خطبه 020-در منع از غفلت - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 020-در منع از غفلت

اين خطبه با عبارت «فانكم لو قد عاينتم ما قد عاين من مات منكم» (همانا اگر شما به دقت ببينيد آنچه را كه كسانى كه از شما مرده اند ديده اند) شروع مى شود

اين سخن دلالت بر صحت اعتقاد به عذاب قبر دارد و اصحاب معتزلى ما همگى بر اين اعتقادند كه عذاب گور خواهد بود هر چند دشمنان ايشان از اشعريان و ديگران اتهام انكار آن را بر ايشان زده اند. قاضى القضات عبدالجبار كه خدايش رحمت كناد مى گويد: هيچ معتزلى شناخته نشده است كه عذاب گور را نفى كند، نه از متقدمان ايشان و نه از متاخران. آرى، ضرار بن عمرو

[ضرار بن عمرو: موسس مذهب ضراريه كه از فرقه هاى جبريه اند، او در آغاز كار از شاگردان و اصل بن عطاء معتزلى بود و سپس در مساله خلق اعمال و انكار عذاب گور با او مخالفت كرد. به ص 201 الفرق بين الفرق مراجعه شود. اين موضوع را گفته است و عذاب گور را نفى كرده است و چون او با ياران ما آميزش داشته و از مشايخ ما كسب دانش مى كرده است، سخن و گفته ى او را به معتزله نسبت داده اند. و ممكن است كسى بگويد: اين گفتار دليلى بر صحت اعتقاد به عذاب قبر نيست، زيرا جايز است كه منظور از آنچه كسانى كه مرده اند ديده اند، چيزهايى باشد كه محتضر مى بيند و دلالت بر سعادت يا بدبختى او دارد و در خبر آمده است: «هيچكس نمى ميرد مگر آنكه سرانجام خود را مى داند كه به كجا مى رود، آيا به بهشت خواهد رفت يا به دوزخ». و ممكن است مقصود على عليه السلام همان چيزى باشد كه درباره ى خود فرموده است كه هيچ كس نمى ميرد مگر اينكه او را پيش خود خواهد ديد و شيعيان همين قول را پذيرفته و به آن معتقدند و از على (ع) شعرى را روايت مى كنند كه خطاب به حارث اعور همدانى ]

[در منابع و مآخذ كهن و مقدم بر روزگار ابن ابى الحديد، موضوع اين گفتار اميرالمومنين صلوات الله عليه با حارث در ص 89 اختيار معرفه الرجال شيخ طوسى (ره)، چاپ استاد محترم آقاى حسن مصطفوى، مشهد، 1348، ذيل شماره ى 142 آمده است و نيز در ص 85 اوائل المقالات شيخ مفيد (ره) چاپ نجف آمده و دو بيت از ابيات نقل شده است. م. سروده و فرموده است:
]

«اى حارث همدان! هر كس بميرد. چه مومن باشد و چه منافق، مرا مقابل خود مى بيند، نگاهش مرا مى شناسد و من هم او و نامش و آنچه را انجام داده است مى شناسم. به آتش كه براى عرضه داشتن او بر افروخته مى شود مى گويم: او را واگذار و به اين مرد نزديك مشو، او را رها كن و به او نزديك مشو كه رشته يى از او به ريسمان وصى پيوسته است. و تو اى حارث! چون بميرى مرا خواهى ديد و از لغزش و خطا بيم نداشته باش. من در آن تشنگى بر تو آبى سرد مى آشامانم كه آن را در شيرينى همچو عسل خواهى پنداشت.»

و اين چيز عجيبى نيست و اگر صحت انتساب آن محرز باشد كه على (ع) خود را در نظر داشته است در قرآن عزيز آيه يى است كه دلالت بر آن دارد كه هيچكس از اهل كتاب نمى ميرد مگر اينكه پيش از مرگ عيسى بن مريم عليه السلام را تصديق خواهد كرد و آن آيه، اين گفتار خداوند است كه مى فرمايد: «هيچكس از اهل كتاب نيست جز آنكه پيش از مرگ خود، به او ايمان مى آورد و روز قيامت، او بر ايشان گواه خواهد بود.»

[اين آيه ى 159 سوره نساء است. مفسران بزرگ شيعه معتقدند كه اين موضوع به هنگام ظهور مهدى (ع) و نزول و رجعت عيسى (ع) خواهد بود و گروهى هم ضمير را به حضرت ختمى مرتبت برگردانده اند، يعنى آن حضرت را مى بينند. مراجعه فرماييد به شيخ طوسى (ره)، التبيان، ج 3، ص 386، چاپ نجف و به سيد هاشم بحرانى، تفسير برهان، ج 1، ص 426، چاپ تهران. م. بسيارى از مفسران گفته اند: معنى اين آيه چنين است كه هر يهودى و كسان ديگرى كه پيرو كتابهاى گذشته اند، به هنگام احتضار، حضرت عيسى مسيح را كنار خود مى بيند و به او ايمان مى آورد و او را تصديق مى كند و حال آنكه به هنگام تكليف او را تصديق نكرده است (منظور اين است كه چنين ايمان آوردنى سودى نخواهد داشت و در حال مرگ و احتضار تكليف از او برداشته است).
]

شبيه گفتار على عليه السلام، گفتار ابوحازم مكى به سليمان بن عبدالملك بن مروان است كه ضمن موعظه او به او گفت: همانا نياكان تو اين حكومت را بدون آنكه شورى و مشورتى باشد از چنگ مردم بيرون كشيدند و سپس مردند. اى كاش بدانى چه پاسخ داده اند و به آنان چه گفته شده است! گويند: سليمان چندان گريست كه بر زمين افتاد.

خطبه 022-در نكوهش بيعت شكنان

اين خطبه با عبارت «الاوان الشيطان قد ذمر حزبه» (آگاه باشيد كه همانا شيطان گروه خويش را برانگيخته است) شروع مى شود.

اين خطبه آنچنان كه قطب راوندى گفته و پنداشته است، از خطبه هاى ايراد شده در جنگ صفين نيست، بلكه از خطبه هاى جنگ جمل است و ابومخنف كه خدايش رحمت كناد بسيارى از آن را نقل كرده است. او مى گويد: مسافر بن عفيف بن- ابى الاخنس نقل مى كند كه چون فرستادگان على عليه السلام از پيش طلحه و زبير و عايشه برگشتند و آنان به على (ع) اعلان جنگ داده بودند، برخاست و حمد و ثناى خدا را بجا آورد و بر رسول خدا سلام و درود فرستاد و چنين گفت:

اى مردم من اين گروه را زير نظر گرفتم و مدارا كردم كه شايد تبهكارى را بس كنند و به حق بازگردند و در مورد پيمان گسلى ايشان آنان را سرزنش كردم و جور و ستم آنان را بر ايشان گفتم، ولى آزرم نكردند و اينك براى من پيام فرستاده اند كه براى نيزه زدن به ميدان روم و براى شمشير زدن شكيبا باشم و حال آنكه نفس تو آرزوهاى ياوه به تو مى دهد و تو را مى فريبد. مادرشان بى فرزند گردد، مرا از ديرباز هيچگاه از جنگ و ضربه ى شمشير نترسانده و بيم نداده اند! آرى: آن كس كه با قبيله ى قاره مسابقه ى تير اندازى بدهد داد قبيله را مى دهد.

[اين جمله، مصرعى از يك بيت عربى است كه به صورت ضرب المثل در آمده است. قبيله ى «قاره» از تير اندازان معروف عرب بودند، روزى يكى از افراد قبيله ى قاره با فردى از قبيله اى ديگر مصاف مى دهد و ليكن مغلوب مى شود. م. حال چون رعد و برق بانگى برآرند و بدرخشند. آنان از ديرباز مرا ديده اند و چگونگى حمله و كشتار مرا مى شناسند. مرا چگونه ديده اند! من ابوالحسنم، همانى كه تندى و تيزى حمله ى مشركان را كند كرده و جماعت ايشان را پراكنده ساخته ام. امروز هم با همان دل با دشمن خود روياروى خواهم شد و من به اميد وعده يى هستم كه پروردگار من براى نصرت و تاييدم داده است و در كار خود كه بر حق است يقين دارم و در مورد دين خود هيچ شبهه ندارم.
]

اى مردم! نه آن كس كه استوار و پا برجاست از چنگال مرگ در امان است و نه آن كس كه مى گريزد مى تواند مرگ را از تعقيب خود بازدارد و ناتوان سازد. از مرگ هيچ چاره و گريزگاهى نيست و آن كس كه كشته هم نشود خواهد مرد. همانا بهترين مرگ كشته شدن است و سوگند به كسى كه جان على در دست اوست همانا هزار ضربه شمشير سبك تر و آسان تر از يك مرگ در بستر است.

بار خدايا! طلحه پيمان و بيعت مرا گسست. او خود مردم را بر عثمان شوراند تا او را كشت و سپس تهمت نارواى كشتن او را به من بست. پروردگارا، او را مهلت مده! خداوندا! زبير پيوند خويشاوندى مرا بريد و بيعت مرا شكست و دشمن مرا بر ضد من يارى داد، امروز به هر گونه كه مى خواهى شر او را از من كفايت فرماى.

و سپس از منبر فروآمد.

خطبه ى على (ع) در مدينه در آغاز خلافت

[در متن شرح نهج البلاغه چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، ص 307، ج 1، به اشتباه خطبه ى على در مكه چاپ شده است كه از نظر مصحح پوشيده مانده و در غلطنامه هم اصلاح نشده است. م.
]

بدان كه گفتار اميرالمومنين على عليه السلام و گفتار بيشتر ياران و كارگزارانش در جنگ جمل بر همين الفاظ و معانى كه در اين فصل خواهد آمد دور مى زند، از جمله خطبه يى است كه آن را ابوالحسن على بن محمد مدائنى از قول عبدالله بن جناده نقل مى كند كه مى گفته است: از حجاز به قصد رفتن به عراق حركت كردم و اين در آغاز خلافت على (ع) بود. نخست به مكه رفتم و عمره گزاردم و سپس به مدينه آمدم و چون وارد مسجد پيامبر (ص) شدم، منادى مردم را به مسجد فراخواند و مردم جمع شدند. على عليه السلام در حالى كه شمشير بر دوش داشت آمد و همه ى نگاهها به سوى او كشيده شد. او نخست حمد و ثناى خداى را بر زبان آورد و بر پيامبر (ص) درود فرستاد و سپس چنين فرمود:

اما بعد، چون خداى پيامبر خويش را كه درودش بر او و خاندانش باد به سوى خود بازگرفت، ما با خود گفتيم كه ما افراد خاندان و عترت و وارثان اوييم و از ميان همه ى مردم، ما اولياى اوييم و هيچكس با ما در مورد حكومت ستيز نخواهد كرد و هيچ آزمندى به حق ما طمع نخواهد بست، ولى ناگهان قوم ما در قبال ما خود را تراشيدند و حكومت پيامبر ما را از دست ما ربودند و غصب كردند و امارت براى كسى غير از ما فراهم شد. ما رعيت شديم آنچنان كه هر ناتوانى در ما طمع بست و هر فرومايه و زبونى بر ما عزت و تكبر فروخت. چشمهاى ما از اين پيشامد گريست و سينه ها به بيم افتاد و جانها بى تابى كرد و به خدا سوگند كه اگر بيم جدايى و پراكندگى ميان مسلمانان و اينكه كفر به قدرت خود برگردد و دين نابود شود نبود، ما به گونه ديگرى- غير از آنچه بوديم و تحمل كرديم- مى بوديم. واليانى حكومت را عهده دار شدند كه براى مردم خواهان خير نبودند. و سپس اى مردم، شما مرا از خانه ام بيرون كشيديد و با من بيعت كرديد در حالى كه اميرى بر شما را نمى پسنديدم، زيرا فراست و زيركى من آنچه را كه در دلهاى بسيارى از شما بود براى من گواهى مى كرد. اين دو مرد هم پيشاپيش همه ى بيعت كنندگان با من بيعت كردند و شما اين موضوع را مى دانيد و اينك آن دو پيمان شكنى و مكر كردند و با عايشه به بصره رفته اند تا جمع شما را به پراكندگى بكشند و قدرت و شجاعت شما را ميان خودتان روياروى قرار دهند. پروردگارا! ايشان را در قبال كارى كه كرده اند سخت فروگير و شكست و فروافتادن آن دو را جبران مفرماى و لغزش آن دو را ميامرز و آنان را به اندازه ى فاصله ى ميان دو بار دوشيدن ناقه يى (اندكى) مهلت مده، كه آن دو اينك حقى را كه خود آن را رها كردند مى طلبند و خونى را كه خود آن را بر زمين ريختند مى خواهند. پروردگارا! از تو مى خواهم تا وعده ى خويش را برآرى كه خود فرموده اى و سخنت بر حق است كه بر آن كس كه ستم شود خداى او را نصرت خواهد داد. پروردگارا! وعده ى خويش را براى من برآور و مرا به خودم وامگذار كه تو بر هر كارى توانايى.

و سپس از منبر فروآمد.

خطبه ى على (ع) هنگام حركت براى بصره

[اين عناوين در نسخه ها و چاپ اول سنگى تهران نيست و از طرف مصحح افزوده شده است. م.
]

كلبى روايت كرده است كه چون على عليه السلام آهنگ رفتن به بصره فرمود برخاست و براى مردم خطبه خواند و پس از حمد و ثناى خداوند و درود بر رسول خدا (ص) چنين فرمود:

چون خداوند متعال پيامبرش را به سوى خود فراگرفت، قريش در مورد حكومت بر ضد ما بپا خاست و ما را از حقى كه به آن از همه ى مردم سزاوارتر بوديم بازداشت. و چنان ديدم كه شكيبايى بر آن كار بهتر از پراكنده ساختن مسلمانان و ريختن خون ايشان است كه بسيارى از مردم تازه مسلمان بودند و دين همچون مشگ آكنده از شير بود كه اندك غفلتى آن را تباه مى كرد و اندك تخلفى آن را باژگونه مى ساخت. گروهى حكومت را بدست گرفتند كه در كار خود چندان كوششى نكردند و آنان به سراى ديگر كه سراى جزاء است منتقل شدند و خداوند ولى ايشان است تا كارهاى بد ايشان را پاكيزه فرمايد و از لغزشهاى ايشان درگذرد. ولى طلحه و زبير را چه مى شود و آنان را كه بر اين حكومت راهى نيست! يك سال وحتى يك ماه بر حكومت من شكيبايى نكردند و برانگيخته و از دايره ى فرمان بيرون شدند و در كارى با من به ستيز پرداختند كه خداوند براى آن دو در آن راهى قرار نداده است، آن هم پس از اينكه با آزادى و بدون آنكه مجبور باشند بيعت كردند. اكنون از پستان مادرى كه شيرش باز گرفته شده است مى خواهند شير بخورند. و بدعتى را كه مرده است مى خواهند زنده كنند. آيا به گمان واهى خود خون عثمان را مى خواهند؟ كه به خدا سوگند گرفتارى آن فقط نزد آنان و ميان خودشان است و بزرگترين حجت و برهان آن دو به زيان خودشان است و من به حجت خدا و رفتارش با آنان خشنودم. اكنون اگر تسليم شوند و بازگردند، بهره ى آنان محرز است و جان خويش را به غنيمت خواهند برد كه چه بزرگ غنيمتى است! و اگر نپذيرند و سرپيچى كنند، من لبه شمشير به ايشان خواهم داد و آن بهترين ياور حق و شفادهنده ى باطل است!

و سپس از منبر فروآمد.

خطبه ى على (ع) در ذوقار

ابومخنف از زيد بن صوحان

[زيد بن صوحان از اصحاب پيامبر (ص) و خود و برادرش صعصعه و سبحان معروف به فضل و تقوى بوده اند. او از اصحاب اميرالمومنين على عليه السلام است كه در جنگ جمل كشته شد و پيامبر درباره ى او فرموده بود كه دستش پيش از خودش به بهشت مى رود. مراجعه كنيد به ابن اثير، اسدالغابه، ج 2، ص 234. م. نقل مى كند كه مى گفته است: در ذوقار ]

[ذوقار: نام جايى نزديك بصره است كه آنجا ميان اعراب و ايرانيان هم جنگى رخ داده بود. همراه على عليه السلام بودم و او عمامه يى سياه بسته بود و جامه يى سبز كه به سياهى مى زد بر خود پيچيده و خطبه ايراد مى كرد و چنين فرمود:
]

سپاس و ستايش خداى را در هر كار و در همه حال به بامدادان و شامگاهان و گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يگانه نيست و محمد بنده و رسول اوست كه او را براى رحمت به بندگان و حيات بخشيدن به سرزمينها مبعوث فرموده است، به روزگارى كه زمين از فتنه آكنده و آشفته بود و شيطان در همه جاى آن پرستش مى شد و دشمن خداوند- ابليس- بر عقايد مردمش چيره بود. محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب همان بزرگوارى است كه خداوند به بركت وجودش آتشهاى زمين را خاموش كرد و شراره هاى آن را فرونشاند و سران و سالارهاى كفر را ريشه كن ساخت و كژى آن را با او راست كرد، امام هدايت و پيامبر برگزيده بود، درود خداوند بر او و خاندانش باد. و همانا آنچه را كه به آن مامور بود نيكو به انجام رساند و پيامهاى پروردگار خويش را تبليغ كرد و رساند و خداوند به بركت وجود او ميان مردم را اصلاح فرمود و راهها را ايمن ساخت و خونها را محفوظ بداشت و ميان دلهايى كه نسبت به يكديگر كينه هاى ژرف داشتند الفت داد، تا آنگاه كه مرگ او فرارسيد و خداوند او را در كمال ستودگى به پيشگاه خود فراگرفت. سپس مردم ابوبكر را به خلافت برگزيدند و او به اندازه ى توان كوشيد و سپس ابوبكر عمر را به خلافت برگزيد، او هم به اندازه ى توان خود كوشيد و سپس مردم عثمان را به خلافت برگزيدند. او به شما دست يازيد و دشنام داد و شما به او دشنام مى داديد تا كارش آن چنان شد كه شد. آنگاه پيش من آمديد كه با من بيعت كنيد، گفتم: مرا نيازى به خلافت نيست و به خانه ى خود رفتم. آمديد و مرا از خانه بيرون آوريد. من دست خويش را جمع كردم و شما آن را گشوديد و براى بيعت چنان بر من ازدحام كرديد و هجوم آورديد كه پنداشتم قاتل من خواهيد بود و برخى از شما قاتل برخى ديگر. با من بيعت كرديد و من از آن شاد و خرم نبودم.

و خداوند سبحان مى داند كه من حكومت ميان امت محمد (ص) را خوش نمى داشتم كه خود از او شنيدم مى فرمود: «هيچ والى عهده دار كارى از امت من نمى شود مگر اينكه روز قيامت در حالى كه دستهايش بر گردنش بسته است او را پيش مردم مى آورند و به كار نامه اش رسيدگى مى شود، اگر عادل بوده باشد رهايى مى يابد و اگر ستمگر بوده باشد زبون و هلاك مى شود.»

سرانجام سران شما هم بر من جمع شدند و طلحه و زبير با من بيعت كردند و حال آنكه آثار مكر و فريب را در چهره شان و پيمان گسلى را در چشمهايشان مى ديدم. سپس آن دو براى عمره گزاردن از من اجازه خواستند و به آن دو گفتم كه قصدشان عمره گزاردن نيست. به مكه رفتند عايشه را به سبكى كشيدند و او را گول زدند و فرزندان آزاد شدگان از بردگى با آن دو همراه شدند و به بصره رفتند و مسلمانان را در آن شهر كشتند و گناه بزرگ انجام دادند. و چه جاى شگفتى است كه آن دو در فرمانبردارى از ابوبكر و عمر پايدارى كردند و نسبت به من ستم روا داشتند! و آن دو مى دانند كه من فروتر از هيچيك نيستم و اگر مى خواستم بگويم همانا مى گفتم، معاويه از شام براى آن دو نامه يى نوشته و آنان را در آن گول زده بود و آن را از من پوشيده داشتند. آن دو بيرون رفتند و به سفلگان چنين وانمود كردند كه خون عثمان را طلب مى كنند. به خدا سوگند كه آن دو نتوانستند كار ناروايى را به من نسبت دهند و ميان من و خودشان انصاف ندادند و همانا كه خون عثمان بر عهده ى آن دو است و بايد از آن دو مطالبه شود. اين چه ادعاى واهى و پوچى است! به چه چيز فرامى خواند و به چه چيز مى رسد؟ به خدا سوگند كه آن دو به گمراهى سخت و نادانى شگرف در افتاده اند و شيطان گروه خود را براى آن دو برانگيخته و سواران و پيادگان خود را گرد آن دو فراهم آورده است تا ستم را به جايگاه خود و باطل را به پايگاه خويش برساند.

على (ع) آنگاه دستهاى خويش را بلند كرد و عرضه داشت: پروردگارا، همانا كه طلحه و زبير از من بريدند (پيوند خويشاوندى مرا بريدند) و بر من ستم كردند و بر من شورش كردند و بيعت مرا گسستند. پروردگارا، آنچه را گره زده اند بگشاى و آنچه را استوار كرده اند از هم گسسته فرماى و آن دو را هرگز ميامرز و در آنچه كرده اند و آرزو بسته اند فرجامى ناخوش بهره شان فرماى!

ابومخنف مى گويد: در اين هنگام مالك اشتر برخاست و چنين گفت:

سپاس و ستايش خداوندى را كه بر ما منت گزارد و افزونى فرمود و نسبت به ما احسان پسنديده معمول داشت. اى اميرالمومنين! سخن تو را شنيديم و همانا درست مى گويى و موفقى و تو پسر عمو و داماد و وصى پيامبر مايى و نخستين كسى هستى كه او را تصديق كرده و همراهش نماز گزارده اى. در همه ى جنگهاى او شركت كردى و در اين مورد بر همه امت فضيلت دارى. هر كس از تو پيروى كند به بهره ى خود رسيده و مژده ى رستگارى يافته است و آن كس كه از فرمان تو سرپيچيده و از تو روى گردانده به جايگاه خويش در دوزخ روى كرده است. اى اميرالمومنين! سوگند به جان خودم كه كار طلحه و زبير و عايشه براى ما كار مهمى نيست و همانا آن دو مرد در آن كار در آمده اند و بدون اينكه تو بدعتى آورده و ستمى كرده باشى از تو جدا گشته اند، اگر مى پندارند كه خون عثمان را طلب مى كنند بايد نخست از خود قصاص بگيرند كه آن دو نخستين كسانند كه مردم را بر او شوراندند و آنان را به ريختن خونش واداشتند و خدا را گواه مى گيرم كه اگر به بيعتى كه از آن بيرون رفته اند بازنگردند آن دو را به عثمان ملحق خواهيم ساخت كه شمشيرهاى ما بر دوشهاى ماست و دلهاى ما در سينه هايمان استوار است و ما امروز همانگونه ايم كه ديروز بوديم. و سپس بر جاى خود نشست.

/ 314