حکمت 082 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 082

من ترك قول: «لا ادرى»، اصيبت مقاتله.

[جاحظ در البيان و التبيين جلد اول، صفحه ى 183 اين سخن را از ابن عباس دانسته است و ابوطالب مكى در قوت القلوب جلد اول، صفحه ى 277 آن را از حضرت سجاد دانسته است و بديهى است كه هر دو از سرچشمه زلال على عليه السلام برخوردار بوده اند، نقل از مصادر نهج البلاغه جلد چهارم، صفحه ى 82. م.
]

«هر كس گفتن نمى دانم را رها كند، جايگاه كشته شدنش به او مى رسد.»

زنى پيش بزرگمهر آمد و مساله اى از او پرسيد، گفت: نمى دانم. گفت: آيا پادشاه همه ساله چنين و چنان به تو مى پردازد كه بگويى نمى دانم. بزرگمهر گفت: آرى، پادشاه اين مقدار را در قبال چيزهايى كه مى دانم عطا مى كند و اگر بخواهد در قبال چيزهايى كه نمى دانم به من عطا كند، تمام موجودى بيت المال او كافى نخواهد بود.

و بزرگمهر مى گفته است: كلمه ى «نمى دانم» نيمى از علم است.

يكى از فاضلان گفته است: هرگاه كسى به ما بگويد «نمى دانم»، او را تعليم مى دهيم تا بداند و اگر بگويد مى دانم، او را چندان مى آزماييم تا بفهمد كه نمى داند.

حکمت 083

راى الشيخ احب الى من جلد الغلام.

و يروى: «من مشهد الغلام»

[جاحظ در البيان و التبيين، جلد اول، صفحه ى 175 و در رسائل خود، صفحه ى 273 و ابن عبدربه در العقد الفريد جلد اول، صفحه ى 62 و جاهاى ديگر و ابوهلال عسكرى در جمهره الامثال جلد اول، صفحه ى 502 اين كلمه را آورده اند. م.
]

«تدبير پير در نظر من دوست داشتنى تر و بهتر از چابكى جوان است و روايت شده است از حضور جوان در كارزار.»

اين سخن را از اين جهت فرموده است كه پير داراى تجربه است و با راى و انديشه ى خود دشمن را چنان از پاى در مى آورد كه جوان كم سن و سال و بى تجربه در پناه دليرى خود نمى تواند به آن برسد. چه بسا كه جوان كار ناآزموده به خود شيفته گردد و خود و يارانش را به هلاكت اندازد و شك نيست كه راى و انديشه مقدم بر دليرى است. بدين سبب ابوالطيب متنبى چنين سروده است:

«جايگاه انديشه مقدم بر دليرى دليران است، انديشه نخست و دليرى در مرتبه ى دوم است، هرگاه آن دو براى نفس نيرومندى جمع شود، به تمام برترى مى رسد، چه بسا كه جوانمرد هماورد خويش را پيش از نيزه زدن هماوردان با انديشه نيزه مى زند...»

از جمله سفارشهاى خسرو پرويز به پسرش شيرويه اين است كه بر سپاه خود نوجوان شيفته و آسايش پرورده را فرمانده مساز كه تجربه ى او در مورد ديگران اندك و شيفتگى او به خودش بسيار است و پير سالخورده شكسته حال را هم كه روزگار همانگونه كه از لحاظ جسمى او را فرسوده كرده، عقل او را هم گرفته است بر فرماندهى سپاه مگمار و بر تو باد به گماشتن ميان سالان خردمند و با انديشه.

حکمت 084

عجبت لمن يقنط و معه الاستغفار.

[اين سخن را با تفاوتهاى مختصرى مبرد در الكامل، جلد اول، صفحه ى 177 و ابن عبدربه در العقد الفريد، جلد سوم، صفحه ى 181 و ابن قتيبه در عيون الاخبار، جلد دوم، صفحه ى 372 آورده اند. م.
]

«در شگفتم از آن كس كه نوميد مى شود و حال آنكه آمرزش خواهى همراه اوست.»

گفته اند: استغفار، بازدارنده ى گناهان است. يكى از بزرگان گفته است: بنده محصور ميان گناه و نعمت است و چيزى جز سپاسگزارى و استغفار آن دو حالت را اصلاح نمى كند. ربيع بن خثعم- خيثم- گفته است، هيچ يك از شما نبايد بگويد از خداى آمرزش مى خواهم و به بارگاهش توبه مى كنم، كه اين را اگر چنان كه شايد و بايد انجام ندهد، گناه و دروغ است و بايد بگويد: بار خدايا بيامرزم و توفيق توبه ام ارزانى فرماى.

فضيل گفته است: آمرزش خواهى بدون رها كردن گناه، توبه دروغگويان است.

و گفته شده است: هركس آمرزش خواهى را بر پشيمانى از گناه مقدم بدارد، بدون اينكه بداند، خدا را مسخره كرده است.

حکمت 085

حكى عنه ابوجعفر محمد بن على الباقر عليهماالسلام انه كان عليه السلام قال:

كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما، فدونكم الاخر فتمسكوا به، اما امان الذى رفع فهو رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اما الامان الباقى فالاستغفار قال الله تعالى: «و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون».

قال الرضى رحمه الله: و هذا من محاسن الاستخراج و لطائف الاستنباط.

[فتال در روضه الواعظين، جلد دوم، صفحه ى 478 اين سخن را با افزونيهايى آورده است. م.
]

«ابوجعفر محمد بن على الباقر عليهماالسلام نقل فرموده كه على عليه السلام مى فرموده است: «بر زمين دو امان از عذاب خدا بوده كه يكى از آن دو برداشته شده است، بر شما باد به آن يكى ديگر و به آن دست يازيد، امانى كه برداشته شده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است، اما آن يكى كه باقى مانده، آمرزش خواهى است كه خداوند متعال فرموده است: خداوند آنان را در حالى كه تو ميان آنان باشى عذاب نمى فرمايد و خداوند آنان را تا استغفار كنند عذاب نمى فرمايد»

[آيه ى 33 سوره ى انفال.
]

سيدرضى كه خدايش رحمت كناد مى گويد: و اين از پسنديده ترين استنباط و بيرون كشيدن لطايف است.

حکمت 086

من اصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس. و من اصلح امر آخرته اصلح الله امر دنياه.

و من كان له من نفسه واعظ، كان عليه من الله حافظ.

[شيخ صدوق ( ره( اين سخن را در خصال، جلد اول، صفحه ى 22 و در امالى، مجلس نهم صفحه ى 62 و شيخ كلينى در روضه كافى، صفحه ى 307 آورده اند. م.
]

«هر كس آنچه را كه ميان او و خداوند است به صلاح آرد، خداوند آنچه را كه ميان او و مردم است به صلاح مى آورد و آن كس كه كار آن جهانى خود را به صلاح آورد، خداوند كار دنياى او را به صلاح مى آورد و هر كه را بر خود از خويشتن واعظ است، خدا را بر او نگهدارنده اى است.»

مثال سخن نخست، اين گفتار است كه گفته اند: رضايت مخلوق عنوان رضايت خالق است و در حديث مرفوع آمده است «هر حاكمى كه خداى از او راضى باشد رعيتش را از او راضى مى فرمايد.»

مثال سخن دوم دعاى يكى از شاعران در اين ابيات اوست:

«من سپاسگزار و ستايشگر و نيايش كننده و ترسان و گرسنه و برهنه ام، اين شش خصلت است كه نيمى از آن را من ضامنم، اى پروردگار تو نيز ضامن نيم ديگر آن باش.»

مثال سخن سوم، اين گفتار خداوند متعال است كه مى فرمايد: «خداوند همراه كسانى است كه پرهيزگارند و همراه آنان كه نيكوكاران اند »

[آيه ى 128 سوره ى نحل.
]

حکمت 087

الفقيه كل الفقيه من لم يقنط الناس من رحمه الله و لم يويسهم من روح الله و لم يومنهم من مكر الله.

[اين سخن پيش از نهج البلاغه در صدوق، معانى الاخبار، صفحه ى 226 و كلينى، اصول كافى جلد اول، صفحه ى 36 و ابن شعبه حرانى تحف العقول، صفحه ى 204 آمده است. م.
]

«فقيه به راستى كامل، كسى است كه مردم را از رحمت خدا نوميد نكند و آنان را از مهربانى خدا مايوس نسازد و از مكر خداوند ايمنشان ندارد.»

كمتر جايى در قرآن مجيد است كه در آن تهديدى آمده باشد مگر اينكه با اميد آميخته نباشد، مثلا ضمن آن كه فرموده: «همانا خداوند سخت عقوبت است.» پس از آن فرموده است: «و همانا آمرزنده مهربان است.»، حكمت هم همين را مقتضى است كه شخص مكلف ميان بيم و اميد باشد. ضمن امثال آموزنده آمده است كه موسى عليه السلام در حالى كه شاد و خندان بود عيسى عليه السلام را كه دژم و افسرده بود، ديد. عيسى به موسى گفت: تو را چه مى شود، گويا از عذاب خداوند در امان هستى؟ موسى گفت: تو را چه مى شود گويا از مهر خداوند نااميدى و خداوند به آن دو وحى فرمود كه شعار موسى براى من محبوب تر است كه من در جايگاه حسن ظن بنده ى خود هستم.

و بدان كه ياران معتزلى ما با آنكه معتقد به بيم هستند، در عين حال هيچ كس را نااميد و مايوس از رحمت خداوند نمى كنند، بلكه آنان را به توبه تشويق مى كنند و بيم مى دهند كه مبادا بدون توبه بميرند و شيخ ما ابوالهذيل به حق گفته است كه اگر مذهب مرجئه نمى بود بر روى زمين هرگز عصيان عليه خداوند نمى شد و در اين موضوع شك و ترديدى نيست كه بيشتر گنهكاران متكى بر رحمت خدا مى شوند و از سوى ديگر ميان مردم هم مشهور شده است كه خداوند متعال بر گنهكاران رحمت مى آورد و در قيامت اگر عذابى هم هست، محدود و موقت است و سپس گنهكاران را به بهشت مى برند. نفوس آدميان هم شهوتهاى نقدى را دوست مى دارند و بدين سبب به انواع گناه و رسيدن به آرزوها و شهوتها روى مى آورند و به رحمت خدا تكيه مى كنند و اگر اعتقاد مرجئه و ظهور آن ميان مردم نباشد، گناه و سرپيچى نابود يا به راستى اندك مى شود.

حکمت 088

اوضع العلم ما وقف على اللسان و ارفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان.

[زمخشرى اين سخن را همين گونه در ربيع الابرار در باب العلم و الحكمه آورده است. م.
]

«فرومايه ترين علم آن است كه زبانى باشد و بلندترين آن چيزى است كه در دل و جان ظاهر مى شود.»

اين موضوع كاملا بر حق و درست است زيرا هرگاه علم عالم فقط در حد گفتن به زبان باشد و عبادت و عملى از او آشكار نشود، آن شخص دانشمندى ناقص است. اما هرگاه مردم را با زبان و سخنان بهره رساند و مردم او را در حال عبادت استوار ببينند بهره اش تمامتر و عامتر خواهد بود و مردم مى گويند: اگر به آنچه مى گويد به حقيقت معتقد نباشد، خود را در عبادت به چنين زحمتى نمى اندازد.

و حال آنكه در مورد نخست مردم مى گويند: آنچه مى گويد نفاق آميز و ياوه است كه اگر به راستى به آنچه مى گويد معتقد بود، پاى بند گفته ى خود مى شد و در اعمال و حركات او ظاهر مى شد. به هر حال مردم به كردار شخص اقتدا مى كنند نه به گفتار و در غير اين صورت هيچ يك از مردم به عبادت سرگرم نمى شود و اهتمامى به آن نمى ورزد.

حکمت 089

ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان، فابتغوا لها طرائف الحكم.

[اين سخن را جاحظ در رسائل خود ضمن رساله ى نفى التشبيه، صفحه ى 289 از قول على عليه السلام آورده است و ابن عبدربه در العقد الفريد، جلد ششم، صفحه ى 279 و كلينى در كافى جلد اول، صفحه ى 48 نيز آورده اند. م.
]

«همانا كه اين دلها ملول مى شود همانگونه كه بدنها خسته و ملول مى شود، براى آنها سخنان گزيده را بجوييد.»

منظور اين است كه دلها از مباحث و مناظرات عقلى و كلامى درباره ى توحيد و عدل خسته مى شود و بايد امثال و حكمتهايى را كه مربوط به امور اخلاقى است، جستجو كرد، چون ستودن صبر و دليرى و پارسايى و پاكدامنى و نكوهيدن شهوت و غضب و خلاصه آنكه امورى را كه به تدبير شخصى و خانواده و دوستان و حكومت وابسته است گاه مورد گفتگو قرار دهيد كه در اين امور دلها نياز به انديشيدن بسيار ندارد و لازم نيست در آن تامل و نظر دقيق داشته باشد و مايه ى آرامش مى شود.

در اين باره سخنان ديگر هم گفته اند، از جمله آن كه با گردش در بوستان «ياد خدا» دلها را آرامش بخشيد.

سلمان فارسى مى گفته است: من خواب خود را هم همچون برپا داشتن نماز خويش حساب مى كنم.

عمر بن عبدالعزيز مى گفته است: نفس من شتر راهوار من است اگر افزون از توانش بر آن بار كنم، مرا در راه خواهد گذاشت.

حکمت 090

لايقولن احدكم: اللهم انى اعوذبك من الفتنه، لانه ليس احد الا و هو مشتمل على فتنه و لكن من استعاذ فليستعذ من مضلات الفتن، فان الله سبحانه يقول: «و اعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه.»

[بخشى از آيه ى 28 سوره ى انفال.
]

و معنى ذلك انه سبحانه يختبر عباده بالاموال و الاولاد ليتبين الساخط لرزقه و الراضى بقسمه و ان كان سبحانه اعلم بهم من انفسهم و لكن لتظهر الافعال التى بها يستحق الثواب و العقاب، لان بعضهم يحب الذكور و يكره الاناث و بعضهم يحب تثمير المال و يكره انثلام الحال.

[با تفاوت، مالكى در تنبه الخاطر، صفحه ى 375 و طوسى در امالى، جلد دوم، صفحه ى 193 آورده اند. م.
]

قال الراضى رحمه الله تعالى: و هذا من غريب ما سمع منه عليه السلام فى التفسير:

«كسى از شما نگويد بار خدايا من از فتنه به تو پناه مى برم. زيرا هيچ كس نيست مگر آنكه در فتنه اى است، هر كس هم به خدا پناه مى برد از فتنه هاى گمراه كننده پناه ببرد كه خداوند سبحان فرموده است: «و بدانيد كه همانا اموال و اولاد شما فتنه اند.» و معنى آن اين است كه خداوند سبحان بندگان خويش را با اموال و اولاد مى آزمايد تا ناخشنود و خشنود از روزى او را روشن سازد، هر چند كه خداوند از خود بندگان به ايشان داناتر است ولى براى اينكه كارهايى را كه سزاوار پاداش است از كارهايى كه سزاوار عقاب است آشكار فرمايد، كه برخى فرزند پسر را دوست دارند و دختر را ناخوش مى دارند و برخى افزايش مال را دوست مى دارند و كاهش آن و دگرگونى آن را خوش نمى دارند.

سيد رضى كه خداى متعال رحمتش فرمايد مى گويد: و اين از تفسيرهاى شگفتى است كه از آن حضرت عليه السلام شنيده شده است.

فتنه كلمه ى مشتركى است كه گاه برگرفتارى و بلايى كه به انسان مى رسد اطلاق مى شود، چنانكه مى گويى زيد مفتون است و مقصود اين است كه سوگى به او رسيده و مال يا عقل او را از ميان برده است. خداوند متعال مى فرمايد «ان الذين فتنوا المومنين و المومنات»

[آيه ى دهم سوره ى بروج. يعنى كسانى كه زنان و مردان مسلمان را در مكه شكنجه مى دادند تا از اسلام برگردند. گاهى هم اين كلمه به آزمون و سنجش معنى مى شود، مى گويند طلا را مفتون كردم يعنى در كوره نهادم كه عيار آن را روشن سازم و دينار مفتون يعنى دينار سره. گاه اين كلمه به سوزاندن اطلاق مى شود چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: «روزى كه آنان در آتش مفتون مى شوند» ]

[آيه ى 13 سوره ى والذاريات. و در مورد نقره هم گفته مى شود يعنى نقره آتش ديده. به زمين سنگلاخ هم فتين گفته مى شود، يعنى گويى سنگهاى آن را در كوره نهاده اند.
]

گاهى هم بر ضلالت و گمراهى اطلاق مى شود و گفته مى شود مرد فاتن و مفتن يعنى گمراه از حق و خداوند متعال فرموده است: «ما انتم عليه بفاتنين»

[آيه ى 162 سوره ى والصافات. يعنى گمراهان و هر كس بگويد خدايا من به تو از فتنه پناه مى برم و منظورش گمراهى و بلا و سوختن در آتش باشد جايز است، ولى اگر منظور امتحان و سنجش باشد جايز نيست كه خداوند متعال بر مصلحت داناتر است. حق اوست كه بندگان را بيازمايد نه از اين جهت كه خود احوال ايشان را بداند بلكه براى اينكه برخى از بندگانش حال برخى ديگر را بدانند و به عقيده من معنى اصلى كلمه فتنه همان آزمون و سنجش است و معانى ديگر معانى بعدى است و اگر دقت كنى درستى اين را خواهى دانست.
]

حکمت 091

و سئل عن الخير ما هو؟ فقال:

ليس الخير ان يكثر ما لك و ولدك و لكن الخير ان يكثر علمك و ان يعظم حلمك و ان تباهى الناس بعباده ربك، فان احسنت حمدت الله و ان اسات استغفرت الله و لا خير فى الدنيا الا لرجلين: رجل اذنب ذنوبا فهو يتداركها بالتوبه و رجل يسارع فى الخيرات و لا يقل عمل مع التقوى و كيف يقل ما يقبل.

[حافظ ابونعيم در دو جاى حليه الاوليا جلد اول، صفحه ى 75 و جلد دهم صفحه ى 388 و برقى در محاسن، جلد اول، صفحه ى 224 آورده اند. م.
]

و از آن حضرت درباره ى خير پرسيدند؟ فرمود: «خير آن نيست كه مال و فرزندت افزون شود ولى خير آن است كه دانشت افزون و بردباريت گرانقدر شود و بر مردمان به عبادت خداى خود سرفرازى كنى، اگر كارى نيك كردى خدا را ستايش كنى و اگر بد كردى از خداى آمرزش خواهى و در دنيا جز براى دو كس خيرى نيست، يكى آن كه گناهانى كرده است اما با توبه آنها را جبران كرده است و ديگرى كه در انجام دادن كارهاى خير شتاب گيرد و هيچ كارى كه همراه با پرهيزگارى باشد اندك نيست و چگونه آنچه پذيرفته مى شود، اندك است.»

شاعر در اين مورد چنين سروده است: «كامياب كسى نيست كه دنياى او كاميابش سازد، بلكه كامياب رستگار كسى است كه از آتش رهايى يابد.»

اينكه فرموده است: «هيچ كارى كه همراه با پرهيزگارى باشد اندك نيست.»، منظور از تقوى و پرهيزگارى، اجتناب از گناهان كبيره است، زيرا به عقيده ى ياران معتزلى ما آن كس كه مرتكب گناه كبيره مى شود هيچ عملى از او پذيرفته نيست و بنابراين عقيده، مراد از تقوى اجتناب از گناهان كبيره است. ولى در مذهب مرجئه چنان است كه تقوى را به اسلام معنى مى كنند و در نظر آنان اعمال مسلمان هر چند مرتكب گناه كبيره شود، پذيرفته مى شود.

اگر بگويى: آيا ممكن است كلمه ى تقوى را به همان معنى حقيقى آن كه خوف از خداوند است معنى كرد؟ مى گويم: نه، زيرا به عقيده ما آن كس هم كه از خدا مى ترسد اگر مرتكب گناه كبيره شود، باز هم اعمال او پذيرفته نيست. در مذهب مرجئه هم آن كس كه از خدا مى ترسد ولى مخالف اسلام است اعمالش پذيرفته نيست، بنابراين معنى كردن تقوى در اين جا به معنى خوف درست نيست. اگر بگويى: آن كس كه مخالف آيين اسلام است از خداى نمى ترسد چون خدا را نمى شناسد؟ مى گويم: اين مسلم و قطعى نيست، بلكه جايز است كسى خدا را با همه ى ذات و صفات او بشناسد همانگونه كه ما مى شناسيم ولى نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به سبب شبهه اى منكر باشد بنابراين لازم نيست هر كس منكر نبوت پيامبر باشد، خداى متعال را نشناسد.

/ 314