حکمت 022 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 022

من ابطا به عمله، لم يسرع به حسبه.

[استاد محترم سيد عبدالزهراء حسينى نوشته اند، اين سخن را ابن عبدربه در العقد الفريد، جلد دوم، صفحه ى 290 و فخر رازى در تفسير خود جلد چهارم، صفحه ى 87 از قول پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل كرده اند ولى آمدى در غررالحكم، صفحه ى 272 از اميرالمومنين دانسته است. م.
]

«هركس را كردارش از پيشرفت بازدارد، نسب و حسب او، او را جلو نخواهد برد.»

اين سخن تشويق بر عبادت و بندگى است و نظير آن در مباحث گذشته بسيار آمده است. و نظير اين گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است كه فرموده است: «اى فاطمه دختر محمد! از من براى تو در قبال خداوند متعال كارى ساخته نيست، اى عباس بن عبدالمطلب از من براى تو در قبال خداوند متعال كارى ساخته نيست.»، «همانا گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند پرهيزگارترين شماست.»

[بخشى از آيه ى سيزدهم سوره ى حجرات.
]

حکمت 023

من كفارات الذنوب العظام اغاثه الملهوف و التنفيس عن المكروب.

[اين سخن را پيش از سيد رضى، ابوحيان توحيدى در كتاب البصائر و الذخائر، صفحه ى 111 آورده است. به مصادر نهج البلاغه جلد چهارم، صفحه ى 24 مراجعه فرماييد. م.
]

«از كفاره هاى گناهان بزرگ، يارى دادن اندوه رسيده و زدودن اندوه از اندوهگين است.»

در اين مورد اخبار و روايات فراوان رسيده است و سخنان پسنديده ى بسيارى گفته شده است. عتابى

[عتابى ابوعمرو كلثوم بن عمرو بن ايوب شامى از شاعران و دبيران نيمه دوم قرن دوم و ربع اول قرن سوم هجرى است. به مرحوم محدث قمى، الكنى و الالقاب، جلد دوم، صيدا، صفحه ى 422 مراجعه فرماييد. م. تنگدست شده بود. بر در بارگاه مامون آمد و ايستاد تا خداوند به دست مامون او را گشايشى ارزانى فرمايد. در اين هنگام يحيى بن اكثم رسيد، عتابى به او گفت: اى قاضى! اگر مصلحت مى بينى كه به اميرالمومنين بگويى من اين جا هستم، بگو. يحيى گفت: من پرده دار نيستم. گفت: اين را مى دانم ولى شخصى با فضيلت هستى و انسان با فضيلت يارى دهنده است. يحيى گفت: مى خواهى مرا به راهى غير از راه خودم ببرى. گفت: خداوند به تو جاه و نعمت ارزانى فرموده است اگر سپاسگزارى كنى، نعمت را بر تو افزون مى فرمايد و اگر كفران ورزى، آن را دگرگون مى سازد و امروز من براى تو از خودت بهتر و سودمندترم كه تو را به انجام دادن كارى فرامى خوانم كه در آن افزونى نعمت تو خواهد بود ولى تو پيشنهاد مرا نمى پذيرى، وانگهى هر چيزى را زكاتى است و زكات جاه و مقام، يارى كردن يارى خواه است. يحيى پيش مامون رفت و او را از بودن عتابى بر در خانه آگاه كرد. مامون عتابى را احضار كرد و با او سخن گفت و مهربانى كرد و جايزه اش داد.
]

حکمت 024

يابن آدم، اذا رايت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره.

[اين كلام را سبط ابن جوزى در تذكره الخواص، صفحه ى 132 و آمدى در غررالحكم جلد ششم، صفحه ى 460 با اختلاف اندكى آورده اند. م.
]

«اى پسر آدم! هرگاه ديدى پروردگار سبحان، نعمتهاى خود را پياپى به تو ارزانى مى دارد و تو او را نافرمانى مى كنى از او بترس.»

حکمت 025

ما اضمر احد شيا الا ظهر فى فلتات لسانه و صفحات وجهه.

[اين كلمه را جاحظ در صد كلمه برگزيده خويش و قاضى قضاعى در دستور معالم الحكم، صفحه ى 23 آورده اند. م.
]

«كسى چيزى را در انديشه نهان نمى دارد مگر اينكه در سخنان بى انديشه و صفحه ى رخسارش آشكار مى شود.»

حکمت 026

امش بدائك ما مشى بك.

[در غررالحكم جلد دوم، صفحه ى 62 و منهاج البراعه ابن راوندى جلد سوم، صفحه ى 266 آمده است و به روشهاى تحقيق در اسناد و مدارك نهج البلاغه، به قلم آقاى محمد دشتى، قم، 1368 ش، صفحه ى 259 مراجعه فرماييد. م.
]

«با درد و بيمارى خود تا آنجا كه با تو راه مى آيد، بساز.»

حکمت 027

افضل الزهد اخفاء الزهد.

[اين كلمه را پيش از سيد رضى، كلينى در روضه كافى آورده است، مصادر نهج البلاغه جلد چهارم، صفحه ى 26 مراجعه فرماييد.
]

«برترين پارسايى پوشيده داشتن پارسايى است.»

حکمت 028

اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى.

[به نقل سيد عبدالزهراء حسينى در مصادر نهج البلاغه جلد چهارم، صفحه ى 26 از سخن فتال در روضه الواعظين چنين استنباط مى شود كه اين كلمه و كلمه ى بعد پيوسته به يكديگر و از جملات خطبه ى 38 شمرده مى شود. م.
]

«هرگاه تو در حال پشت كردن و مرگ در حال روى آوردن است، ديدار چه شتابان خواهد بود.»

حکمت 029

الحذر الحذر فو الله لقد ستر حتى كانه قد غفر.

[اين كلمه همراه كلمه ى شماره ى 18 است و از صد كلمه اى است كه جاحظ برگزيده است فتال نيشابورى در روضه الواعظين، صفحه ى 490 گويد: اين كلمه از جملات خطبه اى كوتاه است كه اميرالمومنين عليه السلام ايراد فرموده است
]

آقاى محمد دشتى در روش هاى تحقيق در اسناد و مدارك نهج البلاغه، صفحه ى 261 نوشته اند مدارك اين كلام همان مدارك خطبه 154 است كه سى و هفت مورد است. م.

«پرهيز كنيد پرهيز كنيد! به خدا سوگند كه چنان پرده پوشى كرده كه گويى آمرزيده است.»

حکمت 030

و سئل عليه السلام عن الايمان، فقال: الايمان على اربع دعائم:

على الصبر و اليقين و العدل و الجهاد.

«از آن حضرت درباره ى ايمان پرسيدند، فرمود: ايمان بر چهار پايه استوار است. بر شكيبايى و يقين و دادگرى و جهاد.»

درباره ى اين گفتار على عليه السلام كه در واقع خطبه اى است، ابن ابى الحديد چنين آورده است: سيد رضى كه خدايش رحمت كناد گفته است، اين كلام را تتمه اى است كه ما از ترس به درازا كشيدن مطلب و بيرون شدن از غرض و مقصود از آوردن آن خوددارى مى كنيم.

سپس مى گويد: صوفيان و ياران طريق حقيقت بسيارى از فنون و سخنان خود را از اين فصل گرفته اند و هر كس به سخنان سهل بن عبدالله تسترى و جنيد و سرى و ديگران با دقت بنگرد، اين سخنان را در گستره ى سخنان ايشان مى بيند كه همچون ستارگان درخشان مى درخشد و البته درباره ى همه ى احوال و مقامات مذكور در اين فصل در مباحث گذشته سخن و عقيده ما بيان شده است.

ابن ابى الحديد سپس مبحث آموزنده و لطيف زير را آورده است.

پاره اى از حكايات لطيف كه در حضور پادشاهان صورت گرفته است

ما اينك مواردى را درباره ى صدق گفتار در مواطن دشوار و حضور پادشاهان بيان مى كنيم و اينكه چه كسانى به پاس خداوند خشم گرفته و نهى از منكر كرده اند و به حق قيام كرده اند و از پادشاه بيم نكرده و اعتنايى به او نداشته اند.

عمر بن عبدالعزيز پيش سليمان بن عبدالملك رفت، ايوب پسر سليمان هم كه در آن هنگام وليعهد بود و براى خلافت او پس از پدرش بيعت گرفته شده بود، حضور داشت. در اين هنگام كسى آمد و ميراث يكى از زنان خلفا را مطالبه كرد. سليمان گفت: تصور نمى كنم زنان از زمين و ملك چيزى به ارث برند. عمر بن عبدالعزيز گفت: سبحان الله! حكم كتاب خدا چه مى شود! سليمان به غلام خود گفت: برو و فرمانى را كه عبدالملك در اين مورد نوشته است بياور. عمر بن عبدالعزيز گفت: گويا خيال مى كنى مى خواهى قرآن را براى من بياورى. ايوب پسر سليمان گفت: به خدا سوگند هر كس چنين سخنى به اميرالمومنين بگويد شايسته است بدون توجه او، سرش را ببرند. عمر بن عبدالعزيز گفت: آرى هنگامى كه حكومت به تو و امثال تو برسد آنچه كه بر سر اسلام آيد سخت تر از اين گفتار تو خواهد بود و برخاست و بيرون رفت.

ابراهيم بن هشام بن يحيى مى گويد: پدرم، از قول پدربزرگم براى من روايت كرد كه عمر بن عبدالعزيز همواره سليمان بن عبدالملك را از كشتن خوارج نهى مى كرد و مى گفت: آنان را به زندان افكن تا توبه كنند. روزى يكى از خوارج را كه اعلان جنگ داده و پيكار كرده بود، پيش سليمان آوردند، عمر بن عبدالعزيز هم حاضر بود. سليمان به آن مرد خارجى گفت: چه مى گويى و حرف حساب تو چيست؟ گفت: اى تبهكار پسر تبهكار چه بگويم. سليمان به عمربن عبدالعزيز گفت: اى ابا حفص عقيده ى تو چيست؟، عمر سكوت كرد. سليمان گفت: تو را سوگند مى دهم كه عقيده و حكم خود را در مورد او به من بگويى، عمر بن عبدالعزيز گفت: چنين عقيده دارم كه او و پدرش را دشنام دهى همانگونه كه او تو و پدرت را دشنام داد. سليمان به سخن او اعتنايى نكرد و فرمان به زدن گردن مرد خارجى داد.

ابن قتيبه در كتاب عيون الاخبار نقل كرده است كه شبى منصور در حال طواف شنيد مردى مى گويد: بار خدايا من از ظهور تباهى و ستم و طمعى كه ميان حق جويان و حق مانع مى شود به پيشگاه تو شكوه مى كنم. منصور از طواف بيرون شد و در گوشه اى از مسجد نشست و كسى را پيش آن مرد فرستاد و او را فراخواند. آن مرد دو ركعت نماز طواف گزارد و حجر را استلام كرد و پيش منصور آمد و بر او به خلافت سلام داد. منصور گفت: اين چه سخنى بود كه از تو شنيدم كه درباره ى ظهور تباهى و ستم در زمين و اينكه طمع ميان حق جويان و حق مانع شده است مى گفتى؟ به خدا سوگند با اين سخن سراپاى گوش مرا آكنده از سوز و گداز كردى. آن مرد گفت: اى اميرالمومنين اگر مرا بر جانم امان دهى، خرابى كارها را از بن و ريشه براى تو بازگو مى كنم وگرنه از تو كناره مى گيرم و به اندوه خويش مى پردازم كه گرفتار تن خويشتنم. منصور گفت: تو در امانى هر چه مى خواهى بگو. گفت: آن كس كه پايبند طمع شده است و طمع مانع ميان او و اصلاح آنچه از تباهى و ستم ظاهر شده، گرديده است، بدون ترديد تو هستى. منصور گفت: اى واى بر تو، چگونه ممكن است طمع در من نفوذ كند و حال آنكه سيمينه و زرينه در دست من و خوراك ترش و شيرين براى من حاضر است! گفت: مگر طمع در كسى به اندازه ى تو نفوذ كرده است! خداى عزوجل تو را به رعايت احوال مسلمانان و اموال ايشان گماشته است و تو از كارهاى ايشان غفلت مى ورزى و به جمع آورى اموال ايشان همت مى گمارى و ميان خودت و ايشان پرده هايى از گچ و آجر كشيده اى و درهاى آهنى نهاده اى و پرده داران مسلح گماشته اى و خود را از مسلمانان ميان اين موانع زندانى كرده اى و كارگزاران خود را براى گردآورى و انباشتن اموال گسيل داشته اى و آنان را با مردان و ستوران و سلاح نيرو بخشيده اى و فرمان داده اى كه جز فلان و بهمان و تنى چند كه نام برده اى حق ورود پيش تو را نداشته باشند و فرمان نداده اى كه ستمديده و اندوه رسيده و گرسنه و فقير و ناتوان و برهنه بتوانند به حضورت آيند و نه هيچ كس كه او را حقى در اين اموال است. همان كسانى كه ايشان را براى خود برگزيده اى و آنان را بر رعيت خود ترجيح نهاده اى و فرمان داده اى مانع از آمدن آنان به حضورت نشوند، اموال را مى چينند و براى خود گرد مى آورند و اندوخته مى سازند، آنان مى گويند: اين منصور مردى است كه نسبت به خدا خيانت مى كند به چه سبب اينك كه ما را تسخير كرده است ما بر او خيانت نكنيم. آنان با يكديگر رايزنى كردند كه چيزى از اخبار مردم جز آنچه را كه خود مى خواهند به اطلاع تو نرسانند، هر كارگزارى از تو كه با فرمان ايشان مخالفت كند چندان او را در نظرت دشمن جلوه گر مى كنند و چندان براى او غائله برمى انگيزند تا منزلتش فروافتد و ارج او كاسته شود و چون اين موضوع از جانب تو و ايشان ميان مردم شايع شده است كارگزاران و مردم از آنان مى ترسند و كار ايشان را بزرگ مى شمرند. در نتيجه كارگزاران تو نخست با همان گروه زد و بند مى كنند و هديه هاى گران و اموال فراوان به آنان مى دهند تا بدان وسيله براى ستم به رعيت نيرو يابند. ديگر توانگران و نيرومندان رعيت تو همچنين رفتار مى كنند تا بتوانند به زيردستان خود ستم كنند، بنابراين همه ى سرزمينهاى خدا را به سبب طمع، تباهى و ستم انباشته است و آن قوم در سلطنت تو با تو شريك شده اند و تو غافلى. اگر متظلمى به درگاه تو آيد، بين او و آمدن پيش تو مانع مى شوند و هرگاه كه آشكار مى شوى اگر بخواهد داستان خود را به اطلاع تو برساند، مى بيند كه تو خود از اين كار منع كرده اى هر چند به خيال خويش مردى را براى رسيدگى به دادخواهى ايشان گماشته اى، ولى اگر شخص دادخواه پيش او رود، همانها به او پيام مى دهند كه قصه ى او را به تو گزارش ندهد و حال او را براى تو آشكار نسازد و او هم از ترس تو سخن ايشان را مى پذيرد، بدين گونه آن شخص مظلوم پيوسته پيش او مى رود و به او پناه مى برد و از او فرياد رسى مى خواهد ولى او همچنان بهانه مى آورد و او را سرگردان مى دارد: و وقتى شخص مظلوم چنان درمانده شود كه اگر تو براى كارى بيرون آمده باشى فرياد برآورد- كه صدايش به گوش تو برسد- او را چنان مى زنند كه مايه ى عبرت ديگران گردد و تو مى نگرى و اعتراضى نمى كنى، چگونه بر اين حال ممكن است اسلام باقى بماند. من به روزگار جوانى خويش به چين سفر مى كردم، يك بار كه وارد چين شدم، پادشاه آن سرزمين كر شده بود. او سخت گريست، همنشينانش او را به شكيبايى فراخواندند، گفت: من بر اين بلا كه بر من نازل شده است نمى گريم، بلكه از آن مى گريم كه ممكن است ستمديده اى بر درگاه من فرياد برآرد و من فريادش را نشنوم. سپس گفت: اينك اگر شنوايى من از ميان رفته است، بينايى من بر جاى است، ميان مردم ندا دهيد كه هيچ كس جز ستمديده فرياد خواه، جامه ى سرخ نپوشد. آن گاه همه روز صبح و عصر سوار بر فيل مى شد و مى نگريست كه آيا مظلومى را مى بيند يا نه. او مشرك به خدا بود ولى مهربانى او نسبت به مشركان بر بخل او چيره شد و تو مومن به خدا و از خاندان رسول خدايى در عين حال مهربانى تو نسبت به مومنان بر بخل تو چيره نمى شود. اگر تو براى فرزندانت مال اندوزى مى كنى، خداوند متعال براى تو عبرتى در كودك نوزاد قرار داده است كه چون از شكم مادر زاييده مى شود هيچ مال و ثروتى بر روى زمين ندارد و هر مالى هم كه داشته باشد دستى بخيل آن را تصرف مى كند، در عين حال لطف خداوند همواره آن كودك را فرومى پوشد تا آنكه رغبت مردم به او فزون مى شود و اين تو نيستى كه عطا مى كنى بلكه خداوند هر چه بخواهد به هر كس كه اراده فرمايد، لطف و عطا مى كند.

و اگر مى گويى براى استوار ساختن پايه هاى حكومت مال جمع مى كنى، همانا خداوند متعال براى تو در بنى اميه عبرتى را نشان داد و ديدى آنچه سيم و زر و مردان و سلاح و مركوب فراهم آوردند كارى براى ايشان فراهم نساخت و اراده ى خداوند درباره ى آنان صورت گرفت. و اگر مى گويى مال را براى رسيدن به هدف و نهايتى بزرگتر از آنچه در آن هستى گرد مى آورى، به خدا سوگند منزلت بزرگتر از آنچه در آن هستى منزلتى است كه آن را درك نمى كنى مگر آنكه به خلاف آنچه اكنون هستى رفتار كنى- يعنى وصول به منزلت آخرت. وانگهى دقت كن مگر تو كسانى را كه نسبت به تو عصيان كنند، عقوبتى دشوارتر از كشتن ايشان مى كنى؟ منصور گفت: نه. آن مرد گفت: ولى آن پادشاهى كه چنين مال و حكومتى به تو ارزانى داشته است كسى را كه از فرمانش سرپيچى كند با كشتن عقوبت نمى كند بلكه او را جاودانه در شكنجه دردناك قرار مى دهد و آن پادشاه- خداوند- عقيده ى قلبى و اعمال تو و آنچه را چشم بر آن اندازى و دست بر آن يازى و به سويش گام بردارى، مى بيند و مى داند. اينك بنگر هرگاه كه خداوند اين پادشاهى را از دست تو بيرون كشد و تو را براى حساب پس دادن نعمتهايى كه به تو ارزانى داشته است، فراخواند آيا اين اموال كه با بخل و امساك فراهم آورده اى، گرهى از كار تو مى گشايد!

منصور گريست و گفت: اى كاش آفريده نمى شدم، اى واى بر تو، من چگونه بايد براى خويش چاره سازى كنم؟ گفت: براى مردم بزرگانى هستند كه در كارهاى دينى خود به ايشان مراجعه مى كنند و به سخن ايشان راضى مى شوند، آنان را نزديكان خود گردان تا تو را هدايت كنند و در كار خود با آنان رايزنى كن تا تو را در كار خير استوار بدارند. منصور گفت: به آنان پيام دادم كه بيايند ولى از من گريختند. گفت: آرى، بيم آن دارند كه مبادا تو ايشان را به راه و روش خود كشانى. اينك در دربار خويش را بگشاى و دسترسى به خودت را آسان گردان و بر ستمديده با مهر بنگر و ستمگر را سركوب كن و غنايم و زكات و صدقات را از آنچه روا و پاكيزه است، بگير و با حق و عدالت ميان مستحقان تقسيم كن. من ضمانت مى كنم كه آن فرزانگان و بزرگان خود به حضورت آيند و براى صلاح كار امت تو را يارى دهند و سعادتمند كنند.

در اين هنگام موذنان آمدند و سلام دادند و بانگ نماز برداشتند. منصور برخاست و نماز گزارد و بر جاى خود بازگشت و به جستجوى آن مرد برآمدند، او را نيافتند.

ابن قتيبه همچنان در همان كتاب مى افزايد كه عمرو بن عبيد به منصور گفت: خداوند تمام نعمت اين جهانى را به تو ارزانى فرموده است و با پرداخت اندكى از آن خويشتن را خريدارى كن و شبى را فرياد آور كه فرداى آن روز رستاخيز را براى تو آشكار مى سازد- يعنى شب مرگ. منصور خاموش ماند. ربيع به عمرو بن عبيد گفت: كافى است كه اميرمومنان را اندوهگين ساختى. عمرو بن عبيد به منصور گفت: اين شخص- ربيع وزير- بيست سال با تو مصاحبت كرده است و وظيفه ى خود ندانسته است كه يك روز براى تو خيرخواهى كند و اندرزت دهد و در بيرون درگاه تو، به چيزى از احكام كتاب خدا و سنت پيامبرش رفتار نكرده است. منصور گفت: چه كنم؟ همانا به تو گفته ام كه اين انگشترى من در دست تو باشد، تو و يارانت بياييد و مرا كفايت كنيد. عمرو گفت: تو براى ما دادگرى خود را ارزانى دار تا ما هم به يارى تو جانبازى كنيم، بر درگاه تو ستمهاى بسيارى است، داد ستمديدگان را بده تا بدانيم كه راست گويى.

ابن قتيبه در همان كتاب مى افزايد: عربى صحرا نشين برخاست و به سليمان بن عبدالملك سخنى مانند سخن عمرو بن عبيد گفت. گويد آن اعرابى گفت: اى اميرمومنان من با تو سخنى مى گويم كه اندكى درشت است اگر آن را ناخوش مى دارى تحمل كن كه در پى آن چيزى است كه آن را دوست مى دارى. سليمان گفت: بگو. گفت: من براى اداى حق خداوند زبان خود را در مورد پند دادن به تو مى گشايم و چيزى مى گويم كه زبانها از گفتن آن فرومانده است. همانا گروهى تو را زير چتر حمايت خود گرفته اند كه براى خويشتن هم بدى را برگزيده اند، بدين معنى كه دين خود را به دنياى خود فروخته اند، آنان با آخرت در ستيزند و با دنيا در آشتى. تو در مورد آنچه خدايت در آن امين دانسته است از ايشان در امان مباش، آنان امانت را نابود مى كنند و كار دين و امت را به تباهى مى كشند. تو نسبت به آنچه ايشان انجام مى دهند مسئولى و ايشان از آنچه تو مى كنى باز پرسيده نمى شوند. دنياى ايشان را با تباهى آخرت خويش آباد مكن كه مغبون تر مردم كسى است كه آخرت خود را به دنياى ديگران بفروشد. سليمان گفت: اى اعرابى تو شتابان زبان خود را كه برنده تر از شمشير توست بر ما كشيدى. گفت: آرى چنان كردم ولى به سود تو نه به زيان تو.

حکمت 031

فاعل الخير خير منه و فاعل الشر شر منه.

[اين سخن را به گونه ديگرى كه نزديك به آن است قالى در امالى خود و زمخشرى در جزء اول ربيع الابرار در باب الخير و الصلاح آورده اند. م.
]

«انجام دهنده ى كار خير از خود خير بهتر است و انجام دهنده ى كار شر از خود شر بدتر است.»

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن چنين مى گويد: من اين سخن و معنى آن را به نظم سروده ام و ضمن اشعارى چنين گفته ام: «بهترين كالاها براى انسان مكرمت است كه هرگاه ديگر كالاهايش از ميان برود، آن رشد و نمو مى كند، خير پسنديده است و بهتر از آن انجام دهنده ى آن است و شر ناپسند است و بدتر از آن انجام دهنده ى آن است.»

اگر بگويى چگونه ممكن است انجام دهنده ى خير از خير بهتر و انجام دهنده ى شر از شر بدتر باشد و حال آنكه انجام دهنده ى خير به سبب خير پسنديده و انجام دهنده ى شر به سبب شر نكوهيده است و با اين ترتيب خود خير و شر سبب ستايش و نكوهش است پس چگونه ممكن است انجام دهنده ى خير از خير بهتر و انجام دهنده ى شر از شر بدتر باشد؟

مى گويم خير و شر به خودى خود دو چيز زنده نيستند بلكه عبارت از انجام دادن و انجام ندادن است و اگر منطبق بر ذات زنده و توانايى نباشد، سود و زيانى از آن دو به كسى نمى رسد و سود و زيان آنها وابسته به موجود زنده اى است كه آن دو كار از او سر مى زند نه از خير و شر به تنهايى و بدين سبب انجام دهنده ى خير از خير بهتر است و انجام دهنده ى شر از شر بدتر.

/ 314