حکمت 042 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 042

و قال عليه السلام:

«لو ضربت خيشوم المومن بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى و لو صببت الدنيا بجماتها على المنافق على ان يحبنى ما احبنى و ذلك انه قضى فانقضى على لسان النبى الامى صلى الله عليه و آله و سلم انه قال: «يا على لا يبغضك مومن و لا يحبك منافق»

«اگر با اين شمشير خود بر بينى مومن زنم تا مرا دشمن بدارد، مرا دشمن نخواهد داشت و اگر همه ى جهان را بر منافق فروريزم كه مرا دوست بدارد، دوستم نخواهد داشت و اين بدان سبب است كه قضا جارى شد و بر زبان پيامبر امى صلى الله عليه و آله و سلم گذشت كه فرمود: اى على مومن تو را دشمن نمى دارد و منافق تو را دوست نمى دارد.»

[اين سخنان فصلى از خطبه اى است كه آن را عمرو بن شمر جعفى، از جابر، از رفيع بن فرقد بجلى روايت كرده است. شيخ طوسى هم آن را در امالى جلد اول، صفحه ى 209 و زمخشرى در ربيع الابرار جلد اول، صفحه ى 138 نقل كرده اند. براى اطلاع بيشتر از منابع آن و حديث مذكور به بحث مستوفاى استاد سيدعبدالزهراء حسينى خطب در مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 43 مراجعه فرماييد. م.
]

مراد على عليه السلام از بيان اين فصل ياد آورى مطالبى است كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد او فرموده است كه «تو را مومن دشمن نمى دارد و منافق دوست نمى دارد» و اين سخن حقى است كه ايمان و دشمن داشتن على عليه السلام با يكديگر جمع نمى شود، زيرا دشمن داشتن على عليه السلام گناه كبيره است و كسى كه مرتكب گناه كبيره مى شود در نظر و عقيده ى ما، مسلمان ناميده نمى شود. منافق هم كسى است كه تظاهر به اسلام مى كند و در باطن كافر است و كافر نمى تواند به اعتقاد خود على را دوست بدارد زيرا مقصود از اين خبر، محبت دينى است و كسى كه معتقد به اسلام نباشد نمى تواند هيچ كس از اهل اسلام را به سبب مسلمانى دوست بدارد تا چه رسد در مورد على عليه السلام آن هم با توجه به جهاد او در راه دين. بنابراين، اين سخن حق است و در كتابهاى صحاح به صورتى ديگر نقل شده است كه چنين است: «كسى جز مومن تو را دوست نمى دارد و كسى جز منافق تو را دشمن نمى دارد.» و ما در مباحث گذشته اين كلمه را شرح داديم.

حکمت 043

سيئه تسوك خير عند الله من حسنه تعجبك

[ابن عبدربه در العقد الفريد جلد اول، صفحه ى 147 (چاپ چهار جلدى) اين سخن را آورده است. م.
]

«گناهى كه تو را زشت آيد در پيشگاه خداوند بهتر از كار نيكى است كه تو را شگفت آيد.»

اين سخن حق است زيرا هرگاه گناهى از انسان سرزند و او را زشت آيد و پشيمان شود و به راستى توبه كند، توبه او گناهش را از ميان مى برد و عقابى را كه مستحق آن بوده است، برطرف مى سازد و پاداش توبه هم براى او حاصل مى شود. ولى آن كس كه واجبى را اطاعت مى كند و مستحق ثواب مى شود اگر بر خود شيفته شود و به خداوند متعال با علم خود ناز فروشد و بر مردم تكبر كند، ثواب عبادتش به سبب شيفتگى و غرور و ناز كردن به خداوند متعال از ميان مى رود، نه ثوابى مى برد و نه عقابى مى بيند و آن دو يكديگر را نفى مى كند و ترديد نيست آن كس كه ثواب توبه براى او فراهم مى شود و عقاب معصيت از او ساقط مى گردد، بهتر از كسى است كه كارى انجام دهد كه نه برايش سودى داشته باشد و نه زيانى.

حکمت 044

قدر الرجل على قدر همته و صدقه على قدر مروءته و شجاعته على قدر انفته و عفته على قدر غيرته.

[بخش نخست اين كلام را ميدانى در مجمع الامثال، جلد دوم، صفحه ى 450 و ابن طلحه شافعى در مطالب السوول، جلد اول، صفحه ى 164 و طرطوشى سراج الملوك، صفحه ى 377 با اندك تفاوتى آورده اند به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 46 مراجعه فرماييد. م.
]

«ارزش مرد به اندازه ى همت اوست و راستى او به اندازه ى جوانمردى اش، دليرى او به اندازه ى ننگ داشتن اوست و پاكدامنى او به اندازه ى غيرت اوست.»

حکمت 045

الظفر بالحزم و الحزم باجاله الراى و الراى بتحصين الاسرار.

[اين كلمه را نويرى در نهايه الارب، جلد ششم، صفحه ى 62 به صورت «و الحزم باصاله الراى» نقل كرده است در نسخه هاى كهن نهج البلاغه يعنى نسخه ى سال 421 و نسخه ى ابن مودب به صورت فوق آمده است. به مصادر نهج البلاغه و روشهاى تحقيق هم مراجعه فرماييد. م.
]

«پيروزى به دورانديشى است و دور انديشى در به كارگيرى انديشه و انديشه در نگهداشتن رازهاست.»

حکمت 046

احذروا صوله الكريم اذا جاع و اللئيم اذا شبع.

[جاحظ در البيان و التبيين، جلد سوم، چاپ استاد عبدالسلام محمد هارون، مصر 1388 ق، صفحه ى 169 اين سخن را به اردشير نسبت داده است كه در متن به صورت اردشير خره آمده است و در پاورقى توضيح داده شده است كه اردشير صحيح است. م.
]

«حذر كنيد از جمله ى شخص بزرگوار هنگامى كه گرسنه شود و از فرومايه و زبون چون سير شود.»

منظور از گرسنگى و سيرى آنچه ميان مردم معمول است، نيست، بلكه منظور اين است كه از حمله ى شخص گرامى هنگامى كه ستم بر او شود و خوار گردد، پرهيز كنيد و از حمله ى فرومايه به هنگامى كه توانگر گردد. نظير و مناسب با معنى اول اين سخن شاعر است كه مى گويد:

«آزاده زير ستم و زبونى شكيبايى نمى ورزد و همانا خر شكيبايى مى كند.»

و نظير و مناسب معنى دوم، اين شعر ابوالطيب متنبى است كه مى گويد:

«هرگاه بزرگوار را گرامى دارى، او را مالك شده اى و اگر فرومايه را گرامى دارى سركشى مى كند.»

حکمت 047

قلوب الرجال وحشيه، فمن تالفها اقبلت عليه.

[اين كلمه را زمخشرى در ربيع الابرار، چاپ دكتر سليم نعيمى، جلد اول، قم، 1410 ق، صفحه ى 458 به صورت «القلوب وحشيه...» نقل كرده است. طرطوشى هم در سراج الملوك، صفحه ى 382 آن را نقل كرده است. به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 48 مراجعه فرماييد. م.
]

«دل مردمان رمنده است، هر كس به آن الفت بخشيد به او رو مى آورد.»

حکمت 048

عيبك مستور ما اسعدك جدك.

«تا هنگامى كه بخت تو را يارى كند عيب تو پوشيده خواهد بود.»

[زمخشرى اين سخن را در ربيع الابرار آورده است. م.
]

درباره ى بخت و اقبال مردم بسيار سخن گفته اند و تاكنون درباره ى معنى آن تحقيق نشده است، يكى از مردم گفته است چون بخت روى آورد، ماكيان روى ميخ تخم مى نهند و چون بخت بر گردد هاون سنگى در آفتاب مى تركد و از سخن حكيمان است كه بخت سنگى را چنان در بر مى گيرد كه او را پروردگار مى خوانند.

ابوحيان مى گويد: كارهاى شگفت انگيزى كه از ابن جصاص سرزده و نشانه كودنى و نابخردى اوست، بسيار زياد است به گونه اى كه در آن باره كتابهايى تصنيف شده است. از جمله آنكه شنيد كسى غزل عاشقانه اى مى خواند كه در آن نام هند آمده بود، آن را كارى بسيار زشت دانست و گفت: خويشاوندان پيامبر را جز به نيكى ياد مكنيد. چيزهاى ظريف تر از اين هم از او نقل شده است، در عين حال بخت و سعادت او هم ضرب المثل بود و اموال او چنان بود كه براى قارون هم آن اندازه گرد نيامده بود.

ابوحيان مى گويد: مردم از اين موضوع شگفت مى كردند و چنان شده بود كه گروهى از كامل مردان بغداد مى گفتند: ابن جصاص دورانديش تر و عاقل تر مردم است و همو بود كه توانست كدورت ميان معتضد و خمارويه بن احمد بن طولون

[ابوالجيش خمارويه از پادشاهان خاندان طولون مصر، متولد به سال 250 و درگذشته به سال 282 هجرى است. از سال 270 به پادشاهى رسيد. براى اطلاع بيشتر به ابن خلكان وفيات الاعيان، جلد دوم، چاپ محمد محيى الدين عبدالحميد، مصر، صفحه ى 20 و الاعلام، جلد دوم، صفحه ى 370 مراجعه فرماييد. م. را بر طرف سازد و عهده دار سفارت ميان آن دو گرديد و به طرز بسيار پسنديده اى توفيق يافت و از قطر الندى دختر خمارويه براى معتضد خواستگارى كرد و او را از مصر به بهترين ترتيب و صورت به بغداد گسيل كرد. ولى ابن جصاص تظاهر به نادانى و غفلت و بلاهت و كم عقلى مى كرد تا بدان وسيله اموال و نعمت خويش را پاسدارى كند و چشم تنگ نظران و رشك دشمنان را از خويش دفع كند.
]

ابوحيان مى گويد: به ابوغسان بصرى گفتم چنين گمان مى كنم كه آنچه كامل مردان بغداد مى گويند درست است زيرا معتضد عباسى با حزم و عقل و كمال و درست انديشى خود، در غير آن صورت او را براى سفارت و مذاكره درباره ى صلح انتخاب نمى كرد و معلوم است كه نسبت به كارهاى آينده او اعتماد داشته است و لابد از گذشته او هم كارهاى بزرگ مشاهده شده است وگرنه مگر ممكن است كارى كه به تباهى كشيده و سخت دشوار شده است با فرستادن شخصى كودن و سفارت مردى بيخرد به اصلاح انجامد! ابوغسان گفت: به هر حال بخت و اقبال، احوال نابخرد را دگرگون مى كند و عيب احمق را پوشيده مى دارد و از آبروى سفله و نادان دفاع مى كند. به زبان او سخن درست و به فكر او راى روشن القاء مى كند و كوشش او را نتيجه بخش قرار مى دهد و بخت و اقبال چنان است كه عاقلان را به استخدام در مى آورد و كسى كه نيكبخت است و اقبال يار اوست همه ى آراء و افكار عاقلان و دانشمندان را در برآوردن مطالب خود به كار مى گيرد. ابن جصاص هم همانگونه بوده است كه گفته اند و حكايت شده است، ولى بخت و اقبال او حماقت و آثار نابخردى او را كفايت كرده است و اگر بدانى كه چگونه خردمند بى اقبال گرفتار سختى و اشتباه و محروم بودن مى شود، خواهى دانست كه شخص نادان خوش اقبال به چيزهايى مى رسد كه عالم در پناه علم خود به آن نمى رسد.

ابوحيان مى گويد: به ابوغسان بصرى گفتم: اين بخت و اقبال چيست؟ كه همه ى اين احكام بر آن وابسته است؟ گفت: عبارتى كه بتوانم آن را بيان كنم ندارم ولى از راه اعتبار و تجربه و شنيدن از كوچك و بزرگ به آن علم كافى دارم و به همين سبب از زنى از اعراب شنيده شد كه چون پسرك خويش را مى گرداند، برايش چنين سخن مى گفت: خداوند به تو بخت و اقبالى ارزانى فرمايد كه خردمندان در پناه آن خدمتكار تو باشند نه اينكه عقلى دهد كه بدان وسيله خدمتكار نيك بختان باشى.

حکمت 049

اولى الناس بالعفو اقدرهم على العقوبه.

[اين كلمه را نويرى در نهايه الارب، جلد سوم، صفحه ى 258 آورده است.
]

«سزاوارترين مردم به عفو كردن، تواناترين ايشان بر عقوبت است.»

در مورد عفو و بردبارى سخنان مفصل و كافى بيان داشته ايم.

احنف گفته است: هيچ چيز به چيزى پيوسته تر از بردبارى به عزت نيست.

حكيمان گفته اند: براى آدمى شايسته است كه چون كسى را كه مستحق عقوبت است عقوبت مى كند، در انتقام گرفتن همچون جانور درنده نباشد و نبايد تا شدت خشم او تسكين نيافته است، عقوبت كند كه مبادا مرتكب كارى شود كه روا نيست و بدين سبب است كه سنت پادشاه بر اين قرار گرفته است كه نخست گنهكار را زندانى كند تا بر گناه او بنگرد و دقت كند. گنهكارى را به حضور اسكندر آوردند، از گناهش درگذشت، يكى از همنشينان گفت: پادشاها اگر من به جاى تو بودم او را مى كشتم. اسكندر گفت: اينك كه تو به جاى من نيستى و من به جاى تو نيستم، او كشته نخواهد شد.

به اسكندر خبر رسيد كه يكى از يارانش بر او عيب مى گيرد. به اسكندر گفته شد: پادشاها اگر صلاح دانى بايد او را به سختى عقوبت كنى. گفت: در آن صورت براى اجتناب از من زبان گسترده تر و داراى عذر بيشتر خواهد بود.

و حكيمان همچنين گفته اند: خوشى عفو گواراتر از خوشى انتقام است، كه همراه خوشى عفو، عاقبت پسنديده هم هست و حال آنكه خوشى انتقام را درد پشيمانى همراه است. و هم گفته اند پست تر و فرومايه تر حالت قدرتمند، عقوبت كردن است كه در واقع نمودارى از بى تابى است و هر كس خشنود باشد كه ميان او و ستمگر فقط پرده نازكى وجود داشته باشد، بايد كه داد دهد.

حکمت 050

السخاء ما كان ابتداء فاذا كان عن مساله و خياء و تذمم.

[به نقل استاد سيد عبدالزهراء حسينى در مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 49، اين كلمه را ابن عساكر در تاريخ دمشق و به نقل از آن سيوطى در تاريخ الخلفاء، صفحه ى 182 و پيش از آنان ماوردى در ادب الدنيا و الدين صفحه ى 165 آورده اند. م.
]

«سخاوت آن است كه در آغاز - بدون خواهش - باشد و آنگاه كه در پى خواهش باشد، شرمندگى يا از بيم نكوهش است.»

حکمت 051

لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب و لا ظهير كالمشاوره.

[اين كلمات در تحف العقول ابن شعبه حرانى به صورت پراكنده در مباحث مختلف آمده است، دو فقره ى نخست در صفحه ى 201 و فقره ى سوم در صفحه ى 89 و چهارم در صفحه ى 94. براى اطلاع بيشتر به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 49 مراجعه فرماييد. م.
]

«هيچ توانگرى چون عقل نيست و هيچ فقرى چون جهل نيست، هيچ ميراثى همچو ادب نيست و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.»

ابوالعباس مبرد در كتاب الكامل از قول ابوعبدالله عليه السلام نقل مى كند كه فرموده است: پنج چيز است كه اگر در كسى نباشد خير و بهره در خورى در او نخواهد بود، عقل و دين و ادب و حيا و حسن خلق. و نيز فرموده است: چيزى ميان مردم از اين پنج چيز كمتر تقسيم نشده است. يقين و قناعت و صبر و شكر و پنجمى كه با آن همه اينها كامل مى شود عقل است و نيز فرموده است: نخستين چيزى كه خداوند آفريد عقل بود و به او فرمود روى كن، عقل روى كرد و سپس فرمود پشت كن، پشت كرد. خداى فرمود هيچ آفريده اى محبوب تر از تو در نظر خود نيافريده ام، كه پاداش و عقاب ويژه توست.

و همو كه درود بر او باد گفته است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: خداوند ناتوانى را كه داراى زبر نيست دشمن مى دارد و فرمود زبر يعنى عقل.

و از همو كه درود بر او باد از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرموده است: «چيزى را برتر از عقل، خداوند براى بندگان تقسيم نفرموده است، خواب عاقل برتر از بيدارى جاهل است و روزه نگرفتن مستحبى او و برتر از روزه جاهل است و بر جاى ماندن عاقل و درنگ او برتر از حركت جاهل است و خداوند هيچ پيامبرى را تا به كمال عقل نرسد، مبعوث نمى فرمايد و بايد كه عقل او از عقل همه امتش برتر باشد و آنچه در دل دارد، برتر از اجتهاد همه ى مجتهدان است. و بنده، فرايض خداى متعال را ادا نخواهد كرد مگر آنكه نخست انديشيده باشد و همه عبادت كنندگان در عبادت خود به آن چيزى كه عاقل مى رسد، نمى رسند. عاقلان همان اولوا الالباب هستند كه خداى متعال درباره ى آنان فرموده است «و پى نبرند مگر خردمندان - اولو الالباب».

مردى از ياران ابوعبدالله - امام صادق - عليه السلام كه خود از ايشان شنيده بود كه مى فرمود هرگاه حسن احوال مردى را براى شما نقل كردند، به حسن عقل او بنگريد كه به ميزان عقل خود پاداش داده مى شود، به ايشان گفت: اى پسر رسول خدا، مرا همسايه اى است كه بسيار صدقه مى دهد و بسيار نماز مى گزارد و بسيار به حج مى رود و او را بدى و زيانى نيست. امام صادق پرسيد عقل او چگونه است؟ گفت: عقلى ندارد، فرمود: آن اعمال او فرانمى رود.

و از همان حضرت روايت است كه خداوند هيچ پيامبرى را جز عاقل برنمى انگيزد و برخى از پيامبران در آن باره بر برخى ديگر رجحان دارند و داود (ع)، سليمان (ع) را به جانشينى خود نگماشت تا عقل او را بيازمود و سليمان سيزده ساله بود. و سى سال در پادشاهى درنگ كرد. به صورت مرفوع از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه عقل هر كس، دوست او و نادانى هر كس، دشمن اوست و نيز به صورت مرفوع از همان حضرت نقل شده است كه «ما گروه پيامبران با مردم به ميزان عقل ايشان سخن مى گوييم.»

ابوالعباس مبرد مى گويد: از ابوعبدالله عليه السلام پرسيده شد: عقل چيست؟ فرمود: آنچه با آن خداوند رحمان پرستش و بهشت كسب شود.

و همو مى گويد: از ابوجعفر عليه السلام روايت است كه فرموده است: موسى عليه السلام مردى از بنى اسرائيل را به سبب طولانى بودن سجده ها و طولانى بودن سكوت او به خود نزديك ساخت و هر جا كه مى رفت، او همراهش بود. روزى همراه او از كنار مرغزارى كه علفهاى آن موج مى زد گذشت، آن مرد آهى كشيد، موسى (ع) فرمود: چرا آه كشيدى؟ گفت: آرزو كردم كه اى كاش خداى مرا خرى مى بود كه آن را در اين مرغزار مى چرانيدم. موسى (ع) از اندوه اين سخن كه از او شنيد مدتى دراز چشم بر زمين دوخت. به موسى وحى آمد كه چه چيز از سخن اين بنده مرا زشت شمردى، من بندگان خويش را به ميزان عقلى كه به آنان عرضه داشته ام مى گيرم.

ابوالعباس مى گويد: از على عليه السلام روايت شده است كه جبريل عليه السلام سه چيزى براى آدم عليه السلام آورد كه يكى را برگزيند و دو چيز را رها كند. آن سه چيز عقل و آزرم و دين بود، آدم عليه السلام عقل را برگزيد، جبريل به آزرم و دين گفت: برگرديد، آن دو گفتند به ما فرمان داده شده است آنجا باشيم كه عقل آنجاست، گفت: خود دانيد و آدم عليه السلام بر هر سه فائز آمد.

درباره ى اين سخن على عليه السلام كه فرموده است «و ميراثى چون ادب نيست.»، من در پند نامه هاى ايرانيان از گفته ى بزرگمهر ديده ام كه گفته است: پدران براى پسران خويش ميراثى ارزنده تر از ادب بر جاى نمى گذارند كه اگر فرزندان از پدران ادب به ارث برند، در پناه آن مال هم به دست مى آورند، در حالى كه اگر مال بدون ادب براى ايشان به ميراث نهند، مال را هم با جهل و بى ادبى از ميان مى برند و از ادب و مال تهيدست مى شوند.

و گفته شده است: بر شما باد به ادب كه در سفر يار است و در تنهايى همنشين و مايه ى زيور انجمن و وسيله اى براى حاجت خواستن است.

بزرگمهر گويد: آن كس كه ادبش فزون شود، شرفش فزون مى شود، هر چند پيش از آن از فرومايگان بوده باشد، نامور مى شود، اگر چه گمنام بوده باشد و سرورى و مهترى خواهد كرد، هر چند بيگانه و غريب بوده باشد و حاجتها به سوى او افزون مى شود، هر چند تهيدست باشد.

يكى از پادشاهان به يكى از وزيران خود گفت: بهترين چيز كه به بنده ارزانى شود چيست؟ گفت: عقلى كه در پناه آن نيكو زندگى كند. گفت: اگر آن را نداشت، گفت: ادبى كه با آن آراسته گردد. گفت: اگر آن را نداشت، گفت: مالى كه در پناهش پوشيده بماند. گفت: اگر آن را نداشت، گفت: صاعقه اى كه او را بسوزاند و بندگان و سرزمينها را از او آسوده گرداند.

/ 314