وَهِنَتْ قُواهُ: سُست و ناتوان شد.
وَهَنَ الرَّجُلُ و اَوْهَنَ: در نيمه شب درآمد.
ايهان: سُست كردن.
وَهَّنَ: سُست گردانيد.
فَما وَهَنُوا لِما اصابَهُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ )آيه(: در مقابل بلائى كه در راه خدا رسيد روحيه خود را نباختند و سُست نشدند.
تَوَهَّنَ: سُست شد.
وَهْن: سُستى، مرد كوتاه درشت اندام، مقدار نيمه شب، يا ساعتى بعد از آن، شتر انبوه.
لاتَهِن: ضعف ناپذير.
وَهَن: سُستى، ضعف.
اَوْهَن: سُست تر.
وَهين: آنكه با اجير هنگام كار مى باشد تا او را برانگيزاند به كار و در اصطلاح امروز سركارگر.
واهِن - واهِنَة مؤنث - وُهْن، ج: مرد سُست.
)و فى حَديث عَلىّ )ع( وَلا واهِناً فى عَزْمٍ اَى ضَعيفاً فى رَأىٍ: سُستى نكنيد در اراده خود.
واهِنَة: استخوان كوتاه پهلو، مُهره گردن، استخوان بازو، استخوان سخت پهلوى اسب متصل به سينه، بادى كه در وقت پيرى به دست و پا عرض شود، زن سُست.
وَهْنانَة: زنى كه در او اندكى سُستى باشد وقت برخاستن و رفتن.
مَوْهِن: مقدار نيم شب يا ساعتى پس از آن.
مُوهِن: سُست كننده، خواركننده.
مَوْهُون - مَوْهُونَة مؤنث: مرد سُست.
)وَهْوَهَ( فى صَوْتِهِ وَهْوَهَةً: برگردانيد صدا را، در گلو از اندوه يا از ترس، شيون كرد، فرياد كشيد، نعره زد.
وَهْوَهَ الْاَسَدُ و تَوَهْوَهَ: غريد شير، وَهْواه، ص.
وَهْوَهَ الْاَتانُ: مايل شد ماده خر به نر.
وَهّ: اندوه.
فَرَسٌ وَهْوَه و وَهْواه: اسب شادمان تيزرو.
وَهْوَهَة: آواز گلوى اسب كه بعد صهيل آيد، برگردانيدن سگ آواز را در گلو از ترس، بانگ كردن خر نر نزد ماده خر از شفقت، به اندوه و ناله بانگ كردن زن، غريدن شير، فرياد مرد از ترس.
مُوَهْوِهَة: زنى كه از پُرى گوشت لرزد.
)وَهَى( الثَّوْبُ وَهْياً، م ف: كهنه و شكافته شد جامه.
وَهَىَ الشَّىْ ءُ: بند آن سُست و ضعيف و فروهشته شد.
وَهَىَ الْحائِطُ: نزديك گرديد ديوار ساقط گردد.
وَهَىَ الرَّجُلُ: احمق گرديد.
وَهَىَ السَّحابُ: ريخته شد ابر، سخت پاره پاره شد ابر.
وَهى، وَهِىَ: ناتوان شد، ضعيف شد.
اَوْهى: سُست تر و ضعيف تر كرد.
اَوْهى فُلاناً: شكست و سُست گردانيد آن را.
ضَرَبَهُ فَاَوْهى يَدَهُ: زد او را پس دست او شكست يا قريب به شكستگى رسانيد.
ايهاء: شكستن، دريده گردانيدن.
وَهْى - وُهِىّ و اَوْهِيَة، ج: شكافت چيزى، دريدگى آن.
وَهْيَة: كشيدگى پوست و غير آن.
وَهِيَّة: مرواريد، شتر نر گُشنى ضخيم فربه.
واهى - واهُون و وُهاة، ج واهِيَة مؤنث: سُست و فروهشته و دريده.
واهٍ: سُست، پوچ، بى دوام، جزئى، سبك، ناچيز، شُل و وِل.
سَبَبٌ واهٍ: علت جزئى.
عُذْرٌ واهٍ: عذر بدتر از گناه.
اَلْمُؤْمِنٌ واهٍ راقِعٌ اَى مُذْنِبٌ تائِبٌ )حديث(: مؤمن گناه كه كند توبه مى كند.
واهٍ، واهاً، واهاً لَهُ و بِهِ: چقدر حيرت انگيز است.