فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 111
نمايش فراداده

سَبُعَةٌ افِلٌ و افِلَةٌ: ماده شير آبستن.

اَفيل - اَفيلَة (مؤنث) - اِفال و اَفائل، ج: كره شتر از مادر جدا شده، شتربچه كه بسال دوم يا زائد از آن درآيد.

مَاْفُول: ضعيف رأى و عقل.

اُفُول: غروب كردن.

قالَ لا اُحِبُّ الْافِلينَ (آيه): چون غائب شد گفت غروب كننده و غائب شونده ها را دوست ندارم.

اَفْلاطُون: فيلسوف شهير يونانى شاگرد سقراط.

حُبُّ اَفْلاطُونى: عشق پاك و بى آلايش حقيقى.

(اَفَنَ) النَّاقَةَ اَفْناً، ض: دوشيد ناقه را در غير هنگام وقت و بيوقت.

اَفَنَهُ اللَّهُ: سست رأى گردانيد او را خداى.

اَفَنَ الْفَصيلُ: خورد كره شتر تمام شير كه در پستان بود.

اَفَنَتِ النَّاقَةُ اَفَناً، ف: كم شير شد ماده شتر.

- اَفِنَة، ص.

اَفِنَ الرَّجُلُ و اُفِنَ، ل: ضعيف رأى شد آن مرد.

اَفين و مَاْفُون، ص.

اَفِنَ الْجَوْزُ اَفْناً و اَفَناً: فاسد گرديد گردو.

اَفِنَ الطَّعامَ اَفْناً: نيكو نمود خوراك را و خير در او نيست (طعام بد بنظر نيكو آمد).

تَاَفَّنَ: عيب كرد، گرفت خوئى كه در او نبود، خود را به ظاهر زيرك نمود - مُتَاَفِّن، ص: بداخلاق.