حکمت 092 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 092

ان اولى الناس بالانبياء اعلمهم بما جاوا به، ثم تلا عليه السلام: «ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا...» ثم قال عليه السلام: ان ولى محمد من اطاع الله و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد من عصى الله و ان قربت قرابته.

[زمخشرى در ربيع الابرار و شيخ طبرسى در تفسير مجمع البيان ذيل آيه مذكور آورده اند در بحار الانوار، جلد چهل و هشتم، صفحه ى 84 هم چند روايت از ائمه به همين صورت از كتابهاى پيش از نهج البلاغه نقل شده است.
]

«همانا نزديك ترين مردم به پيامبران داناترين ايشان به چيزهايى است كه آنان آورده اند»، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «همانا نزديكترين مردم به ابراهيم آنانى هستند كه از او پيروى كرده اند و اين پيامبر و كسانى كه گرويده اند

[آيه ى 68 سوره ى آل عمران.
]

سپس فرمود: «دوست محمد كسى است كه خدا را فرمان برد هر چند نسبش دور باشد و دشمن محمد كسى است كه خدا را نافرمانى كند هر چند خويشاونديش با او نزديك باشد.»

گر چه نقل اين سخن به صورت «داناترين ايشان»- اعلمهم- است ولى صحيح آن - اعلمهم- «آنان كه بيشتر عمل كنند» است و استدلال اميرالمومنين عليه السلام به آن آيه هم همين اقتضا را دارد و همچنين دنباله ى سخن او كه مى فرمايد: دوست محمد كسى است كه خدا را فرمان برد، كه در همه ى مطالب سخن از عمل است نه علم. در حديث مرفوع آمده است كه «اعمال خود را براى من بياوريد، نسبهاى خود را مياوريد كه گراميترين شما پيش خداوند پرهيزكارترين شماست.» و در حديث صحيح آمده است «اى فاطمه دختر محمد، من در قبال خداوند براى تو كارى نمى سازم.»

مردى به جعفر بن محمد عليه السلام گفت: آيا گمان مى كنى اين گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه فرموده است: «فاطمه عفت و پاكدامنى را چنان حفظ فرمود كه خداوند ذريه اش را بر آتش حرام كرده است.» امان براى همه فاطميان نيست؟ گفت: تو مرد احمقى هستى، از اين حديث حسن و حسين را اراده فرموده است، غير از آن دو هر كس عملش او را فرونشاند، نسبش او را برنمى كشد.

حکمت 093

و سمع عليه السلام رجلا من الحروريه يتهجد و يقراء فقال:

نوم على يقين خير من صلاه على شك

[ميدانى در مجمع الامثال، جلد دوم، صفحه ى 455 اين سخن را آورده است. م.
]

«و آن حضرت عليه السلام شنيد كه مردى از حروريان نماز شب و قرآن مى خواند، فرمود: خفتن با يقين بهتر از نمازى است كه در حال شك گزارده آيد.»

اين سخن نهى از عبادت كردن با جهل نسبت به معبود است، همچنان كه امروز گروه بسيارى از مردم چنان مى كنند و مى پندارند كه بهترين مردم اند و حال آنكه مردم خردمند بر آنان مى خندند و ايشان را مسخره مى كنند. حروريان هم همان خوارج اند كه سخن درباره ى ايشان و نسبت آنان به حروراء گذشت.

على عليه السلام مى فرمايد: ترك عبادات مستحبى با سلامت عقيده ى اصلى بهتر است از سرگرم بودن به نوافل و اوراد نماز بدون علم. مقصود سخن على عليه السلام از «در حال شك»، همين است، زيرا وقتى با شك نبودنش بهتر از بودنش باشد. معلوم است كه با جهل و عقيده ى فاسد نبودن آن به مراتب بهتر است.

حکمت 094

اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه، لا عقل روايه فان رواه العلم كثير و رعاته قليل.

[راغب اصفهانى در محاضرات الادبا، جلد اول، صفحه ى 14 اين سخن را آورده است و ضمن خطبه ى 237 هم نظير اين آمده است. م.
]

«هرگاه خبرى را مى شنويد، آن را فهم و رعايت كنيد نه آنكه بشنويد براى روايت كردن كه راويان علم بسيارند و كسانى كه بفهمند و رعايت كنند اندك اند.»

على عليه السلام آنان را از اينكه اگر لطايف علمى و حكمت را از او و ديگران مى شنوند و بدون تامل و درك كردن آن را روايت كنند، منع فرموده است و اين كارى است كه امروز محدثان انجام مى دهند. بيشتر مردم هم قرآن مى خوانند ولى از معانى آن جز اندكى نمى فهمند و به آنان فرمان داده است آنچه را مى شنوند درباره اش تعقل كنند و با فهم و معرفت دريابند و به آنان فرموده است: راويان علم بسيارند و رعايت كنندگان آن اندك، يعنى كسانى كه بينديشند و رعايت كنند و راست فرموده است.

حکمت 095

و قال عليه السلام و قد سمع رجلا يقول: «انا لله و انا اليه راجعون» فقال:

ان قولنا «انا لله» اقرار على انفسنا بالملك،

و قولنا: «و انا اليه راجعون» اقرار على انفسنا بالهلك.»

[آن شخص اشعث بن قيس است و اين سخ در تحف العقول، صفحه ى 209 آمده است. م.
]

«و شنيد كه مردى انا لله و انا اليه راجعون مى گويد، فرمود: اين سخن كه «ما از آن خداييم» اقرار ما به بندگى است و اين سخن ما كه مى گوييم: «و ما به سوى خداوند بازمى گرديم» اقرار ما به نابودى است.»

اين كه فرموده است «ما از آن خداييم» اقرار ما به بندگى است از اين جهت است كه «ل» در «لله» لام تمليك است، مثل اينكه بگويى: «الدار لزيد» خانه از زيد است و «انا اليه راجعون» اعتراف و اقرار به نشور و رستاخيز و بازگشت به سوى خداوند است ولى اميرالمومنين عليه السلام تصريح نفرموده است و فقط نابودى را فرموده است. اين بدان سبب است كه نابودى و مرگ ما سبب بازگشت ما به روز قيامت به پيشگاه خداوند است، يعنى مقدمه را بيان كرده و نتيجه را اراده فرموده است، همانگونه كه گفته مى شود فقر مرگ است و تب مرگ است و نظاير آن.

حکمت 096

گروهى آن حضرت را در حضورش ستودند، چنين فرمود:

اللهم انك اعلم بى من نفسى و انا اعلم بنفسى منهم. اللهم اجعلنى خيرا مما يظنون و اغفرلى ما لايعلمون.

[رشيدين الدين و طواط در الغرر و الغرر اين كلمه را همين گونه و بلاذرى در انساب الاشراف با تفاوتهايى آورده اند، در خطبه ى همام هم نظير اين سخن را فرموده است. م.
]

«بار خدايا تو از من به خودم داناترى و من هم به خودم از ايشان داناترم، خدايا مرا بهتر از آنچه گمان مى كنند قرار بده و آنچه را كه نمى دانند براى من بيامرز.»

سخن درباره ى ناپسند بودن ستودن انسان در حضور او، گذشت و در حديث مرفوع آمده است «هنگامى كه برادرت را در حضورش مى ستايى، گويى فرمان داده اى تيغ درخشان برنده بر گردنش كشند.» و به مردى كه مرد ديگرى را روياروى ستوده بود فرمود: «آن مرد را درمانده كردى خدايت درمانده كناد.» و نيز فرموده است: «اگر مردى با تيغ آخته به مردى حمله كند بهتر از آن است كه روياروى ستوده شود.»

از جمله سخنان عمر اين است كه ستايش همان بريدن گردن است، چه آن كس كه گردنش بريده مى شود از حركت و كار بازمى ماند و كسى را كه مى ستايند از عمل بازمى ماند و سستى مى كند. و گفته شده است ستايش در دل و نفس حالتى پيش مى آورد كه ستايش شده در خود از كار و كوشش احساس بى نيازى مى كند.

از مثالهاى كشاورزان است كه مى گويند: چون ميان درو كنندگان نام آور شدى داس خود را بشكن.

مطرف بن شخير

[مطرف بن عبدالله بن شخير، معروف به ابن شخير از زاهدان معروف و بزرگان تابعان است كه به روزگار زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم متولد شده و ساكن بصره بوده و به سال 87 درگذشته است. به حليه الاولياء، جلد دوم، صفحه ى 198 مراجعه فرماييد. م. گفته است: هرگز از كسى مدح و ستايشى درباره ى خود نشنيدم مگر اينكه نفس من در نظرم كوچك شد. زياد بن ابى مسلم گفته است: هيچ كس مدح و ستايشى درباره ى خود نمى شنود مگر اينكه شيطان بر او آشكار مى شود، ولى مومن زود به حقيقت بازمى گردد.
]

و چون سخن اين دو را براى ابن مبارك

[عبدالله بن عبدالرحمان حنظلى معروف به ابن مبارك متولد به سال 118 يا 119 و در گذشته به سال 181 از بازرگانان و فقيهان و پارسايان بنام است. براى اطلاع بيشتر درباره ى او به ترجمه ى مقاله ى جى. رابسون )nosboR.J( در دانشنامه ى ايران و اسلام، صفحه ى 829 مراجعه فرماييد. م. گفتند، گفت: راست گفته اند، آنچه زياد گفته است در مورد دلهاى عوام مردم است و آنچه مطرف گفته است در مورد دلهاى خواص مردم است.
]

حکمت 097

لا يستقيم قضاء الحوائج الا بثلاث: باستصغارها لتعظم و باستكتامها لتظهر و بتعجيلها لتهنو.

[ابن واضح يعقوبى در تاريخ يعقوبى، جلد دوم، صفحه ى 152 نظير اين سخن و ابوطالب مكى در قوت القلوب، جلد دوم، صفحه ى 222 همين سخن را آورده اند. م.
]

برآوردن نيازها جز با سه چيز راست نيايد، به كوچك شمردن آن تا بزرگ نمايد و به پوشيده داشتن آن تا آشكار شود و به شتاب كردن در برآوردن آن تا گوارا شود.»

در اين باره سخن كافى در مباحث گذشته گفته شد و هم درباره ى نيازها و برآوردن آنها و انجام دادنش.

در حديث مرفوع آمده است: «براى برآمدن نيازهاى خود از پوشيده داشتن يارى بخواهيد كه هر صاحب نعمتى مورد رشك و حسد است.»

خالد بن صفوان

[خالد بن صفوان معروف به ابن اهتم از فصيحان معروف عرب كه به سال 133 درگذشته است و متهم به بخل و امساك بوده است. به زركلى، الاعلام جلد دوم، صفحه ى 338 مراجعه فرماييد. م. گفته است: نيازها را نابهنگام مخواهيد و از نااهل مخواهيد و آنچه را هم كه شايسته و سزاوار آن نيستند مخواهيد كه در آن صورت سزاوار آن هستيد كه از شما آن را بازدارند.
]

و گفته شده است: هر چيز را پايه اى است، پايه ى نياز شتاب است كه آسوده تر از تاخير كردن است.

مردى به محمد بن حنفيه گفت: براى نيازكى پيش تو آمده ام، گفت: براى برآوردن آن مردكى را پيدا كن.

شبيب بن شبه بن عقال گفته است: دو چيز است كه با يكديگر جمع نمى شود مگر اينكه رستگارى واجب مى شود، نخست آنكه عاقل چيزى را مسالت مى كند كه روا باشد، دوم آنكه عاقل، سائل خود را از چيزى كه ممكن باشد پاسخ رد نمى دهد.

و گفته شده است: هركس پس از برآوردن نياز برادر خود آن را بزرگ بشمرد و منت گزارد بدون ترديد خويشتن را كوچك كرده است.

ابوتمام هم در مورد امروز و فردا كردن برآوردن حاجت شعرى سروده و آن را دود و مقدمه آتش دانسته است.

حکمت 098

اتى على الناس زمان لايقرب فيه الا الماحل و لا يظرف فيه الا الفاجر و لا يضعف فيه الا المنصف، يعدون الصدقه فيه غرما و صله الرحم منا و العباده استطاله على الناس، فعند ذلك يكون السلطان بمشوره الاماء و اماره الصبيان و تدبير الخصيان.

[مبرد اين سخن را در الكامل، جلد اول، صفحه ى 177 با تفاوتى اندك آورده است يعقوبى در تاريخ يعقوبى، جلد دوم، صفحه ى 151 و كلينى در روضه، صفحه ى 57 نيز آورده اند. م.
]

«روزگارى بر مردم خواهد آمد كه جز سخن چين تقرب نيابد و جز تبهكار ظريف و خوش داشته نشود و جز با انصاف ناتوان شمرده نشود، در چنان روزگارى، صدقه دادن را تاوان مى دانند و رعايت پيوند خويشاوندى را با منت انجام مى دهند و عبادت را وسيله ى قدرت يافتن بر مردم قرار مى دهند و در آن هنگام كار حكومت با رايزنى با كنيزكان و فرمانروايى كودكان و چاره انديشى خواجگان انجام مى شود.»

ابن ابى الحديد پس از توضيح لغات و اصطلاحات مى گويد: دنباله و نتيجه ى اين سخن از جمله خبر دادن اميرالمومنين عليه السلام از مسائل پوشيده است و اين خود يكى از نشانه هاى بزرگى و معجزات اوست كه از ميان همه ى اصحاب او به آن ويژه است.

حکمت 099

و قد ربى عليه ازار خلق مرقوع، فقيل له فى ذلك، فقال:

يخشع له القلب و تذل به النفس و يقتدى به المومنون.

[اين سخن همراه سخن بعد است و در تحف العقول، صفحه ى 212 و طبقات جلد سوم، صفحه ى 28 و حليه الاولياء، جلد اول، صفحه ى 83 با اندك تفاوتهايى آمده است. م.
]

بر تو او پيراهن كهنه ى پينه دارى ديده شد سبب را پرسيدند، آن حضرت فرمود: «دل را خاشع و نفس را زبون مى كند و مومنان هم به اين كار اقتداء مى كنند.»

در اين باره قبلا سخن گفته شد و گفتيم كه حكيمان و عارفان در اين مورد دو گونه اند، برخى از ايشان پوشيدن جامه هاى ارزان را ترجيح داده اند و برخى بر عكس. عمر بن خطاب از دسته ى نخست بوده است، همچنين اميرالمومنين على عليه السلام و اين كار شعار عيسى عليه السلام بوده است كه آن حضرت جامه هاى خشن و پشمينه مى پوشيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر دو نوع را مى پوشيد و بيشتر جامه هاى آن حضرت از نوع خوب و بردهاى يمنى و نظاير آن بود و ملحفه آن حضرت هم چنان با دانه و رس رنگ شده بود كه رنگ آن بر پوستش اثر مى گذاشت. همچنان كه اين موضوع در حديث آمده است.

محمد بن حنفيه را ديدند كه در عرفات بر ماديانى زرد ايستاده و جامه ى خز زرد بر تن دارد. فرقد سبخى به حضور امام حسن آمد و بر تن آن حضرت جامه ى خز بود، فرقد كه جامه ى پشمينه پوشيده بود شروع به خيره نگريستن به جامه امام حسن كرد. امام فرمود: تو را چه مى شود كه چنين بر من مى نگرى و حال آنكه بر تن من جامه ى بهشتيان است و بر تو جامه دوزخيان! همانا برخى از شما زهد را در جامه ى خود و تكبر را در سينه ى خويش قرار مى دهد و به جامه ى پشمينه ى خويش شيفته تر است از صاحب جامه ى خز به جامه اش.

ابن سماك به پشمينه پوشان گفت: اگر اين جامه ى شما موافق با انديشه هاى پوشيده شماست چرا دوست مى داريد مردم بر آن آگاه شوند و اگر مخالفت با سريرت شماست كه هلاك شده ايد.

عمر بن عبدالعزيز هم همچون عمر بن خطاب جامه مى پوشيد ولى پيش از خلافت خويش جامه هاى به راستى گران قيمت مى پوشيد و مى گفت: بيم آن دارم كه آنچه خداوند از جامه بهره ى من مى فرمايد، در قبال آنچه مى خواهم بپوشم اندك باشد و هيچ جامه ى نوى نمى پوشم مگر همين كه مردم آن را مى بينند چنين مى پندارم كه كهنه و فرسوده است. ولى همين كه به خلافت رسيد همه ى آن جامه ها را كنار گذاشت.

سعيد بن سويد مى گويد: عمر بن عبدالعزيز با ما نماز جمعه گزارد و سپس نشست در حالى كه پيراهنى بر تن داشت كه گريبانش هم از جلو و هم از پشت پينه داشت. مردى به او گفت: اى اميرالمومنين! خداوند كه به تو ارزانى فرموده است، كاش جامه ى خوب مى پوشيدى! عمر بن عبدالعزيز لختى سر به زير افكند و سپس سر برداشت و گفت: بهترين اقتصاد و ميانه روى، اقتصادى است كه در توانگرى انجام شود و بهترين عفو، عفوى است كه به هنگام قدرت صورت پذيرد.

عاصم بن معدله

[در متن و در چاپ سنگى تهران به همين صورت عاصم بن معدله آمده است ولى شك نيست كه اشتباه است و صحيح آن عاصم بن بهدله است كه شرح حالش را ذهبى در ميزان الاعتدال، جلد دوم، صفحه ى 357 ذيل شماره ى 40688 آورده است، اين شخص به عاصم بن ابى النجود هم معروف و از قاريان هفتگانه است. م. مى گويد: عمر بن عبدالعزيز را پيش از آن كه خليفه شود مى ديدم و از خوبى رنگ چهره و لباس و سر و وضع او شگفت مى كردم، پس از اينكه خليفه شد پيش او رفتم، ديدم سياه و سوخته شده است آن چنان كه پوستش به استخوان چسبيده و گويى ميان پوست و استخوان هيچ گوشتى وجود نداشت، شب كلاهى سپيد كه پنبه هايش جمع شده بود و نشان مى داد شسته شده است بر سر و جامه هاى كهنه كه رنگ و رويش رفته بود بر تن داشت، روى گليمى خشن كه بر زمين پهن شده بود و زير آنهم عبايى از پشمهاى خشن گسترده شده بود، نشسته بود. مردى هم در حضورش بود و سخن مى گفت، آن مرد صدايش را بلند كرد، عمر بن عبدالعزيز گفت: كمى صدايت را كوتاه كن، بلندى صداى انسان همان قدر كه همنشين او بشنود كافى است.
]

عبيد بن يعقوب روايت مى كند كه عمر بن عبدالعزيز معمولا پارچه ى پشمينه و مويينه خشن مى پوشيد، چراغ او هم عبارت از سه قطعه نى بود كه روى آن گل ماليده بودند.

حکمت 100

ان الدنيا و الاخره عدوان متفاوتان و سبيلان مختلفان، فمن احب الدنيا و تولاها ابغض الاخره و عاداها و هما بمنزله المشرق و المغرب و ماش بينهما كلما قرب من واحد بعد من الاخر و هما بعد ضرتان.

[در ترجمه نهج البلاغه استاد دكتر شهيدى اين كلمه و كلمه قبل ضميمه يكديگر است. همچنين در مصادر نهج البلاغه، ولى در شرح ]

[ابن ابى الحديد و ترجمه نهج البلاغه از قرن پنجم و ششم چاپ استاد دكتر عزيزالله جوينى طى دو شماره آمده است، منابع اين سخن همانهاست كه ذيل سخن قبل آمده است. م.
]

«همانا اين جهان و آن جهان، دو دشمن اند ناسازگار و دو راه متفاوت، آن كس كه دنيا را دوست بدارد و به آن مهر ورزد آخرت را دشمن مى دارد و خوش نمى دارد، آن دو همچون خاور و باختر است كه هر كس به يكى نزديك شود از ديگرى دور مى شود، وانگهى دو وسنى

[وسنى به معنى هوو است، هنوز هم در محله هاى قديمى مشهد به كار مى رود، آقاى دكتر عزيزالله جوينى در حاشيه مرقوم فرموده اند.
]

در لغت نامه ضمن معنى كردن اين لغت به اين شعر عسجدى استناد شده است:




  • دوستانم همه ماننده وسنى شده اند
    همه زانست كه با من نه درم ماند و نه زر



  • همه زانست كه با من نه درم ماند و نه زر
    همه زانست كه با من نه درم ماند و نه زر



.

هستند» اين موضوع چنان روشن است كه نياز به شرح ندارد و اين بدان سبب است كه هريك از لحاظ عمل ضد ديگرى است. عمل اين جهانى نگرانى و كوشش براى كسب روزى و معاش و زن و فرزند و امورى نظير آن است و حال آنكه كار آن جهانى بريدن علايق و دور انداختن شهوتها و كوشش براى عبادت و روى گرداندن از هر چيزى است كه مانع ياد خدا باشد و بديهى است كه اين دو عمل ضد يكديگر است، ناچار دنيا و آخرت دو هوو هستند كه با يكديگر جمع نمى شوند.

حکمت 101

عن نوف البكائى و قيل البكالى باللام و هو الاصح - قال: رايت اميرالمومنين عليه السلام ذات ليله و قد خرج من فراشه فنظر الى النجوم، فقال: يا نوف، اراقد انت ام رامق؟ فقلت: بل رامق يا اميرالمومنين، قال:

يا نوف، طوبى للزاهدين فى الدنيا، الراغبين فى الاخره! اولئك قوم اتخذوا الارض بساطا و ترابها فراشا و ماءها طيبا و القران شعارا و الدعاء دثارا، ثم قرضوا الدنيا قرضا على منهاج المسيح، يا نوف، ان داود عليه السلام قام فى مثل هذه الساعه من الليل، فقال: انها لساعه لا يدعو فيها عبد الا استجيب له، الا ان يكون عشارا، او عريفا، او شرطيا، او صاحب عرطبه - و هى الطنبور - او صاحب كوبه و هى الطبل.

و قد قيل ايضا: ان العرطبه الطبل و الكوبه الطنبور.

[اين سخن در خصال، جلد اول، صفحه ى 159 و اكمال الدين صدوق و مروج الذهب مسعودى، جلد چهارم، صفحه ى 193 و جاهاى ديگر آمده است. به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 96 مراجعه فرماييد. م.
]

از نوف بكائى و گفته شده است بكالى با لام كه صحيح تر است روايت شده كه گفته است: اميرالمومنين على عليه السلام را شبى ديدم كه از بستر خود بيرون آمد و به ستارگان نگريست و فرمود: اى نوف، آيا خفته اى يا بيدار؟ گفتم: اى اميرالمومنين بيدارم. فرمود: خوشا بر آنان كه در دنيا زاهدان اند و به آخرت دل بستگان، آنان مردمى اند كه زمين را گستردنى خود و خاك را بستر خويش گرفته اند و آب را به جاى عطر و بوى خوش، قرآن را جامه زيرين و دعا را جامه برونى خود قرار داده اند. آنان به روش مسيح عليه السلام دنيا را دور انداخته اند. اى نوف، داود عليه السلام در چنين ساعتى از شب برمى خاست و فرمود: اين ساعتى است كه هيچ بنده اى در آن دعا نمى كند مگر اينكه از او پذيرفته مى شود جز آنكه باج گيرنده يا گزارشگر كار مردمان به حاكم يا خدمتگزار داروغه باشد يا طنبور نواز و طبل كوب باشد.

و گفته شده است «عرطبه» به معنى طبل و «كوبه» به معنى طنبور است.

مولف صحاح گفته است: نوف بكالى يار على عليه السلام بوده است.

ثعلب گفته است: نوف منسوب به قبيله اى به نام بكاله است ولى نگفته است از كدام منطقه ى اعراب است و ظاهر مطلب اين است كه از يمن بوده است. بكيل نام شاخه اى از قبيله ى همدان است و كميت هم در شعر خود به اين قبيله اشاره دارد و گفته است: «قبيله بكيل و ارحب در آن مورد شركت داشتند.»

ابن ابى الحديد سپس چند لغت را معنى كرده و شرح داده است.

/ 314