حکمت 403 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 403

لا تجعلن ذرب لسانك على من انطقك و بلاغه قولك على من سددك.

[آمدى در الغرر اين سخن را با تفاوت اندكى آورده است. م.
]

«تيزى زبان خودت را براى آن كس كه تو را به سخن آورد قرار مده و رسايى گفتارت را براى آن كس كه تو را استوار كرد قرار مده.»

مى فرمايد: شبهه اى در اين نيست كه خداوند تو را به سخن آورده است و سخن تو را استوار فرموده است و بيان را به تو آموخته است، همچنان كه خداوند سبحان فرموده است: «آدمى را آفريد و بيان را به او آموخت.»

[آيات 3 و 4 سوره ى الرحمن. بنابراين بسيار زشت است كه آدمى تيززبانى و فصاحت خود را براى ستيز با كسى قرار دهد كه او را به سخن آورده و به عبادت توانا ساخته است و همچنين زشت است كه بلاغت خود را براى كسى قرار دهد كه او را بليغ فرموده تا بتواند معنيهاى درونى خود را بيان كند و اين مثل آن است كه كسى به ديگرى شمشيرى دهد و او با آن شمشير با ظلم و ستم آن شخص را بكشد و زشتى اين كار فزون بر آن است كه او را با شمشير ديگرى بكشد.
]

حکمت 404

كفاك ادبا لنفسك اجتناب ما تكرهه من غيرك.

[كلينى در روضه كافى، صفحه ى 22 و حرانى در تحف العقول ضمن خطبه وسيله نقل كرده اند. م.
]

«در ادب نفس تو همين تو را بس كه از آنچه از غير خود خوش نمى دارى، خوددارى كنى.»

اين سخن و نظير آن را مكرر فرموده است و ما هم در اين مورد مكرر به نظم و نثر سخن گفته و شواهدى آورده ايم.

حکمت 405

و قال عليه السلام يعزى قوما:

من صبر صبر الاحرار و الا سلاسلو الاغمار.

«در تسليت دادن به قومى فرمود: هر كه صبر كند بايد صبر آزادگان كند و اگر نه اندوهى چون اندوه نادانان.

حکمت 406

و فى خبر آخر انه عليه السلام قال للاشعث بن قيس مغريا عن ابن له:

ان صبرت صبر الاكارم و الا سلوت سلو البهائم.

[ماوردى در ادب الدنيا والدين، صفحه ى 264 و ابن عبدربه در عقدالفريد، جلد سوم، صفحه ى 303 آورده اند. م.
]

در خبر ديگرى است كه آن حضرت ضمن تسليت به اشعث بن قيس در مرگ پسرى از او فرمود: اگر صبر كنى چون صبر بزرگواران بايد وگرنه فراموشى اى چون فراموشى چهارپايان.»

ابوتمام هم اين سخن را به شعر سروده است.

حکمت 407

و قال عليه السلام فى صفه الدنيا:

الدنيا تغر و تضر و تمر، ان الله سبحانه لم يرضها ثوابا لاوليائه و لاعقابا لاعدائه.

[راغب اصفهانى در محاضرات، جلد دوم، صفحه ى 390 و ماوردى در ادب الدنيا و الدين، صفحه ى 264 و ميدانى در مجمع الامثال، جلد دوم، صفحه ى 454 با تفاوتهاى اندكى آورده اند. م.
]

و آن حضرت در صفت دنيا فرموده است: «دنيا مى فريبد و زيان مى رساند و مى رود و همانا كه خداوند سبحان آن را پاداشى براى دوستان و عقابى براى دشمنان خود نپسندد.»

پيش از اين سخن بسيار در نكوهش دنيا گفته ايم و اين جمله «مى فريبد و زيان مى رساند و مى رود.»، چه سخن پسنديده اى است و جمله ى دوم پسنديده تر و زيباتر است.

در يكى از كتابها خواندم كه عيسى عليه السلام از كنار دهكده اى گذشت كه مردمش همگى مرده و بركنار راه و گوشه و كنار افتاده بودند، عيسى به شاگردانش فرمود: اين گروه به خشم خداوند گرفتار شده و مرده اند و اگر به غير اين صورت مرده بودند دفن شده بودند. آنان گفتند: اى سرور ما! دوست مى داريم از خبر آنان آگاه شويم. عيسى عليه السلام از پيشگاه خداوند متعال مسالت كرد. خداوندش فرمود: چون شب فرارسيد ايشان را فراخوان، پاسخت خواهند داد. چون شب فرارسيد، عيسى عليه السلام به جاى بلندى رفت و آنان را صدا كرد، يكى از آن ميان پاسخش را داد. عيسى عليه السلام پرسيد: داستان و حال شما چگونه است؟ گفت: شب را به سلامت گذرانديم و بامداد در بدبختى و دوزخ فتاديم، عيسى پرسيد: به چه سبب؟ گفت: به سبب دوستى ما دنيا را. پرسيد: محبت شما به دنيا چگونه بود؟ گفت: چون محبت كودك به مادرش كه چون روى مى آورد شاد مى شود و چون پشت مى كند اندوهگين مى شود و مى گريد. عيسى عليه السلام گفت: چرا ياران ديگرت پاسخى به من نمى دهند؟ گفت: زيرا كه به دست فرشتگان سخت گير و تندخو بر دهان آنان لگامهاى آتش زده شده است. فرمود: چگونه از آن ميان تو پاسخ مرا دادى. گفت: از اين جهت كه هر چند ميان ايشان بودم ولى از آنان نبودم ولى چون بر ايشان عذاب نازل شد مرا هم فروگرفت و من اينك آويخته بر دهانه ى دوزخم نمى دانم آيا رهايى مى يابم يا با چهره در آن مى افتم. عيسى عليه السلام به شاگردانش فرمود: همانا خوردن نان جو با نمك ناسوده و پوشيدن گليم و خوابيدن كنار مزبله ها و بر خاك و خاشاك در گرماى تابستان در صورتى كه همراه با عافيت و رهايى از عذاب آخرت باشد، نعمت بسيارى است.

و ان اهل الدنيا كركب، بيناهم حلوا اذ صاح بهم سائقهم فارتحلوا.

[اين سخن دنباله ى سخن قبلى است و منابع آن هم همان است كه در سخن قبل آمده است. م.
]

«و به درستى كه مردم دنيا چون كاروانيان اند، تا بار فكنند كاروان سالارشان بانگ بر آنان زند و كوچ كنند.»

حکمت 408

و قال عليه السلام لابنه الحسن عليه السلام:

يا بنى، لا تخلفن ورائك شيئا من الدنيا فانك تخلفه لاحد رجلين: اما رجل عمل فيه بطاعه الله فسعد بما شقيت به و اما رجل عمل فيه بمعصيه الله فشقى بما جمعت له، فكنت عونا له على معصيته و ليس احد هذين حقيقا ان توثره على نفسك.

و يروى هذا الكلام على وجه آخر و هو:

اما بعد، فان الذى فى يديك من الدنيا قد كان له اهل قبلك و هو صائر الى اهل بعدك و انما انت جامع لاحد رجلين: رجل عمل فيما جمعته بطاعه الله. فسعد بما شقيت به، او رجل عمل فيما جمعته بمعصيه الله فشقى بما جمعت له و ليس احد هذين اهلا ان توثره على نفسك، او تحمل له على ظهرك، فارج لمن مضى رحمه الله و لمن بقى رزق الله تعالى.

[بخش نخست را صدوق (ره) در خصال، جلد اول، صفحه ى 59 و ابن عساكر در تاريخ دمشق ضمن شرح حال على عليه السلام آورده اند، بخش دوم را كلينى در روضه، چاپ نجف، صفحه ى 59 آورده است. م.
]

و آن حضرت به پسرش حسن عليه السلام فرموده است:

«پسركم! چيزى از دنيا پس از خود به جا مگذار، كه آن را براى يكى از دو كس وامى گذارى يا كسى كه آن را در فرمانبرى از خداوند به كار مى برد او سعادتمند مى شود به آنچه كه تو با آن بدبخت شده اى، يا مردى كه آن را در نافرمانى از خدا به كار مى برد و با آنچه كه تو براى او گرد آورده اى بدبخت مى شود و تو بدين گونه ياور او در نافرمانى او بوده اى و هيچ كدام از اين دو سزاوار نيستند كه بر خود مقدمش دارى.»

اين سخن به صورت ديگرى هم نقل شده كه چنين است:

«اما بعد، آنچه در دنيا به دست توست پيش از تو آن را صاحبى بوده است و پس از تو به كس ديگرى مى رسد و جز اين نيست كه تو براى يكى از دو كس گرد مى آورى: كسى كه با آنچه تو گرد آورده اى به فرمان خدا عمل مى كند و با آنچه تو بدبخت شده اى نيكبخت مى شود و كسى كه با آنچه تو گرد آورده اى به نافرمانى خدا مى پردازد و با آنچه تو براى او گرد آورده اى، بدبخت مى شود. هيچ يك از اين دو سزاوار آن نيستند كه بر نفس خود ايشان را برگزينى و بر پشت خود بار گناه كشى. براى آنان كه درگذشته اند رحمت خدا را اميد داشته باش و براى آنان كه باقى مى مانند روزى خداى متعال را.»

سخن در نكوهش اندوخته كردن و گردآورى مال بسيار است و شاعران هم در اين باره فراوان سخن گفته اند و معانى پسنديده بسيارى گنجانيده اند.

حکمت 409

و قال عليه السلام لقائل قال بحضرته استغفر الله: ثكلتك امك! اتدرى ما الاستغفار؟ ان للاستغفار درجه العليين و هو اسم واقع على سته معان: اولها الندم على ما مضى و الثانى العزم على ترك العود اليه ابدا. و الثالث ان تودى الى المخلوقين حقوقهم حتى تلقى الله عزوجل املس ليس عليك تبعه. و الرابع ان تعمد الى كل فريضه عليك ضيعتها فتودى حقها و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذيبه بالاحزان حتى تلصق الجلد بالعظم و ينشا بينهما لحم جديد، السادس ان تذيق الجسم الم الطاعه كما اذقته حلاوه المعصيه، فعند ذلك تقول استغفرالله.

[اين سخن را پيش از سيدرضى، حرانى در تحف العقول، صفحه ى 138 و پس از او فخررازى در تفسير، جلد سوم، صفحه ى 47 و ديلمى در ارشاد، جلد اول، صفحه ى 47 با اندك تفاوتى آورده اند. م.
]

«و آن حضرت به كسى كه در حضورش استغفرالله گفت، فرمود: مادر بر تو بگريد! آيا مى دانى استغفار چيست؟ استغفار درجه ى بلندپايگان است و بر نامى اطلاق مى شود كه شش معنى لازمه آن است، نخست پشيمانى بر آنچه گذشت، دوم تصميم استوار كه هرگز به سوى آن برنگردد، سوم آنكه حقوق خلق را به آنان چنان بپردازى كه خداوند عزوجل را نرم و در حالى كه بر تو گناهى نيست ديدار كنى، چهارم آنكه آهنگ اداى فريضه كه بر تو بوده است و آن را تباه ساخته اى كنى، پنجم آنكه قصد آن كنى كه گوشتى را كه از حرام روييده است با اندوه ها چنان آب كنى كه پوست تو به استخوان چسبد و ميان پوست و استخوان گوشت نو برويد، ششم آنكه به جسم خويش درد طاعت بچشانى همانگونه كه شيرينى معصيت را به آن چشانده اى، در اين هنگام مى توانى بگويى: استغفرالله.»

ابن ابى الحديد پس از توضيح درباره ى كلمه «عليين» كه در اين جا جمع على است يعنى مرد بلندمرتبه و در سخن قطب راوندى كه آن را نام جايى زير پايه ى عرش دانسته است و كلمه ى «سحت» كه به معنى حرام است، بحثى درباره ى استغفار و توبه بر طبق عقيده ى معتزليان آورده است كه سرچشمه ى آن را همين گفتار اميرالمومنين عليه السلام دانسته است و گفته است در اين سخن على عليه السلام با همه ى اختصار تمام اصول توبه و استغفار گنجانيده شده است.

حکمت 410

و قال عليه السلام: الحلم عشيره.

«و فرمود: بردبارى همچون قبيله است.»

و گفته شده است: بردبارى لشكرهاى آماده بدون جيره و مواجب است.

و على عليه السلام فرموده است: بردبارى و تحمل كردن را براى خود يارى دهنده تر از مردان يافتم. شاعرى در اين باره گفته است:

همانا خوددارى از دشنام دادن فرومايه از روى بزرگوارى براى فرومايه زيان بخش تر از دشنام دادن به اوست هنگامى كه دشنام مى دهد.

و گفته شده است: هر كس درخت بردبارى بكارد، ميوه ى صلح و سلامت مى چيند. درباره ى بردبارى پيش از اين به حد كفايت سخن گفته شد.

حکمت 411

و قال عليه السلام:

مسكين ابن آدم، مكتوم الاجل، مكنون العلل، محفوظ العمل، تولمه البقه و تقتله الشرقه و تنتنه العرقه.

[جاحظ اين سخن را در صد كلمه خويش آورده است و آمدى هم در الغرر، صفحه ى 236 و ابن قاسم در رياض الاخبار، صفحه ى 133 با تفاوت و افزونى اندكى آورده اند. م.
]

«فرمود: بيچاره پسر آدم! مرگش پوشيده است و بيماريهايش نهان، كردارش نگهداشته شده است پشه اى آزارش مى دهد و جرعه ى گلوگيرى مى كشدش و عرق او را گندناك مى كند.»

در اين عبارت خبر بر مبتدا مقدم شده است و در واقع چنين بوده است: «آدمى زاده بيچاره است.» و سپس فرموده است: بيچارگى او از كجاست؟ و توضيح داده است كه به شش جهت است، مرگش پوشيده است و نمى داند چه هنگام فروگرفته مى شود، بيماريش نهان است و نمى داند چه هنگام طغيان مى كند، كردارش هم نگاشته شده و محفوظ است همچنان كه خداوند فرموده است: «اى واى بر ما، اين چه نامه اى است كه هيچ گناه خرد و بزرگى را وانگذاشته مگر آنكه در شمار آورده است.»

[بخشى از آيه ى 49 سوره ى كهف. و گزش پشه او را آزار مى دهد و به گلو گرفتن آب او را مى كشد و هرگاه عرق مى كند گندناك مى شود و بوى بدنش دگرگون مى شود، كسى كه صفاتش چنين است به ناچار درمانده است و سزاوار نيست كه فخرفروشى و احساس ايمنى كند.
]

حکمت 412

و يروى انه عليه السلام كان جالسا فى اصحابه اذ مرت بهم امراه جميله فرمقها القوم بابصارهم فقال عليه السلام:

ان ابصار هذه الفحول طوامح و ان ذلك سبب هبابها، فاذا نظر احدكم الى امراه تعجبه فليلامس اهله، فانما هى امراه كامراته.

فقال رجل من الخوارج: قاتله الله كافرا ما افقهه!

قال: فوثب القوم ليقتلوه، فقال عليه السلام: رويدا، انما هو سب بسب، او عفو عن ذنب.

[نظير اين سخن را صدوق در خصال، جلد دوم، صفحه ى 171 و ابن شعبه حرانى هم در تحف العقول، صفحه ى 89 آمده است. م.
]

و روايت شده است كه آن حضرت ميان ياران خود نشسته بود. ناگاه زنى زيبا از كنار ايشان گذشت، آن قوم ديده بر او دوختند، فرمود: «همانا ديدگان اين نرينگان به شهوت نگران است و اين سبب هيجان است، هرگاه كسى از شما به زنى نگريست كه او را خوش آمد با همسر خويش گرد آيد كه آن زن هم زنى چون زن خود اوست.»

مردى از خوارج گفت: خدايش اين كافر را بكشد كه چه فقيه دانايى است. همنشينان على عليه السلام براى كشتن آن مرد برجستند، فرمود: «آرام باشيد كه بايد دشنامى در قبال دشنام داد يا بايد از آن گناه گذشت كرد.»

دوست ما على بن بطريق

[شمس الدين يحيى معروف به ابن بطريق از بزرگان محدثان و علماى اماميه و درگذشته به سال 600 هجرى است. و او را نبايد با سعيد بن بطريق از مردم مصر كه پزشك بوده و به سال 328 درگذشته است، اشتباه كرد. م. درباره ى اين موضوع از من پرسيد و گفت: چگونه اميرالمومنين از اين مرد خارجى با اينكه او را به كفر طعنه زده است، گذشت و چشم پوشى كرده است و حال آنكه وقتى اشعث گفته است: «اين موضوع به زيان و برعهده ى خود توست نه به سود تو.» تحمل نفرموده و گفته است: خدايت لعنت كناد تو از كجا و چگونه مى توانى درك كنى چه چيزى به سود و چه چيزى به زيان من است، اى جولاهى پسر جولاهى و اى منافق پسر كافر و حال آنكه آنچه اين مرد خارجى گفته است بدتر از چيزى است كه اشعث گفته است. گفتم: نمى دانم. او گفت: از اين جهت بوده است كه اگر در فضيلت هر صاحب فضيلتى طعنه بزنند بر او گران مى آيد به ويژه اگر بگويند در آن فضيلت ناقص است و على عليه السلام آكنده از علم بود و چون اشعث بر او طعنه زد كه تو تشخيص نمى دهى چه چيزى به سود و زيان توست بر او گران آمد و خشم گرفت و روياروى اشعث را لعنت فرمود. اما آن مرد خارجى در علم او طعنه نزد بلكه به آن اقرار و اعتراف كرد و از دانش و فقه او تعجب هم كرد و على عليه السلام در قبال اين اعتراف او از كلمه كافرى كه براى او گفته بود، گذشت فرمود و خشونتى را كه در مورد اشعث به كار برده بود به كار نبرد، وانگهى اين كلمه را از خوارج مكرر شنيده بود كه به او كافر مى گفتند و مقصود آنان موضوع حكميت بود و به اين كلمه اعتنا نكرد و ياران خود را از كشتن او بازداشت به پاس ستايشى كه از مقام علم و فقاهت آن حضرت كرده بود. ]

[اين اظهار نظر ابن بطريق صحيح نيست كه ايمان كامل على عليه السلام انگيزه ى آن بوده است. لطفا به توضيحى كه استاد سيد عبدالزهراء حسينى در اين مورد با توجه به سخن سيد مرتضى (ره) در جواب المسائل الطرابلسيه آورده اند به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 299 مراجعه فرماييد. م.
]

/ 314