نامه 006-به معاويه - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 006-به معاويه

از نامه ى آن حضرت به معاويه

[در نامه هاى چهارم و پنجم مطلب تاريخى نيامده است. ]

[اين نامه را پيش از سيد رضى، نصر بن مزاحم در كتاب صفين، صفحه ى 29 و ابن قتيبه در الامامه و السياسه، جلد 1، صفحه ى 93 و ابن عبدربه در عقد الفريد، جلد 4، صفحه ى 322 آورده اند. براى اطلاع بيشتر به مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه ى 210 مراجعه فرماييد. م.
]

در اين نامه كه قبلا هم بخشى از آن ضمن بيان چگونگى پيام فرستادن اميرالمومنين (ع) همراه جرير بن عبدالله بجلى براى معاويه آمده است و همه ى سيره نويسان آن را نقل كرده اند و شيوخ متكلمان معتزلى هم در كتابهاى خود آن را آورده اند، ابن ابى الحديد پس از ايراد مباحثى كلامى، مطلبى مختصر درباره ى چگونگى حضور جرير بن عبدالله پيش معاويه آورده است كه چنين است:

جرير بن عبدالله بجلى پيش معاويه

ما ضمن مباحث گذشته شرح اين موضوع را كه على (ع) جرير را پيش معاويه گسيل فرمود به تفصيل آورده ايم. زبير بن بكار در كتاب الموفقيات مى گويد كه چون على (ع) جرير را پيش معاويه گسيل داشت، جرير از كوفه بيرون آمد و تصور نمى كرد كه هيچكس براى رفتن پيش معاويه بر او پيشى بگيرد.

[به مباحث ذيل خطبه ى چهل و سوم هم در جلد دوم همين كتاب مراجعه فرماييد. م. خودش مى گويد: همين كه پيش معاويه رسيدم او را در حالى ديدم كه براى مردم خطبه مى خواند و آنان بر گرد او مى گريستند و بر گرد پيراهن خون آلوده عثمان كه بر نيزه اى همراه انگشتان قطع شده ى همسرش، نائله دختر فرافصه، آويخته بود، شيون مى كردند. من نامه ى على (ع) را به او دادم. در راه مردى همراه من بود كه پا به پاى من حركت مى كرد و چون توقف مى كردم توقف مى كرد، در اين هنگام برابر معاويه ظاهر شد و اين ابيات را براى او خواند:
]

همانا پسر عموهايت عبدالمطلب بدون آنكه دروغ باشد پير شما را كشتند و تو سزاوارترين كس براى قيامى، قيام كن.

و ما همه ى اين ابيات را در مباحث گذشته آورده ايم.

گويد: سپس نامه ى ديگرى از وليد بن عقبه بن ابى معيط را كه براى مادرى عثمان بود و از كوفه به طور پوشيده براى معاويه نوشته بود به او داده و آغاز آن نامه چنين بود: «اى معاويه همانا شانه و گردن پادشاهى به تصرف غير درآمده است و نيستى آن نزديك است» و ما اين ابيات را ضمن مباحث گذشته آورده ايم.

جرير بن عبدالله گويد معاويه به من گفت: اينك همينجا بمان كه مردم از مرگ و كشتن عثمان به هيجان آمده اند و صبر كن تا آرام بگيرند. و من چهار ماه ماندم. آنگاه نامه اى ديگر از وليد بن عقبه براى معاويه رسيد كه در آغازش اين ابيات را نوشته بود:

تو با نامه نوشتن براى على مى خواهى كار را اصلاح كنى و حال آنكه مثل تو همچون زنى است كه مى خواهد پوستى را كه بر آن كرم افتاده و فاسد شده است دباغى كند...

[اين ابيات با افزونيهايى در لسان العرب ذيل لغت «حلم» آمده است.
]

گويد: چون اين نامه براى معاويه رسيد دو صفحه كاغذ سپيد را به هم چسباند و آن را درهم پيچيد و عنوان آن را چنين نوشت: «از معاويه بن ابى سفيان به على بن ابى طالب» و به من داد. من كه نمى دانستم چيست پنداشتم پاسخ نامه است. معاويه مردى از قبيله ى عبس را همراه من كرد و من نمى دانستم چه چيزى همراه دارد. از شام بيرون آمديم و چون به كوفه رسيديم مردم در مسجد جمع شدند و ترديد نداشتند كه آن نامه كه همراه من است، طومار بيعت مردم شام است. ولى همينكه على (ع) آن را گشود، نوشته اى در آن نديد. در اين هنگام آن مرد عبسى برخاست و گفت: از قبايل قيس و غطفانيها و عبسيها چه كسانى حضور دارند و سپس گفت: من به خدا سوگند مى خورم كه خود ديدم زير پيراهن عثمان بيشتر از پنجاه هزار مرد محترم جمع شده اند و ريشهاى ايشان از اشكهايشان خيس بود و همگان با يكديگر پيمان بسته و سوگند خورده اند كه كشندگان عثمان را در صحرا و دريا بكشند و من به خدا سوگند مى خورم كه پسر ابوسفيان آنان را با سپاهى كه چهل هزار اسب خايه كشيده- اخته- همراه خواهد داشت، براى حمله به شما حركت خواهد داد و خيال مى كنيد چه دليرانى در آن سپاه خواهند بود. آنگاه آن مرد عبسى نامه اى از معاويه را به على (ع) تسليم كرد، على (ع) آن را گشود و در آن اين ابيات را ديد:

مرا كارى و خبرى فرا رسيده است كه در آن اندوه جان نهفته است و مايه ى بريده شدن بينى افراد نژاده است، سوگ امير مومنان و لرزشى چنان سنگين كه گويى كوههاى استوار براى آن فرومى ريزد.

و اين اشعار را هم در گذشته آورده ايم.

/ 314