حکمت 363 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 363

لا شرف اعلى من الاسلام و لا عز اعز من التقوى و لا معقل احسن

[در متن و در نهج البلاغه همراه با ترجمه از قرن پنجم و ششم چاپ استاد دكتر جوينى به صورت «احسن» آمده است. م. من الورع و لا شفيع انجح من التوبه و لا كنز اغنى من القناعه و لا مال اذهب للفاقه من الرضى بالقوت.
]

و من اقتصر على بلغه الكفاف فقد انتظم الراحه و تبوا خفض الدعه. و الدعه مفتاح النصب و مطيه التعب و الحرص و الكبر و الحسد دواع الى التقحم فى الذنوب و الشر جامع لمساوى العيوب.

[اين سخنان هم از خطبه ى وسيله است كه تمام آن را كلينى در روضه كافى، صفحه ى 18 و گزينه آن را ابن شعبه حرانى در تحف العقول، صفحه ى 67 آورده اند. م.
]

«هيچ شرفى برتر از اسلام نيست و هيچ عزتى ارجمندتر از پرهيزگارى نيست و هيچ دژى استوارتر از پارسايى و هيچ شفيعى رستگارتر از توبه و هيچ گنجينه اى پرمايه تر از قناعت نيست، هيچ مالى چون خشنودى به روزى روزانه ى درويشى را نمى زدايد.

و آنكه به روزى روزانه بسنده كرد آسايش خود را فراهم ساخت و در راحت جاى گرفت، رغبت به دنيا كليد دشوارى و مركب رنج است، آز و خودپسندى و رشك انگيزه هاى بى پروا به گناه درافتادن است و شر و بدى فراهم آورنده ى همه ى عيبهاست.»

در مورد همه ى اين معانى پيش از اين مكرر سخن گفته شده است و در هر بار سخنان تازه عرضه داشته ايم، اميرالمومنين عليه السلام هم اين كلمات را براى اقامه ى دليل و اتمام حجت بر مكلفان تكرار مى فرمايد. همچنان كه خداوند متعال در قرآن مجيد مواعظ را مكرر بيان فرموده است. ابوذر كه خدايش از او خشنود باد، ميان مردم نشسته بود، همسرش آمد و گفت: تو اين جا ميان مردم نشسته اى و به خدا سوگند ما در خانه هيچ خوراك و آشاميدنى نداريم. ابوذر فرمود: اى فلان! پيش روى ما گردنه اى سخت پرپيچ و خم است كه از آن كسى جز سبكباران نمى گذرند و رهايى نمى يابند. همسرش در حالى كه خشنود بود برگشت.

حکمت 364

و قال عليه السلام لجابر بن عبدالله الانصارى:

يا جابر، قوام الدين و الدنيا باربعه: عالم يستعمل علمه و جاهل لا يستنكف ان يتعلم و جواد لا يبخل بمعروفه و فقير لا يبيع آخرته بدنياه، فاذا ضيع العالم علمه استنكف الجاهل ان يتعلم و اذا بخل الغنى بمعروفه باع الفقير آخرته بدنياه.

يا جابر، من كثرت نعمه الله عليه، كثرت حوائج الناس اليه، فمن قام بما يجب الله فيها عرض نعمه الله لدوامها و من ضيع ما يجب لله فيها عرض نعمته لزوالها.

[اين سخنان پيش از نهج البلاغه در تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام و به نقل از آن در بحارالانوار، جلد اول، صفحه ى 178 و در خصال، جلد اول، صفحه ى 90 و تحف العقول، صفحه ى 159 آمده است. م.
]

و آن حضرت به جابر بن عبدالله انصارى فرمود:

«اى جابر، پايدارى دين و دنيا به چهار چيز وابسته است: دانايى كه دانش خود را به كار بندد و نادانى كه از آموختن سرباز نزند و بخشنده اى كه در بخشش خود بخل نورزد و درويشى كه آخرت خود را به دنياى خويش نفروشد و هرگاه عالم، علم خود را تباه سازد، نادان از آموختن سرباز مى زند و هرگاه توانگر در بخشش مال خود بخل بورزد، درويش آخرت خود را به دنيايش مى فروشد.

اى جابر، هر كس نعمت خدا بر او فزون شود، نيازهاى مردم بر او فزونى مى يابد و هر كس به آنچه خداوند در نعمت او واجب فرموده است قيام كند، خداوند نعمتش را براى او پايدار فرمايد و هر كس آنچه را خداوند در نعمت او واجب فرموده است تباه سازد خداوند نعمتش را به زوال كشاند.»

حکمت 365

و روى ابن جرير الطبرى فى تاريخه، عن عبدالرحمان بن ابى ليلى الفقيه، و كان ممن خرج لقتال الحجاج مع ابن الاشعث، انه قال فيما كان يحض به الناس على الجهاد: انى سمعت عليا رفع الله درجته فى الصالحين و اثابه ثواب الشهداء و الصديقين، يقول يوم لقينا اهل الشام:

ايها المومنون، انه من راى عدوانا يعمل به و منكرا يدعى اليه، فانكره بقلبه فقد سلم و برى و من انكره بلسانه فقد اجر. و هو افضل من صاحبه و من انكره بالسيف لتكون كلمه الله هى العليا و كلمه الظالمين هى السفلى، فذلك الذى اصاب سبيل الهدى و قام على الطريق و نور فى قلبه اليقين.

[به تاريخ طبرى، ذيل وقايع سال هشتاد و دوم هجرت مراجعه فرماييد. م.
]

ابن جرير طبرى در تاريخ خود از عبدالرحمان بن ابى ليلى فقيه

[ذهبى در ميزان الاعتدال، جلد دوم، صفحه ى 584 او را از پيشوايان مورد وثوق تابعان مى داند. م. چنين آورده است: عبدالرحمان از كسانى بود كه همراه ابن اشعث براى جنگ با حجاج بيرون آمده بود، او ضمن سخنانى كه در تشويق مردم به جهاد مى گفت، چنين اظهار داشت: روز رويارويى ما با مردم شام، از على كه خداوند درجه ى او را ميان صالحان برتر كناد و ثواب شهيدان و صديقان به او ارزانى داراد شنيدم كه چنين مى فرمود:
]

«اى مومنان! هر كس ببيند ستم مى شود و به كار منكر فرامى خوانند و با دل خود آن را نپسندد به سلامت مانده و از گناه برى است و هر كس كه آن را به زبان انكار كند همانا كه پاداش داده شده است و از دوست خود- كه فقط در دل آن را ناپسند شمرده است- برتر است و هر كس با شمشير به انكار آن برخيزد تا كلام خدا برتر و سخن ستمگران پست گردد، او همان كسى است كه به راه هدايت رسيده و بر آن ايستاده است و پرتو يقين در دل او تابان مى شود.»

درباره ى نهى از منكر پيش از اين سخن گفته شد و به زودى مطالب ديگرى هم در اين باره مى آوريم، نهى از منكر در دوره ى جاهلى هم ميان اعراب معمول بوده است، آنچنان كه قريش پيمان معروف «حلف الفضول» را به همين منظور منعقد كردند و قبايلى سوگند خوردند و همپيمان شدند كه براى هميشه ظالم را از ستم بازدارند و ستمديده را يارى دهند و حق او را بستانند و ما آن را در مباحث گذشته آورديم.

حکمت 366

و قال عليه السلام فى كلام له غير هذا يجرى هذا لمجرى:

فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه، فذلك المستكمل لخصال الخير و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التارك بيده، فذلك متمسك بخصلتين من خصال الخير و مضنيع خصله و منهم المنكر بقلبه و التارك بيده و لسانه، فذاك الذى ضيع اشرف الخصلتين من الثلاث و تمسك بواحده و منهم تارك لانكار المنكر بلسانه و قلبه و يده، فذلك ميت الاحياء و ما اعمال البر كلها و الجهاد فى سبيل الله عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثه فى بحر لجى و ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر لا يقربان من اجل و لا ينقصان من رزق و افضل من ذلك كله كلمه عدل عند امام جائر.

[بخشى از اين كلمات را پيش از سيدرضى، ابوطالب مكى در كتاب قوت القلوب، جلد اول، صفحه ى 381 آورده است و به غزالى، احياء علوم الدين، جلد دوم، صفحات 308 و 315 و سنن ابى داود، جلد چهارم، صفحه ى 175 مراجعه شود. م.
]

«و آن حضرت در گفتار ديگرى كه در همين زمينه است، چنين فرموده است: برخى از مردم كار ناپسند را با دست و دل و زبان خود ناپسند مى دارند، چنين كسى خصلتهاى پسنديده را به كمال رساننده است و برخى از ايشان با زبان و دل آن را ناپسند مى شمرند ولى با دست اقدامى نمى كنند، چنين كسى دو خصلت از خصال خير را گرفته است و يك خصلت را تباه ساخته است، برخى آن را با دل خويش ناپسند مى شمرد و دست و زبان را به كار نمى برد، چنين كسى دو خصلتى را كه شريف تر است از آن سه خصلت رها كرده است و فقط به يك خصلت پرداخته است، برخى آن را با دل و دست و زبان رها ساخته است، چنين كسى مرده زندگان است. تمام كارهاى خير و جهاد در راه خدا در قبال امر به معروف و نهى از منكر چون دميدنى است بر درياى پهناور موج انگيز و همانا كه امر به معروف و نهى از منكر نه مرگ را نزديك مى سازد و نه روزى را مى كاهد و برتر از همه ى اينها سخن عدالت است كه پيش روى حاكم ستمگر گفته شود.»

ابن ابى الحديد، ضمن توضيح پاره اى از لغات مى گويد: پيش از اين درباره ى امر به معروف و نهى از منكر كه به نظر ياران معتزلى ما يكى از اصول پنجگانه است، سخن گفتيم و گفتن سخن عدل پيش حاكم ستمگر نظير سخنانى است كه از زيد بن ارقم روايت شده است كه چون سر امام حسين عليه السلام را پيش عبيدالله بن زياد- و گفته شده است پيش يزيد بن معاويه- آوردند و او ديد كه با چوبدستى خود به دندانهاى پيشين آن حضرت مى زند، گفت: هان! بس كن و دست بردار كه چه بسيار ديدم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آنها را مى بوسد.

ابن ابى الحديد سپس بحثى مفصل درباره ى بيان خلاصه اقوال معتزله در مورد امر به معروف و نهى از منكر ايراد كرده است كه چون بحث كلامى و فقهى است و بر طبق نظر معتزله موضوع را بررسى كرده است، خارج از موضوع كار اين بنده است.

حکمت 367

و روى ابوجحيفه

[وهب بن وهب، يا وهب بن عبدالله ملقب به ابوجحيفه از كسانى است كه درك محضر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را كرده است ولى به هنگام رحلت آن حضرت هنوز به حد بلوغ نرسيده بوده است. او از ياران على عليه السلام است و به سال 72 هجرى درگذشته است. به مرحوم محدث قمى، الكنى و الالقاب، جلد اول، صفحه ى 32، چاپ صيدا مراجعه فرماييد. م. قال: سمعت اميرالمومنين عليه السلام يقول:
]

ان اول ما تغلبون عليه من الجهاد، الجهاد بايديكم، ثم بالسنتكم، ثم بقلوبكم، فمن لم يعرف بقلبه معروفا و لم ينكر منكرا، قلب فجعل اعلاه اسفله و اسفله اعلاه.

[اين سخن را على بن ابراهيم در تفسير خود و غزالى در احياء علوم الدين، جلد دوم، صفحه ى 311 و ديگران آورده اند. م.
]

«ابوجحيفه گويد: از اميرالمومنين عليه السلام شنيدم مى فرمود:

نخستين مرحله از جهاد كه از آن باز مى مانيد، جهاد با دستهايتان خواهد بود و سپس به زبانهايتان و پس از آن به دلهايتان و آنكه با دل كار پسنديده را پسنديده و كار ناپسند را زشت نشمرد سرشت او دگرگون مى گردد، فرازش نشيب و نشيب او فراز مى شود.»

حکمت 368

ان الحق ثقيل مرى و ان الباطل خفيف وبى.

[اين سخن را خطاب به عثمان بن عفان فرموده است و آن را بلاذرى در انساب الاشراف جلد پنجم، مصر، صفحه ى 44 و ابن اعثم كوفى در الفتوح، جلد دوم، صفحه ى 189 نظير آن را آورده اند. م.
]

«همانا حق سنگين گوارا و باطل سبك ناگوار- و بازاى- است.»

ابن ابى الحديد ضمن توضيح صرفى برخى از لغات اين سخن چنين مى گويد: مقصود على عليه السلام اين است كه حق اگر چه سنگين است ولى فرجامش پسنديده است و سرانجامش مطلوب و باطل هر چند سبك است فرجامش ناپسند و سرانجامش نكوهيده است. هيچ يك از شما نبايد شيرينى باطل را بر كار خود بار كند كه در لذت اندك زودگذرى كه از پى آن زيانهاى گران آخرتى باشد خيرى نيست و هيچ يك از شما را سنگينى حق از آن بازندارد كه تحمل آن فرجام پسنديده دارد، همانگونه كه بيمار چون لذت بهبود و سلامت را احساس كند، آشاميدن داروى تلخ را ستايش مى كند.

حکمت 369

لا تامنن على خير هذه الامه عذاب الله، لقوله سبحانه و تعالى: «فلا يامن مكر الله الا القوم الخاسرون»

[بخشى از آيه ى 99 سوره ى اعراف. و لا تياسن لشر هذه الامه من روح الله تعالى، «انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون.» ]

[بخشى از آيه ى 87 سوره ى يوسف. ]

[ابن عبدربه مالكى در عقدالفريد، جلد دوم، صفحه ى 139 اين سخن را آورده است. م.
]

«بر نيكوترين افراد اين امت از عذاب خدا ايمن مباش كه خداى سبحان و متعال فرموده است: از كيفر خدا، ايمن نيستند مگر زيان كاران. و براى بدترين فرد اين امت از رحمت خدا نوميد مشو كه همانا از رحمت خدا نوميد نباشند جز كافران.»

اين سخنى است كه شايسته است آن را بدينگونه معنى كرد كه على عليه السلام از قضاوت قطعى درباره ى اشخاص به ويژه در غيبت ايشان منع فرموده است و براى هيچ كس جايز نيست كه بگويد: فلان كس رستگار است و بهشت بر او واجب شده است و فلان كس هلاك گرديده و دوزخى است و اين سخن حق است، زيرا در مورد اعمال پسنديده نمى توان گفت به طور قطع انجام دهنده ى آن اهل بهشت است، مگر اينكه عاقبت به خير باشد، در مورد اعمال نكوهيده هم همينگونه است مگر اينكه مرتكب آن بر همان حال بميرد.

حکمت 370

البخل جامع لمساوى ء العيوب و هو زمام يقاد به الى كل سوء.

[طرطوشى اين سخن را در سراج الملوك، صفحه ى 384 و حرانى در تحف العقول، صفحه ى 66 آورده اند. م.
]

«بخل ج مع آورنده براى بديهاى همه ى عيوب است و لگامى است كه به سوى هر بدى مى كشاند.»

درباره ى بخل و تنگ چشمى پيش از اين سخن گفته شد و اينك مطالب ديگرى در اين باره مى آوريم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: «جود درختى از درختهاى بهشت است، هر كس يكى از شاخه هاى آن را در دست بگيرد او را به بهشت مى رساند و بخل درختى از درختهاى دوزخ است، هر كس يكى از شاخه هاى آن را در دست بگيرد او را به دوزخ مى رساند.»

و همان حضرت فرموده است: «چه دردى بدتر از بخل است.»

و خداوند سبحان فرموده است: «و هر كس از بخل نفس خويش نگه داشته شود همانا كه آنان رستگاران هستند.»

[بخشى از آيه ى هشتم سوره ى حشر. و از شرافت جود اين است كه خداوند آن را با ايمان قرين ساخته و شخص بخشنده را اهل فلاح دانسته و در آغاز سوره بقره ى فرموده است: «كسانى كه به غيب ايمان آورده اند و نماز را برپا مى دارند و از آنچه به ايشان روزى كرده ايم انفاق مى كنند... آنان رستگاران هستند.»
]

و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است: «هرگز ايمان و بخل در دلى جمع نمى شود.»

گفته اند، جود فقط در مورد جود خداوند به كار مى رود كه خالى از هر خواسته و غرض است و كسى كه به خواسته و غرضى جود مى كند و به عنوان مثل ستايش را دوست مى دارد و به آن منظور جود مى كند، تاجرى است كه چيزى را مى دهد تا چيز ديگرى را بستاند.

حکمت 371

يابن آدم، الرزق رزقان: رزق تطلبه و رزق يطلبك، فان لم تاته اتاك، فلا تحمل هم سنتك على هم يومك، كفاك كل يوم على ما فيه، فان تكن السنه من عمرك فان الله تعالى سيوتيك فى كل غد جديد ما قسم لك و ان لم تكن السنه من عمرك، فما تصنع بالهم فيما ليس لك و لم يسبقك الى رزقك طالب و لن يغلبك عليه غالب و لن يبطى عنك ما قد قدر لك.

قال: و قد مضى هذا لكلام فيما تقدم من هذا الباب، الا انه هاهنا اوضح و اشرح، فلذلك كررناه على القاعده المقرره فى اول هذا الكتاب.

[در فصل نامه ها ضمن نامه ى اميرالمومنين عليه السلام به امام حسن آمده است و پيش از سيدرضى، ابوطالب مكى در دو جاى قوت القلوب، جلد اول، صفحات 158 و 31 و ابن عبدربه در عقدالفريد، جلد سوم، صفحه ى 157 آن را آورده اند. م.
]

«اى پسر آدمى، روزى دوگونه است: يكى آنكه تو در جستجوى آنى و روزى اى كه آن در جستجوى توست و اگر تو به سوى آن نروى، آن به سوى تو خواهد آمد، پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خويش منه كه روزى هر روز تو را بس است، اگر آن سال در شمار عمر تو باشد، خداى متعال در هر فردايى آنچه را كه روزى تو باشد به تو مى رساند و اگر آن سال از عمر تو نباشد با اندوهى كه از آن تو نيست چه مى كنى و در آنچه كه روزى توست هيچ خواهنده اى پيشى نمى گيرد و هيچ چيره گرى بر آن چيره نخواهد شد و آنچه براى تو مقدر شده باشد، تاخير نخواهد پذيرفت.»

سيدرضى گويد: سخن در اين زمينه در مطالب كتاب كه از اين دست بود گذشت، جز اينكه در اين جا آن سخن واضح تر و گسترده تر است و بدين سبب طبق قاعده اى كه در آغاز اين كتاب گفتيم، آن را تكرار كرديم.

ابن ابى الحديد مى گويد: درباره ى معانى اين فصل پيش از اين سخن گفته شد و روايت است كه گروهى پيش جنيد رفتند و از او براى جستجوى روزى اجازه خواستند. گفت: اگر مى دانيد روزى شما كجاست، آن را جستجو كنيد. گفتند: از پيشگاه خداوند متعال آن را مسالت مى كنيم، گفت: اگر مى دانيد كه خداوند شما را فراموش كرده است به يادش آوريد، گفتند: به خانه اى مى رويم و توكل مى كنيم و منتظر مى مانيم كه چه خواهد شد، گفت: توكل بر تجربه خود شك و ترديد است. گفتند: چاره چيست؟ گفت: چاره در ترك چاره است. و روايت است كه مردى پيوسته بر در خانه ى عمر بود، آنچنان كه عمر از او دلتنگ شد و گفت: اى فلان آيا به سوى خداوند متعال هجرت كرده اى يا به خانه ى عمر؟ برو قرآن بياموز كه به زودى تو را از در خانه ى عمر بى نياز مى سازد. آن مرد برفت و مدتى غايب بود تا آنكه عمر سراغ او را گرفت. معلوم شد در گوشه اى سرگرم عبادت است. عمر پيش او آمد و گفت: مشتاق تو شدم، چه چيزى تو را از ما بازداشته است؟ گفت: قرآن خواندم و مرا از عمر و آل عمر بى نياز ساخت. عمر گفت: خدايت رحمت كناد چه در آن يافتى؟ گفت: اين آيه كه مى فرمايد: «روزى شما و آنچه وعده كرده مى شويد در آسمان است.»

[آيه ى 22 سوره ى والذاريات. گفتم روزى من در آسمان است و من آن را در زمين مى جويم. چه بد مردى كه منم. عمر گريست و گفت: راست گفتى. و پس از آن به ديدارش مى آمد و كنارش مى نشست.
]

حکمت 372

رب مستقبل يوما ليس بمستدبره. و مغبوط فى اول ليله قامت بواكيه فى آخره.

[اين سخن از وصيت آن حضرت به فرزندش محمد بن حنفيه است و صدوق (ره) آن را در الفقيه، جلد چهارم، صفحه ى 276 آورده است و سبط ابن جوزى هم در تذكره الخواص، صفحه ى 135 آن را نقل كرده است. م.
]

«بسا كس كه آغاز روزى را ديد و آن را به پايان نرساند و چه بسا كس كه در آغاز شب بر او رشك بردند و در پايان آن شب بانگ مويه گران بر او برخاست.»

نظير اين گفته ى شاعر كه چنين سروده است:

اى خفته در شب كه به آغاز آن شادمانى، حوادث گاه به هنگام سحر فرامى رسد. و يا اين بيت: «شبى آرام تو را فريب ندهد كه سحرگاه مرگها را فرامى رساند.»

/ 314