حکمت 203
عجب المرء بنفسه احد حساد عقله. [ابن شعبه حرانى در تحف العقول، صفحات 214 و 90 به دو صورت كه اندكى تفاوت دارد نقل كرده و زمخشرى هم در ربيع الابرار آورده است. م.]«به خود شيفتگى آدمى يكى از حسودان خرد اوست.»
درباره ى به خودشيفتگى پيش از اين سخن گفته شد، و معنى اين كلمه اين است كه حسود همواره در آشكار ساختن معايب محسود و پوشيده نگه داشتن محاسن او مى كوشد و چون به خودشيفتگى آدمى نشان دهنده ى كم خردى اوست مانند حاسدى مى شود كه عادت او اظهار عيب و كاستى محسود است. گفته شده است هر كس از خود راضى شود، خشمگينان او زياد مى شوند.
مطرف بن شخير مى گفته است: اگر شب را آسوده بخوابم و صبح پشيمان باشم، براى همه دوست داشتنى تر از آن است كه شب را به شب زنده دارى- عبادت- بگذرانم و بامداد به خود شيفته باشم.
حکمت 204
اغض على القذى و الالم ترض ابدا. [آمدى اين كلمه را در غررالحكم با اندك تفاوت كه معناى آن فرقى ندارد آورده است. م.]«بر خار و خاشاك و رنج چشم فروبند وگرنه هرگز راضى نخواهد شد.»
شاعرى نظير اين سخن را چنين سروده است:
هر كس از دوست خود و برخى از آنچه در اوست چشم پوشى نكند، در حالى كه خشمگين و سرزنش كننده است مى ميرد....
ديگرى چنين سروده است:
اگر گاهى آب را با آنكه خاشاك در آن است، نياشامى تشنه مى مانى و كدام يك از مردم آبشخورش همواره صاف و زلال است. [از بشار بن برد است.
]و گفته شده است: از روزگار چشم فروپوش وگرنه بر زمين مى افكندت.
و گفته شده است: با روزگار ستيز مكن هر چند به خواسته ى خود نرسى و در قبال روزگار تسليم باش كه اگر چنين باشى پس از منع به تو خواهد بخشيد و براى تو پس از سنگدلى نرم مى شود و اگر نپذيرى تو را مجبور به تسليم در برابر ناخوشامدهايش مى كند.
حکمت 205
من لان عوده كثفت اغصانه. [از صد كلمه اى است كه جاحظ انتخاب كرده است. م.]«هر كه چوبش- خوى و عادتش- نرم باشد، شاخ و برش بسيار بود.»
شايد اين سخن اشاره به اين گفتار خداوند باشد كه فرموده است: «سرزمين خوب گياهش به فرمان پروردگارش بيرون مى آيد.» [بخشى از آيه ى 58 سوره ى اعراف. معنى اين كلمه اين است كه هر كس خوشخوى و نرم گفتار باشد، دوستداران و ياران و پيروانش بسيار مى شوند، و نظير گفتار ديگر آن حضرت است كه فرموده است: هر كه نرم گفتار باشد، دوستى او واجب مى شود.
]و خداوند متعال فرموده است: «اگر خشن و سخت دل باشى از گرد تو پراكنده مى شوند.» [بخشى از آيه ى 195 سوره ى آل عمران.
]
حکمت 206
الخلاف يهدم الراى. [اين سخن را طرطوشى در سراج الملوك، صفحه ى 384 آورده است. م.]«مخالفت كردن راى را ويران مى كند.»
نظير گفتار ديگر آن حضرت است كه فرموده است: «لا راى لمن لا يطاع» كه به صورت «لا امره لمن لا يطاع»، «براى كسى كه از او فرمان برده نشود، حكومت نيست.» نيز آمده است.
حکمت 207
من نال استطال. [اين سخن در تحف العقول، صفحه ى 98 و روضه كافى، صفحه ى 20 نقل شده است. م.]«هر كس به مال نايل شد بر ديگران برترى جويد.»
جايز است مقصود اين باشد كه هر كس توانگر شود و از دنيا بهره يابد بر مردم برترى مى جويد. ممكن است آن را به معنى جود و بخشش نيز گرفت يعنى هر كس سخاوت مى كند در پناه آن برترى مى جويد. كلمه ى نال به معنى جواد به كار رفته است، همچنين كلمه ى مال به معنى دارنده ى مال به كار رفته است.
حکمت 208
فى تقلب الاحوال علم جواهر الرجال. [در تحف العقول، صفحه ى 97 و روضه كافى، صفحه ى 20 آمده است. م.]«در دگرگونى روزگار، شناخت گوهرهاى مردان است.»
معنى اين سخن اين است كه اخلاق انسان شناخته نمى شود مگر به آزمودن و تجربه كردن و اختلاف احوال بر او. شاعر گفته است:
هرگز تا كسى را نيازموده اى، ستايش مكن و او را نكوهش مكن، مگر به تجربه.
و گفته اند: تجربه محك است، و گفته اند: مثل آدمى چون هندوانه است كه ظاهرش آراسته است و گاهى درونش معيوب و داراى كرم است و مزه اش ترش يا بى مزه است...
حکمت 209
حسد الصديق من سقم الموده. [از جمله راويان اين سخن زمخشرى در ربيع الابرار است. م.]«رشك بردن دوست از سستى و بيمارى دوستى است.»
يعنى هرگاه دوست تو بر نعمتى كه به او ارزانى مى دارى رشك برد، دوستى او نسبت به تو، دوستى درستى نيست كه دوست واقعى كسى است كه همچون نفس تو باشد و آدمى به نفس خويش رشك نمى برد.
به حكيمى گفته شد: دوست چيست؟ گفت: انسانى كه او توست و در عين حال او غير توست. و از ادعيه حكيمان يكى اين است كه خدايا بديهاى اشخاص مورد اعتماد را از من كفايت كن و مرا از مكر ورزيدن دوستان نگه دار.
شاعرى گفته است: «از دشمن خويش يك بيم داشته باش و از دوست خود هزار بيم، چه بسا كه دوست دگرگون شود و به زيان رساندن آشناتر باشد.»
حکمت 210
اكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع. [از صد كلمه اى است كه جاحظ انتخاب كرده است. به مطلوب كل طالب، چاپ مرحوم استاد محدث ارموى، تهران، 1389 ق، شماره ى 87، صفحه ى 42 مراجعه فرماييد. م.]«بيشترين جايگاه افتادن خردها، زير برقهاى طمعهاست.»
در اين معنى پيش از اين سخن گفته ايم و از جمله اين شعر است: «طمع بسته اى كه ليلى برگردد و حال آنكه گردنهاى مردان را آزمنديها قطع مى كند.»
حکمت 211
ليس من العدل القضاء على الثقه بالظن. [زمخشرى در ربيع الابرار همينگونه آورده است. م.]«حكم كردن به گمان بر آنچه مورد اعتماد است از دادگرى نيست.»
اين سخن نظير سخن اصولى هاست كه در اصول فقه مى گويند نسخ قرآن و سنت متواتر با خبر واحد جايز نيست، زيرا گمان چيز معلوم را بر طرف نمى سازد. لفظ ثقه در اين سخن مرادف با لفظ علم است، گويى اميرالمومنين عليه السلام فرموده است جايز نيست آنچه به طريق قطعى معلوم است با گمان زايل شود....
حکمت 212
بئس الزاد الى المعاد، العدوان على العباد. [شيخ صدوق (ره) در امالى، صفحه ى 268 و عيون اخبار الرضا، صفحه ى 216 آن را از قول جناب عبدالعظيم حسنى از قول حضرت جواد ضمن روايت مفصلى آورده است. ابن شعبه در تحف العقول، صفحه ى 91 و مفيد در ارشاد، صفحه ى 142 نيز همينگونه نقل كرده اند. م.]«ستم كردن بر بندگان چه بد توشه اى براى رستاخيز است.»
در اين مورد به حد كفايت درگذشته سخن گفته شد.