نعمان بن ثابت بن زُوطَي (= ابوحنيفه).
260نعمان بن ثابت بن زُوطَي (= ابوحنيفه).(80 - 150 ه . ق).كنيه: ابو حنيفه.نسب: تَيمى، تَيْمُلى، سلمى (1) .لقب: كوفى، امام، عالم العراق، فقيه الملّه، صاحب المذهب.طبقه: ششم.او بيشتر با كنيه اش شناخته مي شود و بنابر قول مشهور، پسر ثابت بن زُوطى (2) است كه در سال 80 ه . ق . در كوفه زاده شد. او امام اهل رأي و از فقيهان و راويان پارسي زبان نيمه نخست قرن دوم هجري به شمار مي رود.از آن جا كه پدر يا جدّ وي از وابستگان و از غلامان بني تيم اللات بن ثعلبه معروف به تيم الله بن ثعلبه بود او نيز در شمار موالي آنان درآمده و به تَيمي يا تيمُلي شهرت يافته است. (3) .ثابت همان كسي است كه همراه پدرش زوطي در ايام نوروز، هديه اي براي امام علي بن ابي طالب آورد و آن حضرت او وذريّه اش را دعا كرد. (4) .از ابو حنيفه تنها يك فرزند پسر به نام حمّاد به يادگار ماند كه از او سه پسر به نام هاى: اسماعيل، عثمان و عمر به وجود آمدند. (5) .ابو حنيفه چهره اي زيبا داشت، لباس هاي خوب بر تن مي كرد و بوي خوش عطر او پيش از ديدن چهره اش شناخته مي شد. سخاوت مند و با هوش بود و آن چنان خويشتن دار كه حتي از دشمن خود بد نمي گفت. هم چنين در راه تعليم و تعلم شكيبا بود و با دستي باز و چهره اي گشاده دل شاگردان را به محفلِ علمي خود جذب مي كرد. اهل تهجّد و نيايش بود. گاه در يك شب هزار ركعت نماز مي خواند و گاهي در دو ركعت نماز يك قرآن ختم مي كرد. لقمه حرام به شكم او نرفت و همواره معيشت خود را از راه فروش خز مي گذراند و به هيچ صاحب منصب و قدرتي دل نسبت. از اين رو مورد آزار حاكمان قرار گرفت. (6) .او براي هزينه يك ساله زندگي اش به جز چهار هزار درهم نمي اندوخت و به روايت منقول از امام علي (ع)كه فرموده بود: چهار هزار درهم و كم تر از آن، نفقه و جزء هزينه زندگي است، استناد مي كرد و باقي مانده درآمدش را در ياري عالمان بزرگ مصرف مي كرد. (7) .او امام اهل رأي و نخستين كسي است كه در باره حيله هاي شرعي سخن گفته است.رأي كه در مرام فقهي وي به صورت قياس و استحسان، ظهور مي يافت ونيز نوانديشي اش با عنوان (حيله هاي شرعى) هر دو از ناحيه فقها و دانشمندان و اهل حديث، مورد نقّادي قرارگرفت. قياس او را با كار ابليس مقايسه كرده و مخالف سنّت پيامبر دانستند (8) چه اين كه حيله هاي شرعي اش را نيز تا حدّ كفر تلقي نمودند. (9) .هر چند از وي كتابِ فقهي به جاي نمانده است، اما آرا و فتاوي فقهي او - طبق برخي گزارش ها - به حدود 83000 فتوا مي رسد و غالباً در آثار به جاي مانده از ابويوسف، محمد بن حسن شيبانى (10) و ديگر فقهاي مكتب حنفي آمده است. آنان آراي برخي از معاصران ابوحنيفه، مانند: ابن شبرمه، ابن ابي ليلي و عثمان بتّي را نيز آورده اند. البته روايات فتاواي ابوحنيفه مختلف است و تمام آن ها در آن آثار نيامده است و آن چه نقل شده، غالباً غير مستدل و ساده است.يادآوري اين نكته نيز لازم است كه روش اجتهادي وي در كتابي تدوين نشده و حتي در آثار شاگردان او نيز ذكر نشده است. آن چه در نخستين آثار مدوّن در اصول فقه حنفى، از قبيل رساله هاي ابوحسن كوفي و دبوسي و كتاب بزودي به چشم مي خورد، حاصل تخريج و استنباط آنان از فروع فقهي ابوحنيفه و شاگردان (11) اوست. (12) .مجموعه رويّه فقهي او كه از آن زمان تا كنون با عنوان (مذهب حنفى) شناخته مي شود، امروزه مورد توجّه و التزام بيش از دويست ميليون مسلمان در نواحي آسيا و آفريقا است. (13) .اين آرا بعدها از ناحيه فقها و محدثان مورد نقد و بررسي قرار گرفت و ده ها نمونه از فتاواي وي كه مخالف نصّ بود، شناسايي شد تا آن جا كه وي را به كفر و زندقه متهم كردند. ابن حبّان، شيخ مفيد، خطيب بغدادي و ابن جوزي نمونه هايي از فتواهاي او را نقل و نقد كرده اند. (14) .هر چند ابو حنيفه مخالف حكومت هاي وقت بود، امّا ديري نپاييد كه سرنوشت مذهب فقهي اش در قوّت و ضعف، با سرنوشت حكومت ها گره خورد. (15) .معروف است كه ابوحنيفه مذهب فقهي خود را بر اين اساس نهاد كه جز به كتاب خدا، سنّت پيامبر كه با اسناد معتبر روايت شده باشد، و قول صحابى، استناد نكند و در صورت عدم دسترسي به آن ها و فقدان اجماع و عرف، بر اساس اجتهاد و قياس و استحسان فتوا دهد. (16) هم چنين گفته اند كه در مذهب او خبر ضعيف بر قياس و رأي مقدم است، اما چنان كه گذشت، او بارها با نصوصِ صحيح از احاديث نبوي مخالفت كرده و رأيي جز رأي صحابه را برگزيده است. محدّث كليني از امام صادق (ع)نقل مي كند كه ابوحنيفه مي گفت: (علي (ع)چنين گفت و من چنين مي گويم). (17) دل مشغولي نخستين او، گفتگو در باره اصول عقايد و مباحث كلامي بود و از آن جا كه بصره يكي از كانون هاي فعال چنين انديشه هايي بود، او ده ها بار به آن شهر رفت و گاه تا يك سال در آن جا اقامت مي كرد. اين گرايش هرچند بعدها جاي خود را به فقه داد، ليكن از يك طرف شالوده فكري او را پي ريزي كرد و از سوي ديگر، وي را به عنوان جدلىِ تيزهوش و توانا تربيت نمود. (18) بغدادي مي نويسد: او نخستين متكلم از طبقه فقهاست و كتابي به نام الفقه الاكبر در ردّ قدريه نوشته است كه به قول ملا علي قارى، در برگيرنده اكثر قواعد اهل سنّت و جماعت است. (19) براي او دو رساله ديگر به نام هاي العالم و المتعلم و رسالة الي العثمان البتّي ياد كرده اند كه در آن ها نيز بخشِ ديگري از آراي كلامي وي منعكس شده است. چيزي كه در باره آراي كلامي او قابل توجه است آن كه اولاً، اين آرا در هيچ يك از آثار دو شاگرد برجسته اش ابويوسف قاضي و محمد بن حسن شيبانى، نيامده است. ثانياً، در ميان آن ها اشاره اي به عقيده او در باب امامت نيست. (20) .مرجئي بودنِ ابو حنيفه، بارزترين مشخّصه مذهب كلامىِ اوست. اين عنوان كه پس از شهادت امام علي (ع)پيدا شد، به كساني اطلاق مي شد كه در برابر جناح اقليّت شيعه علي از يك سو و فرقه خوارج از سوي ديگر، اكثريت جامعه آن روز را تشكيل مي دادند. آنان بر اين عقيده بودند كه بر امت اسلامي واجب است در برابر امويان كرنش كنند و حكم به كفر و شرك آنان را تا قيامت به تأخير بيندازند. (21) .نوبختي و اشعري نيز تصريح كرده اند كه اينان پيرامون مخالفان امام علي (ع)؛ يعني طلحه، زبير، عائشه و معاويه گردآمدند و بر اين باور بودند كه تمام اقرار كنندگان به اسلام، مسلمان و مؤمن هستند و اميد بخشايش آنان در قيامت مي رود. (22) .و نيز آنان ضمن تقسيم مرجئه به سه يا چهار دسته، ابوحنيفه را در شمار مرجئه عراق و از هواداران عمرو بن قيسِ ماصر (ماصريّه) آورده اند. برخي او را از پيروان جهم بن صفوان و از مرجئيان خراسان (جهميّه) دانسته اند. برخي نيز با تقسيم مرجئه به مرجئه ضال و مرجئه اهل سنّت، ابوحنيفه رااز گروه دوم برشمرده اند. (23) .خطيب در تاريخ بغداد بدون اشاره به اين كه او در كدام يك از اقسام چهارگانه مرجئه قرار دارد، مي نويسد: ابو حنيفه بر اين عقيده بود كه ايمان همان شناخت و اقرار به خدا و پيامبران و تعليمات آسماني آنان است. اين چنين ايماني نه زياد و كم دارد و نه كسي در آن برديگري برتر است. (24) او نيز بر اين باور بود كه امامت حق مشروع هر مرد قرشي است كه قيام كند و مردم را به كتاب و سنت و دادگري فرا خواند و چنين كسي را بايد ياري كرد. اين تفكر كه به ديگر دسته هاي مرجئه نيز نسبت داده مي شود، سبب شد تا ابوحنيفه با زيد بن علي (ع)بيعت كرده، و با هزاران درهم، او و ابراهيم بن عبدالله محض را ياري كند. (25) .اين بينش هم چون مرجئي بودن او، ازسوي برخي مورد نقد و نكوهش قرار گرفت و صاحب آن را به بدعت گذاري متهم كردند، (26) امّا او سخت به لوازم آن پاي فشرد و تا سر حدّ زندان، شكنجه و مرگ پيش رفت.او از مريدان فرزندان امام علي (ع)بود و از نهضت هاي آزادي بخش آنان طرف داري مي كرد از اين رو با زيد بن على، عبدالله بن حسن بن حسن (ع)و برادرش ابراهيم رابطه تنگاتنگ داشت و ياري كردن زيد را واجب مي دانست، (27) متقابلاً از دستگاه خلافت اموي و عباسي دوري مي جست. در دوره خلافت مروان حمار، يزيد بن عمر بن هبيرة (87 - 132 ه . ق) او را براي قضاوت فرا خواند، امّا او نپذيرفت و سرانجام به ده ها ضربه شلاق محكوم شد. (28) آن گاه كه ابوالعبّاس سفّاح، نخستين خليفه عبّاسي به حكومت رسيد و وارد كوفه شد، از باب تقيّه با وي بيعت كرد، امّا هيچ مقام و عطايي را نپذيرفت. (29) .منصور دوانيقى، او و شريك بن عبدالله و سفيان ثوري را به بغداد احضار كرد و براي آنان به ترتيب، قضاوت بغداد، كوفه و بصره را پيش نهاد و نيز تهديد به شهق كرد. سفيان فرار كرد، شريك پذيرفت و ابوحنيفه نپذيرفت و به كيفر اين نافرمانى، صد تازيانه به او زدند و به زندان اش درافكندند كه به مرگ وي انجاميد. (30) .ابو نعيم از زفر بن هذيل شاگرد ابو حنيفه نقل مي كند: وي در عصر خلافت منصور و هم زمان با قيام ابراهيم فرزند عبدالله بن حسن، آشكارا و سرسخت به خليفه معترض بود تا آن كه عيسي بن موسي فرمان دار كوفه به دستور خليفه، او را دستگير كرد و به بغداد فرستاد و او پس از پانزده روز بر اثر مسموميّت در زندان درگذشت. (31) .زمخشري ذيل آيه (لا ينال عهدي الظالمين) (32) آورده است: ابوحنيفه، منصور دوانيقي را دزدِ مكّار مي ناميد و خروج عليه او را واجب مي شمرد و مي گفت اگر آنان مسجدي بنا كنند و به من بگويند خشت و آجر آن را حمل كنم، نمي پذيرم. او در پاسخ زني كه از كشته شدن فرزندش در جريان قيام محمد، و ابراهيم فرزندان عبدالله بن حسن گلايه داشت، گفت: اي كاش من به جاي آنان بودم. (33) .با توجه به آن چه گذشت بايد در اين نقل طبري ترديد كرد كه ابوحنيفه پس از امتناع از پذيرش قضاوت بغداد، از طرف منصور مسئول و متولّي ساختن بغداد شد تا آن كه بناي اين شهر پس از پنج سال در 149 ه . ق . به انجام رسيد (34) . البته از برخي روايت ها فهميده مي شود كه منصور دوانيقي گاهي از منزلت علمي ابوحنيفه و برخي ديگر، براي پيش برد اهداف خود، از جمله كنار زدن و تضعيف اهل بيت و فرزندان اميرمؤمنان (ع)استفاده مي كرده است.ابوحنيفه مي گويد: روزي منصور به من گفت: مردم متوجّه جعفر بن محمد (ع)شده و به او گرويده اند. چهل مسئله دشوار براي او فراهم كن. من مسائل را فراهم كردم و براي منصور، به حيره فرستادم، سپس خود در مجلس او حاضر شدم با ديدن جعفر بن محمد (ع)چنان تحت تأثير هيبت و بزرگي او قرار گرفتم كه منصور را فراموش كردم. مسائل طرح شد و جعفر بن محمد (ع)با نقل آراي مردم كوفه و مدينه، همه آن مسائل را بر مبناي آراي اهل بيت (ع)پاسخ داد. اين جا بود كه ابوحنيفه گفت: جعفر بن محمد فقيه ترين كسي است كه من تا كنون ديده ام. (35) .از اين گزارش دو نكته استفاده مي شود، يكي آن كه مذهب فقهي اهل مدينه و كوفه - كه ابوحنيفه امام شان بود - غير از مذهب فقهي اهل بيت (ع)بوده است، (36) ديگر آن كه ابوحنيفه در آغاز به عبّاسيان خوش بين بود.شايد با توجّه به نكته اخير است كه ابوزهره مي نويسد: منصور با عبداللّه بن حسن و فرزندان اش به خشونت رفتار كرد و آنان را در غل و زنجير از مدينه به هاشميّه (37) فرستاد و در آن جا زنداني كرد و بيش تر آنان در زندان جان باختند. ابوحنيفه كه از اين رخ داد آگاه شد، از عباسيان دوري جست وبه يكي از مخالفان سرسخت شان تبديل شد، زيرا او مانند بيش تر پارسيان، علويان را دوست مي داشت و به ويژه به عبدالله عشق مي ورزيد. (38) .ابوحنيفه و اهل بيت (ع)
از مباحث گذشته گوشه اي از روابط و موضع گيري هاي مثبت يا منفي ابو حنيفه با اهل بيت (ع)آشكار شد.در اين جا مي خواهيم اين رابطه متقابل را با تفصيل بيش تري مطالعه كنيم. در اين رابطه اولاً، شخصيت او را از ديدگاه خاندان پيامبر(ص) ملاحظه مي كنيم. ثانياً، رابطه و احياناً نظر او را در باره اهل بيت (ع)بررسي خواهيم كرد.در ارتباط با بخش نخست بايد بدانيم كه رواياتي در مناقب وي از پيامبر اكرم (ص) نقل شده است، از جمله اين كه: در ميان امّت من مردي خواهد بود كه او را محمد بن ادريس نامند، زيان او بر امت من از ابليس بيش تر است. و در امت من مردي خواهد بود كه او را ابوحنيفه نامند، او چراغ امّت من است. (39) .حقيقت آن است كه اين احاديث، ساخته و پرداخته دروغ گوياني چون: مأمون بن احمد سُلَمي محمد بن شجاع ثلجي و احمد بن محمد بن صلت حِمّاني - نخستين كسي كه در مناقب ابوحنيفه كتاب نوشته است - مي باشد كه شماري از نقادان و رجاليون به دروغ گو بودن شان تصريح كرده و برخي نيز وجود هر گونه حديثي از پيامبر(ص) در باره ائمّه مذاهب را انكار كرده اند. (40) .پيش از اين نقل كرديم كه امام علي (ع)در باره ثابت بن زوطي و ذريّه اش به خير و بركت دعا كرد. هم چنين از امام صادق (ع)روايت شده است كه ابوحنيفه را فقيه كوفيان دانست و او را به فتوا دادن تشويق و ترغيب كرد. (41) .در مقابل اين روايات، احاديث ديگري نقل شده است كه از بدبيني اهل بيت نسبت به او حكايت مي كند و ما را نسبت به درستي روايات فوق به ترديد وا مي دارد.ابن حبّان و كليني نقل كرده اند كه امام باقر (ع)يا امام صادق (ع)او را به سبب ترك سيره امام علي (ع)نفرين كرده اند. (42) .در روايت ديگري آمده است كه امام صادق (ع)فرمود: جاه طلبي و حُب مقام، او را به سوي قياس و رأي كشيده است. (43) .گوشه هايي از تقابل مكتب فكري امام صادق (ع)و شاگردانش با ابوحنيفه را مي توانيم در مناظرات و گفت گوهاي او با آن حضرت و ياران اش مطالعه كنيم، چنان كه پيش تر به برخي از آن ها اشاره شد. (44) .از سوي ديگر، تضادهايي را نسبت به موضع گيري هاي وي در برابر اهل بيت (ع)مشاهده مي كنيم. او از يك سو تصريح مي كند كه هر كس از سيره علي (ع)منحرف شود زيان كرده است. (45) از سوي ديگر از سيره آن حضرت دست كشيده و راهي جز راه اهل بيت (ع)را انتخاب مي كند. (46) گاه از امام صادق (ع)به عنوان فرزند پيامبر(ص) ياد مي كند و او را گرامي مي دارد و فقيه ترين امّت مي داند و در باره آن حضرت مي گويد: اگر او (امام صادق) نبود مردم مناسك حج شان را نمي دانستند. (47) و زماني براي مقابله با آن حضرت، ده ها مسئله مشكل فراهم مي كند و او را امام رافضه مي نامد. (48) و نيز پيش از اين ها در ده ها مورد بر خلاف احاديث صحيح پيامبر(ص) فتوا مي دهد و يا نسبت به سنّت نبوي بي مهري كرده و به صراحت مي گويد: دين جز رأي نيكو نيست و اگر پيامبر(ص) مي بود، به بيشتر آراي من عمل مي كرد. (49) و در همين حال از او نقل مي شود كه روايت ضعيف نزد وي از قياس برتر است. (50) .يادآوري اين نكته لازم است كه وجود چنين تضادهايي در آرا و افكار ابوحنيفه - هرچند همه آن ها را نتوانيم بپذيريم و در اسناد برخي روايات ترديد كنيم - ريشه در چهارچوب فكري وي در ارتباط با فهم دين دارد. مشخّصه اساسي اين تفكر، اعمال رأي به شكل قياس يا استحسان است كه خود او از آن ها با عنوان (رأي حسن) ياد كرده است. وجود اين ويژگي حتي در ميان برخي اصحاب؛ مانند عمربن خطاب نيز چنان پيامدهايي را به دنبال داشته است. (51) .ابوحنيفه و دانشمندان مسلمان.
او يكي از نادر شخصيت هايي است كه دانشمندان، درباره او نظريات متضادي ابراز كرده اند؛ نظرياتي كه در باره ديگران كم تر ابراز شده است.برخي وجود چنين تضادي را دليل بر فرزانگي و بزرگي ابوحنيفه دانسته اند. (52) .بعضي از نقّادان حديث چون ابن ابي داوود و ابن حبّان و خطيب از نوعي اتفاق آراء در نكوهش ابوحنيفه خبر مي دهند و بر اين باورند كه پيشوايان بزرگ مسلمانان و دين داران با وَرع - به جز اندكي - او را نكوهش و جرح كرده اند (53) . برخى، ضمن اعتراف به وجود مخالفان ابوحنيفه، شمار ستايش گران را بيش از آن ها مي دانند. (54) .بنابر اين، شايسته است كه از نقل تفصيلي اين آراء صرف نظر كرده و به آن چه اجمالاً در بخش بعدي اين نوشتار مي آيد بسنده كنيم، امّا ناگزير از يادآوري دو نكته هستيم:.نخست آن كه احمد بن محمد بن صلت ( - 308 ه . ق) اوّلين كسي است كه در باره مناقب ابوحنيفه كتاب نوشته است. پيش از اين گفتيم كه او متهم به دروغ سازي و جعل حديث به ويژه در منقبت ابوحنيفه است. با فاصله اندكى، شايد نخستين آثار در نكوهش و مثالب ابوحنيفه، به قلم ابن حبّان بستي ( - 354 ه . ق ) در بيست جزء با نام هاى: علل مناقب و مثالب ابي حنيفه و علل ما اسند اليه تأليف شده است. با فاصله اي نه چندان زيادى، دو نوشته مستقل و غير مستقل ديگر به نام اخبار ابي حنيفه و اصحابه از ابوعبدالله صيمري ( - 436 ه . ق ) و تاريخ بغداد (13/ 450 - 371) در ستايش و نكوهش وي تدوين شد. اثر اخير بارها از ناحيه هواداران ابوحنيفه مورد نقد و بررسي قرار گرفته است كه مي توان از كتاب هاى: الرد علي ابي بكر الخطيب البغدادى، نوشته ابو مظفّر حنفي (578 - 624 ه . ق .) وتأنيب الخطيب نوشته محمد زاهد بن حسن كوثري (1296 - 1371 ه . ق) نام برد.كوثري در اين كتاب و نيز در تقدمة نصب الراية شخصيت هايي چون: عقيلى، ابن عدى، خطيب، ابن حبّان بستى، ابو حاتم رازي و برخي ديگر از ارباب رجال را به باد نقد و حمله گرفته و به ويژه، بر خطيب سخت تافته و نيز در انتساب كتاب هاي تاريخ كبير و تاريخ صغير به بخاري ترديد كرده است. (55) .نكته دوم و آخر آن كه برگشت دادن اين همه نقد و نظر درباره ابو حنيفه - چنان كه كوثري كرده است - به منازعاتِ تعصّب آميز اهل حديث و رأي در قرن دوم و به جدال هاي مذهبي در قرن چهارم و حمله كردن به مهم ترين شخصيت هاي صاحب سخن در باب حديث و رجال، به معناي فداكردن ديگران، بلكه اهانت به آنان براي حفظِ يك فرد است. اين، همان تعصّبي است كه از آن نگرانيم. (56) .طبقه و منزلت روايي ابوحنيفه .
ابو حنيفه از طبقه ششم راويان است و بر حسب برخي روايات، از تابعيان به شمار مي رود. (57) او از شخصيت هاي بزرگ اهل بيت (ع)مانند: امام باقر (ع)امام صادق (ع)زيد بن علي (ع)و عبداللّه بن حسن بن حسن (ع)بهره مند شد و امام كاظم (ع)را نيز درك كرد. (58) وي از امام باقر (ع)امام صادق (ع)عبدالله بن حسن بن حسن (ع)و نيز از: عطاء بن ابي رباح ابواسحق سبيعى، محارب بن دثار، حماد بن ابي سليمان، هيثم بن حبيب بن صوّاف، سماك بن حرب، علقمه بن مرثد، عطيّه عوفى، عبدالعزيز رفيع، اوزاعى، شعبى، و عاصم بن ابي النجود و اعمش، روايت كرده است. (59) همان طور كه اشاره شد، برخي او را تابعي دانسته و تصريح كرده اند كه ابوحنيفه، اصحابي چون: عبدالله بن ابي اوفى، ابوطفيل عامر بن واثله، عبدالله بن جزء و انس بن مالك را ملاقات كرده و از بعض آن ها روايت دارد، امّا ديگران در چنين نسبتي ترديد كرده، بلكه آن را منتفي دانسته اند. (60) .برخي از شرح حال نگاران، راويان ابوحنيفه را تا چهار هزار نفر ذكر كرده اند و نيز همين رقم را درباره شيوخ و اساتيد او گفته اند. (61) در ميان راويان او كساني چون: هشيم بن بشير، عباد بن عوام، عبدالله بن مبارك، وكيع بن جراح، زيد بن هارون، علي بن هارون، ابو يوسف قاضى، محمد بن حسن شيبانى، يحيي بن نصر بن حاجب، هوذة بن خليفه، ابو عبدالرحمن مُقري و عبدالرحمن بن همام به چشم مي خورند. (62) .ملا علي قادري نيز در رساله مناقب الامام الاعظم، با عبارت (و روايت شده) به وجود حدود هفتاد هزار حديث در تصانيف و كُتُب ابوحنيفه اشاره مي كند، امّا كساني چون: عبدالله بن مبارك، حميدى، ابن حبّان، ابن عدي و ابن جوزى، او را به بي بضاعتي در حديث و سُنن و نا آشنايي به حديث متهم كرده و گفته اند: او فقط 130 حديث مسند دارد كه در 120 مورد خطا كرده يا به دگرگون كردن اسناد و تغيير متون آن ها پرداخته است. ابن عدى، شمار روايات او را سيصد مورد دانسته كه در ميان آن ها تنها بيست حديث صحيح به چشم مي خورد و تصريح مي كند كه درعموم روايات ابوحنيفه، غلط، تصحيف و زيادت در اسانيد و متون ديده مي شود. (63) .به هر حال، اندكي از روايات او در سنن ترمذى، نسائي و كتب ديگر و نيز در برخي از منابع روايي شيعي آمده است، از جمله آن كه با اسناد خود از پيامبر(ص) روايت مي كند كه فرمود: (راهنماي كار خير چون فاعل آن است.) (64) .مرتبه روايي او در اغلب كتاب هاي تراجم و رجال مورد نقد و بررسي قرار گرفته است و شمار زيادي از شخصيّت هاي اسلامي به گونه اي ابوحنيفه را نقد و نكوهش كرده اند، از جمله: امام جعفر بن محمد صادق (ع)ايّوب سختيانى، جريربن حازم، حماد بن سلمه، حماد بن زيد، مالك بن انس، ابو عبدالرحمن مقرى، ابن ابي ليلى، حفص بن غياث، شريك بن عبدالله، وكيع بن جراح، ابن شبرمه، ابو بكر بن عيّاش، احمد بن حنبل، بخارى، نسائي دارقطنى، ابن سعد، ابن حبّان، ابوحاتم، ابن عدى، خطيب، غزالي و ابن جوزى. (65) .از سوي ديگر، عجلي نام او را در كتاب ثقات آورده و از دانشمندان معاصر، محمد بن زاهد كوثرى، تصريح مي كند كه وثاقت و اعتبار ابوحنيفه به تواتر ثابت شده است. نيز در روايات ديگر نام شخصيت هاي چون: امام صادق يحيي بن معين، حماد بن ابي سليمان، اسرائيل، مسعر، معمر، ابويوسف قاضى، يزيد بن هارون، محمد بن حسن شيبانى، سفيان ثوري و ابوعبدالرحمن مقري را مي بينيم كه به گونه اي وي را ستوده اند. (66) .ابو حنيفه سرانجام پس از هفتاد سال زندگى، در زمان خلافت ابوجعفر منصور دوانيقي در ماه رجب و به نقلي شعبان سال 150 ه . ق . در زندان بغداد و در حالي كه نماز مي خواند بدرود حيات گفت و در مقبره (خيزُران) دفن شد . همان طور كه گذشت، برخي سبب مرگ او را مسموميّت دانسته و نقل كرده اند كه امام محمد بن ادريس شافعي بارها به زيارت قبر او مي آمد و با توسل به وي حاجت خود را مي گرفت. (67) .منابع ديگر
تا ريخ خليفة بن خيّاط 344؛ المعرفة و التاريخ 2/ 20، 21، 275، 285، 785 - 789 و 3/ 70 و 77؛ تاريخ طبري 7/ 619 كتاب المجروحين 1/ 74؛ 2/ 275 ؛ الكامل في ضعفاء الرجال 6/ 175 و 7/ ؛ كتاب الخصال 1/ 316؛ الاختصاص 190 و 206؛ ترجمه الفرق بين الفرق 145، 263، 371 و 372؛ فهرست ابن نديم 255؛ تاريخ بغداد 1/ 123؛ 2/ 181؛ 4/ 207 الكشّاف 1/ 309؛ تهذيب الاسماء واللغات ج 2/ ق 1/ 216؛ سير اعلام النبلاء 6/ 390؛ ميزان الاعتدال 1/ 66؛ 3/ 429 تذكرة الحفّاظ 1/ 166 و 168؛ الجواهر المضيئة 1/ 26 - 29 و 2/ 454، 458، 461، 462، 472، 545؛ تهذيب التهذيب 10/ 449؛ شرح الزرقاني علي الموطّأ 1/ 7؛ روضات الجنّات 8/ 168؛ سفينة البحار 2/ 466 (چاپ جديد)؛ الاعلام 3/ 98؛ معجم رجال الحديث 19/ 163؛ قاموس الرجال 9/ 208؛ ادوار فقه 3/ 653 - 693؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي 5/ 379.1. ظاهراً دليل روشني براي (سلمى) بودن او در دست نيست، (نك: جامع الرواة 2/ 295).2. زوطى، بر وزن موسى، واژه اي نبطي است و نبطي يا نباطي بر غير عرب هايي اطلاق مي شد كه در نواحي ميان كوفه و بصره رحل اقامت افكندند و به كشاورزي پرداختند. بعدها اين كلمه وصف توده مردم غير عرب گرديد. سفيان ثوري نيز ابوحنيفه را نبطي لقب مي داد. (نك: تهذيب الكمال 422/ 29؛ وفيات الاعيان 5/ 405 و 414 واخبار ابي حنيفه و اصحابه 68 و المنجد، واژه: نبط.).3. اللباب في تهذيب الانساب 1/ 233 - 232و رجال طوسي 325. از اسماعيل بن حماد بن ابي حنيفه روايت است كه: ما از فرزندان فارسيم و هيچ گاه به بندگي گرفته نشده ايم. ر. ك:( تاريخ الثقات 450.).4. اخبار ابي حنيفه و اصحابه 2 و وتاريخ الثقات 450.5. ابن عدي تصريح مي كند كه من روايت درستي براي حمّاد نمي شناسم و او را در شمار ضعفا آورده است. نك: (الكامل في ضعفاء الرجال 2/ 253 و كتاب المجروحين 3/ 70.).6. الكامل في ضعفاء الرجال 7/ 9؛ تاريخ بغداد 13/ 352؛ اخبار ابي حنيفه و اصحابه 3، 8 و 44 والغدير 5/ 29 و 33.7. اخبار ابي حنيفه و اصحابه 50 و 76.البته در برخي روايات آمده كه ابو حنيفه در تصنيفات خود، به هزاران حديث نبوي استناد كرده است، نك:( الجواهر المضيئه 2/ 474.).8. نك: تاريخ بغداد 13/ 426 - 428؛ المعارف 495؛ الكافي 1/ 58؛ علل الشرايع باب 81/ 88 - 91؛ الاختصاص 189؛ المعرفة والتاريخ 3/ 21 و حلية الاولياء 6/ 258.9. الجواهر المضيئة 2/ 474.10. اينان در فقه و كلام از استاد خود ابوحنيفه پيروي كردند و در شمار اهل رأي و مُرجئه قرار گرفتند. برخي از ارباب نقد رجال، هر دو را از جهت روايي تضعيف كرده و گاه دروغ گو خوانده اند آن دو بر خلاف استادشان با حاكمان عباسي هم كاري كردند و ملازم دستگاه خلافت شدند. محمد بن حسن در سال 189 ه . ق . و ابويوسف در 182 ه . ق . وفات يافتند (تاريخ بغداد 2/ 181؛ المعارف 499 و 625؛ كتاب المجروحين 2/ 275؛ ميزان الاعتدال 4/ 447و الكامل (ابن عدى) 6/ 175 و 7/ 145 و ابو حنيفه حياته و عصره 12).11. در ميان شاگردان ابوحنيفه غير از شيباني و ابويوسف از افراد زير ياد شده است: ابوبكر نهشلي محمد بن جابر حنفى، ابو برده عتبى، حبيب بن ابي ثابت، اسد بن عمرو، قاسم بن معن، زفرين هذيل و علي بن مسهر.12. ابوحنيفه حياته و عصره 10 - 11.13. تأنيب الخطيب 22 و ابوحنيفه حياته و عصره 464 - 470. ناگفته نماند كه اين آمار مربوط به سال هاي قبل است.14. مصنفات الشيخ المفيد 3/ 111 - 148؛ تاريخ بغداد 13/ 401 - 413؛ المنتظم 8/ 138 - 143 و كتا ب المجروحين 3/ 70 - 77.15. ابوحنيفه حياته و عصره 12 و 464.16. اخبار ابي حنيفه و اصحابه 10 - 11؛ تاريخ بغداد 13/ 368 و ابوحنيفه حياته و عصره 239.17. نك: الكافي 1/ 56 - 58؛ المنتظم 8/ 135 - 143؛ اعلام الموقعين 1/ 77و الجرح و التعديل 4/ ق 1/ 450.18. نوشته اند كه ابوحنيفه در مدت هفتاد سال از زندگاني اش 55 بار به حج رفت. اين ارقام هرچند مبالغه آميز است، ليكن شدت علاقه او را نسبت به سفرهاي معنوي و علمي نشان مي دهد، حاصل اين تلاش ها، گفت وگوهاي زياد او با عالمان مذاهب گوناگون آن عصر است كه شماري از آن ها در منابع تاريخي و روايي نقل شده است.بخشي از اين گفت وگوها به مناظره هاي او با امامان معصوم وشيعيان و اصحاب آنان اختصاص دارد. (نك: امالي طوسي 628/ ح 1294؛ الاحتجاج 2/ 266، 269، 313 - 315 و 331؛ الاختصاص 90، 109، 189، 206؛ علل الشرايع 88 / باب 81؛ بحار الانوار/ 286 2 - 296؛ 47/ 240 213، 400، 412 و 48/ 79؛ الجواهر المضيئة 2/ 501؛ ابو حنيفه حياته و عصره 72 و فهرست هر سه جلد مواقف الشيعة.).19. الجواهر المضيئه 2/ 461 و 468 و ترجمة الفرق بين الفرق 263.20. ابوحنيفه حياته و عصره 12.21. ترجمة الفرق بين الفرق 372.22. المقالات و الفرق 5 و ترجمة فرق الشيعه 13.23. المقالات والفرق 6؛ فرق الشيعة14؛ تاريخ بغداد 13/ 381 و399 ووكتاب المجروحين 3/ 61 و62.24. تاريخ بغداد 13/ 376.25. همان جا 329؛ ابوحنيفه حياته و عصره 12 و ترجمه فرق الشيعه 21.26. تاريخ بغداد 13/ 379 و 395 - 399.27. ابوحنيفه حياته و عصره 12 و الكشاف 1/ 309.28. المعارف 495 و تاريخ بغداد 13/ 326 - 327.29. اخبار ابي حنيفه و اصحابه 15 و 34.30. همان، 62؛ تاريخ بغداد 13/ 326 - 330 وفيات الاعيان 5/ 406.31. تاريخ بغداد 13/ 329 و الجواهر المضيئه 2/ 503.32. بقره، آيه 124.33. الكشاف 1/ 309.34. تاريخ طبري 7/ 619.35. ابوحنيفه حياته و عصره 72؛ الامام الصادق حياته و عصره 28و الامام الصادق و المذاهب الاربعة 1/ 173.36. نك: كتاب المجروحين 3/ 65؛ الكافى / 56 2 - 58 و مصنّفات مفيد 3/ 111 - 148.37. هاشميّة، شهري كه سفّاح ابو عباس، نخستين خليفه عباسي در كوفه بنا كرد در اين شهر عبدالله محض و خانواده او به فرمان منصور دوانيقي زنداني شدند (معجم البلدان 5/ 389).38. ابوحنيفه حياته و عصره 72.39. كتاب المجروحين 3/ 46 و تاريخ بغداد 13/ 335.40. نك: كتاب المجروحين 3/ 46؛ تاريخ بغداد 4/ 207؛ المنتظم 6/ 157؛ ميزان الاعتدال 1/ 66 و 3/ 429 الموضوعات (ابن جوزى) 3/ 47 - 49، اللئالي المصنوعه 2/ 457 به بعد و الغدير 5/ 216، 218، 256 و 278 - 288.41. اخبار ابوحنيفه و اصحابه 81؛ الجواهر المضيئة 2/ 458 و 462 و تاريخ الثقات 450.42. الكافي 1/ 56 - 58 و كتاب المجروحين 3/ 65.43. علل الشرايع باب 81/ 89 و الاختصاص 189.44. نك: الكافي 1/ 58؛ الاختصاص 189، 190 و 206؛ امالي طوسي 628/ ح 1294؛ الاحتجاج 2/ 266، 313 - 315 و 331؛ بحار الانوار 46/ 357؛ 47/ 213، 240 و 412؛ 48/ 79؛ علل الشرائع باب 81/ 88، 89، 91 و ابوحنيفه حياته و عصره 72.45. اخبار ابي حنيفه و اصحابه 13.46. الكافي 1/ 56 و 57.47. من لا يحضره الفقيه 2/ 519/ ح 3112؛ الجواهر المضيئة 2/ 462 و الامام الصادق حياته و عصره ص 28.48. الاختصاص 190 و الامام الصادق حياته و عصره 28.49. المنتظم 8/ 132 و 138 - 143، حلية الاولياء 6/ 258؛ تاريخ بغداد 13/ 407؛ الجرح والتعديل 4/ ق 1/ 450 و الكامل ابن عدي 7/ 8.50. اعلام الموقعين 1/ 77.51. نك: شرح نهج البلاغه 1/ 181؛ تنقيح المقال 3/ 272 و فجر الاسلام 235 - 242.52. الجواهر المضيئة 1/ 29.53. كتاب المجروحين 3/ 64؛ الكامل في ضعفاء الرجال 7/ 10 و تاريخ بغداد 13/ 370 به بعد.54. الجواهر المضيئه 1/ 29.55. نصب الراية (تقدمة نصب الراية) 1/ 57 - 60 و تأنيب الخطيب 11 - 20.56. نك: نصب الراية 1/ 57 - 60؛ تأنيب الخطيب 11 - 20؛ المعرفة و التاريخ (پاورقى) 2/ 746 و ابوحنيفه حياته و عصره ص 8 و 9.57. اخبار ابي حنيفه و اصحابه 4 و تقريب التهذيب 2/ 303.58. اختصاص مفيد 90.59. تاريخ بغداد 13/ 324؛ كتاب المجروحين (پاورقى) 3/ 61؛ الجواهر المضيئة 2/ 545 و رجال طوسي 325.60. نك: اخبار ابي حنيفه و اصحابه 4؛ وفيات الاعيان 5/ 406؛ لسان الميزان 1/ 271 و طبقات الفقهاء 86.61. الجواهر المضيئة 1/ 28 و 2/ 454 - 456.62. همان 2/ 545 و تاريخ بغداد 13/ 324.63. كتاب التاريخ الصغير 2/ 41؛ الجرح و التعديل 4/ ق 1/ 450؛ كتاب المجروحين 2/ 275 و 3/ 61 و الكامل ابن عدي 7/ 8 - 12.64. نك: كتاب الخصال 1/ 316و الكامل ابن عدي 7/ 12.65. نك: طبقات ابن سعد 6/ 368؛ كتاب التاريخ الكبير 8/ 81؛ التاريخ الصغير 2/ 41 و 91؛ تاريخ طبري (ذيل المذيل) 11/ 654؛ كتاب الضعفاء و المتروكون 233؛ المعرفة و التاريخ 2/ 20، 21، 277، 785 - 789؛ الجرح والتعديل 4/ ق 1/ 450 - 449؛ الكافي 1/ 56 - 57؛ كتاب المجروحين 3/ 73 - 61؛ اخبار ابي حنيفه و اصحابه، 7 - 8 ؛ الكامل (ابن عدى) 7/ 5 -10؛ حلية الاولياء 6/ 259 - 258؛ تاريخ بغداد 13/ 367 به بعد؛ المنتظم 8/ 131 تأنيب الخطيب 11 - 16؛ تنقيح المقال 3/ 272 و ميزان الاعتدال 4/ 265.66. اخبار ابي حنيفه و اصحابه 9 - 11، 30، 32، 36، 60 و80؛ الكامل ابن عدي 7/ 9 و تاريخ بغداد 13/ 344 و 345.67. الطبقات الكبري 6/ 368؛ مروج الذهب 3/ 315؛ تاريخ بغداد 1/ 123؛ وفيات الاعيان 5/ 414؛ تأنيب الخطيب 25؛ الغدير 5/ 192 و الجواهر المضيئة 2/ 502.