگر مردمان صالح با استناد به احاديث صحيح، تحريمش كرده اند. حسين بن فهم از او روايت مي كند: (در مصر بودم، روزي كنيزكي را ديدم كه به هزار دينار فروخته شد، درود و صلوات خدا بر او باد كه زيباتر از او نديده ام. حسين بن فهم مي گويد به او گفتم: (اي ابا زكريّا، چون تو چنين حرفي را مي زند!.

گفت: آرى، درود خدا بر او و بر هر زيبا روي مليح باد. (12) .

عباس دوري مي گويد: بارها از يحيي شنيدم كه مي گفت: قرآن، كلام خداست و آفريده نيست و ايمان، گفتار و كردار است، كاسته و افزوده مي شود. (13) .

ذهبي ذيل ترجمه ابو نعيم فضل بن دُكَين مي نويسد: او به مذهب (ارجاء) تمايل داشت، زيرا در باره فضل بن دكين چنين گفته است: هر گاه ابونعيم كسي را نيكو شمرد و از وي ستايش كرد، شيعي است و هر گاه گفت فلاني از مرجئه است بدان كه او از اهل سنّت و در نقل حديث معتبر است. (14) .

يحيي بن معين و دانشمندان مسلمان.

دقّت نظر و سرسختي او در جرح و تعديل راويان بدان حدّ بود كه گفته اند هر كس كينه وي را به دل بگيرد كذّاب است و نيز تصريح كرده اند كه او در نقد رجال حديث، سرآمد و بي نظير است و به جز او هيچ كس نتوانسته است در باره مشايخ حديث، به درستي داوري كند. وخلاصه اين كه در شناخت حديث، همه مردم عيال و وام دار او هستند و او در اين فن امير است. (15) .

اما لغزش هاي او از نگاه ديگران دور نمانده و حتّي با بي مهري برخي از آنان رو به رو شده است؛ احمد بن حنبل - با اين كه احاديث وي را شفاي دل ها مي دانست - تمايلي به نوشتن احاديث او نداشت و در ملاقاتي كه يحيي با احمد داشت، احمد از وي روي گرداند و عذرش را نپذيرفت؛ زيرا يحيي در ماجراي مناقشات پيرامون خلق قرآن همراه چند تن از دانشمندان در نزد مأمون گواهي داده بود كه قرآن مخلوق و حادث است و احمد بن حنبل سوگند ياد كرده بود كه باگويندگان اين گفتار سخن نگويد. البته اين سخن از سر تقيّه بود و يحيي به مخلوق بودن قرآن معتقد نبوده است. (16) .

ابوزرعه مي گفت: يحيي در باره ديگران حرف مي زند و از همچو كسي نمي توان استفاده كرد.

ابوداوود از وي بدگويي مي كرد و مي گفت: هركس ديگران را كوچك كند او را كوچك خواهند كرد. (17) .

ابويوسف يعقوب بن سفيان فسوي از او نقل مي كند كه هر كس عبدالرحمن بن مهدي را از وكيع برتر بداند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد! فسوي مي گويد: هر كسي به حساب نفس خود برسد و بداند كه سخنش جزئي از عمل اوست چنين نمي گويد. (18) .

شايد ملاحظه اين جهات بود كه يحيي بن معين مي گفت: به راستى، ما كساني را نكوهش و جرح مي كنيم كه شايد بيش تر از دويست سال است كه به بهشت رفته اند. اين اقرار، آن چنان دشوار و سخت بود كه وقتي آن رابراي فرزند ابوحاتم رازي نقل كردند، گريست و دست اش لرزيد و كتاب (جرح و تعديل) بر زمين افتاد. (19) .

در ميان لغزش هاي او مي توان به اين نكته اشاره كرد كه وي با اين كه معتقد است هر كسي از اصحاب پيامبر(ص) بدگويي كند موثق نيست و به همين جهت يونس بن خباب و مانند او را معتبر نمي داند، در عين حال خالد بن سلمة ابن عاص را كه از سران مرجئه و از دشمنان امام علي بن ابي طالب (ع)بود توثيق مي كند. (20) .

طبقه و منزلت روايي يحيي .

او از طبقه دهم راويان و از حافظان حديث و يكي از پيشوايان نقد حديث و رجال شناسي محسوب مي شود. وثاقت واعتبار وي مورد قبول بيشتر ارباب تراجم و رجالِ اهل سنّت - به جز مواردي كه قبلاً از مانند ابوزرعه و ابوداوود نقل شد - قرار گرفته، امّا در ميان رجاليون شيعه، مُهمل و ناشناخته است و تنها در شماري از كتب روايي آنان نام اش به چشم مي خورد اما در اسناد برخي از روايات كتاب هاي شش گانه اهل سنت و جز اين ها از او ياد شده است. (21) .

در اين روايات از كساني چون: اسماعيل بن عيّاش، جرير بن عبدالحميد، حجاج بن محمد اعور، حفص بن غياث، سفيان بن عيينه، عبدالله بن مبارك، ابوحفص عمر بن عبدالرحمن، عبداللّه بن نُمير، عبدالرحمن بن مهدى، عبدالرزاق بن همام، ابو نُعَيم فضل بن دُكين، يحيي بن سعيد اموي و يحيي بن سعيد قطّان نقل حديث كرده است و كساني چون: بخارى، مسلم، ابوداوود، ابراهيم بن يعقوب جوزجانى، احمد بن محمد بن حنبل، ابويعلي موصلى، احمد بن يحيي بن جابر بلاذرى، جعفر بن محمد طيالسى، عباس بن محمد دورى، محمد بن اسحاق صاغانى، ابن ابي خيثمه، محمد بن سعد كاتب واقدى، محمد بن عبدالله بن مبارك، محمد بن اسحاق، ابوحاتم رازى، و ابوزرعه رازي از اوروايت كرده اند. (22) .

ابو يوسف، يعقوب بن سفيان فسوي و شيخ صدوق از طريق يحيي بن معين از ابن عباس نقل كرده اند كه پيامبر(ص) فرمود: (خدا را به خاطر نعمت هايي كه همواره روزي تان مي كند، مرا به خاطر دوستي خدا و اهل بيتم را به خاطر دوستي من دوست بداريد.) (23) .و نيز از طريق او از ابو هريره روايت كرده اند كه پيامبر خدا(ص) فرمود: (هر كس از لغزش مسلماني درگذرد، خداوند از لغزش هاي او خواهد گذشت. (24) .

ذهبي به نقل از طبري داستان درگذشتِ يحيي بن معين را چنين نقل مي كند: ابوعباس، احمد بن شاه كه در آخرين سفر حج، با وي بوده است براي من نقل كرد كه ما به قصد حج خارج شديم. به محلّ (فَيْد) كه رسيديم فالوده ناپخته به وي هديه كردند. به او گفتيم: آن را نخور كه از آسيب آن بر تو نگرانيم. پيشنهاد ما را نشنيد و خورد و مدتي نگذشت كه دل پيچه گرفت و دچار اسهال شد. به مدينه رسيديم، امّا او ديگر توان برخاستن نداشت. ما كه چاره اي جز رفتن به حج نداشتيم، تصميم گرفتيم كه برخي نزد او مانده و شماري حركت كنند، امّا او در شب همان روز وصيت كرد و بدرود حيات گفت. (25) .

اين حادثه در جمعه آخرين دهه ماه ذي قعده سال 233 ه . ق . در اواخر روزگار متوكّل اتفاق افتاد. او را روي تخت مخصوص پيامبر غسل داده و تشييع كردند، آن گاه والي مدينه بر او نماز خواند سپس در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد. (26) .

1. كلمه مرّي در كتاب تهذيب الاسماء و اللغات 1/ ق 2/ 156 اشتباهاً مُقري چاپ شده است.

2. كتاب الثقات 9/ 262؛ الاكمال (ابن ماكولا) 7/ 240؛ رجال صحيح مسلم 2/ 350؛ تاريخ طبري 7/ 67 و 93؛ مروج الذهب 4/ 127؛ تاريخ بغداد 14/ 178؛ الاعلام زركلي 8/ 172 و سير اعلام النبلاء 11/ 77.

3. وفيات الاعيان 6/ 139؛ الانساب 5/ 270 و 520 و اللباب 3/ 323.

4. نَقَيا، روستايي است در دوازده فرسخي بغداد و گويند فرعون از اهالي اين قريه بوده است. (نك: الانساب 5/ 520 و اللباب 3/ 323.).

5. احتمال مي رود كه منظور از وى، عبدالله بن مالك طائي باشد كه پس از عزل شريح و با درخواست مختار ثقفى، به منصب قضاوت كوفه منصوب شد. (نك: اخبار القضاة 2/ 397.).

6. تاريخ بغداد 14/ 177- 178؛ الانساب 5/ 520 و طبقات الحنابله 1/ 404.

7. الجرح والتعديل (مقدمه) 1/ 315؛ تاريخ بغداد 14/ 179 - 181؛ سير اعلام النبلاء 11/ 92 و مختصر تاريخ دمشق 27/ 298.

8. نك: كتاب الثقات 9/ 262 و تاريخ بغداد 14/ 180 و 182.

9. نك: سير اعلام النبلاء 11/ 84؛ تاريخ بغداد 14/ 182؛ فهرست ابن نديم 287؛ الاعلام 8/ 172 و سؤالات ابن جنيد (مقدمه) 5 - 7.

10. تاريخ بغداد 14/ 180، 182، 186؛ سير اعلام النبلاء 11/ 77، 85، 88، 95؛ الجرح و التعديل (مقدمه) 1/ 315 و سؤالات ابن جنيد / ش 737.

11. سير اعلام النبلاء 11/ 88 و طبقات الحنابلة 1/ 402.

12. سير اعلام النبلاء 11/ 88 - 87.

13. همان 85.

14. نك: ميزان الاعتدال 3/ 350 و سؤالات ابن جنيد / ش 842.

15. الجرح والتعديل (مقدمه) 1/ 316 و 319؛ تاريخ بغداد 14/ 183 - 184؛ سير اعلام النبلاء 11/ 82 و كتاب الثقات 9/ 262.

16. نك: تاريخ طبري 8/ 634 و 9/ 139؛ طبقات الحنابلة 1/ 404 و سير اعلام النبلاء 11/ 85 و 87.

17. سير اعلام النبلاء 11/ 90 و 94.

18. المعرفة و التاريخ 1/ 728.

19. نك: سير اعلام النبلاء 11/ 95 و كتاب المقفي الكبير 4/ 81.

20. الكامل في ضعفاء الرجال 3/ 21؛ سؤالات ابن جنيد / ش 597 و الغدير 5/ 295.

21. نك: امالي مفيد، مجلس 21/ 99؛ امالي طوسى، مجلس 7/ 190؛ سنن ابي داوود ح 3374؛ تاريخ طبري 4/ 225؛ المعرفة و التاريخ 1/ 497 و 3/ 179؛ رجال صحيح بخاري 2/ 799؛ رجال صحيح مسلم 2/ 350؛ اخبار القضاة 2/ 93 و كتاب الغيبة(طوسى) 130.

22. تهذيب الكمال 31/ 545 - 547 و شواهد التنزيل ح 864.

23. المعرفة والتاريخ 1/ 497؛ علل الشرايع 139/ باب 117.

24. سنن ابي داوود ح 3460؛ مسند احمد بن حنبل 2/ 252؛ سنن بيهقي 6/ 27؛ مستدرك حاكم 2/ 45 و سير اعلام النبلاء 11/ 74.

25. سير اعلام النبلاء 11/ 90.

26. تاريخ بغداد 14/ 186؛ مروج الذهب 4/ 127؛ المنتظم 11/ 204؛ كتاب الثقات 9/ 262؛ مختصر تاريخ دمشق 27/ 295 و سير اعلام النبلاء 11/ 90.

/ 160