نويسنده زيربناى اين «سخن را كه وحى تابع پيامبر است نه او تابع وحى » را مدل كانتى مى داند كانت مى گويد ذهن، منفعل و دريافت كننده محض نيست بلكه فاعليت هم دارد و صورى را از خود به مدركاتش مى افزايد و در حقيقت تجربه اى محض در كار نيست. با توجه به اين ايده به اعتقاد بعضى از متفكرين داخلى موضع گيريها و تجارب پيامبر صلى الله عليه و آله با شرايط اجتماعى رابطه ديالوگى داشت. مؤلف پس از تبيين رابطه ديالوگى با نقد اين نظريه مى نويسد: اسلام پيامى خاص براى جامعه داشت و پيامبر حامل آن پيام بود و مضمون اين پيام از پيش تعيين شده بود، شرايط اجتماعى و تاريخى، محتوا و مضمون آن پيام را تغيير نمى داند بلكه مواردى پيش مى آوردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن پيام را بهتر تفسير و تبيين مى كردند.
بحث اساسى و بنيادى تر كه نسبت به كل اين مقاله مطرح مى شود، از اين قرار است كه: بطور كلى، سه نظريه اساسى در مورد سرشت وحى در غرب مطرح شده است. يكى از اين نظريات كه ديدگاه گزاره اى درباب وحى است از قرون وسطا در ميان متكلمان مسيحى مطرح بوده است. بر طبق اين نظريه، وحى مجموعه اى از گزاره ها است كه خدا به پيامبر القاء مى كند. دوم، ديدگاه تجربه دينى كه بر طبق آن وحى گونه اى تجربه دينى است و خدا بر پيامبر وحى كرد به اين معنا است كه پيامبر خدا را تجربه كرد. اين نظريه از زمان شلايرماخر در الهيات پروتستان مطرح بوده است و بالاخره، ديدگاه سوم; يعنى نظريه اى كه در قرن بيستم مطرح شد ديدگاه افعال گفتارى است. اين نظريه را متكلمان و فلاسفه دينى مطرح كرده اند كه از آثار آستين فيلسوف تحليلى متاثر بوده اند. بر طبق ديدگاه اخير خدا بر پيامبر وحى كرد. به اين معنا كه اولا خدا جملاتى معنادار را از زبانى خاص براى پيامبر اظهار كرده است و ثانيا، اين جملات مضمونى خاص داشته اند; يعنى خدا مضامينى خاص را به پيامبر با اين جملات انتقال داده است و ثالثا، پيامبر را به كارهايى واداشته است.
وحى تنها بر طبق يك ديدگاه كه از قضا آن هم نظر نادرستى است و به يقين در مورد وحى اسلامى غلط است گونه اى تجربه دينى است ولى ديدگاه ديگرى كه امروزه با اقبال و توجه روزافزون مواجه شده است ديدگاه افعال گفتارى است. هر بحثى كه درباب وحى صورت گيرد، بايد پيش از همه تكليف خود را در مورد اين نظريات روشن كند چراكه هر يك پيامدها و نتايج خاصى را دارند. مقاله «بسط تجربه نبوى » بر پايه تقريرى خام از ديدگاه تجربه دينى استوار شده است و شتابزدگى نويسنده موجب شده است كه از يك سو به نظريات مطرح درباب سرشت وحى توجه نكند، و از سوى ديگر به ناسازگارى و تناقضى كه ميان ديدگاه تجربه دينى و وحى اسلامى است دقت كافى را مبذول نكند. بنابه نظريه تجربى وحى مواجهه پيامبر با خدا است و گزارشهايى كه پيامبر از وحى خود - يعنى از تجربه اش - به ديگران ارائه مى دهد تفاسير پيامبر از تجربه اش هستند نه مضمون خود وحى. چراكه وحى بر طبق اين ديدگاه اصلا از سنخ گزاره ها نيست. بر طبق ديدگاه گزاره اى، گزارشهاى پيامبر مضمون وحى را دارا هستند و خود وحى از سنخ گزاره ها است. همچنين در ديدگاه افعال گفتارى، خود افعال گفتارى (فعل گفتار و ضمن گفتار) مضمون وحى هستند، به اين معنا كه خدا جملاتى معنادار را بر پيامبر اظهار كرده است و اين جملات مضمونى خاص داشته اند از اين گذشته، بنا به ديدگاه تجربه دينى، ارتباط زبانى ميان خدا و پيامبر صورت نگرفته است. لذا پيامبر هيچ گاه نمى تواند ادعا كند جملاتى را كه براى ديگران بازگو مى كند دقيقا جملاتى هستند كه خدا به كار برده است. ارتباط زبانى صورت نگرفته تا جملاتى رد و بدل شود و پيامبر هم همان جملات را به كار ببرد. تحليل ديدگاه گزاره اى به اين مى انجامد كه اطلاعاتى ميان خدا و پيامبر رد و بدل شده است ولى نمى توانيم بگوييم كه جملاتى كه پيامبر به كار مى برد همان جملاتى است كه خدا اظهار كرده است. آنچه مسلم است اين است كه خدا اطلاعاتى را به پيامبر داده و او هم همان اطلاعات را بيان مى كند، ولى ممكن است زبان وحى - اگر انتقال اطلاعات با زبان بوده - با زبان گزارش وحى تفاوت داشته باشد. مضمون وحى - كه همان اطلاعات باشد - ثابت است ولى فرم زبانى آن مى تواند تفاوت داشته باشد. در تحليل افعال گفتارى هم محتوا و هم فرم وحى ثابت است و پيامبر هيچ دخل و تصرفى در آن نمى كند.