خطبه 188-در ذكر فضائل خويش - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 188-در ذكر فضائل خويش

از سخنان آن حضرت (ع)

اين خطبه با عبارت «و لقد علم المستحفظون من اصحاب محمد صلى الله عليه و سلم انى لم ارد على الله و لا على رسوله ساعه قط»

[شماره اين خطبه در ترجمه فارسى نهج البلاغه از حدود قرن پنجم و ششم هجرى، 197، و در كتاب مصادر نهج البلاغه و اسانيده به شماره ى 195 ثبت است و به نقل از همين ماخذ مفيد آن را در امالى يا مجالس خود آورده است. به استناد نهج البلاغه امتياز عليخان عرشى ترجمه دكتر آيت الله زاده شيرازى ص 70 مراجعه فرماييد. م. و بدرستى كه نگه دارندگان دين و كتاب از اصحاب محمد كه درود و سلام خدا بر او باد دانسته اند و مى دانند كه من هرگز و هيچ ساعتى بر خدا و رسولش رد و اعتراض نكردم) شروع مى شود.
]

در مورد كلمه نگهدارندگان ممكن است مقصود خلفاى گذشته باشند كه به هر حال اسلام را حفظ كردند و به عنوان حافظ اسلام و پاسداران شريعت و آيين و حوزه آن برگزيده شدند و ممكن است مقصود عالمان و فاضلان صحابه باشند كه حفظ و حراست از كتاب به عهده آنان گذارده شده بوده است.

ظاهرا على عليه السلام در اين گفتار خود كه مى گويد «من هرگز ساعتى به خدا و رسول خدا اعتراض و رد نكردم» با رمز و عبارت پوشيده به امورى متذكر مى شود كه از ديگران سرزده است، آن چنان كه روز حديبيه به هنگام نوشتن صلحنامه (اين گونه رفتار) از يكى از صحابه سرزد و آن شخص

[اين شخص عمر بن خطاب است. براى اطلاع بيشتر در اين مورد به سيره ابن هشام ج 3، ص 331، چاپ مصر، 1355 ق و مغازى واقدى ترجمه اين بنده، ص 46 و نهايه الارب نويرى ترجمه اين بنده ج 2، ص 204 مراجعه فرماييد. م. نگارش صلحنامه را كارى ناپسند دانست و گفت: اى رسول خدا، مگر ما مسلمان نيستيم؟ فرمود: آرى. گفت: مگر آنان كافر نيستند؟ فرمود: آرى. عمر گفت: پس چرا در آيين خود متحمل خوارى و زبونى مى شويم؟ پيامبر (ص) فرمود: من به آنچه فرمان يافته ام عمل مى كنم. عمر برخاست و به گروهى از صحابه گفت: مگر محمد (ص) به ما وعده وارد شدن به مكه را نداده بود؟ حال آنكه اينك از ورود ما به مكه جلوگيرى شده است و پس از آنكه در دين و آيين خويش پستى و زبونى را متحمل شده ايم برمى گرديم. به خدا سوگند، اگر يارانى پيدا كنم هرگز اين زبونى را نمى پذيرم. ابوبكر به آن شخص و گوينده گفت: اى واى بر تو! از گفتار و رفتار محمد (ص) پيروى كن و ملازم او باش كه به خدا سوگند او رسول خداوند است، درود خداوند بر او و آلش باد! و خداوندش او را ضايع نخواهد ساخت. ابوبكر سپس به آن شخص گفت: آيا پيامبر به تو فرموده است كه امسال وارد مكه خواهد شد! عمر گفت:
]

نه. ابوبكر گفت: بزودى داخل مكه خواهد شد. چون پيامبر (ص) مكه را گشود و كليدهاى كعبه را بدست گرفت، عمر را فراخواند و فرمود: اين آن چيزى كه به آن وعده داده شده بوديد.

بدان كه اين خبر صحيح است و هيچ شكى در آن نيست و همه مردم آن را روايت كرده اند و به نظر من كار زشت و سبكى نيست كه اين شخص براى اطمينان نفس خود و براى راهنمايى خواستن چنين سوالى از پيامبر كرده باشد.

[خود عمر اين عقيده را ندارد و متوجه خطاى بزرگ خود مى باشد. به نهايه الارب، ترجمه اين بنده، ج 2، ص 205 و مغازى ترجمه اين بنده، ص 461 مراجعه فرماييد و ببينيد به ابن عباس در اين باره چه مى گويد. م. و حال آنكه خداوند متعال به خليل خود ابراهيم فرموده است «مگر ايمان نياورده اى؟ گفت: آرى ولى براى اينكه دلم اطمينان يابد» ]

[سوره بقره، بخشى از آيه 261. صحابه پيامبر (ص) در كارهاى مختلف به پيامبر مراجعه مى كردند و اگر نقطه ابهامى داشتند مى پرسيدند و مى گفتند: آيا اين نظر شماست يا دستور و نظر خداوند؟ آن چنان كه دو سعد (يعنى سعد بن معاذ و سعد بن عباده) كه رحمت خداوند بر آن دو باد! روز جنگ خندق كه پيامبر (ص) قصد آن را داشت كه با پرداختن بخشى از خرماى نخلستانهاى مدينه با احزاب صلح كند. به آن حضرت گفتند: آيا اين فرمان خداوند است يا نظر شخص شماست؟ فرمود: نظر خود من است. گفتند: در اين صورت به خدا سوگند تا هنگامى كه قبضه هاى شمشيرهايمان در دستهاى ماست حتى يك دانه خرما به آنان نمى دهيم. انصار هم در جنگ بدر به پيامبر (ص) كه در جايى كه آنان مصلحت نمى دانستند فرود آمده بود عرض كردند آيا اينجا با انديشه و راى خود فرود آمده اى يا آنكه در اين مورد وحى شده است؟ فرمود: نه خودم انديشيده ام. گفتند: در اين صورت آن را به مصلحت نمى دانيم، از اينجا كوچ فرماى و فلان جا فرود آى. ]

[براى اطلاع بيشتر در اين دو مورد به مغازى واقدى (ترجمه)، ص 359 -340 مراجعه فرماييد. م. اما گفتار ابوبكر كه گفته است «تسليم گفتار و انديشه محمد (ص) باش كه به خدا سوگند او رسول خداوند است» دليلى بر شك و ترديد نيست بلكه تاكيد و تثبيت بر عقيده قبلى اوست. ]

[با همه احترامى كه اين بنده براى ابن ابى الحديد قائلم ولى ناچارم توجه خوانندگان گرامى را به سخن خود عمر در اين مورد جلب كنم كه مى گويد «ارتبت ارتيابا لم ارتبه منذ اسلمث» چنان شكى كردم كه از هنگام مسلمان شدن چنان شكى نكرده بودم. در پى همين سخن مى گويد: اگر يارانى پيدا مى كردم از دين بيرون مى رفتم، به متن عربى مغازى واقدى، ص 607 و ترجمه آن، ص 461 مراجعه فرماييد. م. خداوند خطاب به پيامبر خود چنين فرموده است «و اگر نه اين است كه پايدارت داشتيم نزديك بود گرايشى اندك به آنان بيابى» و هيچ كس از افزوده شدن يقين و طمانينه خويش بى نياز نيست، و از اين گوينده (عمر بن خطاب) كارهاى ديگرى هم جز اين سرزده است، مانند گفتار او به پيامبر (ص) كه «آزادم بگذار تا گردن ابوسفيان را بزنم» و سخن ديگرش كه «بگذار گردن عبدالله بن ابى» يا «گردن حاطب بن ابى بلتعه را بزنم» و پيامبر (ص) او را از شتاب در اين كارها نهى مى فرمود. همچنين هنگامى كه رسول خدا (ص) بر جنازه عبدالله بن ابى بن سلول نماز مى گزارد عمر كنار جامه آن حضرت را گرفت و كشيد و گفت «چرا و چگونه براى سالار منافقان نماز مى گزارى و طلب آمرزش مى كنى» در همه اين كارها هيچ دليلى بر وقوع كار زشت وجود ندارد (!) كه او (عمر) خميره اش بر تندى و بدخويى و خشونت سرشته شده بود و آنچه مى گفت به مقتضاى سرشت و طبيعتش بود و به هر حال و هر صورتى كه بوده است به اسلام از ولايت و خلافت او خير بسيارى رسيده است.
]

گويد: على عليه السلام فرموده است «همانا با جان خويش با رسول خدا مواسات كردم». آرى، اين كارى است كه على (ع) بدون هيچ بحث و گفتگويى بدان ويژه است، در جنگ احد و حنين كه مردم گريختند او پايدارى كرد و كسانى كه پيامبر پيش از او براى فتح خيبر گسيل فرموده بود گريختند و حال آنكه او زير درفش خويش چندان پايدارى كرد تا خيبر را گشود. محدثان روايت كرده اند كه چون در جنگ احد پيامبر (ص) سخت زخمى شد، مردم گفتند: محمد كشته شد. در همين حال فوجى از مشركان پيامبر را ديدند كه ميان كشتگان در افتاده است، ولى هنوز زنده است. آن گروه آهنگ آن حضرت كردند. پيامبر به على فرمود: اين گروه را از من كفايت كن. على عليه السلام بر آن فوج حمله برد و سالارشان را كشت.

گروهى ديگر آهنگ پيامبر كرد: كه باز هم رسول خدا فرمود: اى على، اين گروه را از من كفايت كن و او بر ايشان حمله كرد آنان را منهزم ساخت و سالارشان را كشت، فوج سوم آهنگ حمله كردند. على (ع) همانگونه آنان را شكست داد. پس از اين موضوع پيامبر (ص) مكرر مى فرمود «جبريل به من گفت: اى محمد! اين كار على مواسات راستين است و من گفتم: چه چيزى او را از اين كار بازمى دارد كه او از من است و من از اويم و جبريل گفت من هم از شما دو تن هستم.»

همچنين محدثان روايت كرده اند كه مسلمانان در آن روز آواى كسى را از سوى آسمان شنيدند كه ندا مى داد «شمشيرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نيست» پيامبر (ص) به حاضران فرمود آيا مى شنويد؟ اين نداى جبريل است.

در جنگ حنين على عليه السلام همراه تنى چند از بنى هاشم پس از آنكه مسلمانان پشت به جنگ دادند، ايستادگى و از پيامبر دفاع كرد و مقابل پيامبر شروع به كشتن گروهى از (قبيله ى) هوازن كرد تا سرانجام انصار پيش او برگشتند و قبيله هوازن شكست خوردند و اموال ايشان به غنيمت گرفته شد. داستان جنگ خيبر هم مشهور است.

پس از اين موضوع على عليه السلام درباره مرگ پيامبر (ص) سخن گفته است و چنين اظهار داشته است «همانا پيامبر قبض روح شد در حالى كه سرش بر سينه ام بود و جانش در كف دست من روان شد و من آن را بر چهره خويش كشيدم». گفته شده است: هنگام رحلت رسول خدا (ص) اندكى خون از دهانش بيرون ريخت و على عليه السلام آن خون را به چهره خويش ماليد.

روايت شده است كه ابوطيبه ى خونگير در هنگام زندگانى رسول خدا اندكى از خون آن حضرت را آشاميد

[لابد از سوراخ شاخ خونگيرى. م. و به ابوطيبه فرمود از اين پس شكمت هرگز گرسنه نمى شود.
]

اينكه على عليه السلام فرموده است «خانه و اطراف آن به فغان آمد» يعنى از فرشتگانى كه در خانه فروآمده بودند بانگ ناله و فرياد برخاست و من آن را شنيدم و كس ديگرى از ساكنان خانه آن را نشنيد.

خبر رحلت رسول خدا (ص)

در مورد داستان رحلت پيامبر (ص) چنين روايت شده است كه اواخر ماه صفر سال يازدهم هجرت بيمارى آن حضرت آشكار شد، او سپاه اسامه بن زيد را مجهز كرد و به آنان فرمان داد به ناحيه بلقاء بروند همانجا كه زيد و جعفر كشته شده بودند و در سرزمين روم قرار داشت. همان شب پيامبر (ص) به زيارت بقيع رفت و فرمود به من فرمان آمرزشخواهى براى ايشان داده شده است، و خطاب به خفتگان بقيع چنين فرمود: سلام بر شما باد! اى اهل گورها، اين حالتى كه در آن هستيد بر شما گواراتر باد از آنچه مردم در آن قرار دارند! فتنه ها چون پاره هاى شب تاريك فراآمدند كه آغازشان از پى پايانشان است و پيوسته به يكديگرند. سپس پيامبر (ص) مدتى طولانى براى مردگان بقيع طلب آمرزش كرد و پس از آن به ياران خود گفت «جبرئيل همه ساله قرآن را يك بار بر من عرضه مى داشت و امسال آن را دوبار به من عرضه كرده است و براى آن سببى جز فرارسيدن مرگ خويش نمى بينم». سپس به خانه خويش برگشت. بامداد آن شب براى مردم خطبه ايراد كرد و چنين فرمود:

«اى مردمان! براى من ناپديد شدن از ميان شما نزديك شده است هر كس را وعده اى داده ام بيايد تا آن را برايش برآورم و هر كه را از من طلبى است بيايد تا آن را بپردازم. اى مردم، بدانيد كه ميان خدا و كسى هيچ گونه پيوند و نسبى نيست كه بدان سبب خيرى بهره او قرار دهد يا شرى را از او منصرف گرداند و فقط عمل است كه مايه آن خواهد بود. هان! مبادا كسى بر خلاف اين ادعا كند و آرزو داشته باشد و سوگند به كسى كه مرا به حق برانگيخته است هيچ چيز جز عمل همراه با رحمت خداوند رستگارى نمى بخشد و اگر من خود عصيان كنم همانا درمانده و سرگشته مى شوم. بارخدايا گواه باش كه من ابلاغ كردم.»

آن گاه از منبر فرود آمد و با مردم نمازى مختصر و سبك گزارد و به خانه ام سلمه رفت و پس از آن به خانه عايشه رفت و زنان و مردانى به پرستارى او پرداختند. زنان عبارت بودند از: دخترش فاطمه (ع) و همسرانش، مردان عبارت بودند از على عليه السلام و عباس و حسن و حسين عليهماالسلام كه در آن هنگام دو پسر بچه بودند. گاهى نيز فضل بن عباس پيش آنان مى رفت. پس از آن هنگام بيمارى آن حضرت ميان مسلمانان چند اختلاف پيش آمد: نخستين ستيز هنگامى روى داد كه پيامبر فرمود «براى من كاغذ و دوات بياوريد» و پس از آن موضوع خوددارى از حركت با لشكر اسامه بود و اين سخن عياش بن ابى ربيعه

[عياش كه نام اصلى او عمرو و ملقب به ذوالرمحين است پسر عموى خالد بن وليد و از پيشگامان مسلمانان است. كه در سال پانزدهم هجرت در گذشته است. به الاصابه ابن حجر، شماره 6123 مراجعه فرماييد. م. كه آيا بايد اين نوجوان (اسامه) بر همه مهاجران و انصار فرماندهى كند. سپس بيمارى پيامبر (ص) شدت يافت. هنگامى كه بيمارى سبكتر بود خود پيامبر (ص) با مردم نماز مى گزارد و چون بيمارى سخت تر شد به ابوبكر دستور داد با مردم نماز بگزارد، و درباره شمار نمازهايى كه ابوبكر با مردم گزارده اختلاف است. شيعيان مى گويند ابوبكر فقط با مردم يك نماز گزارده است آن هم همان نمازى است كه پيامبر (ص) در حالى كه به على عليه السلام و فضل بن عباس تكيه داده بود آمد و در محراب ايستاد و ابوبكر را كنار زد. و حال آنكه خبر صحيح در اين مورد كه مشهورتر است و بيشتر نقل شده است و به عقيده من هم صحيح تر است آن است كه همان يك نماز نبوده است و ابوبكر پس از آن دو روز ديگر هم با مردم نماز گزارده است. آن گاه پيامبر (ص) رحلت فرمود، برخى مى گويند پيامبر (ص) دو شب باقى مانده از صفر رحلت فرموده است و اين گفتارى است كه شيعيان بر آن عقيده اند ولى بيشتر مورخان بر اين عقيده اند كه پيامبر (ص) چند روزى از ماه ربيع الاول گذشته بود كه رحلت كرد.
]

درباره مرگ آن حضرت هم اختلاف شد، عمر آن را انكار كرد و گفت پيامبر هرگز نمرده است (!) بلكه غيبتى كرده است و بزودى برمى گردد. ابوبكر او را از اين گفتار بازداشت و براى او آيات قرآن را كه متضمن معنى مرگ پيامبر (ص) بود خواند و عمر از عقيده خود به عقيده ابوبكر برگشت.

مسلمانان درباره اينكه پيامبر (ص) را كجا به خاك بسپرند اختلاف نظر پيدا كردند، برخى چنان مصلحت ديدند كه او را در مكه دفن كنند كه زادگاهش بوده است، برخى گفتند: بدون ترديد او را در مدينه در بقيع يا كنار شهيدان احد به خاك مى سپاريم و سرانجام بر آن اتفاق كردند كه جسد پيامبر را در همان حجره كه قبض روح شده است به خاك بسپرند، و گروه گروه و بدون اينكه كسى بر آنان امامت كند و بر جنازه آن حضرت نمازگزاردند. گفته شده است على عليه السلام چنين پيشنهاد كرد و از او پذيرفتند.

مى گويم: من از اين موضوع شگفت مى كنم زيرا نمازگزاردن بر جنازه پيامبر (ص) پس از بيعت با ابوبكر بوده است و نمى دانم چه چيز مانع آن شده است كه ابوبكر پيش برود و به عنوان امام نماز بگزارد!

[براى اطلاع بيشتر در اين مورد به ارشاد شيخ مفيد، صفحات 98 -101 مراجعه فرماييد. م.
]

همچنين درباره اينكه براى آن حضرت لحد بسازند يا شكافى در ديوار گور ايجاد كنند اختلاف پيدا كردند. عباس عموى پيامبر (ص) كسى را پيش ابوعبيده بن جراح فرستاد كه براى مردم مكه گور مى كند و طبق عادت آنان لحد نمى ساخت و على عليه السلام مردى را پيش ابوطلحه انصارى فرستاد كه براى مردم مدينه گور مى كند و بر عادت آنان لحد مى ساخت، و على عليه السلام عرضه داشت: پروردگارا خودت براى پيامبرت برگزين! ابوطلحه رسيد و براى پيامبر (ص) لحد ساخت و پيكر پيامبر را به گور درآوردند.

درباره اينكه چه كسانى وارد گور شوند ستيز كردند و على عليه السلام مردم را از آن كار منع كرد و فرمود: كسى جز من و عباس وارد گور نخواهد شد ولى سپس با وارد شدن فضل پسر عباس و اسامه بن زيد- وابسته و آزاد كرده خاندان پيامبر (ص)- نيز موافقت كرد. در اين هنگام انصار بانگ برآوردند و زارى كردند تا اجازه دهد مردى از ايشان وارد گور شود، اوس بن خولى را كه از شركت كنندگان در جنگ بدر بود وارد گور ساختند.

غسل پيامبر (ص) را على عليه السلام با دست خود عهده دار شد و فضل بن عباس آب مى ريخت.

محدثان از على عليه السلام روايت مى كنند كه مى گفته است: هيچ عضوى از اعضاى پيامبر (ص) را حركت نمى دادم مگر اينكه خودش حركت مى كرد و من هيچ گونه سنگينى احساس نمى كردم گويى كسى با من همراه بود و مرا يارى مى داد. بديهى است كه كسى جز فرشتگان نبوده اند.

اما موضوع آواى فرشته و شنيدن صدا را گروهى بسيار از محدثان از قول على عليه السلام روايت كرده اند. شيعيان روايت مى كنند كه على عليه السلام بر چشمهاى فضل بن عباس در آن هنگام كه بر پيكر پيامبر آب مى ريخت پارچه بست و پيامبر (ص) به او چنين وصيت كرده و فرموده بود بر بدن برهنه من هر كس جز تو نگاه كند كور خواهد شد.

[اين موضوع در كتابهاى معتبر اهل سنت هم آمده است. براى نمونه به طبقات ابن سعد ج 2، بخش 2، ص 61، چاپ ادوارد ساخاو مراجعه فرماييد. م.
]

/ 314