محمد بن جرير بن يزيد (= طبرى).
235محمد بن جرير بن يزيد (= طبرى).(224 - 310 ه . ق ).كنيه: ابن جرير، ابوجعفر.نسب: (؟).لقب: طبري.طبقه: نهم (1) .وي در پايان دوره اوّل خلافت بني عباس و اواخر سال 224 يا اوايل 225 ه . ق . در آمل، از ناحيه بزرگ طبرستان (2) (مازندران) چشم به جهان گشود. او با نبوغ ذاتى، همّت بلند، وعزّت نفس، عشق وجدّيّتي كه داشت، در طول حدود 85 سال عمر خود، دروازه هاي هفت شهر دانش را به روي خود گشود و در تمام علوم آن روز سرآمد شد. ده ها هزار برگ يادداشت از خود به يادگار گذاشت و بالغ بر هشتاد جزء كتاب آن هم تا زمان ياقوت حموي (قرن هفتم) از او به جاي ماند.او بخش مهمّ حيات علمي خود را در آغاز سده نخستِ دوره دوم خلافت عباسيان (232 - 295ه.ق.) و هم زمان با متوكل، منتصر، مستعين، معتز، مهتدى، معتمد، معتضد، مكتفي و مقتدر سپري كرد. در عصري كه او مي زيست، جهان اسلام به رغم آغاز انحطاط سياسي اش، در اوج تمدن و برفراز قله هاي بلند دانش و فن قرار داشت. نهضت ترجمه، سود جستن از ميراث هاي ارجمندي از علوم و فنون يونانيان را به ارمغان آورد و در عين حال تشكيك هايي كه به دنبال اين نهضت وديگر جريان ها، بستر آرام انديشه هاي كلامي حوزه هاي ديني را مي جنباند، سر منشأ ظهور مذاهب گوناگون كلامي شد و نيز مذاهب فقهي و اصولي روز به روز شهرت و اعتبار يافتند. در اين زمان واندكي پيش يا پس از آن بود كه مجموعه هاي بزرگ حديث و روايت در مدارس شيعه و اهل سنّت پديد آمد، امّا كار بر دوست داران علي (ع)و نيز علويان، هم چنان دشوار و دشوارتر مي شد.نصر بن علي يكي از راويانِ معتبر وامينِ حديث در اين دوره است. خطيب بغدادي و مِزّي با سند متصل خود از وي و او به طريق اهل بيت از پيامبر(ص) نقل مي كند كه آن حضرت دست حسن (ع)و حسين (ع)را گرفت و فرمود: (هر كسي مرا واين دو را و پدر و مادر آن ها را دوست بدارد، در روز قيامت با من و در رتبه من خواهد بود.) پس از آن كه نصر بن علي اين روايت را نقل كرد، متوكّل فرمان داد تا اورا هزار تازيانه بزنند، چرا كه مي پنداشت او رافضي است! سرانجام با گواهي جعفر بن عبدالواحد مبني بر اين كه وي از اهل سنّت است، از مجازات رهايي يافت. (3) گرفتار آمدن طبري به چنين سرنوشتى، مقوله اي است كه به آن اشاره خواهد شد.او در هفت سالگي قرآن را حفظ كرد؛ در هشت سالگي به امامت جماعت پرداخت (4) و در نه سالگي حديث نوشت. در سال 236 ه . ق . و در دوازده سالگي براي كسب علم و معرفت سفرهاي خود را آغاز كرد و به ري درآمد. در اين ديار از محدثان بزرگي چون: محمد بن حميد رازى، مثنّي بن ابراهيم اُبُلّي واحمد بن حمّاد دولابي بهره هاي زيادي برد، تا آن جا كه برخي گفته اند از مثنّي بن ابراهيم بيش از صد هزار حديث فراگرفت و نوشت و نيز در آن جا كتاب المبتدأ در آفرينش را از احمد بن حمّاد و كتاب المغازي را به واسطه سلمة بن مفضّل رازي از محمّد بن اسحاق، نوشت.او پس از مرگ احمد بن محمد بن حنبل كه در سال 241 ه . ق . رخ داد، وارد بغداد شد (5) . در مدّت اقامت اش به آموختن فقه و علوم قرآن پرداخت و از كساني چون ابن بشّار شافعى(استاد ابن سُريج شافعى) سليمان بن عبدالرحمن، يونس بن عبدالاعلى، ابو كريب محمّد بن علاء (6) و ديگران بهره هاي علمي فراوان برد.در سفر به بصره از كساني مانند: محمد بن موسى، عماد بن موسي قزّاز، محمد بن علي صنعانى، بشربن مُعاذ ابو اشعث روايت شنيد. در بازگشت خود از بصره به واسط درآمد و نزد هنّاد بن سري و اسماعيل بن موسي علم و حديث آموخت.در راه سفر علمي به مصر از عالمان ساكنِ شام و سواحل پيرامون آن بهره جُست و از جمله قرائت را در بيروت از عباس بن وليد بن مؤيد آموخت. آنگاه وارد فسطاط شد و بسياري از ميراث هاي علمي مالك بن انس، محمد بن ادريس شافعي و ابن وَهْب را نوشت و سرانجام در سال 256 ه . ق . به مصر درآمد.در آن جا با دو تن از دانش مندان فقه و حديث؛ يعني ابوالحسن علي بن سراج و ابوابراهيم اسماعيل بن ابراهيم مُزَني (... - 264ه.ق.) ملاقات كرد، اما در مجلس درس مُزني از ناحيه شاگردان وي مورد بي احترامي و جفا قرار گرفت و از وي بُريد. او خودش مي گويد: سرانجام مزني مرا ملاقات كرد و پوزش خواست.گويا مصر آخرين نقطه سفرهاي علمىِ دشوار و پر حادثه طبري است. او پس از حدود بيست سال دوري از وطن، سرانجام به بغداد و از آن جا به آمل باز مي گردد. مدت كوتاهي در آن جا مي ماند سپس به بغداد آمده و پس از سال ها تلاش علمي در سال 290 ه . ق . براي بار دوم و آخرين بار به زادگاه خود مي رود. گويا در اين سفر است كه در پاسخ بي مهري شيعيان - و به قول حموى، رافضيان - نسبت به خليفه اوّل و دوم، كتاب فضايل ابوبكر و عمر را مي نويسد و به در خواست حاكمان عبّاسى، فضايل عباس را نيز بازگو مي كند كه سرانجام با واكنش تُند شيعيان مواجه مي شود و به بغداد آمده و براي هميشه در آن جا مي ماند. (7) .او در شرايطي به بغداد آمد كه فتنه بزرگ كلامي پيرامون (خلق قرآن) به سود احمد بن حنبل و پيروان مذهب او تمام شده بود و آنان بر اوضاع فرهنگي و اجتماعي بغداد چيره شده بودند. از سوي ديگر ابوبكرمحمّد بن داوود ظاهري نيز اوضاع را مساعد ديده بر عقيده خود و سركوبي مخالفان آن پاي مي فشرد.پيامد سخت گيري ها و تعصّب حنبليان، سرانجام دامن گير طبري نيز شده و به انزواي هميشگي او انجاميد. داستان از اين قرار بود كه روزي وي به مسجد جامع آمد و آنان پس از گزاردن نماز جمعه، گرد او فراهم آمدند و از او درباره دو چيز پرسش كردند، نخست آن كه چرا آراي فقهي احمد بن حنبل را در كتاب اختلاف فقهاء الأمصار نياورده است و دوم اين كه نظرش درباره حديث (جلوس خدا بر روي عرش) چيست.او پاسخ داد: كسي از ياران ابن حنبل را نديدم كه قابل اعتماد باشد و روايتي درباره آراي فقهي او نقل كرده باشد، امّا درباره حديث (جلوس خدا) بدانيد كه چنين چيزي مُحال است. آن گاه اين بيت را خواند:.سُبحان مَنْ لَيْسَ له أنيسُ ولا لَهُ في عَرْشِه جَليسُ. پاك و منزّه آن خدايي است كه همدم ندارد ونه او را در عرش، هم نشيني است.آنان پس از شنيدن اين پاسخ، بر محمد شوريدند و باراني از سنگ بر او فرو ريختند. او فرار كرد و داخل خانه شد، امّا باران سنگ هاي (جاهلان مُتنسّك) پيراموان خانه اش را به تلّي از سنگ و شن تبديل كرد كه سرانجام با دخالت هزاران سرباز، محاصره پايان يافت.او نامه اي دال بر اعتبار و صحّت مرام فقهي و عقيدتي احمد بن حنبل و فضيلت او، نوشت و براي آنان قرائت كرد. و نيز كتاب اختلاف فقهاء الامصار را دفن كرد كه پس از مرگ وى، آن را بيرون آوردند و نسخه برداري كردند. (8) .يكي از روي دادهاي مهم زندگي طبري كه وي را به (رافضي گرى) و (تشيّع) متّهم ساخت، نوشتن و تحقيق اسناد (حديث غدير) و (حديث طير مشوى) بود. اين اقدام طبرى، او را در چنان غُربتي و عُزلتي فرو برد كه تشنگان علم را از دست رسي به درياي دانش وي محروم كرد تا آن جا كه كسي از مرگ وي آگاه نگشت و از بيم مردم شبانه در خانه اش دفن گرديد. (9) .ذهبي مي گويد: او روايات حديث غدير را در چهار جزء گردآورد و آن چنان در كثرت و گستردگي اسناد اين حديث و در اعتبار بخشيدن به آن، كوشيد كه مرا روشن ساخت و به ماجراي غدير يقين پيدا كردم. (10) .ابن كثير نيز مي نويسد: او روايات حديث غدير را در دو جزء بزرگ گرد آورد و نيز كتابي در مورد (حديث طير مَشوى) نوشته است. (11) .آفرينش چنين آثاري در شرايطي كه مختصراً به آن اشاره شد، از شاه كارهاي طبري محسوب شده و بهترين نشانه قوت ايمان، شهامت وصلابت علمي و فكري او در دفاع از حق است. جالب آن كه او در پاسخ يكي از شاگردان كه از عقايدش مي پرسد، مي گويد: عقايد من همان چيزهايي است كه نوشته ام.ملاحظه چنين واقعيت هايي در زندگي طبري كه شايد شماري از آن ها به سرنوشت خيلي از روي دادهاي تاريخي دچار شده وبه ما نرسيده، نويسندگان گذشته و حال را درگير تضاد و اختلاف كرده است. برخي چون ذهبي و ابن حجر او را تا حدّى، شيعه و مُوالي امام علي (ع)دانسته اند و كساني چون محقّق شوشتري به استناد شماري از ضعف هاي موجود در تاريخ كم نظيرش، وي را سُنّي متعصّب مي نامد. (12) .سيره علمي و عملي طبرى، يكي ديگر از ابعاد زندگي اوست. از آن هنگام كه براي كسب علم، بار سفر بَست، توانايي هاي خدادادي اش را جز در اين راه مقدّس مصروف نداشت و هرگز زني را به همسري نگرفت. هيچ گاه مناعت طبع، عزّت و پارسايي را به متاعِ دل فريب دنيا نفروخت. از اين رو سعي مي كرد هديه اي را به ويژه از ارباب سياست جز به صورت معوّض نپذيرد و نيز پيش نهاد قضا را نپذيرفت. از دنياي خود جز هزاران برگ علم و ده ها جلد كتاب و شاگرد به جاي نگذاشت و بالأخره از اخلاقي كه شايسته عالمان نبود از جمله: كتمان حق، پرخاش گرى، پستي طبع و طمع وآزِ آب و نان و نام دوري جُست. او زبان حال خود را در چند بيت چنين بازگو نمود:.هرگاه تنگ دست مي شوم صميمي ترين دوستم ناآگاه است، امّا گاهِ بي نيازيم دوست من نيز بي نياز است (و از او غافل نيستم).از سر شرم و حيا آبروي خود را نگه مي دارم، كه به جاي درخواست و كرنش، سازگاري ومُدارا رفيق راه من است.و اگر در بخششِ آبرو گشاده دست بودم، راه توانگري وغِنا آسان مي نمود. (13) .او سيمايي نمكين، چهره اي گندم گون واندامي لاغر داشت كه همگان را مجذوب او مي كرد.فصيح سخن مي گفت و با آهنگي خوش و قرائتِ متين و دل نشين نماز مي گزارد، از اين رو مردم از نقطه هاي دور شهر در نماز جماعت او حضور مي يافتند.اگر سلمان فارسي آن نخستين مسلمان پارسي زبان، خود را (ابن الاسلام) (فرزند اسلام) ناميد، طبري نيز از نخستين ايرانياني است كه شايسته عنوانِ (فرزند دانش) است.او پس از عُمري تلاش، در علوم حديث، فقه، تفسير، تاريخ، تراجم وقرائت سرآمدِ زمان شد و مهم ترين آثار خود در اين زمينه ها؛ يعني كتاب هاى: تهذيب الآثار، اختلاف فقهاء الامصار، اللطيف في احكام شرائع الاسلام، الجامع في تأويل القرآن، تاريخ الرسل (الامم) والملوك، ذيل المذيّل واختلاف القرّاءيا الجامع في القراءةرا نوشت. نيز نوشته اند كه او از كمىِ همتِ شاگردان و پيروان خود سخت دل گير شد و كتاب تفسيرش را به يك دهم آن چه مي خواست كاهش داد و آن را در سه هزار برگ و كتاب تاريخ خود را نيز در همين حدود گردآورد!.هم چنين از دانش حساب، لغت، جبر و مقابله، طب، نحو، عروض و كلام فراوان بهره گرفت.حاصل اين همه تلاش، چهارده برگ براي هر روز عمر 85 ساله طبري يا بيش از 28 برگ براي هر روز چهل سال زندگىِ علمي اوست، ياقوت حموي هشتاد مجلد از كتاب هاي او را كه با خط ريز و فشرده خود وي تدوين ونگارش يافته بود، بالغ بر چند صد هزار برگ شمرده است. نقد و بررسي آن بخش از آثار مطبوع وخطي كه از طبري به جاي مانده است، حوصله اي بسيار فراتر از اين مقال و تواني والاتر از توان نويسنده اين گفتار مي طلبد. (14) .جالب تر آن كه او در ميان همه اين آثار به دو اثر خود؛ يعني اختلاف فقهاء الامصار و اللطيف في احكام شرايع الاسلام فوق العاده بها مي داد و شاگردان خود را به قرائت مكرّر آنها فرا مي خواند. هم چنين بايد از توجه ارباب تراجم و تاريخ به كتاب وزين و ناتمام او به نام تهذيب الآثار ياد كرد. ذهبي مي نويسد: اگر نگارش اين كتاب پايان مي يافت به صد جلد مي رسيد.از ميان آراي اصولي وفقهي او مي توان به مذهب وي در اجماع و مسح وضو اشاره كرد. او اجماع را نقل متواتري مي دانست كه اتّفاق اصحاب پيامبر(ص) را درباره اثري منعكس كند امّا از راه رأي و قياس پديد نيامده باشد. نيز مشهور است كه او به جاي شستن، مسح پا را در وضو كافي مي دانست و يا پس از شستن پا، مسح را نيز واجب مي شمرد. (15) پيش از اين به يكي از آراي كلامي او اشاره شد و او كتابي در باره اين آرا به نام صريح السّنّة نوشته بود كه اكنون در دست نيست.طبري و دانشمندان مسلمان.
گردآوري گفتار و نقد و نظر صاحب نظران درباره شخصيّت علمي و عملي طبرى، مجالي فراتر از اين مقال مي طلبد: ما در اين جا به مواردي از آن ها اشاره مي كنيم.خطيب از ابو بكر محمد بن اسحاق بن خزيمه نقل مي كند كه حنبليان بر طبري ستم كردند، امّا من در روي زمين داناتر از وي نمي شناسم.نيز از ابوحامد احمد بن ابي طاهر اسفرائيني نقل مي كند كه اگر كسي براي به دست آوردن تفسير طبري به سرزمين چين سفر كند، كار زيادي نكرده است.و هم خود او مي گويد: طبري از علوم چيزهايي فراهم كرد كه هيچ كس از معاصران اش بدان مرتبه نمي رسيدند. او حافظ كتاب خدا، و آگاه به قرائت هاي گوناگون قرآن وآشنا به معاني و احكام قرآن بود. سنّت وراه هاي آن از درست و نادرست و ناسخ و منسوخ را مي شناخت و بر اقوال و آراي صحابه و تابعيان و اتباع آنان تا زمان خودش آگاه بود و افزون بر اين مراتب، در مسائل حلال و حرام و در تاريخ و اخبار اُمّت ها سرآمد زمان بود.ذهبي مي نويسد: وي در دانش، تيزهوشي و احاطه بر علوم، از افرادي بود كه كم تر كسي به پاي او مي رسد.ابن كثير مي افزايد: او در عبادت، پارسايي و قيام در راه حق از ملامتِ ملامت گران نهراسيد. يكي از پيشوايان اسلام در علم و عمل به كتاب خدا و سنّت رسول خدا بود، امّا مردم بر پيروي از ابوبكر محمد بن داوود ظاهري او را به گناهان و خطاهاي بزرگ و به رافضي گري محكوم كردند.سيوطي مي نويسد: او سرآمد تمام مفسران است. در تفسير روايي و درايى، اثري آفريد كه گذشتگان مانندش را نياوردند و آيندگان نيز نتوانند آورد. آن گونه كه از سخن سيوطي در كتاب طبقات مفسرين برمي آيد تفسير الدر المنثور او چكيده و تهذيب تفسير طبري است.از علماي شيعه، نجاشي وي را عامّي مذهب دانسته و به كتاب هاي او در ردّ (حرقوصيّه) (16) و در باره حديث غدير، اشاره مي كند. شيخ طوسي در فهرست مي نويسد: او كتابي در باره روايات حديث غدير نوشت و آن را تصحيح و شرح كرد.طبقه و منزلت روايي طبري .
او يكي از بزرگ ترين حافظان حديث در دوره غيبت صغرا و نزديك به عصرِ نويسندگان مهم ترين آثار حديثي از شيعه و اهل سنّت مي زيسته است. همان طور كه گذشت، دو بار از او به عنوان راوي و كاتب (صد هزار حديث) ياد شده است.نجاشي و شيخ طوسي نام او را بدون جرح و تعديل در شمار راويان حديث غدير آورده اند، ليكن ذهبى، ابن كثير، ابن حجر و ابن خلّكان به وثاقت و صداقت او تصريح كرده اند. ابن خلّكان مي نويسد: او در نقل اش موثّق و تاريخ او صحيح ترين و معتبرترين تاريخ هاست.او از افرادي چون: محمد بن عبدالملك بن ابي الشوارب، اسحاق بن ابي اسرائيل، احمد بن منيع بغوى، احمد بن حميد رازى، سلمة بن مفضّل رازى، يعقوب بن ابراهيم دورقى، محمد بن مثنّي و شمار زيادي از اهل شام، عراق و مصر نقل حديث كرده است. و كساني چون: احمد بن كامل قاضى، محمد بن عبدالله شافعى، مخلّد بن جعفر، محمد احمد بن حمدان نيشابورى، ابوالحسن علي بن حسن بن عهن وسليمان بن احمد طبراني از او روايت كرده اند.از ميان شيوخ او در قرائت مي توان از: سليمان بن عبدالرحمن، عبّاس بن وليد بن مزيد، يونس بن عبدالاعلى، ابو كُرَيب محمد بن علاء واحمد بن يوسف تغلبي نام برد. محمد بن فيروز، احمد بن عبدالله و برخي ديگر نيز از او روايت قرائت كرده اند.او پيش از آن كه قرائتي را انتخاب كند به روايت حمزه قرائت مي كرد و به قرائت وروش نيز آشنايي داشت. در قرائت، كتاب الجامع و در اختلاف قرائات - كه از آن به علم حروف ياد مي شود - الفصل بين القرّاء را نوشت.نيز او در تدوين كتاب تاريخ خود، از راوياني چون: محمد بن سائب كلبى، هشام بن محمد بن سائب كلبى، محمد بن عمر واقدي و ديگران روايت مي كند.يكي از رواياتي كه طبري در تاريخ خود آورده و در منابع روايي شيعه نيز با سند متّصل از طريق وي نقل شده است، حديث (اِنذار) است كه متأسّفانه ذهبي در تاريخ الاسلام با همه تكثير روايات و اقوال، به حذف و سرقت اين حديث پرداخته است. او به سند متّصل خود از علي بن ابي طالب (ع)روايت مي كند كه فرمود: آن گاه كه آيه (وانذر عشيرتك الاقربين) (17) بر پيامبر(ص) نازل شد، مرا فراخواند و فرمود: (مي دانم كه بستگانم خوش ندارند كه اِنذار و تبليغ را از آنان آغاز كنم، لذا درنگ كردم تا آن كه جبرئيل فرود آمد و گفت: اي محمد! اگر مأموريّت خود را انجام ندهي پروردگارت تو را كيفر مي كند. اي على! غذايي فراهم كن وفرزندان عبدالمطّلب را فراخوان كه با آنان سخن بگويم و مأموريتم را ابلاغ كنم.).من فرموده پيامبر را انجام دادم و سپس بني عبدالمطّلب را - كه حدود چهل مرد بودند - دعوت كردم. پس از صرف غذا همين كه پيامبر(ص) خواست با آنان گفت وگو كند، ابولهب با ساحر خواندن پيامبر جلسه را به هم زد و آنان پراكنده شدند.براي بار دوم همين برنامه تكرار شد و پيامبر(ص) پس از تناول غذا، فرمود: اي فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند، جواني را در ميان عرب نمي شناسم كه بهتر از آن چه من براي شما آورده ام براي قريش آورده باشد من خير دنيا وآخرت را براي شما آورده ام و خداوند مرا دستور داد كه شما را به آن دعوت كنم، پس كدام يك از شما مرا در اين كار ياري مي كند كه در ازاي آن، برادر، وصي و جانشين من در ميان شما باشد. آنان همه شانه خالي كردند و من كه خردسال ترين شان بودم، گفتم: اي پيامبر خدا! من ياور تو در اين كارم.آن گاه پيامبر(ص) گردن مرا گرفت و فرمود: اين، برادر، وصي و خليفه من در ميان شماست. سخن اش را گوش و فرمانش را اطاعت كنيد.آنان در حالي كه مي خنديدند و به ابوطالب مي گفتند: تو را فرمان داد كه گوش به فرمان فرزندت باشى، پراكنده شدند.اين مطلب را شيخ طوسي با سند متصل خود، از طبري نقل كرده است. (18) .سرانجام آفتاب وجود طبري در حدود 85 سالگي در شنبه شب اواخر ماه شوال سال 310 ه . ق . غروب كرد (19) و غريبانه و شبانه در منزل خود دفن شد. ياقوت حموي مي نويسد: به جز خطيب بغدادى، همه نوشته اند كه وي را از ترس مردم (عامّه) شبانه دفن كردند، زيرا مُتّهم به تشيّع بود. (20) .خطيب بغدادي مي نويسد: با آن كه براي تشييع جنازه وي كسي را خبر ندادند، كسان زيادي گردآمدند و تا چند ماه، شب و روز بر قبر وي نماز خواندند.و مردماني از اهل دين و ادب در سوگ او مرثيه خواندند كه از آن جمله اين دو بيت است:.حَدَث مُفِظِع و خطب جليل دُقَّ عن مثله اصطبارُ الصّبورِ. قام ناعى العلوم أجمع لمّا قام ناعى محمد بن جرير. روي دادي است دردآور و حادثه اي است بزرگ كه كاسه صبر شكيبايان از مانند آن لبريز شده و بردباري شان مي كاهد.آنگاه كه خبر مرگ محمد بن جرير را دادند، در حقيقت بانگ خبر مرگ تمام علوم برخاست. (21) .منابع ديگر
تا ريخ طبري 2/ 319؛ فهرست ابن نديم 291؛ فهرست طوسي 281 (چاپ دانشگاه مشهد)؛ رجال نجاشي ش 877؛ طبقات الفقهاء 93؛ معجم البلدان 1/ 57 و 4/ 13؛ الانساب 4/ 46؛ تهذيب الاسماء واللغات ج 1/ ق 1/ 78؛ تاريخ الاسلام 23/ 279؛ تذكرة الحفّاظ 2/ 710؛ غاية النهاية في طبقات القرّاء 2/ 106؛ مختصر تاريخ دمشق 22/ 59؛ طبقات الشافعيّه (سبكى) 3/ 120؛ المقفّي الكبير 5/ 481؛ لسان الميزان 5/ 100؛ طبقات المفسرين (سيوطى) 30؛ شذرات الذهب 2/ ق 1/ 260؛ بحار الانوار 18/ 191؛ مجمع الرجال 5/ 172؛ جامع الرواة 2/ 82؛ تنقيح المقال 2/ 90؛ التفسير والمفسرون 205/ 1؛ الاعلام (زركلى) 6/ 69؛ معجم المؤلّفين 9/ 148؛ معجم المفسرين 2/ 508؛ الفوائد الرضوية 446؛ تاريخ الاسلام (حسن ابراهيم حسن) 3-1؛ معجم رجال الحديث 15/ 146؛ مستدركات علم الرجال 6/ 489.1. بر اساس طبقه بندي ذهبي در تذكرة الحفّاظ.2. ياقوت حموي در كتاب معجم البلدان ذيل واژه (طبرستان) به تفصيل سخن گفته و ترجيح مي دهد كه سبب نام گذاري اين ناحيه به طبرستان از آن جهت است كه اغلب مردم اين ناحيه از (طَبَر) استفاده مي كنند و همواره آن را با خود دارند. وذيل واژه (آمل) مي نويسد كه اين شهر در زمان فتح طبرستان به عنوان اولين قصبه اين منطقه شناخته شده بود.3. تاريخ بغداد 13/ 287- 288 و تهذيب الكمال 29/ 359 - 360.4. معجم الادباء 18/ 49.5. فؤاد سزگين مي نويسد: (طبري در درس احمد بن حنبل حاضر مي شد، امّا ظاهراً اين سخن نادرست باشد) (نك: تاريخ التراث العربي ق 1/ ج 2/ 159).6. برخي گفته اند كه وي بالغ بر صد هزار حديث از ابوكريب شنيد (معجم الادباء 18/ 52).7. معجم الادباء 18/ 85.8. تاريخ بغداد 2/ 166 و معجم الادباء 18/ 57 - 59.9. معجم الادباء 18/ 40؛ الكامل في التاريخ 8/ 134و المنتظم 13/ 217.10. سير اعلام النبلاء 14/ 277.11. البداية والنهاية 11/ 147.12. نك: ميزان الاعتدال 3/ 498؛ لسان الميزان 5/ 100 و قاموس الرجال (چاپ قديم) 8/ 91.13. وفيات الاعيان 4/ 192:.اذا اُعسِرتُ لم يعلم شقيقى وأستغنى فيستغنى صديقى. حيائى حافظ لى ماء وجهى ورفقى من مطالبتى رفيقى. ولو أنى سمحت ببذل وجهى لكنت الي الغني سهل الطريق. 14. درباره كتاب هاي او نك: سير اعلام النبلاء 14/ 273؛ معجم الادباء 18/ 64 به بعد؛ الوافي بالوفيات 285/ 2 - 286؛ طبقات المفسرين (داوودى) 2/ 115 - 117؛ تاريخ التراث العربي 1/ ج 2/ 159 - 168 و تاريخ طبري 1/ مقدّمه محمد ابوالفضل ابراهيم.15. البداية والنهاية 11/ 147.16. قومي از خوارج كه به حرقوص بن سعد بن زهير سعدي عنبري منسوب اند و محمّد بن جرير طبري كتابي در ردّ ايشان نوشته است، (نك: لغت نامه دهخدا 6/ 7783 و الذريعة10/ 193).17. شعراء، آيه 214.18. تاريخ طبري 2/ 319 - 321 (با تلخيص)و امالي طوسي 581 (مجلس 24). اين حديث در تفسير طبري 19/ 74 و 75 نقل شده، ليكن در پايان حديث به جاي (ووصيّي و خليفتى) عبارت (كذا و كذا) نوشته شده است. نيز نك: تفسير فرات 1/ 299 و تاريخ دمشق (ترجمه الامام علي بن ابي طالب) 1/ 97 - 102.19. تاريخ بغداد 2/ 166؛ المنتظم 13/ 217 و معجم الادباء 18/ 94.20. معجم الادباء 18/ 40.21. تاريخ بغداد 2/ 166.