خطبه 002-پس از بازگشت از صفين - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 002-پس از بازگشت از صفين

على عليه السلام اين خطبه را پس از بازگشت از صفين ايراد فرموده است

(ضمن همين خطبه على (ع) فرموده است: «وصيت و وراثت در خاندان و اهل بيت محمد (ص) است».

در اين مورد ابن ابى الحديد چنين آورده است):

اما در مورد وصيت براى ما شكى وجود ندارد كه على عليه السلام وصى پيامبر (ص) بوده است، هر چند در اين باره كسانى كه از نظر ما منسوب به ستيز و دشمنى هستند مخالفت كنند. البته ما از وصيت اراده ى نص و خلافت نمى كنيم و مى گوييم منظور وصايت در امور ديگرى است كه اگر بررسى و روشن شود از خلافت بسيار شريف تر و جليل تر است.

اما در مورد وراثت، شيعيان آن را بر وراثت مالى و خلافت معنى و حمل مى كنند و حال آنكه ما آن را به وراثت علم معنى مى كنيم.

پس از اين سخن، على عليه السلام فرموده است كه اينك حق به اهل آن بازگشته و رسيده است. اقتضاى اين سخن چنين است كه حق پيش از آن در كسانى كه اهل آن نبوده اند بوده است. ما اين موضوع را به چيز ديگرى غير از آنچه شيعيان تاويل مى كنند تاويل مى كنيم و مى گوييم: على (ع) براى خلافت شايسته تر و محق تر بوده است، ولى نه از لحاظ نص، بلكه از لحاظ افضليت، كه او پس از پيامبر (ص) افضل افراد بشر و از همه ى مسلمانان براى خلافت سزاوارتر و محقق تر است و ليكن خودش با توجه به مصلحتى كه آن را مى دانسته است و تفرسى كه خودش و مسلمانان كرده اند، كه ممكن است به سبب حسادت و كينه ى اعراب نسبت به او اساس اسلام مضطرب و اختلاف نظر پيدا شود، اين حق خود را ترك فرموده است

[خوانندگان گرامى توجه خواهند فرمود كه فرق فاحشى است ميان آنكه كسى چيزى را با اختيار و ميل ترك كند يا آنكه مجبور به ترك آن شود و رقيبان مقتضياتى فراهم آوردند كه شخص محق ناچار شود از حق خود منصرف شود. خطبه ى سوم نهج البلاغه، كه مشهور به شقشقيه است و در صفحات آينده آن را ملاحظه خواهيد كرد، نمودارى از اين حالت اجبار است. وانگهى اگر اميرالمومنين على (ع) خود حق خويش را به اختيار ترك مى فرمود ديگر چه معنى داشت كه مدتها از بيعت با ابوبكر خوددارى فرمايد و حداقل هيجده تن از بزرگان و سران مهاجر و انصار از آن بيعت تن زنند و زبير آن همه ايستادگى كند؟ در اين مورد براى اطلاع بيشتر به تعليقه ى فاضلانه استاد دكتر احمد مهدوى دامغانى در صفحه ى 255 كشف الحقايق نسفى، چاپ بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1344 ش، مراجعه شود. م.؛ و جايز است كسى كه به چيزى شايسته تر است و آن را به طور موقت ترك مى كند، چون آن را دريابد، بگويد كه اكنون كار به اهل آن برگشته است.
]

و اگر گفته شود معنى اين گفتار على عليه السلام چيست كه فرموده است: «هيچكس از اين امت قابل مقايسه با آل محمد (ص) نيست و كسانى كه همواره نعمت آنان بر ايشان جارى بوده است با آنان برابر نيستند»؟ در پاسخ گفته مى شود: در اين موضوع هيچ شبهه نيست كه آن كس كه نعمت مى بخشد برتر و شريف تر از آن كسى است كه نعمت بر او بخشيده مى شود و در اين هم ترديد نيست كه محمد (ص) و خويشاوندان نزديك او از بنى هاشم به ويژه على عليه السلام بر همه ى مردم نعمتى را عرضه داشته اند كه ارزش و اهميت آن را نمى توان سنجيد و آن دعوت مردم به اسلام و هدايت ايشان به سوى آن است. و هر چند اين محمد (ص) است كه در مورد دعوت و قيام خود با دست و زبان مردم را هدايت فرموده است و خداوند متعال او را با فرشتگان و تاييد خود يارى داده است و او سرورى است كه بايد از او پيروى كرد و گزيده ترين برگزيدگان و فرمانبردارى از او واجب است، ولى براى على (ع) هم در اين هدايت به عنوان شخص دوم و كسى كه گام بر جاى قدم پيامبر نهاده چندان حق است كه قابل انكار نيست. و اگر فقط اهميت پيكار و جهاد او را با شمشير در عهد پيامبر و به روزگار حكومت خودش و كوشش او را در فاصله ى ميان دو پيكار در راه نشر علم و تفسير قرآن و هدايت عرب در نظر بگيريم، با توجه به آنكه اهميت همين دو موضوع افزون از حد تصور است و هيچكس ديگر براى خود آن را تصور هم نمى كند، براى وجوب حق و نعمت او بر همگان كافى و بسنده است.

و اگر گفته شود: ترديدى نيست كه در اين سخن على (ع) تعريض بر كسانى است كه در خلافت بر او مقدم شده اند و او را بر آنان چه حق نعمتى است؟ گفته خواهد شد: او را بر ايشان حق دو نعمت است. نخست نعمت جهاد از سوى ايشان، در حالى كه آنان از آن كار فرومانده و نشسته بودند و هر كس انصاف دهد مى داند كه اگر شمشير على نبود، مشركان آنانى را كه او مى گويد و ديگر مسلمانان را از دم كشته بودند. آثار شجاعت على عليه السلام در جنگهاى بدر و احد و خندق و خيبر و حنين كه شرك در آن دهان گشوده بود معلوم است و اگر على (ع) با شمشير خود آن را نمى بست، همه ى مسلمانان را فرومى خورد. دوم علم و دانش على (ع) است كه اگر نمى بود، در بسيارى از موارد، احكام بر خلاف حق صادر مى شد و عمر خود، اين موضوع را در مورد او اعتراف كرده و اين خبر مشهور است كه «اگر على نبود عمر به هلاكت مى افتاد».

و ممكن است اين گفتار على (ع) را به گونه ى ديگرى توجيه كرد و آن چنين است كه اعراب معمولا قبيله يى را، كه سالار بزرگ از آن است، بر ديگر قبايل برترى مى دهند و افرادى را كه به سالار نزديك ترند بر ديگر افراد همان قبيله ترجيح مى دهند، مثلا بنى دارم به حاجب و برادرانش و به زراره پدر ايشان، بر ديگر قبايل افتخار مى كنند و خود را از بنى تميم برتر مى دانند و جايز است كه يكى از افراد خاندان دارم بگويد هيچكس از بنى تميم با افراد خاندان دارم مقايسه نمى شود و آن را كه بر ديگران رياست داشته با آنان برابر نمى شمرد و منظور گوينده اين است كه يكى از افراد خاندان دارم بر بنى تميم رياست و سرورى داشته است. بدينگونه چون رسول خدا (ص) سالار و سرور همگان است و بر همه حق نعمت دارد، براى هر يك از افراد خاندان هاشم به ويژه براى على (ع) رواست كه چنين كلماتى بگويد.

و بدان كه على (ع) مدعى تقدم و شرف و نعمت بر همگان بوده است، نخست به وجود پسر عموى گرانقدرش، كه سلام و درود خدا بر او و خاندانش باد و سپس به وجود خودش و به وجود پدرش ابوطالب و هر كس كه علوم سيره و تاريخ اسلام را خوانده باشد مى داند كه اگر ابوطالب نبود، اسلام هم چيزى در خور ذكر و نام نمى بود.

و كسى نمى تواند بگويد: چگونه اين سخن را درباره دين و آيينى كه خداوند متعال خود متكفل آشكار و پيروز ساختن آن است مى گوييد؟ و چه ابوطالب مى بود و چه نمى بود و وعده ى خداوند صورت مى گرفت. در پاسخ مى گوييم: در اين صورت پيامبر (ص) را هم نبايد ستود و نبايد گفت اين محمد (ص) است كه مردم را از گمراهى به هدايت رهنمونى و ايشان را از نادانى نجات داده و رهايى بخشيده است و او را بر مسلمانان حق است و اگر او نمى بود خداوند متعال در زمين عبادت نمى شد. همچنين نبايد ابوبكر را ستود و نبايد گفت كه او را در اسلام اثر و حقى است و نيز عبدالرحمان بن عوف و سعد بن ابى وقاص و طلحه و عثمان و ديگر پيشگامان نخست كه از رسول خدا پيروى كرده اند حقى ندارند و حال آنكه براى ابوبكر در انفاق در راه خدا و خريدن بردگان معذب و آزاد كردن ايشان حق نعمتى غير قابل انكار است و مى دانيم كه اگر ابوبكر نبود پس از رحلت پيامبر ( ص) مرتد شدن ادامه مى يافت و مسيلمه و طليحه و ادعاى پيامبرى ايشان پيروز مى شد. و نبايد گفت اگر عمر نبود فتوحات صورت نمى گرفت و لشكرها مجهز نمى شد و كار دين پس از سستى نيرو نمى گرفت و دعوت اسلامى چنين منتشر نمى شد.

و اگر در پاسخ بگوييد: در همه ى اين موارد آنان را مى ستاييم و بر آنان ستايش مى شود، زيرا خداوند متعال اين كارها را به دست آنان اجراء فرموده و به ايشان چنين توفيقى ارزانى داشته است و در حقيقت فاعل همه ى اين امور، خداوند متعال است و اينان ابزار و وسايطى بوده اند كه اين كارها به دست ايشان صورت گرفته است و ستايش و اعتراف به قدر و منزلت ايشان از اين بابت است، مى گوييم: در مورد ابوطالب هم همين گونه است.

و بدان اين گفتار على (ع) كه فرموده است: «اكنون زمانى است كه حق به اهل آن برگشته است» تا آخر خطبه، در نظر من بعيد است كه چنين كلماتى را پس از بازگشت از صفين فرموده باشد، زيرا در آن هنگام در حالى كه از موضوع حكميت و مكر و خدعه ى عمروعاص، زمام حكومت آن حضرت پريشان بود و به ظاهر كار معاويه استوار شده بود به كوفه برگشت و از سوى ديگر ميان لشكر خود نوعى از سركشى و بى وفايى ملاحظه فرمود و اين گونه سخنان در چنين موردى گفته نمى شود و چنين به نظر مى رسد و صحيح تر هم هست كه اميرالمومنين عليه السلام اين كلمات را در آغاز بيعت خود و پيش از آنكه از مدينه به بصره حركت كند ايراد فرموده باشد. و سيد رضى كه خدايش رحمت كناد، بدون توجه، همان چيزى را كه در كتابهاى پيش از خود ديده و شنيده، نقل كرده است و اين اشتباه را افراد پيش از او مرتكب شده اند و آنچه ما تذكر داديم روشن و واضح است.

آنچه درباره وصى بودن على عليه السلام در شعر آمده است

از جمله اشعارى كه در صدر اسلام سروده شده و متضمن اين موضوع است كه على عليه السلام به عقيده ى شاعر، وصى رسول خدا بوده است، گفتار عبدالله بن- ابى سفيان بن حرث بن عبدالمطلب است كه چنين سروده است:

«و از جمله افراد خاندان ما على است. همانكه سالار خيبر و سالار جنگ بدرى است كه لشكرهايش چون سيل خروشان بود. او وصى پيامبر مصطفى (ص) و پسر عموى اوست. چه كسى مى تواند همانند و نزديك به او باشد؟».

عبدالرحمان بن جعيل چنين سروده است:

«سوگند به جان خودم با شخصى بيعت كرديد كه نگهبان دين و معروف به پارسايى و پاكدامنى و موفق است. على كه وصى مصطفى و پسر عموى او و نخستين نمازگزار و بسيار متدين و پرهيزگار است».

ابوالهيثم بن التيهان كه از انصار و شركت كنندگان در جنگ بدر است چنين سروده است:

«ما آنانيم كه قريش و آن كافران، روز بدر، چگونگى پيكار ما را ديده اند... همانا كه وصى، امام و ولى ماست. آنچه پوشيده بود آشكار و رازها نمودار شد.»

[براى اطلاع از ديگر ابيات اين قطعه به شرح نهج البلاغه ج 1، ص 144، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر 1378 ق يا ص 28، ج 1، چاپ 1271 ق، تهران، مراجعه فرماييد. م.
]

عمر بن حارثه انصارى، كه روز جنگ جمل همراه محمد بن حنفيه بود، هنگامى كه على (ع) محمد بن حنفيه را به سبب سستى در حمله سرزنش فرمود چنين سرود:

«اى اباحسن! تو مشخص كننده ى همه كارهايى و آنچه حلال و حرام است به وسيله ى تو مشخص و روشن مى شود. مردان را كنار رايتى جمع كردى كه روز جنگ، پسرت آن را بر دوش مى كشد... پسرى كه نامش نام پيامبر و شبيه وصى است و رنگ رايت او چون گل سياوش (خونرنگ) است.»

[براى اطلاع از ديگر ابيات اين قطعه به شرح نهج البلاغه ج 1، ص 144، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر 1378 ق يا ص 28، ج 1، چاپ 1271 ق، تهران، مراجعه فرماييد. م.
]

مردى از قبيله ازد در جنگ جمل چنين سروده است:

«اين على است و همو وصى است و پيامبر (ص) روزى كه عقد برادرى مى بست او را برادر خويش قرار داد و فرمود اين پس از من ولى است. شنونده ى فرمانبردار اين سخن را شنيد و بدبخت گمراه آن را فراموش كرد.»

روز جنگ جمل غلامى از قبيله ى بنى ضبه كه جوان بود و بر خود نشان زده بود از لشكر عايشه بيرون آمد و اين رجز را مى خواند:

«ما افراد قبيله ضبه دشمنان على هستيم. همان كسى كه از ديرباز به وصى معروف است و همان سواركار ورزيده روزگار پيامبر و من در مورد فضيلت على كور نيستم، ولى خبر كشته شدن پسر پرهيزگار عفان را مى دهم و اين ولى بايد خون آن ولى را طلب كند.»

سعيد بن قيس همدانى كه در جنگ جمل در لشكر على (ع) بود چنين سروده است:

«اين چه جنگى است كه آتش آن بر افروخته شده و در آن نيزه ها شكسته گرديده است؟ به وصى بگو هر چند افراد قبيله يى قحطان دشمن پيش مى آيند، ولى همدانيان را فراخوان تا تو را از آن كفايت كنند.»

زياد بن لبيد انصارى، كه از ياران على (ع) است، در جنگ جمل چنين سروده است:

«ما در مورد حمايت از وصى اعتنا نخواهيم كرد كه چه كسى خشمگين مى شود و همانا كه انصار در جنگ كوشايند و اهل بازى و شوخى نيستند.»

حجر بن عدى كندى هم روز جمل چنين سروده است:

«پروردگارا على را براى ما به سلامت دار. آن فرخنده ى درخشان را براى ما به سلامت دار، آن مومن يكتاپرست پرهيزگار را كه سست راى و گمراه نيست، بلكه راهنماى موفق هدايت شده است. خدايا او را نگهدار و پيامبر و سنت او را در او نگهدار، كه او ولى و دوستدار پيامبر بود و پيامبر او را پس از خود به وصايت برگزيد.»

خزيمه بن ثابت ذوالشهادتين انصارى كه از شركت كنندگان در جنگ بدر بوده است و در جنگ جمل از ياران على عليه السلام بوده چنين سروده است:

«... اى وصى پيامبر! جنگ، دشمنان را از اينجا به فرار و گريز واداشت و كوچها روان شد.»

و همو خطاب به عايشه در جنگ جمل چنين سروده است:

«اى عايشه! از على و بر شمردن معايبى كه در او نيست در گذر، كه تو همچون مادر اويى. او از ميان همه ى افراد خاندان رسول خدا وصى اوست تو خود از گواهان اين موضوع هستى و شاهد آن بوده اى.»

پسر بديل بن ورقاء خزاعى در جنگ جمل چنين سروده است:

«اى قوم! واى بر اين حادثه ى بزرگى كه پيش آمده است. جنگ با وصى و چاره در جنگ نيست.»

عمرو بن احيحه در جنگ جمل در مورد خطبه يى كه امام حسن بن على (ع) پس از خطبه ى عبدالله بن زبير ايراد كرد، اشعارى سروده و ضمن آن گفته است:

«خداوند اجازه نفرموده است كه كسى ديگر به آنچه كه پسر وصى و پسر نجيب قيام كرده است قيام كند. آرى، آن كسى كه نسبش از يك سو به پيامبر و از سوى ديگر به وصى مى رسد و هيچ شائبه يى در او نيست براى تو بهتر است.»

زحر بن قيس جعفى هم در جنگ جمل چنين سروده است:

«بر شما ضربه مى زنم تا هنگامى كه براى على كه پس از پيامبر، بهترين فرد قريش است اقرار كنيد، همان كسى كه خداوندش آراسته و او را وصى نام نهاده است. آرى، ولى پشتيبان ولى است، همانگونه كه گمراه تابع فرمان گمراه است.»

تمام اين اشعار و رجزها را ابومخنف لوط بن يحيى

[ابومخنف لوط بن يحيى بن سعيد بن مخنف بن سليم ازدى، از راويان اخبار و صاحب تصانيفى در فتوح و جنگهاى اسلام و به سال 157 هجرى درگذشته است. به ياقوت، معجم الادبا، ج 17، ص 41 و نديم، الفهرست، ص 93، مراجعه شود. در كتاب جمل خويش آورده است و او از روايان حديث است و نيز از كسانى است كه امامت را در اختيار مردم مى داند و معتقد است كه بايد امام را مردم برگزينند و از شيعه نيست و از رجال آنان شمرده نمى شود.
]

از جمله اشعارى كه درباره ى جنگ صفين سروده شده و در آن براى على (ع) عنوان وصى ذكر شده است، اشعارى است كه آنها را نصر بن مزاحم بن يسار منقرى

[نصر بن مزاحم، متولد حدود 120 هجرى و درگذشته به سال 212 هجرى است. براى اطلاع بيشتر از شرح حالش به مقدمه ى استاد عبدالسلام محمد هارون بر كتاب وقعه صفين، چاپ مصر، 1382 ق مراجعه فرماييد. م. كه او هم از بزرگان و رجال نقل و حديث است، در كتاب صفين خود آورده است. نصر بن مزاحم مى گويد: زحر بن قيس جعفى اينچنين سروده است: ]

[به نقل نصر بن مزاحم در ص 17 وقعه صفين، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر، 1382 ق، اين ابيات از جرير بن عبدالله بجلى است كه پس از خطبه يى كه زحر بن قيس ايراد كرد، سروده است و اين ابيات ده بيت است. م.
]

«خداوند بر احمد، كه رسول پروردگار كامل نعمت است، درود فرستاده است... و پس از او بر خليفه ى قائم ما... يعنى على كه وصى پيامبر است.»

نصر مى گويد: از جمله ى اشعار منسوب به اشعث بن قيس ابيات زير است:

«فرستاده، يعنى فرستاده ى على، پيش ما آمد و مسلمانان از آمدن او شاد شدند،

فرستاده ى وصى يى كه وصى پيامبر است و او را ميان مومنان سبق فضيلت است.»

[اين ابيات كه يازده بيت است در ص 23 وقعه صفين آمده و مصراع اول در آن صحيح تر است و از آن ترجمه شد. م.
]

ديگر از اشعار منسوب به اشعث اين ابيات است:

«فرستاده، يعنى فرستاده ى وصى، پيش ما آمد، فرستاده ى على كه پاكيزه ترين افراد خاندان هاشم است. او وزير و داماد پيامبر و بهترين مردم جهان است.»

[اين ابيات هم با اختلافات اندكى در الفاظ در صفحات 24 و 43 كتاب وقعه صفين چاپ 1382 ق مصر آمده است. م.
]

نصر بن مزاحم مى گويد از جمله اشعارى كه اميرالمومنين على (ع) در جنگ صفين سروده اين ابيات است:

«شگفتا كه چيزى ناپسند مى شنوم و چنان دروغى بر خداوند بسته اند كه موى را سپيد مى كند. اگر احمد (ص) آگاه شود كه وصيت را با شخص ابترى قرين كرده اند، راضى نخواهد بود...»

[اين ابيات هم با اختلافات اندكى در الفاظ در صفحات 24 و 43 كتاب وقعه صفين چاپ 1382 ق مصر آمده است. م.
]

جرير بن عبدالله بجلى ابيات زير را براى شر حبيل بن سمط كندى، كه سالار يمامه و از ياران معاويه بود، نوشت:

اى پسر سمط! از خواسته ى نفس خود پيروى مكن كه در جهان براى تو در برابر دين هيچ چيزى عوض و بدل نخواهد بود... او از تمام اهل پيامبر، وصى رسول خداوند است و سواركار و حمايت كننده اوست، كه به او مثل زده مى شود.»

نعمان بن عجلان انصارى هم در اين باره چنين سروده است:

«چگونه ممكن است در حالى كه وصى پيامبر امام ماست پراكندگى پيش آيد و چيزى جز سرگردانى و زبونى نخواهد بود... معاويه ى گمراه را به حال خود واگذاريد و از دين و آيين وصى پيروى كنيد...»

عبدالرحمان بن ذويب اسلمى نيز چنين سروده است:

«همانا به معاويه بن حرب ابلاغ كن... كه تسليم شو وگرنه، وصى لشكرى را مى آورد تا تو را از گمراهى و شك و ترديد بازدارد.»

مغيره بن حارث بن عبدالمطلب در اين مورد اين چنين سروده است:

«اى سپاه مرگ پايدارى كنيد! لشكر معاويه شما را به هراس نيندازد كه حق آشكار شده است... وصى رسول خدا پيشواى شما و ميان شماست...»

عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب هم چنين سروده است:

«على از ميان همه افراد خاندان، وصى اوست و هر گاه گفته شود هماورد كيست؟ همو سواركار پيامبر است...»

[اين بيت هم همراه ده بيت ديگر در ص 416 كتاب وقعه صفين همان چاپ آمده و سراينده اش را فضل بن عباس، برادر عبدالله بن عباس، دانسته است. م.
]

اشعارى كه متضمن اين كلمه است بسيار فراوان است و ما در اين فصل، برخى از اشعارى را كه در جنگهاى جمل و صفين سروده شده است آورديم. در موارد ديگر افزون از شمار و بيرون از اندازه است و اگر بيم از پر حرفى نبود مى توانستيم صفحات بسيار ديگرى از آن بياوريم.

/ 314