بسم الله الرحمن الرحيم
سپاس و ستايش خداى يگانه ى عادل را
ه
[استاد سيد عبدالزهراء حسينى در مصادر نهج البلاغه، ج 2، ص 419 مى نويسد: ظاهرا اين خطبه دنباله ى خطبه هاى 22 و 135 است كه قبلا در مورد مصادر آنها توضيح داده شد و شيخ طوسى هم در امالى، ج 1، ص 172 آن را آورده است. خوارزمى هم در مناقب ص 117 نظير همين را نقل كرده است. همچنين رجوع كنيد به استناد نهج البلاغه امتياز عليخان عرشى، ترجمه ى دكتر سيد مرتضى آيت الله زاده شيرازى، تهران، اميركبير، 1363. م. ]
اين خطبه با عبارت «قد كنت و ما اهدد بالحرب و لا ارهب بالضرب» (از هنگامى كه بوده ام هيچ گاه از جنگ ترسانده نشده ام و از ضربه زدن بيم داده نشده ام) شروع مى شود. (ابن ابى الحديد پس از توضيح ادبى مختصرى مى گويد:)
على عليه السلام سپس مى فرمايد كه او همچنان بر وعده يى كه خداوندش به پيروزى داده معتقد و هم اكنون نيز به غلبه و پيروزى مطمئن است همچنان كه در گذشته بر اين حال بوده است. پس از آن شرح حال طلحه را بيان مى كند و مى گويد: اين او بود كه براى به اشتباه انداختن مردم و اينكه براى آنان چنين گمانى پيش آورد كه از خون عثمان برى است و ايجاد شك و شبهه با تمام نيرو و كوشش مدعى خونخواهى عثمان شد.
و حال آنكه طلحه در مورد عثمان و اينكه مردم را از هر سو بر او بشوراند و او را محاصره كند و براى چاره انديشى در جمع كردن مردم بر ضد او خويشتن را سخت رنجه ساخت و به زحمت انداخت و به خود وعده رسيدن به خلافت مى داد و آماده مى شد و كليدهاى انبارهاى بيت المال را تصرف كرد و با مردم ديدار مى كرد و دور او را گرفتند و چيزى نمانده بود، جز دست يازيدن به خلافت.
آنچه ميان طلحه و عثمان بود
ابوجعفر محمد بن جرير طبرى در كتاب التاريخ چنين آورده است:
[به تاريخ طبرى، ج 1، ص 3046 و 3047، چاپ اروپا، مراجعه شود. ]
عمر بن شبه، از على بن محمد، از عبدربه، از نافع، از اسماعيل بن ابى خالد، از حكيم بن جابر نقل مى كرد كه على عليه السلام هنگامى كه عثمان را محاصره كرده بودند به طلحه فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم كه مردم را از عثمان و تعرض بر او باز دارى. طلحه گفت: نه، به خدا سوگند مگر آنكه بنى اميه از خويشتن داد دهند.
طبرى همچنين روايت مى كند كه عثمان پنجاه هزار درم از طلحه طلبكار بود، روزى عثمان به مسجد رفت، طلحه به او گفت مال تو آماده است آن را بگير. عثمان گفت: اى ابومحمد، آن مال به منظور كمك هزينه بر جوانمردى و مردانگى تو از آن خودت باشد.
وى گويد: عثمان در آن هنگام كه در محاصره بود مى گفت پاداشى چون پاداش سنمار.
[معمارى رومى كه قصر خورنق را براى نعمان ساخت و چون آن را تمام كرد نعمان از بيم آنكه براى ديگرى چنان بنايى بسازد او را از فراز قصر به زمين انداخت و در جا درگذشت. به مجمع الامثال ميدانى، ج 1، ص 159 مراجعه فرماييد. م. طبرى همچنين روايت مى كند كه طلحه زمينى را به هفتصدهزار درهم به عثمان فروخت، عثمان آن پول را فرستاد. طلحه گفت: كسى كه اين مقدار پول در خانه اش باشد و نداند كه تقدير خداوند نسبت به او چيست بدون ترديد مغرور و شيفته خواهد بود، آن شب را بيدار ماند و نمايندگان او در كوچه هاى مدينه آمد و شد مى كردند و آن پول را تقسيم مى كرد آن چنان كه شب را به صبح آورد، در حالى كه يك درهم از آن باقى نماند. ]
طبرى مى گويد: اين موضوع را حسن بصرى روايت مى كرده و مى گفته است: شگفتا كه همين مرد سپس در جستجوى درهم و دينار، يا سيم و زر به ديار ما آمد.
طبرى همچنين مى گويد: ابن عباس كه خدايش رحمت كناد! مى گفته است: هنگامى كه عثمان در محاصره بود و من به نيابت از عثمان سرپرستى حج را برعهده داشتم در «صلصل»
[به ضم اول و سكون دوم نام ناحيه يى در هفت ميلى مدينه است و پيامبر (ص) سال فتح مكه در آن منزل فرموده است. عايشه را ديدم، به من گفت: اى ابن عباس، تو را كه مردى سخنور و خردمندى به خدا سوگند مى دهم كه مبادا مردم را از يارى دادن طلحه بازدارى، كه بينش آنان در مورد عثمان آشكار و راه و روش ايشان روشن شده است و از همه شهرها براى كارى كه شعله ور شده است آمده اند و آنچنان كه به من خبر رسيده طلحه كسانى را بر بيت المال گماشته و كليدها را گرفته است و گمان مى كنم به خواست خداوند و به روش پسرعمويش ابوبكر، رفتار خواهد كرد. گفتم: مادرجان، بر فرض كه براى آن مرد (عثمان) حادثه يى پيش آيد مردم به كسى جز سالار ما- على عليه السلام- توجه نخواهند كرد و پناه نخواهند برد. عايشه گفت: اى ابن عباس! سخنى ديگر گوى و خود را باش كه من نمى خواهم با تو ستيز و بگو و مگو كنم. ]
[به تاريخ طبرى، ج 1، ص 3040، چاپ اروپا مراجعه شود. ]
مدائنى در كتاب مقتل عثمان روايت مى كند كه طلحه سه روز از دفن عثمان جلوگيرى كرد و على عليه السلام پنج روز پس از كشته شدن عثمان بيعت مردم را پذيرا شد و حكيم بن حزام يكى از افراد خاندان اسد بن عبدالعزى و جبير بن مطعم بن حارث بن نوفل از على عليه السلام براى دفن عثمان يارى خواستند. طلحه گروهى را با سنگريزه در راه آنان نشاند. تنى چند از وابستگان عثمان جنازه اش را بيرون آوردند و خواستند كنار محوطه يى در مدينه كه به حش كوكب معروف بود
[نام جايى نزديك بقيع است. ياقوت در معجم البلدان مى گويد: عثمان آن را خريد كه ضميمه بقيع كند و چون كشته شد جسدش را آنجا انداختند و سپس كنار آن به خاكش سپردند. به خاك بسپارند. يهوديان مردگان خود را آنجا دفن مى كردند، همين كه جنازه را آوردند آن گروه شروع به ريگ زدن به تابوت كردند و مى خواستند جسد را بيرون بيندازند، در اين هنگام على عليه السلام كسى را پيش مردم فرستاد و سوگندشان داد كه از آن كار دست بردارند و آنان دست برداشتند و همراهان جسد عثمان را بردند و در حش كوكب به خاك سپردند. ]
طبرى هم نظير اين روايت را آورده است جز اينكه به نام طلحه تصريح نكرده است و افزوده است كه چون معاويه بر مردم چيره شد دستور داد آن ديوار را ويران كردند تا متصل به بقيع شد و به مردم فرمان داد مردگان خود را كنار گور عثمان به خاك بسپرند و آن محوطه به محل گورهاى مسلمانان پيوسته شد.
مدائنى در همان كتاب روايت مى كند كه عثمان در فاصله ميان نماز مغرب و عشاء دفن شد و كسى در تشييع جنازه اش جز مروان بن حكم و دختر عثمان و سه تن از بردگان آزاد كرده اش شركت نكرد و دختر عثمان با صداى بلند شروع به نوحه گرى و گريستن كرد، طلحه گروهى را آنجا در كمين نشانده بود كه ريگ در دست داشتند و فرياد كشيدند: نعثل، نعثل! همراهان جنازه گفتند: آهنگ آن محوطه كنيد. و او را همانجا بخاك سپردند.
واقدى روايت مى كند كه چون عثمان كشته شد درباره دفن او سخن گفتند، طلحه گفت بايد در دير سلع يعنى گورستان يهوديان به خاك سپرده شود.
طبرى در تاريخ خود اين موضوع را آورده است ولى او از طلحه روايت مى كند كه گفته است: مردى گفت بايد در دير سلع دفن شود. حكيم بن حزام گفت به خدا سوگند، تا هنگامى كه يكى از اعقاب قصى بن كلاب زنده باشد اين كار صورت نمى گيرد و نزديك بود فتنه درگيرد. ابن عديس بلوى به حكيم گفت اى شيخ، هر جا كه عثمان دفن شود به تو چه زيانى دارد؟ حكيم گفت او جاى ديگرى جز بقيع غرقد دفن نخواهد شد جايى كه خويشاوندان و گذشتگان او دفن شده اند. حكيم بن حزام همراه دوازده مرد كه زبير بن عوام هم از ايشان بود جنازه عثمان را بيرون آوردند ولى مردم از دفن آن در بقيع جلوگيرى كردند، ناچار او را در حش كوكب به خاك سپردند.
[به تاريخ طبرى، ج 1، ص 3046 و 3047، چاپ اروپا. مراجعه شود. ]
طبرى همچنين در تاريخ خود نقل مى كند كه به هنگام محاصره عثمان، على عليه السلام در خيبر و مزارع خويش بود، چون به مدينه آمد عثمان كسى نزد وى فرستاد و او را فراخواند. و هنگامى كه پيش او آمد به او گفت: مرا بر تو حقوقى است، حق اسلام و حق خويشاوندى و حق عهد و ميثاق، وانگهى به خدا سوگند بر فرض اگر هيچيك از اين امور نبود و ما در دوره جاهلى مى بوديم بازهم براى بنى عبد مناف ننگ و عار است كه اين مرد تيمى- يعنى طلحه- حكومت را از چنگ ايشان بيرون بياورد. على عليه السلام به او فرمود: بزودى خبرش به تو خواهد رسيد.
[به تاريخ طبرى، ترجمه مرحوم ابوالقاسم پاينده ص 2332 مراجعه شود كه تفاوتهاى مختصرى دارد. م. آنگاه على (ع) برخاست و به مسجد رفت. اسامه بن زيد را آنجا نشسته ديد، او را فراخواند و در حالى كه بازو به بازوى او بود از مسجد بيرون آمد و آهنگ خانه طلحه كرد كه آكنده از مردم بود. على عليه السلام برخاست و فرمود اى طلحه اين چه كارى است كه پيش گرفته اى؟ طلحه گفت: اى اباحسن! پس از اينكه كار از كار گذشته! على عليه السلام بدون اينكه چيزى بگويد بيرون آمد و خود را كنار بيت المال رساند و فرياد برآورد كه اين در را بگشاييد، نتوانستند بگشايند. فرمود آن را بشكنيد و شكستند و فرمود اين اموال را بيرون بياوريد و شروع به بيرون آوردن اموال كردند و على (ع) به مردم عطا مى كرد، اين خبر و كارى كه على (ع) انجام داده بود به كسانى كه در خانه طلحه بود رسيد و آنان شروع به آمدن پيش على كردند و چنان شد كه طلحه تنها باقى ماند و چون خبر به عثمان رسيد شاد شد. آن گاه طلحه بيرون آمد و آهنگ خانه عثمان كرد و اجازه خواست و چون وارد شد خطاب به عثمان گفت: اى اميرالمومنين، از خداوند آمرزش مى خواهم و توبه مى كنم. قصد كارى كرده بودم كه خداوند ميان من و آن حائل شد. عثمان گفت: به خدا سوگند كه براى توبه و در حال آن نيامده اى بلكه شكست خورده آمده اى و اى طلحه خداوند به حساب تو خواهد رسيد. ]
آن گاه اميرالمومنين على عليه السلام در دنباله اين خطبه حال طلحه را تقسيم كرده و مى گويد:
[در متن غلط چاپى «حال» كه به صورت «مال» چاپ شده ست از چاپ اول تهران اصلاح شد. م. او در مورد عثمان از سه حال بيرون نيست: يا معتقد به حلال بودن ريختن خون او، يا معتقد به حرمت آن و يا در حال شك و ترديد بوده است، اگر معتقد به حلال بودن ريختن خون او بوده است اينك براى او جايز نيست كه به طرفدارى از انسانى كه ريختن خونش را حلال مى دانسته است بيعت را بشكند و پيمان گسلى كند و اگر معتقد به حرمت خون او بوده است بر او واجب بود كه مردم را از هجوم به عثمان بازدارد و در آن باره حجت و عذر آورد و اگر در آن مورد شك و ترديد داشته بر او واجب بوده است از آن كار كناره گيرد و به گوشه يى برود و حال آنكه چنين نكرد بلكه نخست او آتش فتنه را برافروخت و ديگرى آن را تيزتر كرد. ]
اگر بگويى ممكن است طلحه نخست معتقد به حلال بودن ريختن خون عثمان بوده و پس از كشته شدن عثمان عقيده اش دگرگون شده و معتقد گرديده است كه كشتن عثمان حرام بوده و واجب است قاتلان او را قصاص كنند.
مى گويم: اگر طلحه چنين اعترافى كرده بود على عليه السلام اين گونه تقسيم نمى كرد و اين را از آن جهت گفته است كه طلحه بر يك عقيده پايدار بوده است و اين تقسيم با اين فرض صحيح است و جاى هيچ گونه طعنه يى در آن نيست و طلحه بر همان حال بوده و هرگز هم از او نقل نشده است كه بگويد از آنچه نسبت به عثمان كردم پشيمان شدم.
اگر بگويى چگونه اميرالمومنين عليه السلام فرموده است «طلحه هيچيك از اين سه حالت را نداشت و به آن عمل نكرد» در صورتى كه طلحه يكى از آن كارها را انجام داده است و آن يارى دادن قاتلان عثمان به هنگام محاصره اوست. مى گويم: مقصود على (ع) اين است كه اگر عثمان ظالم بوده است بر طلحه واجب است كه قاتلان او را پس از قتل عثمان يارى دهد و از آنان حمايت كند و از ايشان در قبال هر كس كه به آنان حمله كند دفاع كند و معلوم است كه طلحه چنين نكرده است و فقط هنگامى كه عثمان زنده بوده چنان كرد و اين خارج از اين تقسيم است.