خطبه 127-در خطاب به خوارج - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 127-در خطاب به خوارج

از سخنان آن حضرت (ع) خطاب به خوارج

(در اين خطبه كه همچنان خطاب به خوارج است و با عبارت «فان ابيتم الاان تزعموا انى اخطات و ضللت» (و اگر شما چيزى را نمى پذيريد مگر اينكه به تصور باطل شما خطا كرده و گمراه شده ام)

[طبرى در تاريخ، ج 6، ص 38 بخش آخر اين خطبه را آورده و ابن اثير نيز در النهايه مشكلات لغوى اين خطبه را توضيح داده است. م. شروع مى شود، ابن ابى الحديد نخست بحثى كلامى درباره مذهب خوارج و اينكه به اعتقاد آنان كسانى كه مرتكب گناه كبيره شوند كافرند آورده و آيات قرانى مورد استناد و استشهاد خوارج را نقل كرده و استدلال آنان را به آن رد كرده است. سپس فصلى درباره غلات شيعه و نصيريه و فرقه هاى ديگر آورده است كه هر چند بحث ملل و نحل است و بحث تاريخى صرف نيست ولى ترجمه آن براى خوانندگان گرامى خالى از فايده نيست.)
]

كسانى كه درباره على عليه السلام غلو كرده اند در هلاكت افتاده اند، همچنان كه غلوكنندگان درباره عيسى بن مريم عليه السلام هلاك شده اند، محدثان روايت كرده اند كه پيامبر (ص) به على (ع) فرموده اند: «در تو مثلى از عيسى بن مريم است. يهوديان او را چندان دشمن داشتند كه به مادرش تهمت و بهتان زدند و مسيحيان او را چندان دوست داشتند كه فراتر از قدر و منزلتش بردند».

اميرالمومنين عليه السلام گرفتار گروهى از اصحاب خود شد كه با اغواى شيطان از حد محبت و دوستى او بيرون شدند و به خداى خود كافر گشتند و آنچه را پيامبرشان آورده بود انكار كردند و مدعى الوهيت على شدند و به او گفتند: تو خالق و رازق مايى، على عليه السلام از ايشان خواست توبه كنند و مدتى منتظر توبه آنان ماند و سپس تهديدشان كرد و آنان همچنان بر گفته و عقيده خود پافشارى كردند. او نخست براى آنان گودالهايى حفر كرد كه در آن به آنان دود بدهد به اميد آنكه از عقيده خويش بازگردند و آنان از اين كار خوددارى كردند در نتيجه آنان را سوزاند و در اين باره چنين فرمود:

«هان! مرا نمى بينيد كه چون كار بسيار زشتى ديدم خندقهايى حفر كردم و آتش برافروختم و قنبر را فراخواندم؟»

[براى اطلاع بيشتر در اين مورد در منابع كهن به اختيار معرفه الرجال شيخ طوسى، ص 72 و 106، چاپ استاد محترم حسن مصطفوى، مشهد، 1347 ش و ترجمه فرق الشيعه نوبختى، ص 41 و مقدمه و تعليقات استاد دكتر محمد جواد مشكور بر آن كتاب، چاپ 1353 ش، بنياد فرهنگ مراجعه فرماييد. م.
]

ابوالعباس احمد بن عبيدالله بن عمار ثقفى، از محمد بن سليمان بن حبيب مصيصى- كه معروف به نوين است- و از على بن محمد نوفلى از قول مشايخ او نقل مى كند كه مى گفته است: على عليه السلام از كنار گروهى گذشت كه روز ماه رمضان آشكارا چيزى مى خوردند، على (ع) از آنان پرسيد: مسافريد يا بيمار؟ گفتند:

هيچكدام. فرمود: آيا از اهل كتاب هستيد و جزيه مى پردازيد و در ذمه مسلمانانيد؟ گفتند: نه. فرمود: پس به چه دليل در روز ماه رمضان چيزى مى خوريد؟ آنان برخاستند و گفتند: تو تويى- با اين سخن به ربوبيت على (ع) اشاره مى كردند. على (ع) از اسب خود فرود آمد و چهره به خاك نهاد و گفت: اى واى بر شما! كه من بنده اى از بندگان خدايم، از خدا بترسيد و به اسلام برگرديد. آنان نپذيرفتند. او ايشان را مكرر به راه راست فراخواند، نپذيرفتند و بر كفر خود پايدار ماندند. على (ع) برخاست و فرمود: آنان را استوار ببنديد و كارگران و هيمه و آتش بياوريد و دستور داد دو خندق كندند كه يكى سربسته و ديگرى سرگشوده بود، در خندق سرگشوده هيمه ريختند و آتش زدند و ميان آن خندق سرپوشيده راهى گشودند و بدان گونه نخست به آنان دود دادند و على (ع) شخصا آنان را فراخواند و سوگندشان داد كه از عقيده ى خود برگردند، بازنگشتند و نپذيرفتند. آنگاه بر آنان آتش افكند و همگى در آتش سوختند و شاعر در اين باره چنين سروده است.

«اينك كه مرگ مرا در آن دو خندق نيفكند هر كجا مى خواهد درافكند، هرگاه هيمه و آتش براى ما برافروخته شود مرگ نقد است و نسيه نيست».

گويد: على عليه السلام از جاى خود برنخاست تا آنان همگى سوخته شدند.

اين ادعا و سخن حدود يك سال پوشيده ماند و سپس عبدالله بن سبا كه يهودى بود و تظاهر به اسلام مى كرد پس از وفات اميرالمومنين ظهور كرد و آن را دوباره آشكار ساخت،

[ابن ابى الحديد ضمن خطبه 58- آغاز جلد سوم ترجمه- نيز در مورد عبدالله بن سبا بحث كرده است، لطفا به آنجا هم مراجعه شود. همچنين به ملل نحل شهرستانى، صفحات 154 -155، ج 1 و نيز به عبدالله بن سبا اثر استاد محترم سيد مرتضى عسكرى مراجعه فرماييد. م. گروهى از او پيروى كردند كه به «سبئيه» معروف اند. آنان معتقد بودند كه على عليه السلام نمرده بلكه مقيم آسمان است و صداى رعد و برق آواى اوست. آنان هرگاه بانگ رعد مى شنيدند مى گفتند: اى اميرالمومنين سلام بر تو باد. آنان در مورد رسول خدا (ص) بدترين سخن را گفتند و زشت ترين افترا را بر آن حضرت بستند و گفتند: نه دهم وحى را پوشيده داشت و اظهار نكرد. اين سخن آنان را حسن بن محمد بن حنفيه- كه خداى از او خشنود باد- در رساله اى كه درباره «ارجاء» تاليف كرده آورده و رد كرده است.
]

سليمان بن ابى شيخ، از هيثم بن معاويه، از عبدالعزيز بن ابان، از عبدالواحد بن ايمن مكى نقل مى كند كه مى گفته است: حضور داشتم كه حسن بن على بن محمد بن حنفيه اين رساله را املاء مى كرد و ضمن آن مى گفت: از جمله سخنان اين سبئيان يكى هم اين است كه مى گويند: ما به وحيى راهنمايى و هدايت شده ايم كه مردم از آن فرومانده اند و به علمى دست يافته ايم كه از ايشان پوشيده مانده است و آنان چنين تصور باطلى دارند كه پيامبر (ص) نه دهم وحى را پوشيده داشته است و حال آنكه اگر قرار بود پيامبر (ص) چيزى را از آنچه خداوند بر او نازل فرموده است پوشيده بدارد، موضوع زينب همسر زيد و اين آيه را كه خداوند در سوره تحريم مى فرمايد: «در جستجوى رضايت و خرسندى همسرانت هستى» پوشيده مى داشت. سپس مغيره بن سعيد

[اين شخص وابسته خالد بن عبدالله قسرى است و براى خود مدعى امامت پس از امام باقر (ع) و سپس مدعى پيامبرى شد و بسيارى از كارهاى حرام را حلال شمرد و در مورد على چندان غلو كرد كه هيچ عاقلى معتقد به آن نبود، وانگهى معتقد به تشبيه هم شد. به ملل و نحل شهرستانى، ج 1، ص 155 مراجعه شود. وابسته قبيله بجيله ظهور كرد و او خواست سخنى تازه بگويد و مردمى را بفريبد و به آن وسيله به هدفهاى دنيايى خود برسد و درباره على (ع) بسيار غلو كرد و گفت: على اگر بخواهد مى تواند اقوام عاد و ثمود و همه اقوام ديگرى را كه در اين ميان بوده اند زنده كند.
]

على بن محمد نوفلى نقل مى كند كه مغيره بن سعيد به حضور ابوجعفر محمد بن على بن حسين عليهم السلام آمد و گفت: تو به مردم بگو من علم غيب دارم و من از درآمد عراق به تو مى دهم. ابوجعفر باقر (ع) او را سخت از حضور خود راند و سخنانى به او گفت كه او را ناخوش آمد و از پيش او برگشت. مغيره سپس پيش ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفيه- كه خدايش رحمت كناد- رفت و همان سخن را گفت. ابوهاشم كه مردى نيرومند و قوى دست بود برجست و مغيره را تا حد مرگ زد، او مدتى خود را معالجه كرد تا بهبود يافت. مغيره سپس نزد محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن- كه خدايش رحمت كناد- رفت، محمد مردى خاموش بود كه كمتر سخن مى گفت. مغيره همان سخنانى را كه بر آن دو گفته بود به او هم گفت. محمد سكوت كرد و هيچ پاسخى به او نداد، مغيره از خانه محمد بيرون آمد و به سكوت و خاموشى او طمع بست و گفت: گواهى مى دهم كه اين محمد همان مهدى است كه رسول خدا (ص) به (ظهور) او مژده داده است و او قائم اهل بيت است. سپس مدعى شد كه على بن حسين عليه السلام همين محمد بن عبدالله را وصى خود قرار داده است.

مغيره پس از آن به كوفه آمد و شعبده بازى مى كرد. او مردم را به عقيده خود فراخواند و آنان را فريفت و گمراه ساخت و گروه بسيارى از او پيروى كردند. مغيره به دروغ مدعى شد كه محمد بن عبدالله به او اجازه داده است مردم را خفه كند و به آنان در صورت لزوم زهر بياشاماند و او ياران خود را گسيل مى داشت كه نسبت به مردم همان گونه رفتار مى كردند. برخى از ياران مغيره به او گفتند: ما كسانى را كه نمى شناسيم خفه مى كنيم. گفت: در اين مورد بر شما گناهى نيست اگر از ياران خودتان باشد كه او را زودتر به بهشت فرستاده ايد و اگر از شما نباشد زودتر او را روانه دوزخ كرده ايد. به همين سبب منصور دوانيقى محمد بن عبدالله را خناق (بسيار خفه كننده) لقب داده بود و آنچه را كه مغيره به دروغ ادعا مى كرد منصور بر محمد بن عبدالله مى بست.

پس از مغيره كار غلات بالاگرفت و آنان در غلو بيشتر سخن گفتند و مدعى شدند كه ذات خداوند مقدس در گروهى از فرزند زادگان اميرالمومنين عليه السلام حلول كرده است و منكر برانگيخته شدن و زنده شدن پس از مرگ شدند و ثواب و عقاب را از معتقدات خود حذف كردند و گروهى از ايشان گفتند: ثواب و عقاب همان خوشيها و رنجهاى اين جهانى است. آنگاه از اين معتقدات قديمى كه پيشگامان غلات به آن اعتقاد داشتند مذاهب و معتقدات زشت تر و نارواتر كه اعقاب ايشان به آن معتقد نبودند پديد آمد، تا آنجا كه فرقه معروف «نصيريه» پديد آمد و اين فرقه را محمد بن نصير نميرى كه از اصحاب امام حسن عسكرى بود به وجود آورد و فرقه ديگرى كه به «اسحاقيه» معروف اند و آن را اسحاق بن زيد بن حارث كه از اصحاب عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب است پديد آورد. او معتقد به حلال و مباح بودن بسيارى از محرمات گرديد و تكاليف را اسقاط كرد و براى على عليه السلام شركت در رسالت پيامبر (ص) را به گونه ديگرى، غير از آنچه از ظاهر اين سخن فهميده مى شود و مردم استنباط مى كنند، ثابت مى كرد.

محمد بن نصير از ياران حسن بن على بن محمد ابن الرضا- حضرت امام حسن عسكرى- بود و چون امام حسن رحلت فرمود، او مدعى وكالت پسر امام حسن كه شيعيان معتقد به امامت اويند شد و خداوند متعال او را به سبب الحاد و غلو و اعتقاد به تناسخ ارواح رسوا ساخت. محمد بن نصير سپس مدعى شد كه خودش پيامبرى از پيامبران خداوند است و او را على بن محمد بن الرضا- حضرت امام هادى- گسيل داشته و منكر امامت امام حسن عسكرى و پسر آن حضرت شد بعد هم ادعاى خدايى كرد و معتقد به روا بودن ازدواج با محارم شد.

غلات، داراى معتقدات بسيار و مفصل هستند و من گروهى از ايشان را ديده ام و سخنان آنان را شنيده ام. ميان ايشان هيچكس نديدم به دنبال تحصيل حقيقت و قابل مباحثه باشد و اميدوارم بزودى تمام فرقه هاى غلات و معتقدات ايشان را به خواست خداوند متعال در كتابى كه سرگرم تاليف و تصنيف آن بودم- و به سبب پرداختن به شرح نهج البلاغه و اهتمام به اين كار از آن منصرف شدم- و نام آن مقالات الشيعه است جمع كنم

[اين بنده اطلاعى ندارم كه آيا اين كتاب تاليف شده و نسخه اى از آن باقى است يا نه. ضمنا براى اطلاع بيشتر از معتقدات اين فرقه ها كه ابن ابى الحديد نام برده است به مباحث مختلف كتاب المقالات و الفرق اشعرى قمى، در گذشته حدود 300 هجرى قمرى، چاپ استاد محترم دكتر محمد جواد مشكور، تهران، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، 1361 ش مراجعه فرماييد. م.
]

/ 314