خطبه 023-در باب بينوايان - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 023-در باب بينوايان

اين خطبه با عبارت «اما بعد فان الامر ينزل من السماء الى الارض» (اما بعد، فرمان خداوند- آنچه روزى و مقدر است- از آسمان به زمين فرومى آيد) شروع مى شود.

(در اين خطبه هيچگونه بحث تاريخى نشده است ولى چند بحث اخلاقى در آن مطرح شده است كه خلاصه آن با حذف و تلخيص اشعار ترجمه مى شود.)

فصلى در نكوهش حاسد و حسد و سخنانى كه در اين باره گفته شده است

بدان كه آغاز اين خطبه درباره ى نهى از حسد است كه از زشت ترين خويهاى نكوهيده است. ابن مسعود از پيامبر (ص) روايت مى كند كه فرموده است: «مواظب باشيد كه با نعمتهاى خداوند ستيز مكنيد». گفته شد: اى رسول خدا! چه كسى با نعمتهاى خداوند ستيز مى كند؟ فرمود: «كسانى كه به مردم حسد مى ورزند».

[نظير اين روايت در احياء علوم الدين و محجه البيضاء آمده است. به ص 327 ج 5 محجه چاپ استاد محترم آقاى على اكبر غفارى مراجعه فرماييد. م.
]

و ابن عمر مى گفته است: به خدا پناه ببريد از سرنوشتى كه موافق اراده ى حسود باشد.

به ارسطو گفته شد: چرا حسود اندوهگين تر از اندوهگين است؟ گفت: زيرا كه بهره خود را از غمهاى دنيا مى برد و افزون بر آن، اندوه او بر شادمانى مردم است.

و پيامبر (ص) فرموده اند: «براى برآمدن نيازهاى خود از پوشيده داشتن آن يارى بگيريد كه هر صاحب نعمتى مورد رشك است».

[اين حديث در ص 1678 احياء علوم الدين غزالى، چاپ دار الشعب مصر آمده است. م.
]

منصور فقيه

[يعنى منصور بن اسماعيل بن عمر تميمى كه از فقهاى شافعى و از شاعران است، او كور بوده و به سال 306 ق در مصر درگذشته است. مراجعه شود به ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 4 ص 377 مصر 1367 ق. م. چنين سروده است:
]

«آه سرد كشيدن جوانمرد در آنچه كه زوال مى يابد دليل بر اندكى همت اوست...»

و از جمله سخنان روايت شده از اميرالمومنين على عليه السلام اين سخن است كه فرموده است: آفرين بر حسد! چه عادل است، زيرا نخست به حاسد مى پردازد و او را مى كشد.

و از سخنان عثمان بن عفان است كه گفته است: همين انتقام براى تو از حاسد كافى است كه او به هنگام شادى تو غمگين مى شود.

مالك بن دينار

[مالك بن دينار، از زاهدان و راويان مشهور قرن دوم هجرى، درگذشته به سال 131 ق و از مشايخ صوفيه است. براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به حافظ ابونعيم، حليه الاولياء، ج 2، ص 357. م. گفته است: گواهى دادن قاريان قرآن در هر موردى پذيرفته است جز گواهى دادن برخى از ايشان به زيان برخى ديگر، زيرا رشك و حسد در ايشان بيشتر از حشره بيد نسبت به پشم و كرك است.
]

ابوتمام

[ابوتمام، شاعر و اديب گرانقدر شيعى، در گذشته به سال 231 ق و از رجال حديث شيعه و مورد مدح و اعتماد است. براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به مرحوم محدث قمى (ره)، الكنى و الالقاب، ج 1، ص 27، چاپ 1357 ق، صيدا. م. چنين سروده است:
]

«و چون خداوند اراده فرمايد كه فضيلت پوشيده يى را منتشر و پراكنده فرمايد زبان حسود را براى آن آماده مى سازد. اگر چنين نبود كه آتش مجاور هر چه باشد در آن شعله مى كشد هرگز بوى خوش عود شناخته نمى شد، اگر بيم و برحذر بودن از سرانجامها نباشد، حاسد را هميشه بر محسود حق نعمت است.»

گروهى از اشخاص ظريف بصره درباره ى حسد گفتگو مى كردند. مردى از ايشان گفت: چه بسا كه مردم در مورد بردار كشيدن هم رشك ببرند، ديگران منكر اين امر شدند. آن مرد پس از چند روز پيش آنان برگشت و گفت، خليفه فرمان داده است احنف بن قيس و مالك بن مسمع

[احنف بن قيس، سالار قبيله تميم و درگذشته به سال 72 هجرت است. وى در جنگ صفين در التزام على (ع) بوده است. براى اطلاع بيشتر به ص 66 ج، طبقات ابن سعد مراجعه شود. مالك بن مسمع سالار قبيله ى ربيعه و درگذشته به سال 73 هجرت است. به شماره ى 8361 الاصابه ابن حجر مراجعه شود. م. و حمدان حجام (خون گير) را با يكديگر بردار كشند آنان گفتند: اين ناپاك همراه اين دو سالار بردار كشيده مى شود! گفت: به شما نگفته بودم كه مردم در مورد بردار كشيدن هم رشك مى برند!
]

انس بن مالك روايت مى كند كه «رشگ حسنات و كارهاى پسنديده را چنان مى خورد كه آتش هيمه را.»

[در اصول كافى، ج 2 ص 306، به صورت «رشك ايمان را...» و به صورت فوق به نقل از جامع الاخبار و شهاب در صفحات 255 و 261 ج 73 بحارالانوار چاپ جديد آمده است. م. و در كتابهاى قديمى آمده است كه خداى عزوجل مى گويد: حسود دشمن نعمت من و نسبت به كار من خشمگين و از تقسيم من ناخشنود است.
]

اصمعى مى گويد: مرد عربى را ديدم كه به صد و بيست سالگى رسيده بود. به او گفتم چه عمرى طولانى! گفت: آرى، حسد را ترك كردم و سلامت باقى ماندم.

يكى از دانشمندان گفته است: هيچ ظالمى را كه بيشتر از حسود به مظلوم شبيه باشد نديده ام. و از سخن حكيمان است كه گفته اند: از حسد بپرهيز كه آثارش در تو آشكار مى شود و در محسود آشكار نمى شود.

[اين گفتار از قول لقمان در ص 257 ج 73 بحارالانوار مرحوم مجلسى، چاپ جديد، به نقل از كنزالكراجى آمده است. م.
]

و از جمله گفتار ايشان است كه از پستى و زشتى حسد اين است كه نسبت به هر كس كه نزديك تر است شروع مى شود. و به يكى از حكيمان گفته شد: چرا باديه نشين شده و شهر و قوم خويش را رها كرده اى؟ گفت: مگر چيزى جز حسود بر نعمت و سرزنش كننده بر اندوه و سوگ باقى مانده است؟

در حالى كه عبدالملك بن صالح

[از اميران دوره ى حكومت هادى و رشيد و امين، در گذشته به سال 196، كه مدتى هم از سوى هارون زندانى بوده است. به ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره، صفحات 90 -92 چاپ مصر مراجعه شود. م. همراه رشيد و در موكب او حركت مى كرد، ناگاه صدايى شنيده شد كه مى گفت: اى اميرالمومنين! از اشراف او بكاه و لگامش را كوتاه كن و بند سخت بر او بنه و عبدالملك نزد رشيد متهم بود كه بر خلافت طمع بسته است. رشيد به عبدالملك گفت: اين شخص چه مى گويد؟ عبدالملك گفت: سخن حسود و دسيسه كينه توزى است. گفت: راست مى گويى، كه قوم كاستى يافتند و تو بر آنان بيشى يافتى و آنان عقب ماندند و تو از ايشان گوى سبقت ربودى، آنچنان كه قدر تو آشكار شد و ديگران از تو فروماندند، اينك در سينه هايشان شراره ى پس ماندگى و سوزش دريغ است. عبدالملك گفت: اى اميرالمومنين، با افزون كردن نعمت بر من آن را بيشتر شعله ور فرماى!
]

و شاعرى چنين سروده است:

«اى كسى كه خواهان زندگى در امن و آسايشى و مى خواهى كدورتى در آن نباشد و صاف و بدون ناخوشى باشد، دل خود را از كينه و رشك پاك گردان كه كينه در دل، چون غل و زنجير بر گردن است.»

از سخنان عبدالله بن معتز است كه مى گويد: چون آن چيزى كه بر آن رشك برده مى شود زائل گردد، خواهى دانست كه حسود بدون سبب و بيهوده حسد مى ورزيده است.

[عبدالله بن معتز، متولد 247 يا 249 و مقتول به سال 296 هجرى است، پس از عزل مقتدر فقط يك روز عهده دار خلافت بود. او از شاعران و اديبان مشهور قرن سوم است كه آثار بسيار تاليف كرده و چند كتاب او از جمله طبقات الشعرا و البديع چاپ شده است. براى اطلاع بيشتر مراجعه كنيد به مقدمه عبدالستار احمد فراج بر طبقات الشعراء، چاپ سوم، دارالمعارف مصر، 1375 ق. م.
]

و هم از سخنان اوست كه حسود بر كسى كه او را گناهى نيست خشمگين است و نسبت به آنچه كه مالك آن نيست بخيل است. و هم از سخنان اوست كه براى حسود آسايش نيست و آزمند را آزرم نيست.

و از سخنان اوست كه بر مردم رشك كم مى شود، ولى دروغ بستن بر او بسيار مى شود.

و از سخنان اوست كه هيچ قومى زبون نمى شود تا ناتوان نگردد و ناتوان نمى شود تا پراكنده نشود و پراكنده نمى شود تا اختلاف پيدا نكند و اختلاف پيدا نمى كند تا نسبت به يكديگر كينه توزى نكند و كينه توزى نمى كند تا رشك و حسد به يكديگر نورزند و رشك و حسد نمى ورزند مگر آنكه برخى از ايشان بر برخى ديگر افزون طلبى كنند و چيزهايى را ويژه ى خود گردانند.

شاعرى چنين سروده است:

«اگر بر من رشك مى برند آنان را سرزنش نمى كنم كه پيش از من بر مردم اهل فضل رشك و حسد برده اند. براى من آنچه داشته ام و براى آنان آنچه دارند ادامه يافته است و بيشتر ما به سبب غيظى كه دارد مى ميرد.

[اين ابيات در ص 414 ج 1 امالى سيد مرتضى به كميت بن زيد نسبت داده شده، ولى در شرح المختار آن را به بشار نسبت داده اند.»
]

و از گفتار حكيمان است كه هيچ جسدى از حسد خالى نيست.

حد حسد اين است كه از آنچه به ديگرى روزى و نصيب شده است خشمگين شوى و دوست بدارى كه آن نعمت از او زايل شود و به تو برسد و غبطه آن است كه از آن خشمگين نشوى و دوست نداشته باشى كه نعمت از او زايل شود، ولى دوست بدارى و آرزو كنى كه نظير آن نعمت به تو نيز ارزانى شود و غبطه نكوهيده و ناپسند نيست. شاعر چنين گفته است:

«چون به سعى و كوشش جوانمرد نمى رسند بر او حسد مى ورزند و همگان نسبت به او دشمن و ستيزه جويند، همانگونه كه هووهاى زن زيبارو از حسد و ستم مى گويند زشت روى است.»

[اين دو بيت از ابوالاسود دوئلى است و در ملحق اول ديوانش آمده است.
]

فصلى در مدح صبر و انتظار فرج و آنچه در اين باره گفته شده است

و بدان كه اميرالمومنين عليه السلام در اين خطبه پس از آنكه از حسد نهى فرموده است به صبر و انتظار فرج از خداوند فرمان داده است، يا به مرگى كه راحت كننده است، يا با دست يافتن و پيروزى به خواسته.

صبر از مقامات شريف است و در آن باره احاديث فراوان رسيده است، از جمله عبدالله بن مسعود از پيامبر (ص) نقل مى كند كه فرموده است: «صبر نيمى از ايمان است و يقين تمام آن».

و عايشه گفته است: اگر صبر به صورت مردى بود مردى بزرگوار مى بود.

[اين روايت از حضرت پيامبر (ص) است نه از عايشه و در ص 108 ج 7 محجه البيضاء فى تهذيب الاحياء فيض (ره)، چاپ آقاى غفارى، آمده است. م.
]

و على عليه السلام فرموده است: صبر، يا صبر بر مصيبت است، يا صبر بر طاعت، يا صبر در پرهيز از معصيت و اين نوع سوم، از دو نوع ديگر آن بلند مرتبه تر و گرانقدرتر است.

[با توضيح بيشتر به نقل از جامع الاخبار در ص 92 ج 71 بحار چاپ جديد آمده است. م.
]

و از همان حضرت است كه حياء مايه ى زيور و تقوى كرم است و بهترين مركبها مركب صبر است.

و از على (ع) روايت شده است كه قناعت شمشيرى است كه كند نمى شود و صبر مركبى است كه بر روى در نمى افتد و بهترين ساز و برگ، صبر در سختى است.

[دو عبارت نخست با تقديم دومى به نقل از كنزالكراجكى، در ص 96 ج 71 بحار چاپ جديد آمده است.م.
]

امام حسن مجتبى (ع) فرموده است: ما و ديگر تجربه كنندگان آزموده ايم، هيچ چيز را سودبخش تر از صبر و هيچ چيز را زيان بخش تر از نبودن آن نديده ايم. همه ى كارها با صبر مداوا مى شود ولى آن با چيزى جز خودش مداوا نمى شود.

سعيد بن حميد كاتب چنين سروده است:

[سعيد در گذشته ى حدود 250 هجرى است. وى ديوان رسائل مستعين عباسى را سرپرستى مى كرده است. براى اطلاع بيشتر رجوع كنيد به ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج 18، ص 155 -168، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، 1390 ق. م.
]

«بر پيشامدهاى دشوار خشمگين مشو و سرزنش مكن، كه روزگار هر سرزنش كننده ى خشمگين را بر خاك مى افكند. بر پيشامدهاى روزگار شكيبا باش كه براى هر كارى سرانجامى است، چه بسيار نعمتها كه براى تو پيچيده در ميان پيشامدهاى دشوار است و چه بسيار شادمانى كه از آنجا كه انتظار مصيبتها را دارى فرا مى رسد.»

و از گفتار حكيمان است كه جام صبر تلخ است و كسى جز آزاده آنرا نمى آشامد.

مردى اعرابى گفته است: به هنگام تلخى مصيبت، تو شيرينى صبر باش.

خسرو انوشروان به بزرگمهر گفت: چه چيز نشانه ى ظفر و پيروزى بر خواسته هاى سخت است؟ گفت: همواره در جستجو بودن و محافظت بر صبر و پوشيده نگهداشتن راز.

احنف به يكى از دوستان گفت: من بردبار نيستم، همانا كه من صبورم و اين صبر بود كه براى من بردبارى را به ارمغان آورد.

از على (ع) پرسيده شد: چه چيزى به كفر از همه نزديك تر است؟ گفت:

فقيرى كه او را صبر نباشد و همو فرموده است: صبر با حوادث نبرد مى كند و بى تابى از ياران زمانه است.

اعشى همدان چنين سروده است:

«اگر به چيزى نائل شوم به آن شاد نمى شوم و چون در رسيدن به آن گوى سبقت از من بربايند اندوهگين نمى شوم و هر گاه از حوادث روزگار نكبتى به تو رسد، شكيبا باش كه هر پوشش و ظلمتى باز و گشوده مى شود.»

و سخن سخنى ديگر فراياد آورد، اين دو بيت اعشى همان دو بيتى است كه حجاج بن يوسف روزى كه او را كشت براى او خواند. اين موضوع را ابوبكر محمد بن قاسم بن بشار انبارى در كتاب الامالى خود آورده و گفته است: چون اعشى همدان را اسير كردند و پيش حجاج آوردند و اعشى با عبدالرحمان بن محمد بن اشعث خروج كرده بود. حجاج به او گفت: اى پسر زن بويناك! آيا تو براى عدو الرحمان- و منظورش عبدالرحمان بود- اين ابيات را سروده اى؟

«اى پسر اشج، سالار قبيله كنده، من در دوستى با تو از سرزنش پروايى ندارم. تو سالار پسر سالار و از همه ى مردم نژاده ترى. به من خبر رسيده است كه حجاج بن يوسف از پشت ستور لغزيده و در هم شكسته شده است...»

آنگاه حجاج فرياد بر آورد كه عبدالرحمان در افتاد و در هم شكست و زيان كرد و فرو كوفته شد و آنچه را دوست مى داشت نديد. در اين حال شانه هاى حجاج مى لرزيد و دو رگ پيشانيش بر آمده بود و چشمانش سرخ شده بود و هيچكس در آن مجلس نبود مگر اينكه از او به بيم افتاده بود. اعشى گفت: اى امير! من اين شعر را هم سروده ام:

«خداوند نمى پذيرد مگر آنكه نور خود را به تمام و كمال رساند و پرتو كافران را خاموش مى فرمايد و خاموش مى شود. خداوند به عراق و مردم آن از اين جهت كه عهد استوار و موثق را شكستند خوارى فرود خواهد آورد، آنچنان كه چيزى نگذشت كه حجاج بر ما شمشير كشيده و جمع ما پشت كرد و گسسته شد.»

حجاج به حاضران نگريست و گفت: چه مى گوييد؟ گفتند: اى امير نيكو گفته است و با سخن آخر خود بدى سخن اولش را محو كرده است، مناسب است حلم و بردبارى تو او را در بر گيرد. حجاج گفت: هرگز، خدا نكند! او آنچه شما مى پنداريد اراده نكرده، بلكه خواسته است با اين ابيات ياران خود را به جنگ ترغيب كند. سپس به اعشى گفت: اى واى بر تو! مگر تو گوينده ى اين ابيات نيستى «اگر به چيزى نائل شوم به آن شاد نمى شوم...»؟ و همانا به خدا سوگند، چنان سيه بختى و ظلمتى ترا فروگرفته كه هرگز باز نخواهد شد، مگر تو درباره ى عبدالرحمان چنين نسروده اى «و چون بپرسى جايگاه مجد كجاست، مجد ميان محمد و سعيد است، مجد ميان اشج و قيس فرود آمده است. به به، به پدر و فرزندش.»؟

به خدا سوگند كه پس از اين هرگز رهايى و رستگارى نخواهد يافت، اى جلاد گردنش را بزن!

و از مطالبى كه درباره ى صبر آمده آن است كه به احنف گفتند: تو پيرمردى ناتوانى و روزه ترا درهم مى شكند. گفت: من آنرا براى شر روزى بسيار طولانى فراهم مى سازم و همانا صبر بر اطاعت از خداوند آسان تر است از صبر بر عذاب خدا.

و از سخنان هموست كه هر كس بر شنيدن يك سخن صبر نكند ناچار سخن ها خواهد شنيد! چه بسا خشمى را كه فروخوردم و تحمل كردم، از بيم آنچه كه از آن سخت تر است.

يونس بن عبيد

[يونس بن عبيد از حافظان معروف حديث و از اصحاب حسن بصرى و درگذشته به سال 139 هجرى است. مراجعه فرماييد به زركلى، الاعلام، ج 9، ص 346. م. گفته است: اگر به ما فرمان به بى تابى شده بود صبر مى كرديم.
]

ابن السماك

[ابن سماك، محمد بن صبيح كوفى، از زاهدان مشهور و مواعظ او از جمله موعظه اش به هارون معروف است. او به سال 183 هجرى درگذشته است. رجوع فرماييد به مرحوم محدث قمى (ره)، الكنى و الالقاب، ج 2، ص 305. م. مى گويد: مصيبت يك درد است و اگر مصيبت زده بى تابى كند دردش دو مى شود، يعنى فقدان آنكه از دست داده است و فقدان ثواب.
]

حارث بن اسد محاسبى

[حارث بن اسد محاسبى، از بزرگان صوفيه قرن سوم هجرى است كه تاليفاتى هم در رد عقايد معتزله دارد. او در گذشته به سال 234 هجرى است. مراجعه شود به خواجه عبدالله انصارى، طبقات الصوفيه، ص 89، چاپ دكتر محمد سرور مولايى، 1362 ش. م. مى گويد: هر چيز را گهرى است، گهر انسان عقل است و گهر عقل صبر است.
]

جابربن عبدالله مى گويد: از پيامبر (ص) از ايمان پرسيده شد، فرمود: «صبر و بخشندگى است». عتابى

[از نويسندگان و شاعران بزرگ قرن دوم هجرى پيوسته به بارگاه مامون عباس است. مراجعه شود به ابن قتيبه، الشعر و الشعراء، ص 740، چاپ بيروت، 1969 ميلادى. م. چنين سروده است:
]

«چون پيشامد سختى ناگهان به تو برسد شكيبا باش و آن كس كه به صبر پيوسته است بى آرام نمى شود. صبر شايسته ترين چيزى است كه به آن چنگ يازى و چه نيكو چيزى است براى انباشتن سينه از آن.»

و از سخنان على عليه السلام است كه صبر كليد پيروزى است و توكل بر خداوند پيام آور گشايش است. و از سخنان هموست كه انتظار گشايش با صبر عبادت است.

اكثم بن صيفى

[اكثم بن صيفى، از حكماى دوره جاهلى است كه تا سال نهم هجرت زنده بود و در آن سال همراه گروهى براى مسلمان شدن به سوى مدينه حركت كرد و در راه درگذشت. براى اطلاع بيشتر مراجعه شود به ابن اثير، اسدالغابه، ج 1، ص 112 و زركلى، الاعلام، ج 1، ص 344. م. گفته است: صبر بر جرعه هاى مرگ گواراتر از پيامدهاى پشيمانى است. و از سخنان يكى از زاهدان است كه گفته است: در مورد كارى كه از ثواب آن بى نياز نيستى شكيبا باش و از انجام كارى كه بر عذاب آن يارا ندارى صبر كن.
]

ابن العميد نوشته است: درباره ى صبر سوره هايى مى خوانم و خوانده ام و در مورد بى تابى يك آيه هم نخوانده ام. و درباره ى خوددارى و دليرى نمودن قصائدى حفظ دارم و درباره ى خود را به پستى و فرومايگى زدن حتى يك بيت هم حفظ نيستم.

ابوحيه نميرى چنين سروده است:

«همانا كه خود ديده ام و به روزگاران تجربه ثابت كرده است كه صبر را سرانجامى پسنديده و اثرى نيكو است. كمتر اتفاق مى افتد كسى در كارى كه در جستجوى آن است كوشش كند و صبر پيشه سازد و به آن دست نيابد.»

[هيثم بن ربيع معروف به ابوحيه نميرى، از شاعران قرن دوم هجرى كه خلفاى اموى و عباسى را مدح كرده است و حدود سال 183 هجرى درگذشته است. مراجعه كنيد به ابوالفرج اصفهانى، الاغانى ج 16، ص 307، چاپ وزاره الثقافه مصر و اين دو بيت با اختلاف اندكى در ص 71 ج 71 بحار چاپ جديد هم آمده است. م.
]

حسن بصرى على عليه السلام را توصيف كرده و گفته است: هيچگاه نادان نبود و اگر نسبت به او نادانى مى شد بردبارى مى كرد. و هرگز ستم نمى كرد و اگر نسبت به او ستم مى شد گذشت مى فرمود. و بخل نمى ورزيد و اگر دنيا به او بخل مى ورزيد شكيبايى مى فرمود.

و از سخنان برخى از حكيمان است كه هر كس نيكو بنگرد صبر پيشه مى سازد. صبر روزنه هاى اميد را گشاده مى سازد و در بسته را باز مى كند. به محنت چون با رضايت و صبر برخورد شود خود نعمتى دائم است و نعمت هرگاه از سپاسگزارى خالى باشد خود محنتى پيوسته است.

به ابومسلم خراسانى صاحب دولت گفته شد: با چه چيز به اين قدرت رسيدى؟ گفت: شكيبايى را رداى خود ساختم و پوشيده داشتن راز را ازار خويش، با دور انديشى پيمان بستم و با هواى نفس مخالفت ورزيدم، دشمن را دوست و دوست را دشمن قرار ندادم.

از جمله ى گفتار اميرالمومنين على عليه السلام است كه فرموده است: شما را به پنج چيز سفارش مى كنم كه اگر با تازيانه زدن به پهلوهاى شتران و با كوشش، خود را به آنها برسانيد، سزاوار است. همانا كه هيچيك از شما اميدى جز به خداى خود نبندد و از هيچ چيز جز گناه نترسد و اگر از او چيزى را كه نمى داند بپرسند شرم نكند كه بگويد نمى دانم و چون چيزى را نداند از آموزش و فرا گرفتن آن آزرم نكند. و بر شما باد بر صبر كه صبر از ايمان همچون سر از بدن است و همانگونه كه در بدن بدون سر خيرى نيست، در ايمانى كه صبر همراهش نباشد خيرى نيست.

[با اندك تفاوتى در ص 282 خصال شيخ صدوق (ره) همراه با ترجمه ى آقاى كمره يى، چاپ 1354 ش تهران، آمده است. م.
]

و از گفتار همان حضرت است كه شخص صبور پيروزى را از دست نخواهد داد هر چند زمان آن طول بكشد. و همو فرموده است: اندوههاى رسيده را با افسون صبر و حسن يقين از خود دور گردان و فرموده است: اگر بر آنچه كه از دست داده اى بى تابى مى كنى بنابراين بايد بر آنچه كه به دست تو هم نرسيده است بى تابى كنى!

و در نامه يى كه اميرالمومنين عليه السلام به برادر خود عقيل نوشت چنين آمده است:

[اين نامه، سى و ششمين نامه يى است كه در بخش نامه هاى نهج البلاغه آمده است و تفاوتى اندك دارد كه به جاى «پسر مادرت»، «پسر پدرت» است. به ص 149 ج 16 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر مراجعه كنيد. اين دو بيت هم از صخر بن عمرو سلمى برادر خنساء است. م. و در چنين مپندار كه اگر پسر مادرت (يعنى على عليه السلام) را مردم رها كنند خوار و زبون باشد و با سستى تن به زير بار ستم دهد و به سادگى لگام خود را به دست قائد سپارد، يا به آسانى پشت براى راكب فرود آورد، بلكه او چنان است كه آن مرد قبيله بنى سليم سروده:
]

«اگر از من مى پرسى كه چگونه اى، بدان كه من بر پيشامد روزگار شكيبا و سختم. بسيار بر من گران است كه بر من اندوهى ديده شود كه موجب آيد دشمن شاد و دوست اندوهگين شود.»

فصلى در رياء و نهى از آن

و بدان كه على عليه السلام، پس از اينكه ما را به صبر فرمان داده است، از رياء و خودنمايى در عمل نهى فرموده است. از رياء در عمل نهى شده است، بلكه عملى كه در آن ريا باشد در حقيقت عمل نيست، زيرا با آن قصد قربت و رضاى خداوند نشده است. ياران متكلم ما معتقدند و مى گويند كه سزاوار و شايسته است مكلف عمل واجب را فقط به همين نيت كه واجب است انجام دهد و از انجام كار زشت فقط براى آنكه زشت است پرهيز كند و چنين نباشد كه طاعت و ترك معصيت را به اميد ثواب يا بيم از عقاب انجام دهد كه خود اين فكر عمل او را از اينكه راهى براى رسيدن به ثواب باشد باز مى دارد و اين موضوع را با عذر خواهى تشبيه كرده و گفته اند: آن كس كه از بيم اينكه او را عقوبت كنى، از گناهى كه كرده است از تو عذر خواهى مى كند- نه از پشيمانى بر كار زشتى كه انجام داده است- عذرش در نظرت پذيرفته و گناهش در نظرت بخشوده نيست. و البته اين مقامى جليل است كه فقط از هزاران هزار ممكن است تنى چند به آن برسند.

در احاديث و اخبار در مورد نهى از ريا و ظاهر سازى روايات بسيار آمده است و از پيامبر (ص) روايت شده كه فرموده است: «روز قيامت كسى را مى آورند كه به اندازه ى كوهها- يا فرموده است: كوههاى تهامه- اعمال خير انجام داده و فقط يك گناه مرتكب شده است. به او گفته مى شود: آن اعمال خير را انجام دادى كه گفته شود آنها را تو انجام داده اى و چنين گفتند و همان پاداش تو است و اين يكى گناه تو است، او را به دوزخ بريد.»

و پيامبر (ص) فرموده است: «نماز قيام و قعود تو نيست. همانا كه نماز اخلاص تو است و اينكه با گزاردن آن تنها رضايت خداوند را اراده كنى.»

حبيب فارسى

[آيا مقصود از حبيب فارسى همان حبيب عجمى است كه معاصر حسن بصرى بوده است و عطار در تذكره الاولياء صفحات 56 تا 61 ج اول، چاپ كتابخانه مركزى تهران، 1336 ش، شرح حال او را آورده است؟. م. گفته است: اگر خداوند روز قيامت مرا بر پاى دارد و بگويد: آيا مى توانى يك سجده بشمرى كه انجام داده باشى و شيطان را در آن بهره يى نبوده باشد؟ نخواهم توانست.
]

عبدالله بن زبير به خواهر مختار بن ابى عبيد ثقفى كه همسر عبدالله بن عمر بود متوسل شد كه با شوهرش گفتگو كند تا با عبدالله بن زبير بيعت كند، او در اين مورد با شوهر گفتگو كرد و ضمن آن از نماز و نماز شب و فراوانى روزه اش ياد كرد. عبدالله بن عمر به او گفت: آيا آن استران سرخ و سپيدى را كه در حجر اسماعيل ديديم و زير پاى معاويه بود و با آنها به مكه آمده بود ديده اى؟ گفت: آرى. گفت: ابن زبير با نماز و روزه خود در جستجوى همانهاست.

و در خبر مرفوع است كه پيامبر (ص) فرموده اند: «همانا ترسناك ترين چيزى كه از آن بر امت خود ترسانم رياى در عمل است و آگاه باشيد كه رياى در عمل شرك خفى است.»

[اين حديث با اندك تفاوتى در صفحات 1861 و 1828 احياء علوم الدين غزالى، چاپ دار الشعب مصر آمده و درباره اش به تفصيل بحث شده است. م.
]

«نماز مى گزارد و روزه مى گرفت براى كارى كه در جستجوى آن بود و چون آنرا صاحب شد نه نماز مى خواند و نه روزه مى گيرد.»

(ابن ابى الحديد پس از اين سه فصل كه گذشت سه فصل ديگر هم درباره ى يارى خواستن و اعتضاد به عشيره و قبيله و حسن شهرت و نيك نامى و مواسات با خويشاوندان آورده كه استناد او بيشتر به اشعار عرب و نمونه هايى از نظم و نثر است و در آن كمتر به آيات و احاديث توجه داشته است كه ترجمه آن خارج از بحث ماست و براى اطلاع مى توان به متن عربى صفحات 326 -330 جلد اول شرح نهج البلاغه، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، 1378 ق، مراجعه كرد. و براى مباركى و اهميت صله رحم، دو حديثى را كه آورده است ترجمه مى كنم):

ابوهريره در حديث مرفوعى مى گويد: «كلمه ى رحم مشتق از رحمان است و رحمان از نامهاى بزرگ خداوند است و خداوند به رحم فرموده است: هر كس تو را پيوسته دارد من به او مى پيوندم و هركس ترا بگسلد من از او مى گسلم.»

[با اندك تفاوتى به نقل از معانى الاخبار صدوق در ص 95 ج 74 بحارالانوار چاپ جديد آمده است. م. و در حديث مشهور است كه «رعايت پيوند خويشاوندى بر عمر مى افزايد». ]

[در ص 264 معانى الاخبار صدوق (ره)، چاپ استاد محترم آقاى على اكبر غفارى، 1361 ش قم آمده است. م.
]

/ 314