حکمت 464 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 464

و قال عليه السلام فى دعاء استسقى به: اللهم اسقنا ذلل السحائب دون صعابها.

[اين سخن را ابن اثير در النهايه، جلد دوم، صفحه ى 166 ذيل لغت ذلل آورده است. م.
]

قال الرضى رحمه الله تعالى: و هذا من الكلام العجيب الفصاحه و ذلك انه عليه السلام شبه السحب ذوات الرعود و البوارق و الرياح و الصواعق، بالابل الصعاب التى تقمص بر حالها و تتوقص بركبانها و شبه السحائب الخاليه من تلك الزوابع بالابل الذلل التى تحتلب طيعه و تقتعد مسمحه.

و آن حضرت در دعاى هنگام باران خواستن فرمود: «پروردگارا ما را با ابرهاى رام نه ابرهاى سركش سيراب فرماى.»

سيدرضى كه خدايش رحمت كناد گفته است: و اين سخن را فصاحتى شگفت است كه آن حضرت ابرهاى همراه با برقها و تندرها و بادها و آذرخشها را به شتران سركش تشبيه فرموده است كه بار خود را از پشت مى اندازند و نسبت به سواران خود سركشى مى كنند و ابرهاى خالى از رعد و برق ترسناك را به شتران رامى كه به آسانى دوشيده مى شوند و به راحتى بر پشت آنان مى نشينند، تشبيه فرموده است.

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن نوشته است: سيدرضى كه خدايش رحمت كناد با شرحى كه درباره ى اين سخن داده است، زحمت شرح آن را از دوش ما برداشته است.

حکمت 465

و قيل له عليه السلام: لو غيرت شيبك يا اميرالمومنين! فقال: الخضاب زينه و نحن قوم فى مصيبه برسول الله صلى الله عليه و آله.

[در ديگر نسخه هاى نهج البلاغه اين سخن اندك تفاوتى دارد، اميرالمومنين عليه السلام خضاب نمى فرموده است. شيخ بزرگوار ابونصر حسن طبرسى در مكارم الاخلاق، چاپ اعلمى، بيروت، صفحه ى 83 در اين باره بحث كرده است. م.
]

«آن حضرت را گفتند اى اميرالمومنين چه مى شد اگر موهاى سپيد خود را رنگ مى كردى! فرمود: رنگ كردن مو آرايش است و ما در سوگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سر مى بريم.»

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن مى گويد: در مورد خضاب پيش از اين به حد كافى سخن گفته شد و سپس سى و شش بيت از شاعران و اديبان بزرگى چون صابى و ابوتمام و ابن رومى و بحترى را كه در موضوع خضاب سروده شده است يا از سپيد شدن موها در آن شكوه شده است آورده است كه به ترجمه ى سه بيت از صابى قناعت مى شود:

خضابى را ميان خود و محبوبه ام قسمت كردم ولى كار من در آن برخلاف كار او بود خضابى كه در زلف و فرق سر من به كار رفت چه زشت بود و آنچه سرانگشتان او را آراست چه زيبا بود، خضابى كه گيسوى مرا از حال خود بيرون برد و سبب زشتى آن گرديد دور باد و آفرين بر آن خضاب كه كف دست محبوبه را آراست.

حکمت 466

و قال عليه السلام: ما المجاهد الشهيد فى سبيل الله باعظم اجرا ممن قدر فعف، لكاد العفيف ان يكون ملكا من الملائكه.

[اين سخن در بيشتر نسخه هاى نهج البلاغه، نيست، مرحوم فيض الاسلام و استاد محترم دكتر سيد جعفر شهيدى هم به اين موضوع اشاره كرده اند. استاد سيد عبدالزهراء حسينى هم گفته اند كه در شرح ابن ابى الحديد آمده است در شرح شيخ محمد عبده و شرح وسيط ابن ميثم و ترجمه ى فارسى قرن پنجم و ششم به تصحيح استاد دكتر جوينى نيامده است. م.
]

«و آن حضرت فرمود: پيكاركننده كشته شده در راه خدا از لحاظ پاداش بزرگتر از كسى نيست كه (به انجام دادن حرام) توانا باشد و پارسايى ورزد و چنان است كه گويى پارسا فرشته اى از فرشتگان است.»

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن چنين آورده است: سخن درباره ى پارسايى و پاكدامنى پيش از اين گذشت كه بر چند نوع است، پارسايى دست، پارسايى زبان و پارسايى شهوت جنسى كه اين يكى از همه برتر است و در حديث مرفوع آمده است: «هر كس عاشق شود و عشق خود را نهان دارد و پاكدامنى ورزد و بر آن حال بميرد شهيد مرده است و به بهشت درمى آيد.» و از جمله سخنان حكمت آميز سليمان بن داود عليه السلام اين است كه آن كس كه به هواى خود چيره شود دليرتر و استوارتر از كسى است كه به تنهايى شهرى را مى گشايد.

ابن ابى الحديد سپس داستانهايى درباره ى عفت و پاكدامنى آورده است و به اشعارى در اين مورد استشهاد كرده است كه به ترجمه ى يكى دو مورد بسنده مى شود.

يكى از خوارج پوشيده از حجاج به خانه ى يكى از همكيشان خود وارد شد، ميزبان براى انجام دادن كارهاى خود به سفرى رفت و به همسر خود گفت: اى گندم گون تو را در مورد اين ميهمان خود به انجام دادن خير و نيكى سفارش مى كنم و آن زن از زيباترين مردم بود. چون ميزبان پس از يك ماه از سفر برگشت به زن گفت: ميهمان تو چگونه بود؟ گفت: كورى او را از هر كارى بازداشته بود و ميهمان در آن مدت پلكهاى خود را بر هم نهاده بود و نه به آن زن نگريسته بود و نه به چيزى از خانه و اسباب آن تا همسرش از سفر برگشته بود.

زنى از زنان پارساى قريش بر در خانه ى خويش رفت تا آن را ببندد و سر برهنه بود، مردى بيگانه او را ديد، آن زن به خانه برگشت و موهاى خود را كه از بهترين موها بود تراشيد و چون در آن باره از او پرسيدند، گفت: من مويى را كه نامحرم ديده است بر سر خود باقى نمى گذارم.

توبه بن حمير

[توبه از مردان معروف به عشق ليلى اخيليه است و هر دو از شاعران مشهور صدر اسلام شمرده مى شوند. شرح حال هر دو ذيل شماره هاى 78 و 79 الشعر و الشعراء، بيروت 1969 ميلادى آمده است. م. يك بار از ليلى اخيليه ]

[توبه از مردان معروف به عشق ليلى اخيليه است و هر دو از شاعران مشهور صدر اسلام شمرده مى شوند. شرح حال هر دو ذيل شماره هاى 78 و 79 الشعر و الشعراء، بيروت 1969 ميلادى آمده است. م. كام خواست، ليلى را سخت از او كراهيت آمد و در پاسخ تقاضاى او چنين سرود:
]

چه بسيار نيازمند كه گفتيمش نياز خود را آشكار مساز كه تا هنگامى كه زنده باشى براى برآوردن آن راهى نيست، ما را صاحبى است كه سزاوار نيست او را خيانت كنيم تو هم همسر و دوست زنى ديگرى.

محمد بن عبدالله بن طاهر به پسرانش مى گفت: عشق بورزيد تا ظريف شويد و در همان حال پاكدامنى كنيد تا شريف شويد.

سليمان بن داود عليه السلام فرموده است: اى بنى اسرائيل شما را به دو چيز سفارش مى كنم كه هر كس آن دو را انجام دهد رستگار مى شود، به درون خود چيزى جز حلال وارد مسازيد- چيزى جز حلال مخوريد- و از دهان خود جز سخن پسنديده بيرون مياوريد.

جابر گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم به كعب بن عجره مى فرمود: «گوشتى كه از حرام روييده باشد به بهشت در نمى آيد كه آتش آن را سزاوارتر است.»

حذيفه بن اليمان در حديثى مرفوع گويد: به روز قيامت گروهى مى آيند كه حسنات ايشان همچون كوههاست ولى خداوند آنها را چون گردى پراكنده مى سازد و سپس فرمان داده مى شود آنان را به دوزخ برند، گفته شد: اى رسول خدا آنان را براى ما توصيف فرماى. فرمود: آنان نماز و روزه را انجام مى دهند و بخشى از شب را به گرفتن ساز و برگ- عبادت- مى گذرانند ولى همين كه حرام بر ايشان عرضه مى شود بر آن هجوم مى برند.

حکمت 467

و قال عليه السلام: القناعه مال لا ينفد.

قال: و قد روى بعضهم هذا الكلام عن رسول الله صلى الله عليه و آله.

[اين سخن به صورت مستقل ذيل شماره ى 54 و ضمن سخنان شماره ى 355 تكرار شده است و از جمله وصيت اميرالمومنين عليه السلام به فرزند بزرگوارش امام حسين عليه السلام است كه پيش از سيدرضى، ابن شعبه آن را در تحف العقول، صفحه ى 64 آورده است. م.
]

«و آن حضرت فرمود: قناعت مالى است كه پايان نمى پذيرد.»

سيدرضى گويد: برخى از محدثان اين سخن را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده اند. ابن ابى الحديد نوشته است پيش از اين در اين مورد سخن گفته شد و اين سخن همينگونه در سخنان على عليه السلام مكرر آمده است.

حکمت 468

و قال عليه السلام لزياد بن ابيه و قد استخلفه لعبد الله بن العباس على فارس و اعمالها، فى كلام طويل كان بينهما نهاه فيه عن تقديم الخراج:

استعمل العدل و احذر العسف و الحيف، فان العسف يعود بالجلاء و الحيف يدعو الى السيف.

[آمدى در غررالحكم، صفحه ى 49 اين سخن را آورده است و هم در نسخه ى خطى نهج البلاغه، مورخه 421 ه. ق، برگ 369 آمده است. م.
]

هنگامى كه زياد بن ابيه را قائم مقام ابن عباس بر حكومت فارس و شهرهاى تابع آن قرار داد در گفتارى دراز كه ميان آن دو صورت گرفت او را از گرفتن خراج پيش از رسيدن وقت آن نهى كرد و به او چنين فرمود: «دادگرى را به كار بند و از بيداد و ستم پرهيز كن كه بيداد سبب آوارگى گردد و ستم شمشير در ميانه آرد.»

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن مى گويد: پيش از اين درباره ى دادگرى و ستم سخن گفته شد و سپس مى افزايد كه به روزگار عثمان چنين مرسوم بود كه حاكم خراج مردم فارس را پيش از فروش ميوه ها و خواربار و به صورت پيش پرداخت دريافت مى كرد. يا سبب اين كار آن بود كه حاكم اول سال قمرى را آغاز وجوب گرفتن خراج مى دانستند و به سال شمسى توجه نداشتند و اين موضوع موجب ظلم و بيداد نسبت به مردم مى شد و گروهى بسيار از حاكمان در اين مساله به صورت نادرست عمل مى كردند و فرق ميان دو سال شمسى و قمرى را نمى دانستند تا آنكه گروهى از افراد زيرك متوجه شدند و موضوع كبيسه را پيش آوردند و هر دو سال را يكى قرار دادند. پس از آن باز اين موضوع را مهمل گذاشتند و فاصله ى ميان سال قمرى و سال پرداخت خراج كه سال شمسى بود، بسيار شد.

بحث كامل در اين مساله درخور اين جا نيست كه خارج از موضوع ادب است كه مبناى اين كتاب ما بر آن است.

حکمت 469

و قال عليه السلام: اشد الذنوب ما استخف بها صاحبها.

[نظير اين كلمه با اندك تفاوت به شماره 352 آمده است و از مكررات است كه آمدى در غررالحكم، جلد دوم، صفحه ى 427 و زمخشرى در ربيع الابرار باب الخطايا و الذنوب آورده اند. م.
]

و آن حضرت فرمود: «سخت ترين گناهان، گناهى بود كه گنهكار آن را سبك شمارد.»

[ترجمه برگرفته از ترجمه استاد دكتر سيد جعفرى شهيدى است. م.
]

بزرگى مصيبت معصيت به ميزان برخوردارى گنهكار از نعمت كسى است كه نسبت به او گناه مى ورزد و به همين سبب سيلى زدن فرزند به چهره ى پدر در بزرگى گناه قابل مقايسه با سيلى زدن به چهره ى ديگرى نيست.

و چون بارى تعالى بزرگترين نعمت دهندگان است بلكه هيچ نعمتى نيست مگر اينكه در حقيقت از نعمتهاى خداوندى است و همه ى نعمتها منسوب به اوست، بنابراين مخالفت با خداوند و انجام دادن معصيت به راستى بزرگ است و براى هيچ كس سزاوار نيست كه در كارى هر چند در گمان او كوچك باشد معصيت كند، وانگهى آن را اندك و بى ارزش بداند و اين موضوع را آشكار كند و به آن گناه اعتنا نكند كه در اين صورت علاوه بر گناه مرتكب گناهى ديگر هم شده است كه همان بى اعتنايى به اهميت آن است و حال آنكه اگر امعان نظر كند مى داند كه آن كارى بزرگ است چندان كه اگر خردمند باشد بايد بر آن به جاى اشك خون گريه كند. به همين سبب است كه اميرالمومنين عليه السلام فرموده است: «سخت ترين گناهان، گناهى بود كه گنهكار آن را سبك شمارد.»

حکمت 470

ما اخذ الله على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلموا.

[به نقل استاد محمد دشتى اين كلمه در اصول كافى، جلد اول، صفحه ى 41 و غررالحكم، جلد ششم، صفحه ى 94 و منيه المريد، شهيد ثانى و جاهاى ديگر آمده است. م.
]

«خداوند از نادانان پيمان نگرفت كه بياموزند تا نخست برعهده ى دانايان نهاد كه آموزش دهند.»

آموزش دادن علم واجب كفايى است و در خبر مرفوع آمده است: «هر كس دانشى بياموزد و آن را پوشيده دارد، خداوند به روز رستاخيز او را لگامى از آتش مى زند.»

معاذ بن جبل از قول پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه فرموده است: «علم بياموزيد كه آموختن آن موجب بيم از خداوند و تدريس آن تسبيح و كاوش درباره ى آن جهاد و طلب آن عبادت و آموزش دادن آن صدقه و بخشيدن آن به اهلش مايه ى قربت است كه راههاى دانستن حلال و حرام و بيان راه بهشت است و مونس هنگام وحشت و يار سخنگوى در خلوت و همنشين تنهايى و دوست هنگام غربت است، راهنماى آسايش و ياور به گاه سختى و مايه ى زيور نزد دوستان و اسلحه در قبال دشمنان است.»

واصل بن عطاء

[واصل بن عطاء معتزلى متولد 80 و درگذشته به 131 براى اطلاع بيشتر از آثار او به عمر رضا كحاله معجم المولفين، جلد سيزدهم، صفحه ى 159 مراجعه فرماييد. م. را ديدند كه حديثى را از كودكى مى پرسد و مى نويسد. او را گفتند: آيا كسى چون تو گفته چنين كودكى را مى نويسد؟ گفت: من خود اين حديث را از او بهتر در حفظ دارم ولى خواستم بدينگونه طعم جام رياست را به او بچشانم تا اين كار او را وادار به بيشتر فراگرفتن دانش سازد.
]

خليل

[يعنى خليل بن احمد عروضى متولد به سال 100 و درگذشته به سال 170 يا 175. به معجم المولفين، جلد چهارم، صفحه ى 112 مراجعه فرماييد. م. گفته است: دانشها قفلهايى است كه پرسشها كليدهاى آن است.
]

يكى از حكيمان گفته است: دانش خود را براى كسى كه در جستجوى آن است بذل كن و كسى را هم كه در جستجوى آن نيست به آن فراخوان وگرنه همچون كسى هستى كه ميوه اى به او داده شود كه نه خود خورد و نه به كس دهد تا تباه گردد.

حکمت 471

و قال عليه السلام: شر الاخوان من تكلف له.

[در پاره اى از نسخ در پى اين سخن توضيحى در يك سطر از سيدرضى آمده است، اين كلمه را پيش از سيدرضى ابن قتيبه در عيون الاخبار، جلد چهارم، صفحه ى 231 و ابوطالب مكى در قوت القلوب، جلد اول، دوبار در صفحه ى 181 و 490 و ابوحيان توحيدى در الصديق و الصداقه، صفحه ى 44 آورده اند. براى اطلاع بيشتر به مصادر نهج البلاغه، جلد چهارم، صفحه ى 322 مراجعه فرماييد. م.
]

«و آن حضرت فرمود: بدترين برادران كسى است كه براى او به رنج و تكلف افتند.»

بدون ترديد همينگونه است زيرا دوستى صادقانه موجب انبساط و ترك تكلف است و هرگاه براى دوستى نياز به تكلف و رودربايستى باشد دليل بر آن است كه دوستى و برادرى صادقانه نيست و هر كس برادر راستين نباشد از بدترين برادران است.

ابن ناقيا

[عبدالله بن محمد بن حسن معروف به ابن ناقيا متولد به سال 410 و درگذشته به سال 485 قمرى از اديبان و مقامه نويسان بوده است. به ترجمه ى مقاله tedaV در دانشنامه ايران و اسلام، صفحه ى 888 مراجعه فرماييد. م. در كتاب ملح الممالحه مى گويد: حسن بن سهل پيش مامون رفت، مامون به او گفت: از مروت چه مى دانى؟ گفت: نمى دانم، اميرالمومنين چه اراده فرموده است كه پاسخش دهم. مامون گفت: ملازم عمرو بن مسعده ]

[عمرو بن مسعده كه به ابوالفضل صولى هم معروف است درگذشته به سال 217 و وزير مامون عباسى و از دبيران فاضل دوره حكومت هارون و مامون است. به محمد كرد على، امراء البيان، صفحه ى 191 مراجعه فرماييد. م. شو- از او بياموز. حسن بن سهل گويد: به خانه ى عمرو رفتم، گروهى از صنعتگران در خانه اش به كار مشغول بودند و او روى آجرى نشسته بود و به ايشان مى نگريست. به او گفتم: اميرالمومنين به تو فرمان مى دهد كه مروت را بر من بياموزى. او آجرى خواست و مرا بر آن نشاند و مدتى گفتگو كرديم و من از كوتاهى كردن او نسبت به خود سخت خشمگين بودم، عمرو آنگاه به غلام خود گفت: آيا چيزى كه خورده شود پيش تو يافت مى شود؟ گفت: آرى و سينى ظريف و كوچكى آورد كه در آن دو گرده نان و سه پياله بود يكى سركه و دومى سيرابى و سومى نمك و هر دو از آن خورديم و خدمتكار آمد و دستهاى خود را شستيم. عمرو به من گفت: هرگاه بخواهى مى توانى بروى و من در حالى كه از او پرهيز مى كردم برخاستم و با او خداحافظى نكردم. او به من گفت: اگر مصلحت بدانى فلان روز پيش من بيا. من از آنچه گذشت چيزى به مامون نگفتم و چون روزى كه مرا دعوت كرده بود فرارسيد به خانه اش رفتم، همين كه براى من از او اجازه ورود خواستند تا در خانه به استقبال من آمد و مرا در آغوش كشيد و ميان دو چشم مرا بوسيد و مرا جلو انداخت و خود پشت سرم حركت مى كرد تا مرا بر مسند نشاند و خود روبه روى من نشست. خانه را به انواع فرش و زينت آراسته بودند، او با من شروع به سخن گفتن و تبادل نظر كرد تا هنگام خوراك فرارسيد، دستور داد انواع سينيهاى ميوه حاضر آوردند كه خورديم سپس سفره ها گسترده شد و انواع خوراكيهاى سرد و گرم و ترش و شيرين بر آنها نهادند. از من پرسيد چه شرابى را خوشتر مى دارى؟ گفتم. كنيزكان براى ساقى گرى و خدمت آمدند و چون خواستم برگردم همه چيز را كه آن جا بود و فراهم آورده بود از سيمينه و زرينه و جامه و فرش همراه من ساخت و مركبى گرانبها را كنار بساط آوردند و من سوار شدم. او به همه ى غلامان رومى و كنيزكانى كه در حضورش بودند فرمان داد كه پيشاپيش مركب من بدوند و گفت همه ى اينها از آن توست و آنان را براى خود بگير.
]

عمرو بن مسعده آنگاه به من گفت: هرگاه دوست و برادر تو بدون دعوت قبلى به ديدن تو آمد، براى او تكلف مكن و به هر چه آماده است قناعت كن ولى هرگاه او را دعوت مى كنى آنچه مى توانى ميزبانى و تكلف كن و از هيچ كار ممكن فروگذار مشو همانگونه كه ما انجام داديم چه آن روزى كه به ديدن ما آمدى و چه روزى كه تو را دعوت كرديم.

حکمت 472

و قال عليه السلام فى كلام له: اذا احتشم المومن اخاه فقد فارقه.

[به نقل استاد محترم سيد عبدالزهراء حسينى خطيب در مصادر نهج البلاغه و اسانيده نظير اين سخن را راغب اصفهانى در محاضرات الادباء، جلد دوم، صفحه ى 28 آمده است. م.
]

«و آن حضرت ضمن گفتارى فرموده است: هرگاه مومن نسبت به برادر خود حشمت و جاه بفروشد- او را خشمگين سازد- همانا كه ميان خود و او جدايى افكند.»

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن مى گويد: مقصود و معنى اين نيست كه اين كار علت جدايى است بلكه مقصود اين است كه نشانه و دليلى براى جدايى است كه اگر آنچه مقتضى حشمت و جاه است از او سر نزند به همان شيوه نخست حالت صميميت خواهد بود و حال آنكه خود را گرفتن نشانه جدايى و دورى است.

ابن ابى الحديد سپس چنين آورده است: اين آخرين سخنان اميرالمومنين عليه السلام است كه ابوالحسن رضى كه خدايش رحمت كناد تدوين فرموده است و ما به يارى خداوند متعال آن را شرح زديم.

و ما اينك ديگر سخنانى را كه گروهى به آن حضرت نسبت داده اند و سيدرضى آنها را نياورده است مى آوريم، پاره اى از اين سخنان از قول او مشهور است و پاره اى ديگر بدان شهرت نيست ولى از قول آن حضرت روايت و به او نسبت داده شده است. پاره اى از آنها سخنان حكيمان ديگر است ولى شبيه سخن او و همانند حكمت اوست و چون اين سخنان متضمن انواعى از حكمتهاى سودمند است چنين مصلحت ديديم كه اين كتاب از آنها خالى نباشد كه به هر حال متمم و كلمه اى براى كتاب نهج البلاغه است.

و ممكن است گاه اندك تكرارى در آن واقع شده باشد كه به سبب بزرگى و گسترش كتاب ذهن ما متوجه آن نشده است، ما اين سخنان را يك به يك شمرديم و شمار آن را هزار كلمه يافتيم.

[استاد محمد ابوالفضل ابراهيم كه در چاپ مصر كلمات را شماره نهاده اند 998 كلمه آورده و توضيح داده اند كه در نسخه ها چنين بوده و شايد دو كلمه با كلمات ديگر از اشتباه نويسندگان ممزوج شده باشد و حال آنكه در نسخه چاپ 1271 قمرى تهران هزار كلمه است. م.
]

و اگر كسى بر ما اعتراض كند و بگويد اينك كه خود اقرار مى كنيد كه پاره اى از اين سخنان از على عليه السلام نيست و چه سبب آنها را آورده ايد و آيا اين نوعى از تطويل كلام نيست؟ به او پاسخ مى دهيم كه اگر رعايت اين اعتراض لازم مى بود برعهده ى ما بود كه هيچ يك از اشباه و نظاير سخن آن حضرت را هم نياوريم و همان عذر ما در آن مورد در اين جا هم صادق است كه مقصود اصلى از اين شرح ادب و حكمت است و ما هرگاه چيزى را كه مناسب گفتار آن حضرت و در همان قالب و راه و روش بوده است يافته ايم بر طبق قاعده ى خودمان كه آوردن آن در شرح كلمه ى نظير آن بوده است، آورده ايم. و به سبب واضح و روشن بودن آن كلمات و اينكه براى بيشتر آنها پيش از اين شبيه و نظيرى بوده است از شرح آن خوددارى شد و ارزانى داشتن توفيق به عنايت خداوند است.

پس از آوردن سخنان منسوب چنين نوشته است:

[با توجه به اينكه اين سخنان منسوب به اميرالمومنين عليه السلام است و ابن ابى الحديد هم هيچگونه شرحى نداده است و هدف اصلى اين بنده ترجمه ى مطالب تاريخى و نشان دادن «جلوه تاريخ» در اين كتاب بوده است، لزومى براى آوردن اين سخنان و ترجمه ى آن نبود. م.
]

اين جا پايان گفتار ما در شرح نهج البلاغه است، توفيقى كه بدان نايل شديم و به آنچه كه رسيديم به نيرو و ياراى خودمان نبود كه ما از انجام دادن كارهاى كوچكتر از آن هم ناتوانيم.

هنگامى كه آغاز به اين كار كرديم خود را در قبال كوه برافراشته صاف و تيزى مى ديديم كه بزهاى كوهى خوش خط و خال هم در پرتگاههاى آن گرفتار لغزش مى شوند و نه اين چنين كه خود را برابر فلك اطلس مى ديديم كه انديشه و گمان را به شناخت مرز و پايان آن راهى نيست، ولى همواره يارى خداوند سبحان و متعال، دشواريهاى آن را براى ما آسان و ناهمواريهاى آن را هموار كرد و شتر چموش آن را رام و سركشيهاى آن را به فرمانبردارى مبدل ساخت و به سبب حسن نيت و اخلاص عقيدت در تصنيف اين كتاب دروازه هاى بركت بر ما گشوده و مطالب خيرات فراهم آمد تا آنجا كه سخن بر ما به صورت بديهى فرومى باريد. و سپاس خداى را كه تصنيف آن در مدت چهار سال و هشت ماه پايان پذيرفت كه آغاز آن نخستين روز ماه رجب سال ششصد و چهل و چهار و پايان آن آخرين روز صفر سال ششصد و چهل و نه بود و اين مدت همان مقدار مدت خلافت اميرالمومنين على عليه السلام است. و هرگز گمان و سنجش نمى رفت كه در كمتر از ده سال بتوان آن را به پايان رساند جز اينكه الطاف خداوند و عنايات آسمانى موانع و گرفتاريها را برطرف فرمود و بينش ما را در آن تيز و روشن و همت ما را در استوار ساختن مبانى آن و مرتب كردن الفاظ و معانى پايدار فرمود.

وزير كامياب و خردمند مويدالدين- ابن العلقمى- را كه خداوند قلمهاى او را به نگارش فرمانهاى خير روان دارد و شمشير برنده اش را در زدودن دشمنان به كار دارد، بهترين و افزونترين بهره ها در يارى دادن بر اين كار است كه اين كتاب براى گنجينه ى كتابهاى او ساخته و پرداخته شده است و به نام او زيور يافته است و همت بلند او كه خدايش فراتر دارد همواره براى به پايان رساندن آن تشويق و ترغيب فرمود و چه همتى بود كه كارى بس دشوار و بارى به اين گرانى را سبك كرد و دشوارى را آسان و زمان دراز را به روزگار كوتاه مبدل ساخت.

و من در بسيارى از فصلهاى اين كتاب كه به بيان سخن متكلمان و حكيمان اختصاص داشت الفاظ و اصطلاحات ويژه ى آن قوم را به كار بردم با آنكه مى دانستم زبان سليس عربى آن كلمات را روا نمى دارد نظير «محسوسات، كل و بعض، صفات ذاتيه، جسمانيات، اما، اولا، فالحال كذا» و امثال اين كلمات را كه بر هر كس كه اندك انسى به ادب دارد ناهمگونى اين كلمات پوشيده نيست ولى ما تغيير دادن اصطلاحات و الفاظ ايشان را سبك شمرديم و خوش نداشتيم كه هر كس با هر قومى سخن گويد با اصطلاحات خودشان بايد سخن بگويد و آن كس كه به شهر ظفار

[ضرب المثل و اصطلاح گونه اى است كه در كتب امثال آمده است. به مجمع الامثال، جلد دوم، صفحه ى 306 مراجعه شود. م. رود بايد با زبان و لهجه حميرى سخن گويد. نسخه يى كه اين شرح بر مبناى آن صورت گرفت كامل ترين نسخه نهج البلاغه است كه من آن را يافته ام كه مشتمل بر افزونيهايى است كه بسيارى از نسخه ها از آن خالى است. و اينك از پروردگار بزرگ از هر گناهى كه آدمى را از رحمت او دور مى كند و از هر انديشه اى كه انگيزه ى خروج از فرمانبردارى او را برمى انگيزد آمرزش مى خواهم و همان كسى را شفيع خود به درگاهش قرار مى دهم كه در شرح كلام او و بزرگداشت منزلت و مقام او به قصد تقرب به خداوند خويشتن را به رنج افكندم و چشم خود را شب زنده دارى و بى خوابى دادم و انديشه ى خويش را به كار بستم و بخشى از عمر خود را بر سر آن كار نهادم، تا خداوند به حرمت او گردن مرا از آتش آزاد فرمايد و مرا در اين جهان به بلا و آزمونى كه تاب و توانم از آن فروماند گرفتار نسازد و آبرويم را از مردمان مصون بدارد و ستم ستمگران را از من بازدارد كه خداوند متعال شنواى برآورنده نياز است و همان خداى يگانه ما را بسنده است و سلام و درودهاى او بر سرور ما محمد نبى و آل او باد.
]

كلمات غريب

/ 314