خطبه 092-خبر از فتنه - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 092-خبر از فتنه

از سخنان آن حضرت (ع)

در اين خطبه كه با عبارت «اما بعد حمدالله و الثناء عليه ايها الناس فانى فقات عين الفتنه» (پس از حمد و ثناى خداوند، اى مردم، همانا كه چشم فتنه را از چشمخانه بيرون كشيدم) شروع مى شود پس از توضيحات لغوى و اينكه كسى جز على عليه السلام ياراى جنگ با عايشه و طلحه و زبير را نداشته است و همگان از جنگ با اهل قبله بيم داشته اند، به مناسبت آنكه اميرالمومنين (ع) در همين خطبه فرموده است «فاسئلونى قبل ان تفقدونى» (پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد). بحثى بسيار جالب درباره امور غيبى كه على (ع) از آنها خبر داده و صورت گرفته است ايراد كرده است):

[براى اطلاع بيشتر در مورد اين خطبه كه به تواتر در منابع پيش از نهج البلاغه نقل شده است، لطفا به بحث مستوفاى استاد عبدالزهراء حسينى خطيب در مصادر نهج البلاغه و اسانيده، ج 2، ص 176 -182 مراجعه فرماييد. م.
]

فصلى درباره امور غيبى كه امام عليه السلام خبر داده و محقق شده است

بدان كه على عليه السلام در اين فصل به خداوندى كه جانش در دست اوست سوگند خورده است كه آنان از او چيزى از امورى را كه تا روز قيامت ميان آنان واقع خواهد شد نخواهند پرسيد مگر آنكه از آن به ايشان خبر خواهد داد. همچنين از هر گروه صد نفرى كه به هدايت يا ضلالت باشند نمى پرسند مگر اينكه به همه موارد آنان كه چه كسى رهبر آنان و گرداننده ايشان است و كجا فرومى آيند و چه كسى از ايشان كشته مى شود و چه كسى به مرگ طبيعى مى ميرد خبر خواهد داد. اين ادعا كه على عليه السلام كرده است نه ادعاى ربوبيت است و نه ادعاى پيامبرى بلكه مى گفته است پيامبر (ص) او را به اين امور خبر داده است.

ما اخبارى را كه على عليه السلام داده است آزموده و آن را مطابق با حقيقت يافته ايم. به همين سبب استدلال مى كنيم كه ادعاى على (ع) راست و صدق است، همچون خبرى كه در مورد خود داده و گفته است ضربتى بر سرش زده خواهد شد كه ريش او از آن خضاب خواهد شد. و خبر دادن او از كشته شدن پسرش حسين عليهماالسلام و آنچه به هنگام عبور از سرزمين كربلاء اظهار فرموده است و خبر دادن او به اينكه معاويه پس از او پادشاهى خواهد كرد و مسائل حجاج و يوسف بن عمر و آنچه از اخبار خوارج در نهروان گفته بود و خبر دادن او به يارانش كه كداميك از ايشان كشته و كدام بردار كشيده خواهند شد و خبر دادن از جنگهاى جمل و صفين و نهروان و خبر دادن از شمار سپاهيانى كه به هنگام حركت او به بصره از كوفه به يارى او خواهند آمد و پيشگويى او در مورد عبدالله بن زبير كه فرمود: «حيله گرى كينه توز است. آهنگ كارى دارد كه به آن نمى رسد. دام دين براى شكار دنيا مى گستراند و سپس بردار كشيده قريش خواهد بود» و خبر دادن على (ع) از نابودى بصره با طغيان آب، هلاك شدن مردم آن بار ديگر به دست «زنج»- كه قومى در اين كلمه تصحيف كرده و آن را «ريح» (باد و طوفان) خوانده اند- و خبر دادن ظهور پرچمهاى سياه از ناحيه خراسان و نام بردن او از گروهى از خراسانيان كه به بنى رزيق با تقديم راى بدون نقطه بر زاى نقطه دار معروف اند و آنان خاندان مصعب هستند كه طاهر بن حسين و فرزندانش از ايشان اند و اسحاق بن ابراهيم كه اينان و افراد پيش از ايشان همگى از داعيان حكومت بنى عباس بوده اند. و خبر دادن على عليه السلام از اينكه گروهى از فرزندزادگان او در طبرستان ظاهر مى شوند و به حكومت مى رسند- همچون ناصر و داعى و ديگران- كه در اين باره چنين فرموده است: «همانا براى آل محمد در طالقان گنجينه يى است كه هرگاه خداوند بخواهد آن را آشكار مى فرمايد تا به فرمان خدا قيام و مردم را به دين خدا فراخواند» و خبر دادن از كشته شدن محمد، نفس زكيه در مدينه كه درباره او فرموده است: «او نزديك احجار الزيت كشته مى شود». و خبر دادن در مورد برادر محمد، يعنى ابراهيم، كه در منطقه ى «باخمرا»

[اين كلمه در متن به صورت «باب حمزه» چاپ شده كه بدون ترديد غلط است. در چاپ سنگى تهران درست ضبط شده است. به مقاتل الطالبيين، ص 227 مراجعه فرماييد. م. كشته خواهد، يا اين عبارت كه «او پس از پيروز شدن كشته و پس از غالب شدن مغلوب مى شود» و اين گفتار اميرالمومنين در مورد همين ابراهيم كه فرمود: «تيرى ناشناخته به او مى رسد كه مرگش در آن است. بدبختا آن تير زننده، دستش شل و بازويش ناتوان باد!» و خبر دادن او از كشته شدگان منطقه «فخ» ]

[اين كلمه نيز به صورت «وج» آمده كه صحيح نيست. «فخ» جايى نزديك مكه است. در چاپ سنگى تهران درست ضبط شده است. به مقاتل الطالبيين، ص 285 چاپ نجف، 1385 ق مراجعه فرمايد. م. و اينكه «آنان بهترين مردم زمين هستند». و خبر دادن او از تشكيل حكومت علوى در مغرب (مراكش) و تصريح او به نام «كتامه» كه ايشان همان گروهى هستند كه ابوعبدالله داعى معلم را يارى دادند و گفتار ديگر او كه در آن به پدر عبيدالله المهدى اشاره كرده و فرموده است: «او نخستين ايشان است و سپس صاحب قيروان كه گشاده روى سپيد چهره و داراى نسب پاك و خالص و از اعقاب كسى است كه «ذوالبداء» ]

[چون در مورد اسماعيل درباره «بداء» مطرح شده به اين لقب ملقب گرديده است. م. و پوشيده در رداء است». عبيدالله مهدى شخصى سپيد چهره بود كه سپيدى رويش با سرخى آميخته و تنومند بود، منظور از ذوالبداء اسماعيل پسر امام جعفر صادق عليه السلام است و جسد او پس از مرگ پوشيده به رداء بود و پدرش چون اسماعيل مرد، او را در ردايى پوشاند و سران شيعه را كنار جسد او دعوت كرد تا آنرا ببيند و مرگش را بدانند و شبهه ايشان برطرف شود.
]

خبر دادن على عليه السلام در مورد آل بويه و گفتارش درباره ى آنان كه از آن جمله اين است: «و از ناحيه ديلمان پسران صيادى خروج مى كنند» و پدر ايشان ماهيگير بود كه فقط به اندازه قوت روزانه خود و عيالش ماهى مى گرفت و با فروش آن روزگار مى گذراند و خداوند متعال سه پسر بلافصل او را پادشاهى داد و ذريه ايشان را چندان پراكنده كرد كه به پادشاهى ايشان مثلها زده مى شد. گفتار ديگر اميرالمومنين عليه السلام درباره آل بويه كه فرمود: «سپس كار حكومت ايشان چنان بالا گرفت كه زوراء (بغداد) را تصرف و خليفگان را از خلافت خلع كرد.» كسى پرسيد: اى اميرالمومنين، مدت پادشاهى آنان چه اندازه خواهد بود؟ فرمود: «صد سال يا اندكى بيشتر». و اين گفتار او در مورد ايشان: «و آن اسرافكار خوشگذران را كه پسركى است كه دست او قطع شده است، پسر عمويش كنار دجله خواهد كشت» كه اين سخن اشاره به عزالدوله بختيار پسر معزالدوله است، يك دست معزالدوله به سبب گريز و سستى در جنگ قطع شده بود و پسرش عزالدوله اسرافكار و خوشگذرانى بود كه زن باره و باده گسار بود و پسر عمويش عضدالدوله فنا خسرو او را در ناحيه قصر الحبص (كاخ گچ) كنار دجله در جنگ كشت و پادشاهى او را از او ربود. و اينكه فرموده است آنان خليفگان را خلع مى كنند» همينگونه بوده است كه معزالدوله «مستكفى»

[ابوالقاسم عبدالله، ملقب به المستكفى، در ماه صفر 333 به خلافت رسيد و در جمادى الاخره سال 343 به دست معزالدوله خلع شد. به تاريخ الخلفا سيوطى، ص 397، چاپ محمد محيى الدين عبدالحميد، مصر، 1389 ق مراجعه فرماييد. م. را از خلافت خلع و به جاى او «مطيع» ]

[ابوالقاسم فضل بن مقتدر، ملقب به المطيع لله خليفه يى كه تا هنگام زنده بودن معزالدوله همچون اسيرى در دست او بود. به همان منبع، ص 398، مراجعه فرماييد. م. را گماشت و بهاءالدوله پسر عضدالدوله «طائع» ]

[ابوبكر عبدالكريم بن مطيع در سال 363 پس از استعفاى پدرش به خلافت رسيد و به سال 381 زندانى شد و از خلافت استعفا داد و قادر به خلافت رسيد، به همان منبع، ص 405 -411 مراجعه فرماييد. م. را از خلافت خلع كرد و «قادر» را به خلافت نشاند و مدت پادشاهى آل بويه نيز چنان بود كه على عليه السلام خبر داده بود.
]

خبر دادن او به عبدالله بن عباس- رحمه الله- كه حكومت به فرزندان او منتقل خواهد شد و چنين بود كه چون على پسر عبدالله بن عباس متولد شد پدرش او را به حضور على (ع) آورد. اميرالمومنين او را گرفت و با آب دهان خويش دهان كودك را خيس كرد و با يك دانه خرما كه آن را قبلا در دهان خيس كرده بود كام او را برداشت و او را به پدرش بازداد و فرمود: اين پدر پادشاهان را بگير.

همين روايت كه آورديم صحيح است و آن را ابوالعباس مبرد در كتاب الكامل

[به الكامل، ج 2، ص 217، چاپ استاد محمد ابوالفضل ابراهيم مراجعه فرماييد كه با تفاوتها و افزونيهايى آمده است. خود آورده است و روايتى كه شمار خليفگان در آن ذكر شده است صحيح نيست و از كتاب مورد اعتماد نقل نشده است.
]

و چه بسيار اخبار غيبى كه بيان فرموده و همينگونه صحيح بوده است كه اگر بخواهيم همه را بياوريم بايد جزوه هاى بسيار به آن اختصاص دهيم و كتابهاى سيره آن اخبار را به صورت مشروح آورده اند.

اگر بگويى، به چه سبب مردم به مناسبت اين اخبار غيبى كه صدق و راستى آن را مشاهده كردند در مورد على عليه السلام غلو و ادعاى الوهيت كردند و حال آنكه در مورد رسول خدا (ص) اخبار غيبى راست و درست را از آن حضرت مى شنيدند و يقين پيدا مى كردند چنين غلو نكرده و درباره ايشان مدعى الوهيت نشده اند، حال آنكه پيامبر بدين امر سزاوارتر بود زيرا او اصل مورد اطاعت است و معجزات آن حضرت بزرگتر و اخبار غيبى ايشان بيشتر بوده است.

مى گويم: كسانى كه افتخار مصاحبت با رسول خدا (ص) را داشتند و معجزات ايشان را ديدند و اخبار غيبى راست و منطبق بر حقيقت را آشكارا مى شنيدند و مى ديدند مردمى به مراتب انديشمندتر و خردمندتر و عاقلتر از اين گروه كم خرد و كوته انديش بودند كه اميرالمومنين عليه السلام را در آخرين روزهاى زندگى اش درك كردند. مانند عبدالله بن سبا

[برخى او را مجعول مى دانند. م. و ياران او و اينان در سستى بينش و ناتوانى عقل مشهور بودند و شگفت نيست كه امثال ايشان معجزات را چنان كه شايد و بايد درك نكنند و معتقد شوند كه جوهر الهى در ذات چنان شخصى حلول كرده است كه در معتقدات ايشان چنين كارها از بشر جز حلول جوهر الهى در او صورت نمى گيرد. وانگهى گفته شده است: گروهى از اين افراد از نسل مسيحيان و يهوديان هستند كه از پدران و نياكان خويش حلول جوهر الهى را در پيامبران و سران خود شنيده اند و در مورد على عليه السلام نيز چنان اعتقادى پيدا كرده اند. ممكن است اصل اين اعتقاد از گروهى ملحد باشد كه خواسته اند اينگونه الحاد را با اسلام بياميزند و چنين اعتقاد پيدا كرده اند و اگر همين گروه به روزگار پيامبر (ص) هم بودند، براى آنكه مسلمانان را گمراه كنند و در دل ايشان شبهه پديد آوردند، در مورد ايشان نيز همين سخن را مى گفتند و ميان اصحاب پيامبر نظير ايشان نبوده است. هر چند ميان آنان هم منافقان و زنديقانى بوده اند ولى به چنين فتنه يى راه نبرده اند و چنين كيد و مكرى بر خاطرشان خطور نكرده است.
]

ديگر از تفاوتهايى كه ميان اين گروه و اعراب معاصر رسول خدا (ص) به نظر من مى رسد، اين است كه اين عراقيان بويژه ساكنان كوفه و طينت مردم عراق اين است كه ميان ايشان همواره صاحبان مكتبهاى فكرى عجيب و مذاهب نوظهور پديد مى آيند و مردم اين اقليم مردمى دقيق و اهل نظرند و همواره درباره آراء و عقايد بحث مى كنند و نسبت به مذاهب معترض اند. به روزگار خسروان ساسانى از ميان ايشان افرادى چون مانى، ديضان و مزدك و كسان ديگرى جز ايشان ظهور كرده اند، حال آنكه طينت و اذهان حجازيان بدينگونه نيست و آنچه بر مردم حجاز غلبه دارد شتابزدگى و خشونت طبيعت و بيقرارى است و كسانى از ايشان هم كه شهرنشين هستند، نظير مردم مكه و مدينه و طائف، سرشت ايشان نيز، به علاقه مجاورت، نزديك و شبيه سرشت صحرانشينان است و از ديرباز ميان ايشان حكيم و فيلسوف و صاحبنظر و اهل جدل و ستيز نبوده است و كسى ايجاد شبهه نمى كرده و مذهب تازه يى نمى آورده است. به همين جهت مى بينيم كه سخنان غلات از مردم ناحيه عراق و كوفه برخاسته است كه على عليه السلام ميان آنان مدتى ساكن بوده است نه در ايام اقامت او در مدينه كه بيشتر عمر خود را آنجا گذرانده است. و اين فرقى است كه بين پيامبر (ص) و على (ع) در اين باره به نظر من رسيده است.

(ابن ابى الحديد سپس درباره عبارات ديگر اين خطبه توضيحات لغوى و معنوى داده است و درباره اين گفتار اميرالمومنين كه فرموده است «فعند ذلك تود قريش بالدنيا و مافيها لويروننى مقاما واحدا و لو قدر جزر جزور لا قبل منهم ما اطلب اليوم بعضه فلا يعطوننيه» (در آن هنگام قريش دوست خواهد داشت در قبال دنيا و آنچه در آن است يك بار هر چند به اندازه كشتن شترى مرا ببيند تا از ايشان آنچه را كه امروز بخشى از آنرا مى خواهم و نمى دهند بپذيرم))

مى گويد: اين سخن خبر دادن از ظهور سياه جامگان (دارندگان رايت سياه) و انقراض پادشاهى بنى اميه است و همانگونه كه خبر داده بود صورت گرفت و همين گفتار او، كه درودهاى خدا بر او باد، منطبق با واقع بود و همه ى مورخان نقل كرده اند كه مروان بن محمد در جنگ زاب همين كه عبدالله بن على بن عبدالله عباس را در صف خراسانيان مقابل خويش ديد گفت: دوست مى داشتم زيرا اين رايت به جاى اين جوان على بن ابى طالب حضور مى داشت. و اين داستان طولانى و مشهور است.

[تفصيل اين خبر در كامل التواريخ ابن اثير، ج 4، ص 327 -334 آمده است.
]

اين خطبه را گروهى از مورخان و سيره نويسان نقل كرده اند و خطبه يى متداول و نقل شده در حد تواتر است. على عليه السلام اين خطبه را پس از پايان يافتن جنگ نهروان ايراد فرموده است و در آن نيز عباراتى است كه سيد رضى رحمه الله نقل نكرده است. از جمله اين گفتار على عليه السلام كه فرموده است:

«هيچ كس جز من ياراى آن نداشت كه بر آنكار قيام كند و اگر من ميان شما نمى بودم هرگز با اصحاب جمل و نهروان جنگ نمى شد و به خدا سوگند، اگر نه اين است كه بيم آن دارم توكل و اعتماد بر گفته من كنيد و عمل را رها سازيد به شما مى گفتم كه خداوند بر زبان پيامبرتان (ص) چه پاداشى بر كسى كه به گمراهى ايشان و هدايت ما دانا باشد و با آنان جنگ كند قرار داده است. پيش از آنكه مرا از دست دهيد از من بپرسيد كه من بزودى مى ميرم يا كشته مى شوم، نه، كه كشته مى شوم، چه چيز شقى ترين امت را از خضاب كردن اين به خون بازداشته است» و دست به ريش و سر خود نهاد.

بخشى ديگر از اين خطبه در مورد بنى اميه است كه ضمن آن فرموده است: «اهل باطل اين ملت بر اهل حق آن غلبه پيدا مى كنند و پيروز مى شوند آنچنان كه جهان انباشته از جور و ستم و عدوان و بدعتها مى شود تا آنكه خداوند جبروت آن حكومت و پايه هايش را درهم مى شكند و ميخهاى آنرا بيرون مى كشد، همانا كه شما آن حكومت را درك مى كنيد در آن حال قومى را كه اصحاب درفشهاى بدر و حنين بوده اند يارى دهيد تا به شما پاداش داده شود و دشمن آنان را يارى مدهيد كه در آن صورت بلا شما را از پاى درخواهد آورد و بدبختى به شما خواهد رسيد.»

و از همين خطبه است: «مگر همچون انتصار بنده از صاحب خودش كه چون او را ببيند ناچار از او فرمان مى برد و چون غايب باشد دشنامش مى دهد و به خدا سوگند اگر آنان شما را زير سنگها پراكنده سازند و باز خداوندتان شما را براى بدترين روزى كه بهره ايشان است جمع خواهد فرمود.»

و از همين خطبه است: «در آن حال به اهل بيت پيامبرتان بنگريد، اگر آنان بر زمين نشستند شما هم بر زمين بنشينيد و اگر از شما يارى خواستند يارى شان دهيد و خداوند فتنه را به مردى از خاندان ما از ميان برمى دارد. پدرم فداى پسر بهترين كنيزان باد! كه به آن ستمگران چيزى جز شمشير نمى دهد، آن هم با سراسيمگى آنان، هشت ماه شمشيرش را از دوش خود برنمى دارد تا آنجا كه قريش مى گويند: اگر اين از پسران و اعقاب فاطمه مى بود بر ما رحمت مى آورد. خداوند او را به جان بنى اميه مى افكند تا آنان را درهم شكسته و ريزريز كند. «هر جا درآيند نفرين شدگان اند. گرفته مى شوند كشته مى شوند كشته شدنى، سنت خداوند در مورد آنان كه از اين پيش درگذشته و هرگز براى سنت خداوند دگرگونى نيابى.»

[سوره احزاب آيات 61 و 62. م.
]

و اگر گفته شود: چرا على فرموده است: «اگر من ميان شما نبودم با اصحاب جمل و نهروان جنگ نمى شد» و از جنگ صفين نام نبرده است؟ در پاسخ گفته خواهد شد: زيرا در مورد اصحاب جمل و نهروان شبهه قوى بود و طلحه و زبير به بهشت وعده داده شده بودند و به عايشه هم وعده داده شده بود كه در آخرت هم مانند دنيا همسر پيامبر خواهد بود. حال طلحه و زبير در پيشگامى در مسلمانى و جهاد و هجرت هم معلوم بود، همچنين حال عايشه در محبت پيامبر (ص) به او و ستودنش و نزول قرآن درباره اش معلوم بود. اهل نهروان هم همگى اهل قرآن و عبادت و كوشش و رويگردان از اين جهان و متوجه به امور آخرت بودند و ايشان پارسايان و قاريان قرآن عراقيان بودند، اما معاويه فاسق و تبهكارى بود كه به انحراف از اسلام و كمى توجه به دين مشهور بود، همچنين يار و ياورش عمروبن عاص و سفلگان و سبكسران و بيخردان شاميان كه با آن دو بودند و از آن دو پيروى مى كردند چنان بودند كه جواز جنگ با ايشان و روا بودن كشتن ايشان بر كسى پوشيده نبود و اين برخلاف احوال اصحاب جمل و نهروان است.

و اگر گفته شود: اين مردى كه به وجود او وعده داده شده و على (ع) در مورد او فرموده است: «پدرم فداى پسر بهترين كنيزان باد»

[براى اطلاع بيشتر در اين مورد به ص 110، ج 51، بحارالانوار، چاپ جديد مراجعه فرماييد. م. كيست؟ گفته خواهد شد: اماميه چنين مى پندارند كه او امام دوازدهم ايشان و پسر كنيزى به نام نرجس است، ولى ياران معتزلى ما مى پندارند كه او از اعقاب فاطمه (ع) است كه در آينده متولد خواهد شد و مادرش كنيزى است و اينك آن شخص موجود نيست.
]

و اگر گفته شود چه كسى از بنى اميه در آن هنگام زنده خواهد بود كه على (ع) در مورد آنان و انتقام اين مرد از ايشان چنين فرموده است تا آنجا كه ايشان تقاضا مى كنند و دوست مى دارند كه كاش خود على عليه السلام به عوض آن مرد عهده دار كار ايشان باشد، گفته مى شود: اماميه معتقد به رجعت هستند و چنين مى پندارند كه چون امام منتظر ايشان ظهور كند قومى از بنى اميه و ديگران عينا به جهان برمى گردند و امام منتظر دستهاى گروهى از ايشان را خواهد بريد و به چشم گروهى از ايشان ميل خواهد كشيد و برخى را بردار خواهد آويخت و از همه دشمنان آل محمد (ص) و متقدم و متاخرشان انتقام خواهد گرفت.

ولى ياران معتزلى ما چنين مى پندارند كه خداوند متعال در آخرالزمان مردى از فرزندزادگان فاطمه عليهاالسلام را كه اكنون موجود نيست خواهد آفريد و او زمين را از عدل و داد آكنده خواهد كرد آنچنان كه آكنده از جور و ستم است و او از ستمگران انتقام خواهد كشيد و به سخت ترين صورت آنان را عقاب خواهد كرد، و همچنين كه در اين خبر و اخبار ديگر آمده است مادرش كنيزى است و نام آن مرد همچون نام رسول خدا (ص) محمد است و او هنگامى ظاهر مى شود كه بر بيشتر نواحى اسلام پادشاهى از اعقاب بنى اميه يعنى سفيانى

[براى اطلاع بيشتر در مورد سفيانى، در منابع كهن، به اكمال الدين و اتمام النعمه شيخ صدوق (ره)، ص 649، قم، 1363 ش مراجعه فرماييد. م. كه در اخبار صحيح به وجود او وعده داده شده است و از اعقاب ابوسفيان بن حرب است پادشاهى خواهد داشت و آن امام فاطمى آن پادشاه و پيروان بنى اميه او را خواهد كشت و در اين هنگام مسيح عليه السلام از آسمان فرومى آيد و نشانه هاى رستاخيز آشكار مى گردد و تكليف برداشته مى شود و هنگام نفخ صور و قيام اجساد فرامى رسد همانگونه كه كتاب عزيز بر آن گوياست.
]

و اگر گفته شود شما در گذشته گفتيد درباره سفاح و عمويش عبدالله بن على و سياه جامگان چنين وعده يى داده شده است و آنچه اينك مى گوييد مخالف آن است، گفته خواهد شد: آن سخن تفسيرى بود كه سيد رضى رحمه الله از سخن على (ع) در نهج البلاغه كرده است و اين تفسير و شرحى كه ما كرديم بخشى است كه سيد رضى آنرا نياورده و مربوط به جمله پدرم فداى پسر بهترين كنيزان باد» «و اگر اين از اعقاب فاطمه مى بود بر ما رحم مى كرد» است و ميان اين دو شرح و تفسير تناقضى نيست.

/ 314