حکمت 165 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکمت 165

من احد سنان الغضب لله قوى على قتل اشداء الباطل.

[اين سخن را زمخشرى در ربيع الابرار همين گونه و آمدى در غررالحكم، صفحه ى 286 با افزونى «سبحانه» پس از كلمه ى «الله» و نقصان «قتل» قبل از كلمه اشداء آورده است. به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 145 مراجعه فرماييد. م.
]

«هر كس سر نيزه ى خشم را براى رضاى خدا تيز كند بر كشتن قويترين باطل توانا مى شود.»

اين سخن از باب امر به معروف و نهى از منكر است و اين كلمه متضمن استعاره اى است كه دليل بر فصاحت است و معنى آن چنين است كه هر كس عزم خود را براى انكار منكر استوار كند و در راه رضايت خداوند خشم خود را شدت دهد و نترسد و از هيچ مخلوقى بيم به خود راه ندهد، خداوند او را بر از ميان برداشتن منكر يارى مى دهد، هر چند آن منكر قوى و نيرومند باشد و از آن به شديدترين دشمنان به كنايه ياد شده است.

حکمت 166

اذا هبت امرا فقع فيه، فان شده توقيه اعظم مما تخاف منه.

[اين كلمه را آمدى در غررالحكم و سيديحيى بن حمزه علوى در الطراز، جلد اول، صفحه ى 168 با اندك تفاوتى آورده اند. م.
]

«چون از كارى بيم دارى، خود را در آن كار درافكن كه سختى پرهيز كردن از آن، بزرگتر از بيمى است كه از آن دارى.»

متبنى در اين باره چه نيكو سروده است: «چون از مرگ چاره اى نيست، از ناتوانى است كه ترسو باشى، آنچه در نظرها دشوار مى نمايد چون صورت مى گيرد آسان است.»

ديگرى چنين سروده است: «سوگند به جان خودت كه بيم از گرفتارى همان مراقبت است و بزرگتر از چيزى كه واقع مى شود، دلهره و بيم آن است.»

ديگرى گفته است: «دشوارى مصيبت در بيم از آن است كه چگونه ممكن است واقع شود ولى همين كه واقع شد، مصيبت سپرى مى شود.»

و گفته شده است: خود را ميان بيم درانداز تا درامان قرارگيرى.

و از مثال عاميانه اين است كه مادر شخص كشته شده مى خوابد ولى مادر شخصى كه تهديد مى شود، خواب ندارد.

و گفته شده است: هر چيزى چه خوبى و چه بدى شنيدنش بزرگتر از ديدن آن است. گروهى از اصحاب ملل كه سخن ايشان در نظر ياران معتزلى ما درست نيست گفته اند عذاب آخرت كه به آن بيم داده شده است وقتى به كسانى كه سزاوار آن هستند مى رسد آن را آسان تر از آنچه در دنيا شنيده اند مى يابند و خداوند متعال به حقيقت آن داناتر است.

حکمت 167

آله الرياسه سعه الصدر.

[آمدى در غررالحكم، صفحه ى 27 و مولف الطراز، جلد اول، صفحه ى 168 اين كلمه را همين گونه آورده اند. م.
]

«ابزار سالارى فراخى سينه است.»

سالار و سرورى نيازمند به چيزهايى است كه از جمله آن بخشش و دليرى است و آن چه مهمتر است فراخى سينه است كه رياست بدون آن به كمال و تمام نمى رسد.

معاويه فراخ سينه و پرتحمل بود و بدين سبب رسيد به آنچه رسيد.

سعه صدر و حكاياتى كه در اين باره رسيده است

ما دو داستان در مورد سعه صدر نقل مى كنيم كه دليل بزرگى و اهميت آن در رياست است. هر چند تحمل و سعه صدر در امور دينى نكوهيده است و اين سخن حسن بصرى چه پسنديده است كه چون در حضور او پس از نام ابوبكر و عمر از معاويه نام بردند، گفت: به خدا سوگند كه آن دو از او بهتر بودند، ولى او از آن دو سرورتر بود.

حكايت نخست: پس از اينكه معاويه موضوع وليعهدى پسرش يزيد را مطرح كرد و در آن باره سخنرانى كرد، گروهى از مردم كوفه به نمايندگى پيش او رفتند و هانى بن عروه مرادى هم كه از سران قوم خود بود همراه كوفيان بود. روزى در مسجد دمشق در حالى كه مردم گرد هانى بودند، گفت: جاى شگفتى از معاويه است كه مى خواهد ما را با زور به بيعت يزيد وادارد و حال او معلوم است و به خدا سوگند اين كار صورت نخواهد گرفت. نوجوانى از قريش كه آنجا نشسته بود، اين خبر را به معاويه رساند. معاويه گفت: تو خود شنيدى كه هانى چنين مى گويد؟ گفت: آرى. معاويه گفت: پيش او برگرد و همين كه مردم رفتند به او بگو. اى شيخ اين سخن تو به اطلاع معاويه رسيده است و تو در روزگار ابوبكر و عمر زندگى نمى كنى و من دوست ندارم اين چنين سخن بگويى كه ايشان بنى اميه اند و گستاخى و اقدام ايشان را خود شناخته اى، و چيزى جز خيرخواهى و بيم بر تو مرا به گفتن اين سخن وانداشته است.

معاويه به آن جوان گفت: ببين در پاسخ چه مى گويد و خبرش را براى من بياور. جوان پيش هانى برگشت و چون كسانى كه آنجا بودند، رفتند به هانى نزديك شد و آن سخن را به روش خيرخواهى به او گفت. هانى گفت: اى برادرزاده، در همه آنچه شنيدم خيرخواهى تو نيست كه اين سخن سخن معاويه است، من آن را مى شناسم. جوان گفت: مرا با معاويه چه كار! به خدا سوگند كه مرا نمى شناسد. هانى گفت: بر تو چيزى نيست، هر گاه معاويه را ديدى به او بگو هانى مى گويد: به خدا سوگند براى اين كار راهى نيست، برخيز اى برادرزاده و به سلامت برو.

جوان برخاست و پيش معاويه رفت و او را آگاه كرد، معاويه گفت: از خداوند بر او يارى مى جوييم.

پس از چند روزى معاويه به كوفيان گفت: نيازهاى خود را گزارش دهيد، هانى هم ميان ايشان بود نامه اى را كه نيازهاى خود را نوشته بود به معاويه داد. معاويه گفت: اى هانى! چيزى نخواسته اى افزون بنويس. هانى برخاست و همه نيازهاى خود را به معاويه گفت و دوباره نامه را به معاويه سپرد. معاويه گفت: چنين مى بينم كه در خواسته هاى خود كوتاهى كرده اى بيشتر بخواه. هانى برخاست و همه نيازهاى خويشاوندان و همشهريهاى خويش را گفت و براى بار سوم نامه را به معاويه سپرد. معاويه گفت: كارى نكردى افزون مطالبه كن. هانى گفت: اى اميرالمومنين فقط يك حاجت باقى مانده است. معاويه پرسيد: چيست؟ گفت: اينكه اجازه دهى من عهده دار گرفتن بيعت براى يزيد در عراق باشم. معاويه گفت: اين كار را انجام بده كه شخصى همچو تو همواره براى اين كار شايستگى دارى. و چون هانى به عراق برگشت با كمك مغيره بن شعبه كه در آن هنگام والى عراق بود به كار بيعت گرفتن براى يزيد قيام كرد.

[خوانندگان گرامى توجه دارند كه جناب هانى بن عروه مرادى در وفادارى نسبت به جناب مسلم بن عقيل و پايدارى در بيعت براى حضرت سيدالشهداء تا پاى مرگ ايستادگى كرد و به دست ابن زياد شهيد شد. سلام و رحمت خدا بر او باد براى اطلاع بيشتر مى توان به شيخ مفيد، ارشاد چاپ تهران، 1377 ق، صفحه ى 198 و ابن عبد ربه عقدالفريد جلد چهارم، مصر، 1967 ميلادى، صفحه ى 378 مراجعه كردم. م.
]

حكايت دوم: اموالى را از يمن براى معاويه مى بردند، چون به مدينه رسيد، امام حسين عليه السلام آن اموال را گرفت و ميان افراد اهل بيت و وابستگان خويش تقسيم كرد و براى معاويه چنين نوشت:

از حسين بن على به معاويه بن ابى سفيان، اما بعد، كاروانى از يمن كه براى تو مال و حله و عنبر و عطر مى آورد كه در گنجينه هاى دمشق بگذارى و پس از سيراب بودن فرزندان پدرت به آنان دهى از اين جا گذشت، من به آن نياز داشتم، آن را گرفتم، والسلام.

معاويه براى او چنين نوشت:

از پيشگاه بنده ى خدا معاويه اميرالمومنين به حسين بن على عليه السلام، سلام بر تو، اما بعد، نامه ات به من رسيد كه نوشته بودى كاروانى كه براى من از يمن اموال و حله و عنبر و عطر مى آورده است تا نخست در گنجينه هاى دمشق بگذارم و سپس پس از سيراب بودن فرزندان پدرم به ايشان بدهم از كنار تو گذشته است و تو به آنها نياز داشته اى و گرفته اى، تو كه خود آنها را به من نسبت مى دهى سزاوار به گرفتن آن نبوده اى كه والى به مال سزاوارتر است و خود بايد از عهده ى آن بيرون آيد. و به خدا سوگند اگر اين كار را رها مى كردى تا آن اموال پيش من برسد در مورد نصيب تو از آن بخل نمى ورزيدم، ولى اى برادرزاده گمان مى كنم كه تو را در سر جوش و خروشى است و دوست دارم اين جوش و خروش به روزگار خودم باشد كه به هر حال قدر تو را مى شناسم و از آن مى گذرم ولى به خدا سوگند بيم آن دارم كه به كسى گرفتار شوى كه تو را به اندازه ى دوشيدن ناقه اى مهلت ندهد.

پايين نامه هم اين اشعار را نوشت:

«اى حسين بن على! اين كار كه كردى سرانجام پسنديده ندارد، اين كه اموالى را بدون آنكه به آن فرمان داده شده باشى بگيرى، كارى است كه از حسين همراه شتاب بوده است، ما اين مساله را روا دانستيم و خشمگين نشديم و هر كارى كه حسين انجام دهد تحمل مى كنيم... ولى بيم آن دارم كه سرانجام گرفتار كسى شوى كه پيش او شمشير بر هر چيز پيشى گيرد.»

[با آنكه روش ابن ابى الحديد در اين گونه موارد ذكر ماخذ است نمى دانم چرا در اين مورد ماخذ خود را نگفته است. م.
]

حکمت 168

ازجر المسى ء بثواب المحسن.

[زمخشرى در باب جزاء و مكافات ربيع الابرار اين كلمه را همين گونه آورده است. م.
]

«با پاداش دادن نيكوكار، بدكار را از بدى بازدار.»

ابن هانى مغربى

[محمد بن هانى بن سعدون اندلسى از شاعران نامدار قرن چهارم هجرى است ديوانش چند بار چاپ شده است به ترجمه مقاله iuoaR hcaD در دانشنامه ى ايران و اسلام، صفحه ى 910 مراجعه فرماييد. م. در اين معنى اين چنين سروده است:
]

«در حالى كه او مسلط در كشتن ايشان است بر فرض كه بر كشيدن شمشير نباشد نعمتها آنان را خواهد كشت.»

ابوالعتاهيه

[اسماعيل بن قاسم مشهور به ابوالعتاهيه (211 -130 ق) از شاعران پركار خلافت عباسى، براى اطلاع بيشتر از منابع به زركلى، الاعلام جلد اول، صفحه ى 319 مراجعه فرماييد. م. هم در اين شعر خود با كمال فصاحت همين معنى را گنجانده است:
]

«هنگامى كه با نيكى كردن گروهى را پاداش دهى، گنهكاران را از گناه بازمى دارى، چرا هنگامى كه رسيدن به چيزى از راه نزديك براى تو ممكن است، مى خواهى از راه دور به آن برسى.»

حکمت 169

احصد الشر من صدر غيرك، بقلعه من صدرك.

[از روايت طرطوشى در سراج الملوك، صفحه ى 384 چنين استنباط مى شود كه اين سخن و سخن قبل يكى و پيوسته بوده است و روايت طرطوشى اندكى اختلاف لفظى دارد. امير ورام در مجموعه ورام، صفحه ى 34 و آمدى در غررالحكم، صفحه ى 61 نيز نقل كرده اند. م.
]

«با ريشه كن كردن بدى از سينه ى خود آن را از سينه غير خود درو كن.»

اين سخن را دو گونه مى توان تفسير كرد، يكى آنكه براى برادرت انديشه بدنهان نداشته باش كه اگر تو در انديشه ى خود چنان باشى او هم نسبت به تو همان گونه خواهد بود كه دلها از يكديگر آگاهند و هرگاه براى كسى باصفا باشى، او هم براى تو باصفا مى شود.

ديگر آنكه مقصود آن باشد كه مردم را پند و اندرز مده و ايشان را نهى از منكر مكن مگر اينكه خود از آن عيب و گناه بر كنار باشى، زيرا اندرزدهنده اى كه خود پاكيزه نيست، اندرز و نهى او اثرى ندارد. در مباحث گذشته در اين باره سخن گفته شد.

حکمت 170

اللجاجه تسل الراى.

[از روايت طرطوشى در سراج الملوك، صفحه ى 384 چنين استنباط مى شود كه اين سخن و سخن قبل يكى و پيوسته بوده است و روايت طرطوشى اندكى اختلاف لفظى دارد. امير ورام در مجموعه ورام، صفحه ى 34 و آمدى در غررالحكم، صفحه ى 61 نيز نقل كرده اند. م.
]

«ستيزگرى تدبير را از ميان مى برد.»

اين كلمه مشتق از سخن ديگر آن حضرت است كه فرموده است: «براى كسى كه فرمان برده نشود، انديشه و تدبيرى نيست»، زيرا نافرمانى همان ستيز است و انگيزه ى ستيز دو چيز است يكى كبر و ديگرى جهل به انجام دادن و فرجام كارها و همين موضوع بيش از هر چيز واليان را فرومى گيرد و مايه گناه ايشان مى گردد.

از سخنان يكى از حكيمان است كه گفته است: اگر ناچار به همنشينى با پادشاه- هر قدرتمندى- شدى، نخست از سرشت و خوى او پرس و جو كن و براى خود خوى و سرشتى فراهم ساز كه در قالب ارادت و موافق با خوى او باشد تا به سلامت مانى. اگر ديدى او به هنرى از هنرها عشق مى ورزد، ميل خود را چنان آشكار كن كه بيم و ترس او را از تو دور كند و مايه ى فزونى آرامش او به تو شود، و هر گاه از او كار ناستوده اى براى تو آشكار شد، برحذر باش كه مبادا تو سخنى را آغاز كنى مگر آنكه او نظر و خيرخواهى تو را در آن باره بخواهد و اگر خواهان راى و انديشه ى تو شد آنچه مى گويى همراه مدارا و مهربانى باشد نه با درشتى و سرپيچى كه در اين صورت ستيزى كه در سرشت واليان سرشته شده است او را به لجاج وامى دارد و هر حاكمى لجوج است، هر چند زيان لجبازى خود را بداند و به هر حال پرهيز از اين كار بهتر و پسنديده تر است.

حکمت 171

الطمع رق موبد.

[آمدى و زمخشرى در غررالحكم و ربيع الابرار آورده اند.
]

«آزمندى، بندگى كردن هميشگى است.»

به راستى معنى شگفت انگيزى است و در اين باره قبلا به كفايت سخن گفته ايم. شاعرى چنين سروده است: «پارسا باش و آزاده زندگى كن و آزمند مباش كه چيزى جز آزمنديها گردنها را نمى برد.» و در مثل آمده است كه فلان از اشعب هم آزمندتر است، چنان بود كه اشعب سبدبافى را ديد كه سبد مى بافد، گفت: بزرگتر و گشادتر بباف. سبد باف گفت: تو را با اين چه كار است؟ گفت: شاى كسى كه آن را مى خرد، بخواهد در آن چيزى به من هديه دهد.

اشعب از كنار مكتب خانه اى مى گذشت، پسركى اين آيه را پيش استاد خود مى خواند كه «ان ابى يدعوك...»

[بخشى از آيه ى 26 سوره ى قصص كه گفتگوى دختر شعيب عليهماالسلام با حضرت موسى عليه السلام است. م.
]

«همانا پدرم تو را فرامى خواند.»، اشعب گفت: برخيز برويم، خدا خودت و پدرت را حفظ فرمايد. پسرك گفت: من درسم را پس مى دهم و مى خوانم. اشعب گفت: نخواستى كه خودت و پدرت سعادتمند باشيد.

و گفته شده است: آزمندتر از اشعب، سگ او بوده است كه عكس ماه را در ته چاه پرآبى ديد، پنداشت گرده نانى است، خود را در چاه افكند كه آن را به چنگ آرد خفه شد.

/ 314