[در نامه ى دوم هيچگونه بحث تاريخى و اجتماعى مطرح نشده است و ابن ابى الحديد فقط در هفت سطر آن را شرح زده است. م. ]
[داستان خريد خانه ى شريح را پيش از سيد رضى، شيخ صدوق در امالى خود، صفحه ى 187 با اسناد متصل از قول جناب عبدالعظيم حسنى با تفاوت اندكى آورده است. براى اطلاع بيشتر به مصادر نهج البلاغه و اسانيده، جلد 3، صفحه ى 199 مراجعه فرماييد. م. ]
روايت شده است كه شريح بن حارث، قاضى اميرالمومنين (ع) به روزگار خلافت او خانه اى به هشتاد دينار خريد. اين خبر به على (ع) رسيد، شريح را خواست و به او فرمود: به من خبر رسيده است كه خانه اى به هشتاد دينار خريده اى و قباله نوشته اى و گواهان در آن مورد به گواهى گرفته اى؟ گفت: آرى اى اميرالمومنين چنين بوده است. گويد: على (ع) خشمگين به او نگريست و سپس چنين گفتش...
در اين نامه ابن ابى الحديد بحث تاريخى زير را در مورد شريح آورده است.
او، شريح بن حارث بن منتجع بن معاويه بن جهم بن ثور بن عفير بن عدى بن حارث بن مره بن ادد كندى است و گفته شده است هم پيمان كنده و از قبيله بنى رائش است. ابن كلبى گفته است، نام پدرش حارث نيست بلكه نسب او شريح بن معاويه بن ثور است. گروهى هم گفته اند، او شريح بن هانى است. و گروهى ديگر گفته اند، او شريح بن شراحيل است. ولى صحيح آن است كه او شريح بن حارث است و كنيه ى ابواميه داشته است. او را عمر بن خطاب به قضاى كوفه گمارد و او شصت سال پيوسته قاضى بود و كار قضاوتش جز سه سال در فتنه ى ابن زبير تعطيل نشد. در آن سه سال از قضاوت امتناع كرد و سپس از حجاج تقاضا كرد او را از قضاوت معاف دارد و حجاج استعفاى او را پذيرفت و ديگر تا گاه مرگ در خانه ى خود نشست. او عمرى دراز داشت. گويند يكصد و شصت و هشت سال و برخى ديگر گويند يكصد سال بزيست. و به سال هشتاد و هفتم هجرت درگذشت.
شريح مردى سبكسر و شوخ بوده است. دو مرد پيش او آمدند و يكى از آن دو به آنچه مدعى او ادعا كرده بود، ضمن سخنانش بدون اينكه متوجه شود، اقرار كرد. شريح به زيان او حكم كرد، آن مرد به شريح گفت: چه كسى پيش تو در اين مورد گواهى داده است؟ گفت: خواهر زاده ى دايى تو- يعنى خودت.
و گفته شده است زنش پيش او آمد و مى گريست و از خصم خود تظلم مى كرد، شريح اعتنايى نكرد تا آنكه كسى كه آنجا حاضر بود گفت: اى قاضى آيا به گريه او نمى نگرى؟ شريح گفت: برادران يوسف هم شامگاه در حالى كه مى گريستند پيش پدر خود آمدند.
على (ع) هم شريح را با آنكه در مسائل فقهى بسيارى با او مخالف بود و آن موارد در كتابهاى فقهاء آمده است، همچنان بر قضاوت باقى بداشت.
شريح و قضات ديگرى از قاضيان عثمان در همان آغاز كار و اختلاف از على (ع) اجازه گرفتند، فرمود: اينك همانگونه كه قضاوت مى كرديد ادامه دهيد تا مردم همگى هماهنگ شوند، يا من هم همانگونه كه يارانم مردند، بميرم.
على (ع) يك بار بر شريح خشم گرفت و او را از كوفه دور ساخت، در عين حال او را از قضاوت عزل نكرد و فرمان داد در بانقيا اقامت كند، كه دهكده اى نزديك به كوفه بود و بيشتر ساكنانش يهودى بودند. او مدتى آنجا مقام كرد تا على (ع) از او خشنود شد و او را به كوفه برگرداند.
[براى اطلاع بيشتر به جلوه ى تاريخ در شرح نهج البلاغه، جلد 2، صفحه ى 266، خطبه ى 56 مراجعه فرماييد. م. ]
ابوعمر بن عبدالبر در كتاب الاستيعاب مى گويد: شريح دوره ى جاهلى را هم درك كرده و از صحابه شمرده نمى شود، بلكه از تابعان است. او شاعرى نكوگوى و كوسه بود و موى بر چهره نداشت.
[در الاستيعاب، صفحه ى 590 و ضمن آن نوشته است، شريح در صد سالگى به سال هشتاد و هفتم هجرى درگذشته و شصت سال از روزگار عمر تا روزگار عبدالملك بن مروان قاضى بوده است. ]