خطبه 052-در نكوهش دنيا - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 052-در نكوهش دنيا

گزيده يى از اين خطبه به روايتى قبلا آورده شد

[به خطبه ى 28 مراجعه فرماييد. و آنچه كه اينك مى آوريم به روايت ديگرى است كه با يكديگر تفاوت دارد.
]

(اين خطبه با عبارت «الاوان الدنيا قد تصرمت و آذنت بانقضاء» (همانا دنيا فانى است و اعلام به سپرى شدن كرده است) شروع مى شود، كه پس از توضيح پاره يى از لغات و اصطلاحات، نخست اشاره يى كلامى در مورد اعتقاد معتزليان بغداد و بصره درباره اينكه آيا ثواب دادن در قبال انجام اوامر خداوند و اطاعت بر خداوند متعال واجب است يا نه، آورده است و سپس تحت عنوان:«اشعارى كه در نكوهش دنيا سروده شده است» مجموعه اشعارى كه يكصد و شصت و دو بيت است عرضه داشته كه از شاعران معروف است و برخى را هم بدون آنكه از شاعر نام ببرد آورده است و به اصطلاح از مجموعه زهديات بسيار پسنديده است و ترجمه ى آن خارج از مقوله ى تاريخ مى باشد و فقط به ترجمه يكى دو بيت آخر اين مجموعه كه با آن جلد سوم شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد تمام مى شود بسنده خواهد شد.)

ابوالعتاهيه

[اسماعيل بن قاسم بن سويد، كه به ابوالعتاهيه معروف است به سال يكصد و سى هجرى متولد و به سال 211 يا 213 درگذشت، زهديات و اشعار او در نكوهش دنيا بسيار فراوان و مشهور است، رجوع كنيد به وفيات الاعيان ابن خلكان، ج 1، ص 198 چاپ مصر، 1367 ق. م. مى گويد:
]

«تو مى خوابى و چشم مرگها از تو نمى خوابد. اى خفته بسيار خواب براى مرگ بيدار شو و به خود آى. همگان به پيشگاه پروردگار «روز دين» خواهيم رفت و همه ى دشمنان در پيشگاهش جمع مى شوند».

خداى يگانه به تنهايى ما را بسنده است و درودهاى او را برگزيدگان خلقش سرور ما محمد و خاندان پاك او باد.

جلد سوم تمام شد و جلد چهارم با بيان عيد قربان و صفت قربانى شروع مى شود.

بسم الله الرحمن الرحيم

سپاس خداوند يكتاى عادل حكيم را و درود خداوند بر رسول كريم او.

و از جمله موضوعات طرح شده در خطبه قبل،

[خطبه ى 52. موضوع روز عيد قربان و صفت قربانى است كه ضمن آن فرموده است:
]

«و من تمام الاضحيه استشراف اذنها و سلامه عينها» (از جمله شرطهاى قربانى اين است كه گوش آن سالم و كامل و چشمش نيز سالم باشد.)

(سپس ابن ابى الحديد اقوال فقها از جمله سخنان شيخ مفيد در كتاب المقنعه

[كتاب المقنعه شيخ مفيد (ره) چنان كتاب مهمى در فقه شيعه بوده است كه يكى از كتابهاى چهارگانه مهم شيعه، يعنى تهذيب الاحكام شيخ طوسى (ره)، شرح آن كتاب است. لطفا به ترجمه ى نبرد جمل به قلم اين بنده، ص 12، چاپ نشر نى، تهران، 1367 ش مراجعه شود. م. او را بيان مى كند كه خارج از بحث ماست.)
]

خطبه 053-در مساله بيعت

از سخنان على (ع) درباره بيعت

(در اين خطبه كه با عبارت «فتداكوا على تداك الابل الهيم يوم وردها» (چنان براى بيعت بر من هجوم آورديد كه شتران تشنه روزى كه نوبت آب دادن به آنهاست هجوم مى آورند) شروع مى شود اين مطالب تاريخى آمده است.):

بيعت با على و آنان كه از آن خوددارى كردند

مردم درباره چگونگى بيعت با اميرالمومنين عليه السلام اختلاف كرده اند. آنچه كه بيشتر مردم و جمهور سيره نويسان به آن معتقدند اين است كه طلحه و زبير از روى اختيار و نه اجبار با على (ع) بيعت كردند، ولى بعدا تصميم آن دو دگرگون و نيت ايشان تباه شد و نسبت به على (ع) غدر و مكر ورزيدند.

زبيرى ها از جمله عبدالله بن مصعب و زبير بن بكار و پيروان ايشان و گروهى از افراد خاندان تيم بن مره كه نسبت به طلحه تعصب مى ورزند مى گويند: آن دو در حالت اجبار بيعت كرده اند و (مى گويند) زبير مى گفته است: در حالى بيعت كردم كه شمشير مالك اشتر بر پشت گردنم بود.

[يكى دو سطر توضيح لغوى است كه استفاده شد و ترجمه اش لازم نبود. م.
]

نويسنده كتاب الاوائل

[يعنى ابوهلال عسكرى، ضمن شرح خطبه سوم هم آمده است. م. مى نويسد: چون عثمان كشته شد مالك اشتر پيش على عليه السلام آمد و گفت: برخيز و با مردم بيعت كن كه براى تو جمع شده اند و به تو راغب هستند، به خدا سوگند اگر از آن خوددارى نمايى چشمت براى بار چهارم بر آن اشك خواهد ريخت. على (ع) آمد و در «بئر سكن» نشست و مردم جمع شدند و طلحه و زبير هم آمدند و آن دو شك و ترديدى نداشتند كه حكومت توسط شورا تعيين خواهد شد. اشتر گفت: مگر منتظر كسى هستيد؟ اى طلحه برخيز و بيعت كن! او تن زد. اشتر گفت: اى پسر زن سرسخت برخيز،- اشتر در همين حال شمشير خود را بيرون كشيد. طلحه برخاست و پاى كشان جلو آمد و بيعت كرد. كسى گفت: نخستين كسى كه با او بيعت كرد شل بود، اين كار به انجام نمى رسد و تمام نمى شود. سپس اشتر گفت: اى زبير برخيز به خدا هيچكس در اين كار نزاع و ستيز نمى كند مگر اينكه با اين شمشير بناگوش او را مى زنم. زبير برخاست و بيعت كرد و سپس مردم بر على (ع) هجوم آوردند و بيعت كردند.
]

و گفته شده است: نخستين كس كه با على (ع) بيعت كرد اشتر بود. او گليم سياهى را كه بر دوش داشت افكند و شمشيرش را بيرون كشيد آن گاه دست على را گرفت و بيعت كرد و به زبير و طلحه گفت: برخيزيد و بيعت كنيد وگرنه امشب پيش عثمان خواهيد بود. آن دو در حالى كه پاهايشان به جامه هايشان گير مى كرد و اميدى به نجات خود نداشتند برخاستند و دست بر دست على نهادند و بيعت كردند. پس از آن دو، مردم بصره (براى بيعت) برخاستند و نخستين كس از ايشان عبدالرحمان بن عديس بلوى بود كه بيعت كرد و سپس همگان بيعت كردند. عبدالرحمان چنين گفت: «اى ابوالحسن خلافت را براى خود بگير و بدان كه ما حكومت را همچون ريسمان مى كشيم».

ما (ابن ابى الحديد) در شرح آن بخش كه زبير اقرار به بيعت كرده و سپس مدعى شده است كه با زور و اكراه بوده است توضيح داديم كه بيعت با اميرالمومنين عليه السلام با رضايت همه مردم مدينه صورت گرفته است و نخستين كسان كه از ايشان بيعت كردند طلحه و زبير بوده اند و آنجا مطالبى گفتيم كه ادعاى زبير را باطل مى كند.

ابومخنف در كتاب الجمل خويش مى گويد: انصار و مهاجران در مسجد پيامبر (ص) جمع شدند تا بنگرند كه چه كسى عهده دار خلافت آنان شود و چون مسجد آكنده از جمعيت شد انديشه عمار ياسر، ابوالهيثم بن تيهان، رفاعه بن مالك، مالك بن عجلان و ابوايوب خالد بن يزيد انصارى بر اين قرار گرفت كه اميرالمومنين عليه السلام را به خلافت بنشانند و عمار بيش از همگان كوشش مى كرد و خطاب به آنان گفت: اى انصار! ديروز ديديد كه عثمان ميان شما چگونه رفتار مى كرد و اينك هم اگر درست ننگريد و آنچه را كه خير شماست مورد توجه قرار ندهيد باز هم ممكن است به چنان گرفتارى درافتيد و بدون ترديد على به سبب سابقه و فضلش سزاوارترين مردم به حكومت است. آنان گفتند ما اينك به خلافت او راضى و خشنود هستيم و همگى به ديگر مردمى كه حضور داشتند و از انصار و مهاجران بودند گفتند: اى مردم ما به خواست خداوند متعال براى خودمان و شما از هيچ خيرى فروگذار نيستيم و على چنان است كه خود به خوبى مى دانيد و ما مكانت و منزلت هيچ كس را مانند او نمى بينيم كه بتواند اين كار را بر دوش كشد و از او سزاوارتر باشد. مردم همگان گفتند: آرى راضى هستيم و على در نظر ما همچنان است كه گفتيد، بلكه بهتر از آن است. همگان برخاستند و به حضور على عليه السلام آمدند و او را از خانه اش بيرون آوردند و از او خواستند تا براى بيعت دست بگشايد، على (ع) دست خود را كنار كشيد و آنان بر او هجوم آوردند همچون هجوم شتران تشنه به آبشخور، آن چنان كه نزديك بود برخى از ايشان برخى ديگر را زير دست و پاى بكشند و چون على (ع) علاقه ى ايشان را اين چنين ديد از ايشان خواست كه بيعت با او آشكارا و در مسجد باشد و مردم همگان حضور داشته باشند و فرمود: اگر يك تن از مردم بيعت مرا ناخوش بدارد براى اين حكومت گام فرانمى نهم.

مردم با او حركت كردند و وارد مسجد شدند و نخستين كس كه با على (ع) بيعت كرد طلحه بود. قبيصه بن ذويب اسدى گفت: بيم دارم كه بيعت و حكومت او تمام نشود زيرا نخستين دستى كه با او بيعت كرد شل بود، پس از طلحه زبير بيعت كردن و مسلمانان مدينه با او بيعت كردند جز محمد بن مسلمه و عبدالله بن عمر و اسامه بن زيدو سعد بن ابى وقاص و كعب بن مالك و حسان بن ثابت و عبدالله بن سلام.

على (ع) دستور داد عبدالله بن عمر را فراخوانند و چون آمد به او فرمود: بيعت كن، گفت: تا همه ى مردم بيعت نكنند بيعت نمى كنم، على عليه السلام فرمود: ضامنى بياور كه از مدينه بيرون نخواهى رفت. گفت اين كار را نمى كنم، اشتر گفت: اى اميرالمومنين اين شخص از تازيانه و شمشيرت احساس ايمنى مى كند، او را به من بسپار تا گردنش را بزنم، فرمود: نمى خواهم به زور و اجبار بيعت كند آزادش بگذاريد و چون عبدالله بن عمر رفت، اميرالمومنين عليه السلام فرمود: او در كودكى تندخو بود و اينك در بزرگى خود تندخوتر است.

آنگاه سعد بن ابى وقاص را آوردند، على (ع) گفت: بيعت كن، سعد گفت: اى ابوالحسن مرا آزاد بگذار و هرگاه كسى جز من باقى نماند بيعت خواهم كرد، به خدا سوگند هرگز از سوى من كارى را كه خوش نداشته باشى نخواهى يافت، فرمود آرى راست مى گويد آزادش بگذاريد. سپس كسى نزد محمد بن مسلمه فرستاد كه چون آمد و به او فرمود بيعت كن. گفت پيامبر (ص) به من فرموده اند: هنگامى كه مردم اختلاف پيدا كردند و در هم افتادند- و در اين حال انگشتهايش را داخل هم كرد- با شمشير خود بيرون روم و آن را به سنگهاى كنار كوه احد بزنم و بشكنم و چون شكسته شد به خانه خويش برگردم و در آن بنشينم و از جاى خود تكان نخورم مگر آنكه دستى ستمكار و مرگى مقدر به سراغم آيد. على عليه السلام فرمود: در اين صورت برو و همان گونه باش كه به تو فرمان داده شده است.

سپس به اسامه بن زيد پيام داد كه چون آمد فرمود: بيعت كن، گفت: من وابسته و برده آزاد كرده ى تو هستم و هيچگونه خلافى از من نسبت به تو صورت نمى گيرد و به زودى پس از اينكه مردم آرام شوند بيعت من براى تو صورت خواهد گرفت، دستور داد، برگردد و به سوى هيچ كس ديگر نفرستاد.

به ايشان گفته شد آيا كسى را براى احضار حسان بن ثابت و كعب بن مالك و عبدالله بن سلام نمى فرستى؟ فرمود: ما را به كسى كه به ما نيازى ندارد نيازى نيست.

ياران معتزلى ما در كتابهاى خود نوشته اند كه اين گروه اين عذر و بهانه را هنگامى طرح كردند كه على (ع) از آنان دعوت كرد تا براى شركت در جنگ جمل، همراهش باشند وگرنه ايشان از بيعت سرپيچى نكردند بلكه از شركت در جنگ خوددارى ورزيدند.

شيخ ما ابوالحسين- كه خدايش رحمت كناد- در كتاب الغرر مى نويسد چون اين گروه براى شركت نكردن در جنگ جمل آن بهانه را طرح كردند على عليه السلام به آنان گفت: چنين نيست كه هر مفتونى را بتوان سرزنش كرد، آيا شما را در مورد بيعت با من شكى است؟ گفتند نه. فرمود: پس چون شما بيعت كرده ايد مثل اين است كه در جنگ هم شركت داشته ايد و آنان را از حضور و شركت در جنگ معاف نمود.

اگر گفته شود: شما (از يك سو) روايت كرديد كه على گفته است:«اگر يك مرد بيعت مرا خوش نداشته باشد در اين حكومت گام نخواهم نهاد» و (از طرف ديگر) روايت كرديد كه تنى چند از اعيان مسلمانان خوش نداشتند در حالى كه او با وجود كراهت ايشان از اين كار بازنايستاد، در پاسخ گفته مى شود، مراد آن حضرت اين بوده است كه اگر پيش از انجام بيعت اختلافى واقع شود من دست از حكومت برمى دارم و در آن داخل نخواهم شد، اما هرگاه با او بيعت شود و تنى چند پس از بيعت، با او مخالفت ورزند بر وى جايز نيست كه از حكومت كنار برود و آن را رها كند، كه امامت با بيعت ثابت مى شود

[خوانندگان گرامى توجه دارند كه اين موضوع عقيده معتزله و اهل سنت است كه امامت با بيعت ثابت مى شود. در ميان ائمه اطهار شيعه عليهم السلام جز با حضرت امير و حضرت مجتبى و شايد حضرت رضا با هيچيك به ظاهر بيعت صورت نگرفته است، آيا هيچ شيعه اى مى تواند در امامت و ولى امر بودن آن بزرگواران ترديد كند و آيا حضرت امير (ع) بيش از اين بيعت ظاهرى امام مطلق و اول الامر بر حق نبوده است! م. و چون ثابت شد براى امام رها كردن حكومت روا نيست.
]

ابومخنف از ابن عباس نقل مى كند كه مى گفته است: چون على عليه السلام براى بيعت وارد مسجد شد و مردم هم براى بيعت با او آمدند، ترسيدم برخى از كينه توزان نسبت به على (ع) كه به روزگار زندگى پيامبر (ص) پدر يا برادر و خويشاوندانشان به دست على (ع) كشته شده اند سخنى بگويند كه موجب بى رغبتى على (ع) به خلافت شود و آن را رها كند. پس مواظب اين موضوع و از اين پيشامد ترسان بودم، ولى هيچ كس هيچ سخنى نگفت تا آنكه همه در حالى كه راضى و تسليم بودند بدون اجبار بيعت كردند.

چون مردم با على (ع) بيعت كردند و عبدالله بن عمر خوددارى كرد و على (ع) با او سخن گفت و نپذيرفت، روز بعد عبدالله بن عمر به حضور على آمد و گفت: من خيرخواه تو هستم. همانا كه همه ى مردم به بيعت تو راضى نيستند. اگر مصلحت دين خود را در نظر بگيرى و اين كار را به شورايى ميان مسلمانان برگردانى بهتر است. على عليه السلام فرمود: اى واى بر تو! مگر آنچه صورت گرفته است من در طلب آن بوده ام؟ مگر به تو خبر نرسيده است كه آنان در آن باره چگونه رفتار كردند؟ اى نادان، از پيش من برخيز، تو را با اين سخن چه كار؟

پس از رفتن ابن عمر روز سوم كسى آمد و گفت: ابن عمر به مكه رفت تا مردم را بر تو تباه كند. على (ع) فرمود كسى را از پى او گسيل دارند. ام كلثوم دختر اميرالمومنين آمد و از پدر خواهش كرد و توضيح داد كه ابن عمر به مكه رفته است تا آنجا مقيم باشد و او قدرتى ندارد و از مردانى كه در فكر حكومت باشند نيست و استدعا كرد شفاعتش در مورد او پذيرفته شود كه به هر حال ناپسرى او بود. اميرالمومنين تقاضاى ام كلثوم را پذيرفت و از فرستادن كسى به تعقيب او خوددارى نمود و گفت: او را با هر چه اراده كرده است رها كنيد.

/ 314