170عبداللّه بن حسن بن الامام حسن (ع)
(حدود 75- 145ه.ق).
كنيه: ابو محمّد.
نسب: هاشمى، علوي.
لقب: محض، مدني.
طبقه : پنجم.
عبداللّه در سال 75ه.ق. در مدينه در خانه دُخت گرامي پيامبر(ص) و از خاندان علوي و هاشمى، يعني از حسن مثني فرزند امام حسن بن علي بن ابي طالب (ع)و از فاطمه دختر گرامي امام حسين بن علي بن ابي طالب (ع)زاده شد.
حسن مثنّي همو بود كه مدّت ها پنهاني زيست و سرانجام به دستور سليمان بن عبدالملك مسموم شد و به شهادت رسيد. از اوبه غير از عبدالله، ابراهيم، حسن، جعفر، داوود و محمد پا به عرصه گيتي نهادند. و از عبدالله، فرزنداني به نام هاى: سليمان، يحيى، ادريس، ابراهيم و محمد به يادگار ماندند.
در توصيف او نوشته اند كه وي در سيما همانند پيامبر(ص) بود و بسيار عبادت مي كرد. در ميان دانشمندان، گرامي بود و هيبت و شرافت و منزلتِ اجتماعي اش با صراحت لهجه وغلظت در برابر ستمكاران همراه بود و سرانجام در راه مبارزه با آنان جان باخت.
او در نزد بعضي از خلفاي اموي و عباسى، مانند: عمر بن عبدالعزيز و ابوعباس سفّاح، داراي منزلتِ والايي بود و به تعبير شيخ طوسى، به عنوان شيخ طالبيّين شناخته مي شد. ازاين روى، سفاح فدك را به او باز گرداند و او متولّي صدقات اميرمؤمنان، پس از پدرش حسن مثني بود، اما منصور دوانيقى، فرزندان او را با كشتن و به بند كشيدن، سركوب كرد و عبداللّه را (مَذَلَّه يا مُدَلَّه؛ بي شخصيت و فرومايه) لقب داد.
درباره آرا و افكار كلامي و فقهي او مي خوانيم كه وي به امامت علي بن ابي طالب (ع)و ديگر امامان اهل بيت (ع)ايمان نداشت. امام و مرجع زيديه و مفتي آنان بود و به رأي و نظر خود فتوا مي داد و مي گفت: خداوند توبه كسي را كه از ابوبكر و عمر برائت جويد، نمي پذيرد. روزي بر كفش خود مسح كرد. پرسيدند: چرا چنين كردي پاسخ داد: هر كس عمر بن خطاب را واسطه ميان خود و خدا قرار دهد به ريسمان محكمي چنگ زده است.
حفص بن قيس مي گويد: به عبدالله گفتم: مردم مي گويند كه گفتار ها و آراي شما از سر تقيّه است گفت: خدايا، اين، گفتارِ من در ظاهر و باطن است و سخن كسي را پس از اين نپذيريد.
روزي به ياد قتل عثمان افتاد و گريست. معتقد بود كه پشت سرِ خلفا در اول وقت مي توان نماز خواند. مي گفت: رافضيان كفّارِ اهل قبله اند، بلكه كشتن آنان را مايه تقرب به خدا مي دانست. (1) .
او در عين حال به سيادت و انتسابش به پيامبر(ص) افتخار مي كرد و مي گفت: من نزديك ترين مردم به رسول خدا هستم از او دو بار زاده شده ام. از وي پرسيدند: چرا شما برترين مردم شديد گفت: زيرا آنان آرزو مي كنند كه يكي از ما بودند و ما آرزو نمي كنيم كه يكي از آنان مي بوديم. (2) .
آرا و اقوالي كه گاه در روايات منقول ازائمه اهل بيت (ع)درباره عبدالله ديده مي شود، سبب شد تا شماري از رجاليون شيعى، متعرّض نام او نشده يا او را نكوهش و برخي هم با ملاحظه روايات مختلف و متعارض، درباره وي سكوت و توقّف كنند. (3) .
اما شماري ديگر از دانشمندان شيعى، با اشاره يا تصريح، عبدالله را ستوده و او را از هر گونه الحاد وانحراف در عقيده و گفتار و كردار، منزّه دانسته اند.
شيخ طوسي پس از ذكر نام وي در ميان اصحاب امام باقر (ع)او را با عبارت (رضي اللّه عنه) - كه در عبارت هاي شيخ كم سابقه است - دعا مي كند. (4) .
سيد بن طاووس (-664ه.ق.) به نقل روايتي پرداخته كه در آن، امام صادق (ع)پس از دستگيري سادات حسني ازجمله عبدالله، در نامه سرگشاده خطاب به عبداللّه و ديگر همراهان وى، آنان را خلف صالح و ذريّه پاك مي خواند، سپس آنان را به صبر و رضا و تسليم در برابر خدا دعوت مي كند، سيد بن طاووس مي نويسد: اين نامه نشان مي دهد كه دستگير شدگان، از نظر امام صادق (ع)معذور، ممدوح، مظلوم و به حق وي عارف بودند و اگر پاره اي منابع آنان را از امام باقر (ع)و امام صادق (ع)بريده وگريزان و منحرف خوانده اند، حمل به تقيه مي شود، زيرا آنان نمي خواستند جنبش و قيامِ اصلاح طلبانه شان به ائمه طاهرين (ع)نسبت داده شود.
مؤيد اين نظريه، روايات ديگري است كه فرزندان امام حسن (ع)را ستوده و به بيان صريح به شرافت و بزرگي آنان و حق طلبي شان پرداخته است. (5) .
علامه اميني نيز همين نظريّه را برگزيده و مي نويسد: هر چند احاديث در ستايش و نكوهش عبدالله، تضارب و تعارض دارند، اما نظر نهايي شيعه درباره آن ها همان چيزي است كه سيّد طائفه شيعه (سيد بن طاووس) اختيار كرده و به صلاح و نيك باوري عبداللّه و اعتقاد او به امامت امام صادق (ع) گواهي داده است. (6) .
ابوالفرج به اسناد خود از طريق يحيي بن عبداللّه وعبداللّه بن حسن و او با چند واسطه از رسول خدا روايت مي كند كه فرمود: هفت تن از فرزندان من در كنار فرات دفن خواهند شد كه در گذشته و آينده بي نظيرند. (7) .
هم چنين راوي بزرگ شيعه عبّاد بن يعقوب، از بندقة بن محمد نقل مي كند كه گفت: عبداللّه بن حسن را ديدم و پيش خود گفتم: سوگند به خدا، او سرور مردم است هاله اي از نور پيرامونش را فرا گرفته بود. (8) .
عبداللّه از طبقه پنجم راويان حديث است. شيخ طوسي نام او را در ميان اصحاب امام باقر (ع)و امام صادق آورده است.
جلالت و راستي و وثاقت وي نزد رجاليون اهل سنت بر كسي پوشيده نيست، اما از ميان اصحاب حديث و رجال شيعه - چنان كه گذشت - شماري درباره وي سكوت كرده و برخي در برابر شواهد و روايات متعارض، توقف نموده و اظهار نظر نكرده اند، ولي ظاهر كلام عالماني چون سيد بن طاووس و علامه اميني بر صلاح و صداقت وي اشاره دارد.
به هر حال، روايات وي در منابع روايي و در كتب تراجم و رجال اهل سنت و شيعه آمده است. او در اين منابع از امام باقر (ع)واز كساني چون: پدرش حسن مثنى، مادرش فاطمه دختر امام حسين (ع) عبداللّه بن جعفر بن ابي طالب، ابراهيم بن محمد بن طلحه، عكرمه و ابوبكر بن عمرو بن حزام، روايت كرده است. سليمان، يحيي و موسي (فرزندان او) و كسانى، مانند: مالك بن انس، ليث بن ابي سليم، سفيان ثورى، مولايش حفص بن عمر و حسين بن زيد بن علي بن حسيني از وي روايت كرده اند. (9) .
ابن عساكر به سند خود از عبداللّه و او از جدش نقل مي كند كه پيامبر(ص) فرمود: هر كس با توفيق و نصرت الهى، گره از كار مسلماني بگشايد، خداوند، گرفتاري واندوه دنيا و آخرت را از او برطرف سازد. (10) .
سرانجام او به همراه حدود بيست نفر از فرزندان و نوادگان امام حسن (ع)ازجمله: برادرانش ابراهيم، حسن و داوود بن حسن مثنّى، به دستور منصور دوانيقي و به دست رياح بن عثمان فرماندار مدينه، دستگير و پس از مدتي حبس در مدينه همراه با شكنجه و سختي بسيار تا شهر (هاشميّه) در نزديكي كوفه تبعيد و حبس گرديدند و تعدادي از آنان به قتل رسيدند. (11) .
پس از مدتى، ابراهيم و محمد دو فرزند عبدالله قيام كرده و بر مدينه، مكه و بصره چيره شدند، اما از قضاي روزگار قيام آنان نافرجام ماند و محمد در مدينه كشته سپس سر بريده او نزد منصور دوانيقي فرستاده شد. منصور دستور داد تا سر محمد را در ميان شهر كوفه نصب كنند و چنين شد. ابراهيم نيز پس از چندي در همان سال، يعني 145ه.ق. در (باخمرى) (دهكده اي ميان كوفه و واسط) به قتل رسيد و سرش نزد منصور فرستاده شد. او دستور داد سر را در بازار كوفه نصب كنند، سپس به نزد پدرش عبداللّه ببرند، و چنين كردند. (12) .
عبداللّه بن حسن در 145ه.ق. سالي كه برادرانش ابراهيم و حسن بن حسن در زندان هاشميّه جان باخته بودند در حدود 75 سالگي به شهادت رسيد. (13) .
ذهبي از حاكم نقل مي كند كه قبر او در كنار دروازه قادسيّه است وكرامت هايي براي آن بزرگوار نقل مي كنند. (14) .
1. بصائر الدرجات 3/ 153 و 4/ 174 و عمدة الطالب 78. 2. 1/ 348 / ح 6؛ المعارف 212 وتهذيب تاريخ دمشق 7/ 359. 3. معجم رجال الحديث 1/ 159؛ بحار الانوار 47 / 304,298؛ قاموس الرجال 6/ 313 وتنقيح المقال 2/ 177. 4. رجال طوسي 127. 5. اقبال الاعمال 582,578. 6. الغدير 3/ 271. 7. مقاتل الطالبيين 131. 8. همان 123. 9. تهذيب الكمال 14/ 415,414؛ مستدركات علم رجال الحديث 14/ 514ونك:كتاب الخصال 504 - 105.79.73. 10. تهذيب تاريخ دمشق 7/ 357. 11. المعارف 312 و تذكرة الخواص 199,197. 12. تذكرة الخواص 230 و الغدير 3/ 275. 13. مقاتل الطالبييّن 127,125وعمدة الطالب 123. 14. تاريخ الاسلام 9/ 191.