آيا مقوله سياست و تشكيل حكومت، امرى «عقلايى » است كه دين آن را امضا كرده و يا امرى «تاسيسى » و ره آورد خود دين است؟
پاسخ: اصل حكومت، امرى است عقلى كه ضرورت آن را عقل به خوبى ادراك مى كند و عقلاء نيز به استناد ضرورت عقلى، آن را مى پذيرند و چيزى كه برهان معتبر عقلى بر آن اقامه شود، حكم شرعى خواهد بود از سوى ديگر، و دليل نقلى نيز آن را امضا نموده، شرايط و اوصاف لازم را به صورت تفصيلى بازگو مى كند و تعيين حاكم نيز بر اساس شواهد عقلى و نقلى، به عهده خداوند است.
آيا «دين » به عنوان يك هدف مستقل به «سياست » پرداخته است يا در حد ضرورتى كه زمينه سعادت اخروى باشد؟
پاسخ: هدف مطلق و نهايى دين، نورانى شدن انسان ها و رسيدن آنان به شهود و لقاء الله و دارالقرار است و از اين رو، قيام مردم به قسط و عدل: «ليقوم الناس بالقسط » (4) و حتى عبادات، همگى اهداف نسبى و متوسط دين هستند. مسائل عبادى و سياسى، وسائلى براى رسيدن فرد و جامعه به آن هدف نهايى مى باشند و همگى صراط و راهند و راه، هيچ گاه نمى تواند هدف نهايى باشد; ولى در عين حال، سياست، امرى ضرورى است و در همه شؤون زندگى انسان و در همه احكام و دستورهاى اسلام ملحوظ شده است; به گونه اى كه قوانين دينى، جداى از سياست نيست و سياست صحيح نيز خارج از قوانين اسلامى نخواهد بود.
آيا «اسلام » در حوزه اجتماع و سياست، خطوط كلى را داده يا جزئيات را نيز فرموده است؟
خطوط اصلى اسلام درباره سياست كدامند؟
پاسخ: اسلام، در عبادات و احكام كه صبغه تعبدى آنها زياد است و عقل متعارف از ادراك خصوصيات آنها عاجز است، هم كليات را فرموده وهم جزئيات را; ولى در اقتصاد، سياست، كشاورزى، دامدارى، امور نظامى و مانند آن، فقط خطوط كلى را بيان فرموده و اجتهاد در جزئيات رابه تعقل واگذار نموده است و البته خود عقل نيز يكى از دو منبع دين است.
در عهدنامه حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) به مالك اشتر(رض) بسيارى از خطوط كلى سياست اسلامى آمده است (5) ; نظير: اوصاف حاكم اسلامى، حقوق اقشار مختلف، وظايف حاكم و حكومت و مردم، تقدم رضايت عموم بر رضايت خواص، روابط سه گانه با مؤمنين به اسلام و موحدين اهل كتاب و انسان هاى لائيك و خارج از حوزه توحيد، عزت و استقلال و حفظ ثغور، عدم استيلاء دشمنان و رابطه بطانه نداشتن با آنان، تقسيم مال به شخصى و ملى و حكومتى، و....
حكومت و سياست، مربوط به امور قراردادى و جزئى است و در شان انبياء و امامان(عليهم السلام) نيست.
پاسخ: مفاهيم و الفاظ دين، ارزش مفهومى و لفظى دارند و مقدمه اى هستند براى تحقق احكام و حكم آن در متن اجتماع; و حكومت اسلامى، فعاليتى است براى تحقق دين در جامعه و در جان انسان ها; پس چگونه مى شود كه تبيين آن مفاهيم و الفاظ قراردادى، در شان پيامبران و امامان(عليهم السلام) هست، ولى حكومت و سياست كه براى تحقق احكام دين لازم و ضرورى است، خلاف شان آنان مى شود؟
با توجه به آيات قرآن كريم مانند «يزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة » (6) ، «ليقوم الناس بالقسط » (7) ، «لا اكراه فى الدين » (8) ، «ما انت عليهم بجبار» (9) ، «لست عليهم بمصيطر» (10) ، وظيفه پيامبران، تعليم و تربيت انسان ها به وسيله «تشويق » است و چنين هدفى، با زور و حكومت حاصل نمى شود و بنابراين، كار تشكيل حكومت، با خود مردم است نه با پيامبران.
پاسخ: تشكيل حكومت، به معناى تحميل كردن دين بر مردم نيست، بلكه براى تعليم و تزكيه نمودن مردمى است كه دين و حكومت دينى را حق دانسته و پذيرفته اند و بدون شك، تعليم و تزكيه، با تشويق و ترغيب و با اختيار آگاهانه انسان ها صورت مى گيرد كه حكومت دينى نيز چنين روشى دارد. البته در هر حكومتى چه دينى و چه غيردينى، براى طاغيان و متخلفان از قانون و مخلان به نظم عمومى جامعه، قوانين جزائى و تنبيهى وجود دارد كه امرى عقلايى است و مؤيد تعليم و تزكيه عمومى است نه منافى با آن.