خطبه 234-خطبه قاصعه - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 234-خطبه قاصعه

از سخنان آن حضرت عليه السلام در نكوهش ابليس

(برخى از مردم اين خطبه را قاصعه نام نهاده اند. اين خطبه مشتمل بر نكوهش ابليس، كه خدايش لعنت كند، مى باشد كه تكبر ورزيد و سجده بر آدم عليه السلام را انجام نداد و او نخستين كس است كه تعصب را آشكار ساخت و از لجبازى پيروى كرد و نيز مشتمل بر تحذير مردم از پيمودن راه اوست.

در اين خطبه كه با عبارت «الحمدالله الذى لبس العز و الكبرياء و اختارهما لنفسه دون خلقه»

[اين خطبه طولانى ترين خطبه نهج البلاغه است، سيد بن طاووس اين خطبه را از نسخه يى كه در سال 280 هجرى نوشته شده نقل كرده است و در ص 196 كتاب اليقين خود آن را آورده است. كلينى هم در ص 168، ج 4، فروغ كافى فصلى از اين خطبه را آورده است. صدوق هم در ص 152، ج 1، الفقيه و زمخشرى در ربيع الابرار و ماوردى در ص 97 اعلام النبوه بخشى از آن را نقل كرده اند. همچنين به ص 58، ج 3، مصادر نهج البلاغه مراجعه فرماييد. م. (سپاس آن خداى را كه جامه عزت و بزرگوارى را درپوشيد و آن دو را براى خود بدون خلق خويش برگزيده است)، شروع مى شود، ابن ابى الحديد در يكصد و هفتاد صفحه مباحث مختلف لغوى و ادبى و تفسيرى و كلامى و برخى مطالب تاريخى ايراد كرده است، او براى بيان مطلب خود در شرح اين خطبه تا آنجا كه توانسته است از آيات قرآنى بهره گرفته است و براستى همه ى مطالب آن در حد كمال و خواندنى است، ولى چون فعلا قرار ما در ترجمه مطالب تاريخى است به همان قناعت مى شود.
]

ابن ابى الحديد در مورد اينكه شيطان در آغاز چگونه بوده است، اين مطلب را از تاريخ طبرى چنين نقل كرده است):

ابوجعفر محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود روايات بسيارى را با سندهاى گوناگون از گروهى از صحابه نقل مى كند كه پادشاهى آسمان و زمين در اختيار ابليس بوده است و او از قبيله يى از فرشتگان بوده است كه نامشان جن بوده و از اين روى كه گنجوران بهشت بوده اند به اين نام ناميده شده اند و ابليس سالارشان بوده است. اصل آفرينش ايشان از آتش سوزان بوده است. طبرى مى گويد: نام ابليس حارث بوده است و روايت شده است كه جن ساكن زمين بودند و در آن تباهى بارآوردند و خداوند ابليس را همراه لشكرى از فرشتگان به سوى آنان گسيل فرمود، كه آنان را كشتند و به جزيره هاى درياها تبعيد كردند. آنگاه ابليس در خود احساس تكبر كرد و چون ديد كارى بزرگ كرده كه كس ديگرى جز او چنان نكرده است بر تكبر خود افزود. گويد: ابليس در عبادت سخت كوشا بود، و گفته شده است: نام او عزرايل بوده و خداوند متعال او را پيش از آفرينش آدم قاضى و داور ساكنان زمين قرار داده است و اين كار مايه غرور او گرديد. شيفتگى به عبادت و كوشش و داورى او ميان ساكنان زمين موجب آمد كه مرتكب گناه شود و سرپيچى كند، تا آنكه از او نسبت به آدم چنان كارى سرزد.

مى گويم (ابن ابى الحديد): شايسته و سزاوار نيست كه اين اخبار و امثال آن را مورد تصديق قرار دهيم، مگر آنچه كه در قرآن عزيزى، كه باطل را از هيچ سو در آن راه نيست آمده باشد، يا در سنت و نقل از قول كسى كه مراجعه به قول او لازم باشد. و در موارد ديگر دروغش بيشتر از راست است، اين درهم گشوده است و هر كس هر چه بخواهد در امثال اين داستانها مى گويد.

(ضمن شرح اين جمله كه على عليه السلام فرموده است: «و عليهما مدارع الصوف». (بر تن موسى و هارون جبه هاى پشمى بود)، ابن ابى الحديد چنين مى گويد):

ابوجعفر محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود مى گويد: چون خداوند موسى و هارون را برانگيخت و فرمان داد پيش فرعون بروند، به مصر آمدند و بر در كاخ فرعون ايستادند و اجازه ى ورود خواستند. چند سال درنگ كردند. هر بامداد بر در كاخ مى آمدند و شامگاه برمى گشتند و فرعون از حال آنان آگاه نبود و كسى هم ياراى آن نداشت كه به فرعون درباره آن دو چيزى بگويد. موسى و هارون به نگهبانان و كسانى كه بر در كاخ بودند مى گفتند: «ما فرستادگان پروردگار جهانيان به سوى فرعون هستيم»، تا آنكه سرانجام دلقك فرعون كه او را مى خنداند و با او شوخى مى كرد، گفت: اى پادشاه مردى بر در كاخ ايستاده و سخنى شگفت و بزرگ مى گويد و مى پندارد او را خدايى غير از تو است. فرعون با شگفتى پرسيد: بر در كاخ من! گفت: آرى. فرعون گفت: او را بياوريد. موسى (ع) در حالى كه عصايش را در دست داشت و برادرش هارون همراهش بود وارد شد و گفت: من فرستاده و رسول پروردگار جهانيان به سوى تو هستم و سپس تمام خبر را نقل كرده است.

اگر بپرسى چه خاصيتى در پشم و پشمينه پوشى است و چرا صالحان آن جامه را بر غير آن ترجيح مى دهند؟

مى گويم: در خبر وارد شده است كه چون آدم به زمين هبوط كرد نخستين جامه كه پوشيد از پشم گوسپندى بود كه خداوند برايش فرستاد و فرمانش داد آن را بكشد، گوشتش را بخورد و پشمش را بپوشيد- كه آدم از بهشت برهنه بر زمين آمده بود. آدم آن گوسپند را كشت، حواء پشم آن را رشت و دو جامه فراهم شد، يكى را آدم پوشيد و ديگرى را حواء و بدين سبب شعار اوليا پوشيدن جامه پشمينه شد و صوفيه هم به همين كلمه منسوبند.

(ابن ابى الحديد ضمن شرح اين جمله كه مى فرمايد: «سپس خداوند به آدم عليه السلام و فرزندانش فرمان داد كه آهنگ آن سرزمين- مكه و بيت الحرام- كنند»، چنين مى نويسد):

اگر بپرسى مگر بيت الحرام به روزگار آدم عليه السلام موجود بوده است كه خداوند به آدم (ع) و فرزندانش فرمان دهد كه آهنگ آن كنند و حج گزارند؟

مى گويم: آرى ارباب سيره و مورخان اين چنين روايت كرده اند. از جمله ابوجعفر محمد بن جرير طبرى در تاريخ خود از ابن عباس نقل مى كند كه چون خداوند متعال آدم را بر زمين فروفرستاد به او وحى فرمود كه مرا در زمين و برابر عرشم حرمى است. آنجا برو و براى من خانه يى بساز و بر گرد آن طواف كن، همانگونه كه ديدى فرشتگان بر گرد عرشم طواف مى كنند و آنجاست كه من دعاى ترا و دعاى فرزندانى از ترا كه بر گرد آن طواف كنند بر مى آورم.

آدم عرضه داشت: بار خدايا! من ياراى ساختن آن را ندارم كه جاى آن را نمى دانم. خداوند فرشته يى را براى او آماده و همراه ساخت و آن فرشته آدم را به سوى مكه برد. آدم در طول راه هرگاه سرزمينى خرم مى ديد، كه او را از آن خوش مى آمد، به فرشته مى گفت همانجا فرود آيد تا خانه را بسازد و فرشته مى گفت جايگاه آن خانه اينجا نيست، تا آنكه او را به مكه آورد و آدم خانه كعبه را از سنگهاى پنج كوه، كه عبارتند از طور سيناء و طور زيتون و لبنان و جودى و حراء بنا نهاد و پايه هاى اصلى خانه را از سنگهاى كوه حراء قرار داد. و چون از آن فراغت يافت فرشته او را به عرفات برد و همه ى مناسك را بدانگونه كه امروز مردم انجام مى دهند به او آموخت. آنگاه او را به مكه باز آورد و هفت بار برگرد كعبه طواف كرد و به سرزمين هند برگشت و درگذشت.

همچنين طبرى در تاريخ روايت مى كند كه آدم از سرزمين هند چهل بار پياده حج گزارد. و نيز روايت شده است كه كعبه از آسمان فرود آمده و از ياقوت يا مرواريد- طبق اختلاف روايات- بوده و بر همان صورت هم باقى مانده است، تا آنكه به روزگار نوح عليه السلام، زمين با گناهان تباه شد و طوفان آمد و كعبه بر آسمان شد و ابراهيم عليه السلام اين بنا را بر پايه همان بناى قديمى بنا نهاد.

همچنين طبرى از وهب بن منبه روايت مى كند كه آدم (ع) پروردگار خويش را فراخواند و عرضه داشت: بار خدايا آيا در اين زمين تو كس ديگرى جز من نيست كه ترا در آن تسبيح گويد و تقديس كند؟ خداوند فرمود: همانا به زودى گروهى از فرزندانت را چنان قرار مى دهم كه در زمين مرا ستايش و تقديس كنند و بزودى آنجا خانه هايى قرار مى دهم كه در زمين مرا ستايش و تقديس كنند و به زودى آنجا خانه هايى قرار مى دهم كه در زمين مرا ستايش و تقديس كنند و به زودى آنجا خانه هايى قرار مى دهم كه براى ياد كردن من برافراشته مى شود كه خلق من در آن مرا تسبيح مى گويند و نام من در آنها برده مى شود. و بزودى يكى از آن خانه ها را به كرامت خويش ويژه مى كنم و به نام خويش اختصاص مى دهم و آن را خانه ى خود مى نامم و جلال و عظمت خويش را در آن جلوه گر مى سازم و با آنكه در همه چيز موجود و جلوه گرم، آن خانه را حرم امن قرار مى دهم كه به حرمت آن هر كس و هر چيز كه بر گرد آن و فرود و فراز آن است محترم خواهد بود. هر كس به پاس حرمت من حرمت آن خانه را بدارد سزاوار كرامت من خواهد بود و هر كس اهل آن سرزمين را به وحشت اندازد و حرمت مرا بشكند سزاوار خشم من خواهد بود. و آن خانه را خانه يى فرخنده قرار مى دهم كه فرزندان تو ژوليده موى و خاك آلوده بر شتران و مركوبها از هر دره ى ژرف آهنگ آن مى كنند و با صداى بلند و فرياد تلبيه و تكبير مى گويند و هر كس قصد زيارت آن خانه كند و چيز ديگرى جز آن را اراده نكند و به ديدار من آيد و خود را ميهمان من بداند، نيازش را برمى آورم و بر عهده شخص كريم است كه ميهمانان و كسانى را كه به حضورش مى آيند گرامى دارد. اى آدم تا هنگامى كه زنده اى آن را آباد دار و سپس امت ها و نسلها و پيامبران از ميان فرزندانت امتى پس از امتى و نسلى پس از نسلى آن را آباد مى دارند.

[گويا كتاب اخبار مكه ابوالوليد ازرقى كه پيش از طبرى يا معاصر آن تاليف شده در اختيار ابن ابى الحديد نبوده است. لطفا براى اطلاع بيشتر در مورد سابقه كعبه معظمه و بيت الحرام به صفحات 42 -25 ترجمه اخبار مكه به قلم اين بنده، تهران، نشر بنياد، 1368 ش، مراجعه فرماييد. م.
]

گويد: سپس خداوند به آدم فرمان داد به سوى بيت الحرام كه براى او آن را از آسمان به زمين آورده است برود و بر آن طواف كند، همانگونه كه فرشتگان را ديده است كه بر گرد كعبه طواف مى كنند. خانه ى كعبه در آن هنگام از مرواريد يا ياقوت بود و چون خداوند قوم نوح را غرق كرد، آن را بر آسمان برد و اساس آن باقى ماند و خداوند محل آن را براى ابراهيم عليه السلام مشخص ساخت و او آن را بنا كرد.

(ابن ابى الحديد سپس در شرح جمله «فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسرائيل عليهم السلام...» چنين آورده است):

ممكن است كسى بگويد: كسى از فرزندان اسحاق و فرزندان يعقوب- بنى اسرائيل- را نمى شناسم كه خسروان و سزارها آنان را از مناطق خوش آب و هوا و مراكز زندگى به صحرا و جاى رستن علف درمنه تبعيد كرده باشند، مگر يهوديان خيبر و نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع كه اينان گروههاى اندكى هستند و بشمار نمى آيند. وانگهى ارفحواى خطبه چنين برمى آيد كه مقصود ايشان نيستند، زيرا مى فرمايد: آنان را به حال پشم ريسى و كرك ريسى رها كردند و يا ساكن خانه هاى گلى و كلوخ شدند، در حالى كه ساكنان خيبر و بنى قريظه و بنى نضير داراى حصارها و برجها بودند و خلاصه آنكه كسانى كه خسروان و قيصرها آنان را از مناطق سبز و خرم به صحرا رانده اند و اهل پشم و كرك شده اند، فرزندان اسماعيل (ع) هستند نه فرزندان اسحاق و يعقوب عليهماالسلام.

پاسخ اين اعتراض چنين است كه مقصود على عليه السلام. در اين جمله دقت به حال ايشان است چه مغلوب باشند و چه غالب. مغلوبان و شكست خوردگان فرزندان اسماعيل و غالبان و چيره شدگان فرزندان اسحاق و بنى اسرائيل هستند، زيرا خسروان از فرزندان اسحاق هستند و بسيارى از اهل علم نوشته اند كه ايرانيان از فرزندان اسحاق هستند و قيصرها هم از نسل همان بزرگوارند زيرا روميان فرزندزادگان عيص پسر اسحاق هستند و بدين صورت ضمائرى كه پس از تشتت و تفرق آمده است به بنى اسماعيل برمى گردد.

و اگر بگويى بنى اسرائيل را در اين موضوع چه دخالتى بوده است؟ مى گويم: در آن هنگام كه ايشان پادشاهان شام بودند و به روزگار اجاب و ديگر پادشاهان آنان چند بار با اعرابى كه فرزندزادگان اسماعيل بودند جنگ كردند و ايشان را از سرزمين شام بيرون راندند و وادار به اقامت در صحراى حجاز كردند. و تقدير سخن على عليه السلام اين است كه از احوال فرزندزادگان اسماعيل با فرزندزادگان اسحاق و اسرائيل پند بگيريد و در آغاز سخن بطور عموم از آنان نام برده و سپس تخصيص فرموده و گفته است: خسروان و قيصران كه همگان در زمره ى فرزندزادگان اسحاق هستند و همه بنى اسرائيل را تخصيص نداده است، از اين جهت كه اعراب پادشاهانى را كه از اعقاب يعقوب بودند نمى شناختند و لازم نبوده است كه على عليه السلام در اين خطبه نامهاى ايشان را بياورد، برخلاف فرزندزادگان اسحاق كه اعراب پادشاهان ايشان- يعنى ساسانيان و روميان- را مى شناخته اند.

(در همين خطبه به مناسبت آنكه سخن از دختركان زنده بگور شده آمده است ابن ابى الحديد بحث زير را در آن باره آورده است كه از لحاظ اجتماعى و اطلاع از اسباب آن بسيار سودمند است).

فصلى درباره انگيزه هايى كه اعراب را به زنده بگور كردن دختران واداشت:

در مورد «بنات موءوده» چنين بوده است كه قومى از اعراب دختران را زنده بگور مى كردند.

[ابن ابى الحديد در چند سطر بعد راجع به كيفيت اين كار توضيح مى دهد كه ملاحظه خواهيد كرد. م. گفته شده است آن گروه فقط بنى تميم بوده اند و سپس اين كار از آنان به همسايگان ايشان سرايت كرده است و هم گفته اند كه اين كار ميان بنى تميم و قيس و اسد و هذيل و بكر بن وائل معمول بوده است. گويند: و اين بدان سبب بود كه رسول خدا، كه درود و سلام بر او و آلش باد، بر آنان نفرين فرمود و عرضه داشت: «پروردگارا گام خويش را استوار بر مضر بنه و قحطسالى همچون قحطساليهاى يوسف بر آنان قرار بده» و آنان هفت سال گرفتار خشكسالى و قحطى شدند و كار به آنجا كشيد كه كرك شتران آميخته و آلوده به خون را مى خوردند و به آن علهز مى گفتند و از شدت تنگدستى و بينوايى دختران را در خاك مى كردند. و در اين مورد به اين آيه استدلال كرده اند كه خداوند فرموده است: «فرزندانتان را از بيم فقر مكشيد» ]

[آيه ى 31، سوره ى بنى اسرائيل. و در جاى ديگر فرموده است: «و نكشيد فرزندان خود را» ]

[بخشى از آيه 12، سوره ى ممتحنه.
]

قومى ديگر گفته اند كه آنان دختران را به سبب تعصبى كه داشته اند مى كشته اند و چنين آورده اند كه قبيله ى تميم يك سال از پرداخت خراج به نعمان بن منذر خوددارى كردند. او برادر خود ريان را همراه لشكرى كه همه ى آنان از قبيله ى بكر بن وائل بودند به سوى ايشان گسيل داشت. چهارپايان و دامهاى آنان را درربودند و زنان و دختران را به اسيرى بردند. در اين مورد يكى از قبيله بنى يشكر چنين سروده است:

«چون رايت نعمان را ديدند كه در حال پيش آمدن است، گفتند: اى كاش نزديكترين خانه و جايگاه ما عدن مى بود.»

بنى تميم به حضور نعمان آمدند و از او تقاضاى عطوفت كردند. بر ايشان رحمت آورد و اسيران را به ايشان بازدارد و گفت هر دخترى كه پدرش را برگزيد او را به پدرش بازدهند، ولى اگر صاحب خود را برگزيد او را با صاحبش بگذارند. همگان پدران خويش را برگزيدند، جز دختر قيس بن عاصم كه او همان كسى را برگزيد كه او را اسير كرده بود و او عمرو بن مشمرخ يشكرى بود. در اين هنگام قيس بن عاصم منقرى تميمى نذر كرد كه براى او هيچ دخترى متولد نشود مگر اينكه او را زنده بگور كند، يعنى او را در خاك خفه كند و چهره ى او را چندان زير خاك بپوشاند كه بميرد. و سپس گروهى از بنى تميم از او پيروى كردند و خداوند متعال به طريق سرزنش و ريشخند مى فرمايد: «هنگامى كه از دختران زنده به گور شده سوال شود كه به چه گناهى كشته شدند»

[آيات 8 و 9، سوره تكوير. و حاكى از توبيخ كسى است كه آن كار را انجام داده است. نظير آيه ى 116 سوره مائده كه خطاب به عيسى (ع) است كه «آيا تو به مردم چنين گفته اى!»
]

و از اشعار گزيده فرزدق در هجو جرير اين ابيات است: «مگر نمى بينى كه ابومعبد زراره از قبيله ما يعنى بنى دارم است و آن كسى كه از زنده به گور كردن دختران منع كرد و فرزند را زنده نگه داشت و او را به خاك نسپرد از ماست...»

/ 314