دامن، دامن حکمت

محمد رضا رنجبر

نسخه متنی -صفحه : 84/ 4
نمايش فراداده

هنگامه ايجاد

خواهرم مىگفت: چه دودى!

برادرم مىگفت: چه بويى!

اما پدرم مىگفت: اسپندها تا آتشى به زير پا ندارند، به جاى خويشاند، از جا دل نمىكنند، و نه بالا مىروند، و نه عطر آگين سازند!

خوب كه در كلامش خيره آمدم، دانستم كه پاسخ مرا مىگويد!

بارى، پيش از اين وى را گفته بودم: چه بايدم كرد تا دل از دنيا بركَنم؟

و نيز اينكه: راز بلاها و مصائب كدام است؟

و پاسخ من جز اين نبود كه: مصيبتها به آتش مانند، و آدمى به اسپند و ... .


  • تا نباشد آتشى در زيرِ پايت چون سپند صائب از هنگامه ايجادجستن مشكل است

  • صائب از هنگامه ايجادجستن مشكل است صائب از هنگامه ايجادجستن مشكل است