حکمت 144 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکمت 144

لكل مقبل ادبار، و ما ادبر فكان لم يكن.

«هر بختيارى را بخت برگشتنى است و آنچه برگشت، گويى نبوده است.»

اين معنى فراوان گفته شده است، از جمله اين مثل است «هيچ پرنده اى پرواز نمى كند و ارتفاع نمى گيرد مگر اينكه همان سان كه پرواز كرده است، فروافتد.» و آن چنان كه شاعر گفته است: «به اندازه ى اوج و برترى فرود آمدن خواهد بود از مراتب عاليه برحذر باش.»

يكى از حكيمان گفته است: حركت اقبال كند و حركت ادبار تند است، زيرا مقبل همچون كسى است كه از پلكان و نردبان بايد پله پله فرارود و حال آنكه مدبر چنان است كه از بلندى به پايين سقوط كند، آن چنان كه شاعر سروده است: «در اين خانه و در همين رواق و بر همين و ساده عزت و قدرت وجود داشت و ناگاه سپرى شد.»

و شاعرى ديگر سروده است: «هنگامى كه كارها به نيستى نزديك مى شود، نشانه ى بدبختى و پشت كردن در آن ظاهر مى شود.»

در خبر مرفوع آمده است كه هيچ شترى بر ناقه غضباى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيشى نمى گرفت، قضا را مردى عرب با شتر از كارمانده اى آمد و شترش بر ناقه سبقت گرفت. اين موضوع بر اصحاب گران آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «خداوند متعال هيچ چيز از اين دنيا را برنمى كشد مگر اينكه فرومى آوردش.»

پيرمردى از قبيله ى همدان گفته است: به روزگار جاهلى مردم قبيله ام مرا با هدايايى پيش ذوالكلاع

[سميفع بن ناكور معروف به ذوالكلاع اصغر در گذشته به سال 37 هجرى، از پادشاهان يمن است كه چون اسلام آشكار شد مسلمان گرديد ولى پيامبر را نديد. او ساكن حمص شد و فرماندهى لشكر معاويه را در جنگ صفين بر عهده داشت و كشته شد. به زركلى، الاعلام، جلد سوم، صفحه ى 205 مراجعه فرماييد. م. فرستادند. يك سال كنار كاخ او ماندم و نتوانستم پيش او بروم، يك بار از روزنه اى بر مردم نگريست و همه ى اطرافيان او به خاك افتادند و سر به سجده نهادند. پس از آن او را در شهر حمص ديدم كه فقير بود، گوشت مى خريد و بر پشت مركوب خود مى نهاد و اين ابيات را مى خواند: «اف بر اين دنيا كه چنين است و من از آن در اندوه و آزارم، اگر زندگى كسى در بامدادش روشن و با صفا باشد، شامگاهان به او جام آميخته با خاشاك مى آشاماند، خود من در چنان فراخى بودم كه اگر گفته مى شد از همه ى عالم چه كسى پرنعمت تر است، گفته مى شد اين شخص.»
]

يكى از اديبان گفته است: اين دنيا در همان حال كه شير خود را مى نوشاند و سر شير عرضه مى دارد و بال خويش را بر افراد مى گستراند و با آرامش مى فريبد، ناگاه دندان نشان مى دهد و اسب سركش خود را به تاخت درمى آورد و با اندوهها هجوم مى برد و تمام نعمتها را كه عرضه داشته است، باژگونه مى سازد، كامياب كسى است كه به ازدواج با دنيا فريفته نشود و آماده براى طلاق زودرس آن گردد.

اهاب بن همام بن صعصعه مجاشعى كه شاعرى عثمانى است چنين سروده است: «به جان پدرت سوگند كه اين سخن را تكذيب مكن كه خير همه اش از ميان رفته و جز اندكى باقى نمانده است، مردم در دين خود گول خورده اند و پسر عفان شر بسيارى باقى نهاده است.»

ابوالعتاهيه گفته است: «خانه اى با خراب شدن خانه ديگر آباد مى شود و زنده اى با ميراث مرده اى زندگى مى كند.»

انس بن مالك گفته است: هيچ روز و شب و ماه و سالى نيست مگر آنكه آنچه پيش از آن بوده بهتر از آن است و من اين سخن را از پيامبر شما كه درود خدا بر او باد، شنيده ام. شاعرى چنين سروده است: «بسا روز كه از گرفتارى آن گريستم و چون از آن به روز ديگر رسيدم از آنكه آن را از دست دادم، گريستم.»

به يكى از دبيران بزرگ پس از اينكه اموال او را مصادره كردند، گفتند: در اين زوال نعمت خود چه مى انديشى؟ گفت: از زوال نعمت چاره اى نيست، اگر نعمت زايل شود و خود باقى باشم بهتر از آن است كه من زايل شوم و نعمت باقى باشد... چون خالد بن وليد عين التمر را گشود از حال حرقه، دختر نعمان بن منذر پرسيد، حرقه پيش خالد آمد و خالد از حال او پرسيد، گفت: خورشيد بر ما طلوع مى كرد و هيچ چيز بر گرد خورنق نمى خراميد مگر آنكه زيردست ما بود و سپس خورشيد غروب كرد و چنان شديم كه به هر كس نيكى كرده بوديم بر ما رحمت مى آورد و در هيچ خانه اى شادى و نعمت وارد نمى شود مگر اينكه به زودى عبرت در آن داخل مى شود و سپس اين دو بيت را خواند:

«در حالى كه فرمان، فرمان ما بود و بر مردم سياست مى رانديم ناگاه ميان ايشان رعيت شديم و خدمتكار، اف بر اين جهان كه نعمتش پايدار نمى ماند همواره بر ما دگرگون مى شود.»

سعد بن ابى وقاص هم يك بار به ديدن حرقه، دختر نعمان بن منذر رفت و چون او را ديد گفت: خداوند عدى بن زيد را بكشد كه گويى هنگامى كه دو بيت زير را براى پدرش نعمان سروده است به روزگار اين دختر نظر داشته كه گفته است:

«همان روزگار را بر زمين زدنى است از آن برحذر باش و چنان مپندار كه از روزگاران در امانى، گاهى جوانمرد در حالى كه سلامت و ظاهرا شاد و درامان است به ناگاه مى ميرد.»

مطرف بن شخير گفته است: به آسايش زندگى پادشاهان و نرمى روزگار بر ايشان منگريد بلكه به شتاب كوچ كردن و فرجام بدشان بنگريد، عمر كوتاهى كه صاحبش سزاوار آتش شود، عمرى نافرخنده است.

هنگامى كه عامر بن اسماعيل

[عامر بن اسماعيل يكى از خراسانيان طرفدار بنى عباس است كه همراه صالح بن على برادر عبدالله بن على به جنگ مروان به مصر رفته است، ابن ابى الحديد اين موضوع را با تفصيل بيشترى ذيل خطبه ى 104 آورده است. به جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه، جلد سوم، نشر نى، صفحه ى 384 مراجعه فرماييد. م. مروان بن محمد - آخرين خليفه ى مروانى - را كشت و بر سرير او نشست دختر مروان به او گفت: اى عامر! روزگارى كه مروان را از سريرش فرود آورد و تو را بر آن نشاند، اگر بينديشى براى پند و اندرز تو بسنده است.
]

حکمت 145

لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان.

[اين سخن را زمخشرى در ربيع الابرار و سيديحيى علوى در طراز، جلد دوم، صفحه ى 129 آورده اند. م.
]

«شكيبا، پيروزى را از دست نمى دهد، هر چند روزگارانى بر او بگذرد.»

درباره ى صبر پيش از اين سخن گفته شد. حكيمان گفته اند شكيبايى دو گونه است: جسمى و روحى، شكيبايى جسمى تحمل سختيها به اندازه ى توان بدن است و اين نوع فضيلت كاملى نيست، و بدين سبب شاعر چنين سروده است: «شكيبايى ارواح به فضيلت شناخته شده است همچون شكيبايى پادشاهان كه شكيبايى بدنى نيست.»

صبر جسمى يا در كارهاى بدنى است چون پياده روى و بلند كردن سنگ و نظاير آن يا صبر در عكس العمل در قبال بيمارى و تحمل ضربه هاى سنگين است.

ولى فضيلت در شكيبايى روحى نهفته است كه خود بر دو گونه است: شكيبايى در قبال خواستهاى نفسانى كه به آن عفت مى گويند و صبر در قبال تحمل ناخوشايندها و بر حسب موارد نام آن فرق مى كند...

حکمت 146

الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم، و على كل داخل فى باطل اثمان: اثم العمل به، و اثم الرضا به.

[آمدى در الغرر، صفحه ى 54 اين سخن را آورده است. م.
]

«آن كس كه به كار گروهى خشنود است، چنان است كه در آن كار همراه و ميان ايشان بوده است، و هر كس در باطلى وارد شود، دو گناه بر اوست يكى گناه كردار و ديگرى گناه راضى بودن به آن.»

ميان رضايت به انجام دادن كارى و شركت در انجام دادن آن فرقى نيست، مگر نمى بينى كه اگر آن كار زشت باشد، همان گونه كه فاعل آن شايسته ى نكوهش است، راضى به آن هم شايسته ى نكوهش است. رضايت به دو گونه تفسير مى شود، يكى اينكه خود او هم آن را اراده كرده بوده است، ديگرى اعتراض نكردن، - سكوت موجب رضاست - اگر خود اراده آن را داشته است، ترديد نيست كه سزاوار نكوهش است زيرا كسى كه اراده كار زشت مى كند، انجام دهنده ى كار زشت است. در مورد ترك اعتراض هم در صورتى كه توانايى بر اعتراض داشته باشد، ترديد نيست كه سزاوار نكوهش است. زيرا كسى كه با نبودن مانع نهى از منكر را ترك كند، شايسته ى نكوهش است...

حکمت 147

استعصموا بالذمم فى اوتارها.

[در بسيارى از نسخه هاى نهج البلاغه، همراه با ترجمه ى فارسى قرن پنجم و ششم چاپ استاد دكتر جوينى، همراه با ترجمه ى استاد دكتر شهيدى، مرحوم فيض الاسلام، مصادر نهج البلاغه اين كلمه با تفاوت و به صورت «اعتصموا بالذمم فى اوتادها» آمده است. م.
]

«به پيمانها در تارهاى اصلى آن دست درآوريد.»

يعنى در مركز آن و مظان آن و منظور اين است كه به پيمانهاى كافران و از دين بيرون شدگان تكيه و اعتماد مكنيد كه آنان شايسته ى آن نيستند كه به پيمانهاى ايشان اعتماد شود، همان گونه كه خداوند متعال فرموده است: «آنان در مورد هيچ مومنى عهد و پيمانى را مراعات نمى كنند.» و هم فرموده است: «آنان را سوگندى نيست.»

اين سخن را اميرالمومنين عليه السلام پس از جنگ جمل كه گروهى از اسيران جنگى آزاد شده براى بيعت به حضورش آمدند و مروان بن حكم هم با آنان بود فرموده است. امام عليه السلام چنين فرمود: من با بيعت تو چه كنم؟ مگر ديروز - در گذشته - با من بيعت نكردى يعنى پس از كشته شدن عثمان، آن گاه فرمان داد آنان را بيرون كردند و از بيعت امثال ايشان با خود ترفع كرد و سپس سخنانى درباره ى عهد و پيمانى اسلامى و اعراب بيان داشت و فرمود: كسى كه دين ندارد او را عهد و پيمانى نيست.

ضمن همان سخنان اين سخن را هم گفت: يعنى عهد و پيمان اگر از سوى افراد متدين باشد ارزشمند است و كسى را كه دين نيست عهد و پيمان هم نخواهد بود.

حکمت 148

عليكم بطاعه من لا تعذرون فى جهالته.

[اين سخن را قاضى نعمان در دعائم الاسلام، جلد دوم، صفحه ى 353 ضمن وصيت طولانى امام عليه السلام به فرزند برومندش امام حسن آورده است. م.
]

«بر شما باد به فرمانبردارى كسانى كه در نشناختن آنان عذرى از شما پذيرفته نيست.»

منظور اميرالمومنين عليه السلام از اين سخن خود اوست و اين موضوع در هر دو مذهب اهل سنت و شيعه حق و درست است. به عقيده ى ما اميرالمومنين عليه السلام امامى است كه او را برگزيده اند و فرمانبردارى از او واجب است و عذر هيچ يك از مكلفان در نشناختن وجوب فرمانبردارى از او پذيرفته نيست. در مذهب شيعه آن حضرت بر طبق نص، امامى است كه اطاعت از او واجب است و هيچ كس از مكلفان در نشناختن امامت او معذور نيست. به عقيده ى شيعيان شناخت امام همچون شناخت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و شناخت خداوند متعال است و آنان مى گويند نماز و روزه و ديگر عبادات جز با شناخت خدا و پيامبر و امام پذيرفته نمى شود و صحيح نخواهد بود.

بدون شك و به طور مسلم در اين مساله فرقى ميان ما و ايشان نيست زيرا به اعتقاد ما هم هر كس امامت على عليه السلام را نشناسد يا منكر لزوم و صحت آن شود، جاودانه در آتش خواهد بود و هيچ نماز و روزه او را سودبخش نيست. زيرا شناخت اين موضوع از اصول كلى و از اركان دين است. البته ما كسى را كه منكر امامت على عليه السلام باشد، كافر نمى گوييم بلكه به او فاسق و خارجى و مارق و امثال اين كلمات را مى گويم ولى شيعيان چنان شخصى را كافر مى دانند!؟ و اين فرق ميان ما و ايشان است كه اين هم فرق لفظى است نه معنوى.

حکمت 149

و قد بصرتم ان ابصرتم، و قد هديتم ان اهتديتم.

[اين سخن در خطبه ى 20 هم آمده است و مصادر آن نيز بيان شد.
]

«به درستى كه فرانمودند شما را اگر ببينيد و راهنمايى كردند شما را اگر راهنمايى مى شديد.»

خداوند متعال فرموده است: «اما، ثمود را هدايت كرديم ولى آنان كورى را بر هدايت برگزيدند.»

[بخشى از آيه ى 17 سوره ى فصلت.
]

و خداوند متعال فرموده است: «و هديناه النجدين».

[آيه ى 10 سوره ى البلد.
]

«و راه نموديم او را خير و شر.»

يكى از صالحان گفته است: منظور از نجد در اين آيه كه به معنى راه است يعنى دو راه خير و شر و راه براى شما دوست داشتنى تر است.

و بدان كه خداوند متعال دلايل بسنده ارزانى فرموده و چون براى مكلف عقل قرار داده او را متمكن براى هدايت فرموده است و چون شخص گمراه شود از ناحيه ى نفس خويش گمراه شده است. يكى از حكيمان گفته است: آن كس كه حكمت را نمى پذيرد، اين اوست كه آن را گم كرده است و گرنه حكمت از او گم شده نيست.

و همو گفته است: هر گاه احساس كردى كه خطا كرده اى و خواستى كه ديگر آن را تكرار نكنى به نفس خود بنگر و ببين چه انگيزه اى موجب آن خطا شده است، در ريشه كن كردن آن چاره انديشى كن و اگر آن را ريشه كن نسازى به حال خود برمى گردد و خطاى ديگرى سرمى زند.

و گفته شده است: همان گونه كه بدن بى جان بوى گند مى دهد، جان خالى از حكمت هم متعفن است و همان گونه كه بدن بى جان چيزى را حس نمى كند و اين جانداران هستند كه مى فهمند، نفس بدون حكمت هم همان گونه است، خود احساس نمى كند و حكيمان احساس مى كنند.

به يكى از حكيمان گفته شد: مردم را چه مى شود كه از حق گمراه مى گردند؟ آيا معتقدى كه در ايشان قوت شناخت آفريده نشده است؟ گفت: نه، قوت شناخت در ايشان آفريده شده است ولى ايشان آن را در غير راه خودش و براى چيزى كه بدان جهت آفريده نشده است به كار مى برند، مثل اينكه زهرى به كسى بدهى كه دشمنش را با آن بكشد و او را با آن زهر خودكشى كند.

حکمت 150

عاقب اخاك بالاحسان اليه، و اردد شره بالانعام عليه.

[استاد سيدعبدالزهراء خطيب در مصادر نهج البلاغه جلد چهارم، صفحه ى 138 اين سخن را نقل كرده است. همچنين ياقوت مستعصمى در صفحه 186 اسرار الحكماء و زمخشرى در ربيع الابرار و رشيدالدين وطواط در صفحه ى 283 الغرر و العرر آورده اند. م.
]

«برادرت را با نيكويى كردن به او سرزنش كن و بدى او را با بخشش و ارزانى داشتن نعمت بر او برگردان».

اصل اين سخن گفتار خداوند است كه مى فرمايد: «به هر چه نيكوتر است دفع كن و آن گاه كسى كه ميان تو و او دشمنى است همچون دوستى گرم و مهربان خواهد شد.»

[آيه ى 34 سوره ى فصلت.
]

مبرد در الكامل، از قول ابن عايشه، از قول مردى، از شاميان نقل مى كند كه مى گفته است: وارد مدينه شدم، مردى را سوار بر استرى ديدم كه هيچ كس را از لحاظ زيبايى و آراستگى از نظر لباس و مركب چنان نديده بودم، دل من به او مايل شد و پرسيدم كيست، گفتند: حسن بن على است،

[در متن حسن بن حسن بن على چاپ شده است و صحيح نيست، به الكامل جلد دوم، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، صفحه ى 5 مراجعه شود. م. دلم از كينه ى او آكنده شد و بر على رشك بردم كه چنين پسرى دارد، پيش او رفتم و گفتم: تو پسر ابوطالبى؟ گفت: من پسر پسر اويم. گفتم: نفرين بر تو و بر پدرت باد. چون سخنم تمام شد، فرمود: گمانم اين است كه در اين شهر غريب هستى؟ گفتم: آرى. گفت: پيش ما بيا، اگر به منزل نياز دارى، منزلت مى دهيم، اگر به مال نيازمندى، تو را كمك مى كنيم و اگر نياز ديگرى دارى، ياريت مى دهيم.
]

من برگشتم در حالى كه روى زمين هيچ كس در نظرم محبوب تر از او نبود.

محمود وراق

[محمود بن حسن وراق از شاعران اواخر قرن دوم و ربع اول قرن سوم در گذشته حدود سال 230 كه بيشتر اشعارش در حكمت و مواعظ است، به ابن شاكر، فوات الوفيات، جلد دوم، چاپ محمد محيى الدين عبدالحميد، مصر، صفحه ى 562 مراجعه شود. م. هم در اين باره اشعارى سروده است:
]

«من ظلم كسى را كه بر من ستم مى كند، سپاسگزارم و آن را با علم به ستمش بر او مى بخشم...»

مبرد مى گويد: محمود وراق اين شعر را از مضمون سخن مردى از قريش گرفته است كه مردى به او گفت: از كنار فلان خاندان گذشتم چنان دشنامى به تو مى دادند كه بر تو رحمت آوردم و برايت آمرزش خواستم. آن مرد گفت: آيا تاكنون شنيده اى كه من جز خير چيزى بگويم. گفت: نه، گفت: براى آنان هم رحمت آور و آمرزش بخواه.

[در الكامل به جاى فلان خاندان، آل زبير يا خاندان ديگرى است، به الكامل، جلد دوم، صفحه ى 5 مراجعه شود. م.
]

مردى به ابوبكر گفت: چنان دشنامى به تو مى دهم كه در گور هم همراه تو باشد. گفت: به خدا سوگند آن دشنام همراه تو خواهد بود، با من در گورم نخواهد آمد.

حکمت 151

من وضع نفسه مواضع التهمه فلا يلومن من اساء به الظن.

[همراه با چند كلمه قصار ديگر در امالى صدوق و تحف العقول ابن شعبه حرانى و الاختصاص شيخ مفيد آمده است. م.
]

«هر كس كه خود را در جايگاههاى تهمت قرار دهد، نبايد كسى را كه به او بدگمان شود سرزنش كند.»

يكى از ياران رسول خدا، آن حضرت را ديد كه كنار يكى از دروازه هاى مدينه با زنى ايستاده است. سلام داد و پيامبر پاسخش فرمود. و چون آن صحابى گذشت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را صدا كرد و فرمود: اين فلان همسرم است. آن مرد گفت: اى رسول خدا آيا نسبت به شما گمان بد برده مى شود؟ فرمود: «شيطان در آدمى جريان دارد، همچون جريان خون.»

در حديث مرفوع آمده است: آنچه را كه تو را در موضع شك قرار مى دهد رها كن و به كارى پرداز كه مورد شك قرارت نمى دهد.

و نيز در حديث آمده است: «ايمان بنده كامل نمى شود تا آنكه چيزهايى را كه حرمت ندارد، رها كند.» همين معنى را شاعرى گرفته و چنين سروده است:

«چنين مدعى هستى كه لواط نمى كنى، به ما بگو اين غلام بچه كه ايستاده است چه مى كند، نمكين بودنش بر تو گواهى به بدگمان شدن مى دهد و براى بدگمان گواهانى غير قابل انكار است.»

حکمت 152

من ملك استاثر

[ابن شعبه در تحف العقول، صفحه ى 7 اين سخن را از جمله كلمات قصار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورده است. م.
]

«هر كه ملك شود، حق ديگران را براى خود برمى گزيند.»

معنى اين است كه غالبا هر پادشاهى در مورد مال و عزت و جاه حقوق رعيت را مختص خود قرار مى دهد، نظير آن كه مى گويند: هر كس چيره شود، جامه و سلاح جنگى مقهور را از تن او بيرون مى كشد و هر كس عزت و قدرت يابد چنان مى كند.

و نظير همين معنى است اين بيت ابوالطيب متنبى كه گفته است:

«ستم كردن از خويهاى نفسهاست و اگر شخص با عفتى پيدا كنى به هيچوجه ظلم نمى كنند.»

من استبد برايه هلك، و من شاور الرجال شاركها فى عقولها.

[زمخشرى در باب العقل و الفطنه ربيع الابرار همين گونه آورده است. م.
]

«هر كس خودراى شود، نابود گردد و هر كه با مردان رايزنى كند در خرد ايشان شريك شده است.»

پيش از اين گفتارى بسنده در مورد مشورت و ستايش و نكوهش آن گفته آمد.

عبدالملك بن صالح هاشمى

[عبدالملك بن صالح بن على بن عبدالله بن عباس در گذشته به سال 196 هجرى از اميران عباسى كه در دوره ى هادى و هارون و امين به حكومت مدينه و شام و موصل رسيده است به زركلى، الاعلام جلد چهارم، صفحه ى 304 مراجعه فرماييد. م. رايزنى و مشورت را نكوهش مى كرده و مى گفته است: هرگز با كسى رايزنى نكردم، مگر اينكه بر من تكبر كرد و من براى او خود را كوچك ساختم و او عزت يافت و من زبونى و از مشورت برحذر باش، هر چند راههاى تشخيص بر تو دشوار و مسائل مشتبه شود و استبداد تو را گرفتار خطاى بزرگ كند!
]

عبدالله بن طاهر

[عبدالله پسر طاهر ذواليمينين متولد به سال 182 و درگذشته به سال 230، امير خراسان و از مشهورترين اميران عباسى كه بر خراسان و طبرستان و كرمان و رى حكومت داشته است. به زركلى، الاعلام جلد چهارم، صفحه ى 226 مراجعه فرماييد. م. هم همين عقيده را داشته است و مى گفته است: چيزى همچون ناخن خودت پشت تو را نمى خاراند، و من اگر با استبداد هزار خطا بكنم، براى من خوشتر است كه مشورت كنم و به چشم حقارت و كاستى بر من نگرند.
]

و گفته شده است: رايزنى و مشورت موجب فاش شدن راز و به خطر افتادن كارى كه آهنگ آن دارى مى شود و چه بسا كه مستشار چيزهايى را كه موجب تباهى تدبير توست فاش سازد. اما كسانى كه مشورت و رايزنى را ستوده اند به راستى بسيارند و گفته اند هر كس استبداد به راى خود كند، خويش را به خطر انداخته است.

و گفته اند مشورت مايه ى آسايش تو و رنج ديگران است، و كسى كه بسيار رايزنى كند به هنگام خطا معذور و در صواب ستوده است، و آن كس كه مشورت مى كند بر كرانه ى رستگارى است و مشورت و رايزنى از كارهاى استوار است.

و گفته اند مشورت مايه ى بارور شدن خردها و پيشاهنگ درستى و صواب است، و از سخنان زيباى آنان اين است كه ثمره ى انديشه مشورت كننده شيرين تر از عسل صاف شده است.

بشار گفته است: «چون راى به نصيحت رسيد با عزمى استوار و مشورت با دورانديش يارى بگير، مشورت را ننگ و عار مدان كه پرهاى آخر بال پرندگان ساز و برگ پرهاى جلو است.»

حکمت 153

من كتم سره كانت الخيره فى يده.

[ضمن كلمه ى شماره ى 161 در تحف العقول آمده است.
]

«آن كس كه راز خويش پنهان داشت، اختيار در دست اوست.»

در اين باره هم پيش از اين سخن گفته شد و اينك هم چيزهاى ديگرى مى گوييم.

از جمله امثال عرب اين است كه كشتارگاه مرد ميان چانه و لب بالاى اوست...

حكيمى پسر خويش را اندرز مى داد و مى گفت: پسركم در مورد بخشيدن مال به جايگاه حق بخشنده باش و اسرار خود را از همه ى خلق بازدار كه بهترين بخشش مرد انفاق در راه نيكى است.

و گفته اند: راز تو از خون توست چون آن را به زبان آورى، همانا كه فروريخته اى... عمر بن عبدالعزيز گفته است: دلها گنجينه ى اسرار است و لبها قفل آن و زبانها كليد آن و بايد هر كس كليد راز خود را حفظ كند. مردى به دوست خود رازى گفت و سپس از او پرسيد فهميدى؟ گفت: نه، گفت: آن را حفظ كردى؟ گفت: نه، كه فراموش كردم.

/ 314