خطبه 096-در باب اصحابش - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 096-در باب اصحابش

از سخنان آن حضرت (ع)

(در اين خطبه كه با عبارت «و لئن امهل الله الظالم فلن يفوت اخذه و هو له بالمرصاد» «بر فرض كه خداوند ستمگر را مهلت دهد از فروگرفتن او هرگز بازنمى ايستد و خداوند براى او در كمين است» شروع مى شود

[همه مواردى كه سيد رضى آورده منقول از خطبه مفصلى است كه به صورت پراكنده در كتابهاى متعددى پيش از نهج البلاغه آمده است. از جمله: كتاب سليم بن قيس هلالى، ص 110 و اصول كافى، ج 2، ص 236 و عيون الاخبار ابن قتيبه، ج 2، ص 301 و حليه الاولياء ابونعيم، ج 1، ص 76. براى اطلاع بيشتر به مصادر نهج البلاغه، ج 2، ص 192 مراجعه فرماييد. م. پس از توضيح درباره لغات بحث زير را ايراد كرده است):
]

على عليه السلام سوگند مى خورد كه شاميان ناگزير بر مردم عراق پيروز مى شوند و اين به آن سبب نبود كه ايشان بر حق و عراقيان بر باطل بوده اند بلكه به آن سبب بوده است كه ايشان نسبت به امير خود فرمانبردارتر بودند. مدار پيروزى در جنگ بر فرمانبردارى سپاه و منظم بودن كار آن استوار است نه اينكه به حق معتقد باشند. اگر لشكرى از لحاظ عقيده برحق ولى داراى آراى مختلف باشند و از تدبيركننده و سالار خويش فرمانبرى نكنند در جنگ كارى از آنان ساخته نخواهد بود. به همين جهت است كه فراوان مى بينى كه اهل شرك بر اهل توحيد پيروز مى شوند.

آنگاه على عليه السلام در اين مورد نكته لطيفى نقل كرده است و مى گويد: عرف و عادت بر اين است كه رعيت از جور و ستم والى بترسد و حال آنكه من از ستم رعيت بر خودم بيم دارم. هر كس در احوال على عليه السلام در دوره خلافتش دقت كند مى فهمد كه دست على بسته بوده و نمى توانسته به آنچه در دل دارد برسد. اين به آن جهت است كه كسانى كه او را به حق و حقيقت مى شناخته اند اندك بوده اند و بيشتر مردم در مورد او اعتقادى را كه بايد نداشته اند و خلفايى را كه پيش از او بوده اند از او افضل مى دانسته اند و چنين مى پنداشته اند كه افضليت در ترتيب خلافت است. اخلاف آنان هم از نياكان خويش تقليد مى كردند و مى گفتند: اگر پيشينيان به فضيلت آنان آگاه نبودند آنان را مقدم نمى داشتند و على (ع) را پيرو و رعيت خلفاى پيش از خود مى دانستند. بيشتر كسانى هم كه همراه او جنگ مى كردند برمبناى تعصب و حميت و تكبر و نخوت عربى بودند نه از روى عقيده و دين و على عليه السلام مجبور به مداراى با ايشان بود و نمى توانست آنچه را عقيده اوست اظهار فرمايد. مگر نمى بينى به قضات خود در شهرهاى مختلف چنين مى نويسد: «همانگونه كه قضاوت مى كرديد قضاوت كنيد تا آنكه مردم مجتمع باشند و من هم همانگونه كه يارانم مردند بميرم»؟ و اين سخن محتاج به تفسير نيست و معناى آن واضح است كه مى فرمايد: اينك همانگونه كه قضاوت مى كرديد در مورد احكام و قضايا قضاوت كنيد تا مردم از اين گرفتاريها آرامش يابند و پراكنده نشوند و فتنه آرام يابد و در آن هنگام عقايد خود را درباره اين احكام و قضايا كه تاكنون به آن ادامه داده ايد اظهار خواهم داشت. سپس مى نويسد: «تا من هم همانگونه كه يارانم مردند بميرم». برخى مى گويند: منظور على (ع) از يارانش خلفاى پيش از اويند و برخى مى گويند: منظورش شيعيان خودش چون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و امثال ايشان بوده است. مگر نمى بينى كه على (ع) روى منبر در مورد فروش كنيزان داراى فرزند فرمود: «راى من و راى عمر اين بود كه نبايد فروخته شوند و امروز من معتقد به فروش آنانم»؟ در اين هنگام عبيده سلمانى برخاست و گفت: راى تو با جماعت براى ما خوشتر از راى خودت به تنهايى است و على (ع) هيچ پاسخى به عبيده نداد. مى بينى كه اين نشان خشم و زور نيست بلكه نشان ملايمت و نرمى است و هيچ چيز در آن حال بهتر و حكمت آميزتر از سكوت و خوددارى نبوده است. مگر نمى بينى كه على (ع) در نماز صبح بود و جماعتى پشت سرش نماز مى گزاردند، يكى از آنان (خوارج) براى معارضه با او صداى خويش را بلند كرد و اين آيه را خواند «حكم نيست مگر خدا را كه به حق قضاوت مى كند و او بهترين حكم كنندگان است

[سوره انعام، بخشى از آيه 57.«؟ و على عليه السلام هيچ نگران نشد و نماز خود را قطع نكرد و به پشت سر خود ننگريست و بالبداهه و براى پاسخ به اعتراض او اين آيه را تلاوت فرمود: «صبر كن كه وعده خدا برحق است و نبايد آنان كه يقين ندارند تو را سبك شمرند». ]

[اعتراض كننده، ابن كواء و از سران خوارج است. شيخ طوسى (ره) اين موضوع را در تهذيب الاحكام با اسناد خويش آورده است. همچنين به تفسير برهان سيد هاشم بحرانى، ج 3، ص 268، چاپ 1393 ق، قم مراجعه فرماييد. م.
]

و اين نمونه آشكار صبر بزرگ و تحمل شگرف و توفيق آشكار على عليه السلام است و با توجه به اين موضوع و نظاير آن، ياران متكلم معتزلى ما استدلال به حسن سياست و صحت تدبير على (ع) مى كنند. زيرا مردى كه به چنين ملتى با اين آراى مختلف و به چنين لشكرى نافرمان و سركش گرفتار باشد و با وجود اين بتواند دشمنان خود را شكست دهد و با همين لشكر، سران مخالفان را نابود كند هيچكس در حسن سياست و صحت تدبير همتاى او نخواهد بود و هيچكس به آن اندازه نمى رسد.

يكى از متكلمان معتزلى مى گويد: اگر شخص منصف به سياست على عليه السلام بنگرد و توجه به احوال او با اصحابش داشته باشد خواهد دانست كه از دشوارى به معجزه شبيه است. زيرا اصحاب او دو گروه بودند: برخى عقيده داشتند كه عثمان مظلوم كشته شده است و او را دوست مى داشتند و از دشمنانش تبرى مى جستند و برخى ديگر كه بيشتر جنگجويان و افراد دلير و كارساز بودند اعتقاد داشتند كه عثمان به سبب انجام كارها و بدعتهايى كشته شده است كه كشته شدن براى او واجب بوده است. گروهى از ايشان با صراحت عثمان را تكفير مى كردند و هر دو گروه هم مى پنداشتند كه على عليه السلام با راى آنان موافق است و همواره از او مى خواستند عقيده و مذهب خود را در مورد عثمان آشكار فرمايد و از او سوال مى كردند تا پاسخ روشن بدهد. على (ع) مى دانست هرگاه با يكى از آن دو گروه موافقت كند ديگرى اختلاف خود را با او آشكار و او را تسليم مى كند و از يارى او خوددارى خواهد كرد و بر او پشت خواهد نمود و على (ع) در جواب آنان به گونه يى پاسخ مى داد و سخن مى گفت كه هر كدام از دو طرف مى پنداشت كه موافق راى و اعتقاد اوست، آنچنان كه مى فرمود: «خداوند عثمان را كشت و من هم همراهش بودم» كسانى كه دوستدار عثمان بودند چنين تفسير مى كردند كه منظور اين است خداوند جان عثمان را گرفته است و بزودى مرا هم مى ميراند همانگونه كه او را ميراند. گروه ديگر چنين تفسير مى كردند كه خداوند او را كشت و من هم در آن كار با خدا همراهى كردم. على (ع) گاهى مى فرمود: «من به آن كار فرمان ندادم و از آن منع هم نكردم». يا اين گفتارش كه مى گفت: «اگر به كشتن عثمان فرمان داده بودم قاتل بودم و اگر از آن كار بازداشته بودم، ناصر عثمان بودم» و سخنان ديگرى از اين قبيل كه از قول او نقل و روايت شده است و اين حال تا هنگامى كه على رحلت كرد باقى بود، هر يك از دو گروه مى پنداشت كه راى و عقيده على (ع) در مورد عثمان با راى او موافق است. با توجه به آنكه در آن هنگام مردم بشدت در كار عثمان مى انديشيدند و لازم بود در هر حال از او سخن گفته شود، معلوم مى شود على عليه السلام داناترين مردم و بيناترين ايشان بوده است و از همگان بهتر مى دانسته است چگونه سخن گويد

[ابن ابى الحديد سپس به شرح موارد ديگر خطبه پرداخته است و ضمن آن مى گويد: على (ع) سوگند مى خورد و مى گويد دوست مى دارد معاويه يك تن از شاميان را به او بدهد و در قبال آن ده تن از ايشان را بگيرد و اين مثل آن است كه كسى يك دينار بدهد و يك درهم بگيرد. و تدبير احوال آنان را برعهده بگيرد.
]

/ 314