خطبه 034-پيكار با مردم شام - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 034-پيكار با مردم شام

خطبه يى كه اميرالمومنين عليه السلام پس از جنگ نهروان ايراد فرموده و از مردم خواسته است براى جنگ با شاميان آماده شوند.

(در اين خطبه كه با عبارت «اف لكم لقد سئمت عتابكم» (اف بر شما، همانا از سرزنش كردن شما هم رنجيده و دلتنگ شدم) شروع مى شود، پس از توضيحات لغوى و آوردن ابياتى، كه سروده ى خود ابن ابى الحديد است، اين مطالب تاريخى طرح شده است):

اميرالمومنين عليه السلام اين خطبه را پس از فراغ از جنگ خوارج ايراد فرموده است. على (ع) در نهروان برخاست و حمد و ثناى خدا را بر زبان آورد و سپس چنين گفت:

همانا خداوند شما را نيكو نصرت داد و هم اكنون و برفور به سوى دشمنان خود از مردم شام حركت كنيد.

[همين مطالب در ص 77 ج 2 شرح ابن ميثم، چاپ موسسه نصر، هم آمده است، شماره اين خطبه در آن شرح 33 است. م. آنان برخاستند و گفتند: اى اميرالمومنين، تيرهاى ما تمام و شمشيرهاى ما كند و پيكانهاى نيزه هاى ما خميده و بيشتر آن كند و كژ شده است، ما را به شهر خودمان برگردان تا با بهترين ساز و برگ آماده شويم و اى اميرالمومنين، شايد هم به شمار كسانى كه از ما كشته شده اند بر ما افزوده شود و اين موجب نيروى بيشترى براى ما در مقابله با دشمن است.
]

على (ع) در پاسخ ايشان اين آيه را تلاوت فرمود: «اى قوم به سرزمين مقدسى كه خداوند براى شما رقم زده است در آييد و پشت به حكم خدا مكنيد كه زيانكار شويد».

[آيات 21 و 22 سوره مائده. نپذيرفتند و گفتند: سرماى سختى است. فرمود: آنان هم همچون شما با اين سرما مواجه خواهند بود. همچنان پاسخى ندادند و نپذيرفتند. فرمود: اف بر شما كه اين سنت و عادتى است كه بر شما چيره است و سپس اين آيه را تلاوت كرد: «قوم گفتند، اى موسى در آن سرزمين قومى ستمگر ساكنند و ما هرگز وارد آن نمى شويم مگر اينكه آنان بيرون روند و اگر از آن سرزمين بيرون رفتند ما وارد شدگان خواهيم بود.» ]

[آيات 21 و 22 سوره مائده.
]

در اين هنگام گروهى از ايشان برخاستند و گفتند: اى اميرالمومنين، بسيارى از مردم زخمى هستند- خوارج بسيارى از سپاهيان على (ع) را زخمى كرده بودند- اينك به كوفه بازگرد و چند روزى مقيم باش و سپس حركت كن، خداوند براى تو خير مقدر فرمايد. و على (ع) بدون اينكه راضى و موافق باشد به كوفه برگشت.

كار مردم پس از جنگ نهروان

نصر بن مزاحم از عمر بن سعد از نمير بن وعله از ابى وداك نقل مى كند كه چون مردم، بلافاصله پس از جنگ خوارج حركت به سوى شام را خوش نداشتند اميرالمومنين (ع) آنان را در نخيله (نام جايى در حومه كوفه) فرود آورد و به مردم فرمان داد از لشكرگاه خود بيرون نروند و خود را آماده جهاد سازند و كمتر به ديدار زنان و فرزندان خود بروند تا آنكه همراه ايشان براى رويارويى با دشمن حركت فرمايد. و اگر مردم به اين پيشنهاد عمل مى كردند كاملا بر صواب بود، ولى نپذيرفتند و به آن عمل نكردند و پوشيده از لشكرگاه بيرون مى آمدند و وارد كوفه مى شدند و سرانجام آن حضرت را ترك كردند و فقط گروهى اندك از سران و سرشناسان با على (ع) ماندند و لشكرگاه خالى شد، نه آنان كه به كوفه رفته بودند پيش او برگشتند و نه آن گروه كه آنجا مانده بودند شكيبايى كردند و چون على (ع) چنين ديد به كوفه برگشت.

نصر بن مزاحم مى گويد: على (ع) براى مردم در كوفه خطبه يى ايراد فرمود كه نخستين خطبه ى او پس از بازگشت از جنگ خوارج بود و ضمن آن چنين فرمود:

اى مردم! آماده شويد براى جنگ با دشمنى كه جنگ با او مايه ى قربت به خداى عزوجل است، قومى كه نسبت به حق سرگردانند و آن را نمى بينند و به ستم و جوز وادار شده اند و از آن بازنمى گردند، از كتاب خدا دورند و از راه دين جدا شده اند، در سركشى خود سرگشته اند و در ژرفاى گمراهى فرورفته اند. براى جنگ با آنان آنچه مى توانيد نيرو و اسبان آماده فراهم سازيد و بر خدا توكل كنيد و خداوند براى توكل كافى است.

[برخى از عبارات ضمن خطبه 125 در ص 378 نهج البلاغه چاپ مرحوم فيض الاسلام آمده است. م.
]

گويد: مردم نه حركت كردند و نه پراكنده شدند. على (ع) چند روزى آنان را رها فرمود و سپس دوباره براى ايشان خطبه يى ايراد كرد و ضمن آن فرمود: «واى بر شما، همانا از سرزنش كردن شما دلتنگ شدم. آيا به اين راضى شده ايد كه زندگى اين جهانى را عوض قيامت و آخرت بگيريد...» يعنى همين خطبه كه مشغول شرح آن هستيم و در آن اين جملات را افزوده است: «شما در آسايش، شيران شرزه و به هنگام گرفتارى، روبهان گريز پاييد و حال آنكه آنكس كه در جنگ است بايد همواره بيدار باشد و همانا كه مغلوب همواره ستم شده و حق او از او سلب شده خواهد بود».

اعمش از حكم بن عتيبه از قيس بن ابى حازم نقل مى كند كه مى گفته است: شنيدم على عليه السلام بر منبر كوفه چنين مى فرمود:

«اى پسران مهاجران، حركت كنيد و به رويارويى پيشوايان كفر و بازماندگان احزاب و دوستان شيطان برويد، به سوى كسى برويد كه به خونخواهى كسى كه بر دوش كشنده ى گناهان بود قيام كرده است. سوگند به خداوندى كه دانه را مى شكافد و جان را پرورش مى دهد كه او تا روز قيامت گناهان آنان را بر دوش مى كشد و از گناهان ايشان هم چيزى نمى كاهد.

مى گويم (ابن ابى الحديد): راوى اين سخن قيس بن ابى حازم است و او همان كسى است كه اين حديث را نقل مى كند: «همانا شما روز قيامت پروردگار خويش را مى بينيد همانگونه كه ماه را در شب چهاردهم مى بينيد و هيچ شك و ترديدى در رويت او نمى كنيد»

و مشايخ متكلم ما او را مورد سرزنش و طعن قرار داده و گفته اند «فاسق» است و لذا روايتى را كه او نقل كند پذيرفته نمى شود، زيرا او مى گويد: شنيدم على بر منبر كوفه، در حالى كه خطبه ايراد مى كرد، مى گفت: به جنگ بازماندگان احزاب برويد، بغض و كينه اش در دلم جاى گرفت و هر كس نسبت به على عليه السلام كينه توزى كند روايتش پذيرفته نمى شود.

و اگر گفته شود: مشايخ شما درباره ى اين سخن على عليه السلام كه گفته است: «به جنگ كسى برويد كه براى خونخواهى كسى كه بر دوش كشنده ى گناهان بود قيام كرده است» چه مى گويند؟ آيا اين از سوى على (ع) طعن درباره عثمان نيست!

در پاسخ گفته مى شود: در اين روايت آنچه بيشتر مشهور است همان بخش اول آن است و دنباله آن از آن شهرت برخوردار نيست و اگر هم صحيح باشد آن را بر اين حمل مى كنيم كه اميرالمومنين عليه السلام معاويه را اراده فرموده است و ياوران او را جنگجويان براى حفظ خون او دانسته است كه آنان از خون او حمايت مى كردند و هر كس از خون كسى حمايت كند براى او جنگ كرده است.

حافظ ابونعيم

[احمد بن عبدالله بن احمد اصفهانى معروف به ابونعيم، متولد 336 و درگذشته 430، از محدثان و مورخان بسيار مشهور، مولف «حليه الاولياء» و آثار مشهور ديگر است. براى اطلاع بيشتر از آثار او و كتابهايى كه شرح حالش در آنها آمده است به ص 150 ج 1 الاعلام زر كلى مراجعه فرماييد. م. مى گويد: ابوعاصم ثقفى براى ما نقل كرد كه زنى از بنى عبس نزد على (ع) آمد كه بر منبر كوفه مشغول ايراد همين خطبه بود و گفت: اى اميرالمومنين، سه چيز دلها را بر تو به هيجان مى آورد. على (ع) پرسيد: واى بر تو، آن سه چيست؟ گفت: نخست اينكه به قضيه (كشته شدن عثمان) راضى هستى، ديگر آنكه سفلگان را گرد خود جمع كرده اى و ديگر بيتابى تو به هنگام گرفتارى است. فرمود: همانا كه تو زنى هستى، برو كنارى بنشين و دامن زير پاى كش. گفت: نه، به خدا سوگند نشستنى جز در سايه شمشيرها نخواهد بود.
]

عمرو بن شمر جعفى از جابر، از رفيع بن فرقد بجلى نقل مى كند كه مى گفته است: شنيدم على (ع) چنين مى گفت:

اى مردم كوفه! شما را با تازيانه يى كه با آن، سفلگان را پند مى دهم زدم و نديدم كه بس كنيد! و با تازيانه يى كه با آن حدود را جارى مى كنم شما را زدم و نديدم كه از نادانى بازايستيد! فقط همين باقى مانده است كه شما را با شمشير خود بزنم، هر چند مى دانم آن هم شما را روبراه نمى سازد، ولى خوش نمى دارم به اين كار مبادرت كنم. جاى شگفتى است ميان رفتار شما و رفتار مردم شام! امير آنان از فرمان خدا سرپيچى مى كند و آنان از او فرمان مى برند و امير شما از خداوند اطاعت مى كند و شما از فرمان او سرپيچى مى كنيد! به خدا سوگند اگر با اين شمشير خود بينى مومن را قطع كنم كه نسبت به من كينه بورزد هرگز كينه توزى نخواهد كرد و اگر دنيا را با هر چه در آن است به كافر دهم هرگز مرا دوست نخواهد داشت و اين همان حكم و قضايى است كه بر زبان پيامبر (ص) جارى شده و فرموده است: هرگز مومنى به من كينه و خشم نمى گيرد و هيچ كافرى مرا دوست نمى دارد و هر كس بار ستم بر دوش دارد همانا كه نا اميد و زيانكار است. اى مردم كوفه! به خدا سوگند بايد در جنگ با دشمن خود پايدار و شكيبا باشيد وگرنه خداوند قومى را، كه شما از آنان بر حق سزاوارتريد، بر شما چيره مى فرمايد و آنان شما را سخت عذاب خواهند داد! آيا از يك بار كشته شدن با شمشير به مرگ بر روى بستر مى گريزيد! و حال آنكه به خدا سوگند مرگ بر بستر سخت تر از ضربه هزار شمشير است.

مى گويم (ابن ابى الحديد): اين سخن ابوالعيناء

[ابوعبدالله محمد بن قاسم بن خلاد اهوازى بصرى كه از شاگردان ابوعبيده و اصمعى و ابوزيد انصارى است و به ابوالعيناء مشهور است، از ادبيان و شعر شناسان بنام قرن سوم هجرى است و بسيار ظريف و حاضر جواب بوده است. مرگ او به سال 284 هجرى بوده است. براى اطلاع بيشتر مراجعه فرماييد به مرحوم محدث قمى (رض) الكنى و الالقاب، ج 1، ص 124، چاپ صيدا، 1357 ق. م. چه زيبا و پسنديده است كه چون متوكل به او گفت: تا چه وقت، گاه مردم را مى ستايى و گاه نكوهش و هجو مى كنى؟ گفت: تا هنگامى كه بدى و نيكى مى كنند. و (مى بينيد كه) اين اميرالمومنين على عليه السلام است كه پس از پيامبر (ص) سرور همه آدميان است و مردم كوفه و كوفه را پس از يارى خواستن از ايشان براى جنگ با اصحاب جمل آنچنان مى ستايد كه برخى از آن را درگذشته آورديم و بقيه آن را هم خواهيم آورد و مدحى كم و اندك نيست و چون چشمش به كوفه مى افتد مى فرمايد: آفرين بر تو و بر اهل تو، هيچ ستمگرى آهنگ تو نمى كند مگر اينكه خداوند او را در هم مى شكند و كوفه و مردمش را ستايش مى كند همانگونه كه بصره را نكوهش و بر آن و مردمش نفرين مى كند. ولى همينكه مردم كوفه به هنگام حكميت او را خوار و زبون كردند و از يارى دادنش براى جنگ با شاميان خوددارى كردند و خوارج از ميان ايشان خروج كردند و مارقين از ايشان برخاستند و از ايشان خواست براى جنگ حركت كنند و نپذيرفتند و از ايشان يارى و فريادرسى خواست و انجام ندادند و از ايشان نشانه هاى سستى و علائم شكست را مشاهده فرمود همين مدح و ستايش به نكوهش و اين تعريف به گله مندى و فروكوفتن و نكوهيدن مبدل مى شود.
]

و اين موضوعى است كه در طبيعت آدمى سرشته شده است. پيامبر (ص) هم همينگونه بوده اند و قرآن عزيز هم همينگونه است. هنگامى كه انصار قيام كردند و يارى دادند آنان را مى ستايد و چون در جنگ تبوك ياران پيامبر (ص) از حركت درنگ كردند، آنان را نكوهش مى كند و مى فرمايد: «آنان كه از جهاد در التزام رسول خدا خوددارى كردند شاد شدند و جهاد با اموال و جانهايشان در راه خدا برايشان سخت ناخوشايند است»

[آيه ى 81 و آيات بعد سوره توبه است. و بقيه ى آيات، تا آنكه خداوند از ايشان راضى شد و باز مى فرمايد: «و بر آن سه تن كه تخلف ورزيدند» يعنى از رسول خدا «تا آنكه زمين با همه فراخى بر آنها تنگ شد.» ]

[آيه 118 همان سوره.
]

مناقب على عليه السلام و ذكر گزينه هايى از اخبار او در مورد عدل و زهدش

على بن محمد بن ابوسيف مدائنى

[در متن كنيه ى جدش ابويوسف چاپ شده كه اشتباه است و در آخرين روايت همين فصل صحيح چاپ شده است. مدائنى درگذشته به سال 215 هجرى است، براى اطلاع از شرح حال و آثارش مراجعه فرماييد به صفحات 113 -117 الفهرست نديم، چاپ مرحوم رضا تجدد، تهران، 1350 ش. م. از فضيل بن جعد نقل مى كند كه مى گفته است: مهمترين سبب در خوددارى عرب از يارى دادن اميرالمومنين على عليه السلام موضوع مال بود كه او هيچ شريفى را بر وضيع و هيچ عربى را بر عجم فضيلت نمى داد و با سالاران و اميران قبائل بدانگونه كه پادشاهان رفتار مى كردند رفتار نمى فرمود و هيچكس را با مال به خويشتن جذب نمى كرد و حال آنكه معاويه بر خلاف اين موضوع بود و به همين سبب مردم على (ع) را رها كردند و به معاويه پيوستند. على (ع) نزد مالك اشتر از كوتاهى و يارى ندادن ياران خويش و فرار كردن و پيوستن برخى از ايشان به معاويه شكايت كرد. اشتر گفت: اى اميرالمومنين! ما به يارى برخى از بصريان و كوفيان با مردم بصره جنگ كرديم و راى مردم متحد بود، ولى بعدها اختلاف و ستيز كردند و نيتها سست و شمار مردم كم شد. تو آنان را به عدل و داد گرفته اى و ميان ايشان به حق رفتار مى كنى و داد ناتوان را از شريف مى گيرى، چرا كه شريف را در نظر تو ارج و منزلتى بر وضيع نيست. و چون حق همگانى و عمومى شد گروهى از كسانى كه همراه تو بودند از آن ناليدند و چون در وادى عدل و داد قرار گرفتند از آن اندوهگين شدند. از سوى ديگر پاداشهاى معاويه را نسبت به توانگران و شريفان ديدند و نفسهاى ايشان به دنيا گراييد و كسانى كه دنيادوست نباشند اندكند و بيشتر مردم فروشنده حق و خريدار باطلند و دنيا را برمى گزينند، اينك اى اميرالمومنين، اگر مال ببخشى گردنهاى مردم به سوى تو خم مى شود و خيرخواهى آنان و دوستى ايشان ويژه تو خواهد شد. اى سالار مومنان! خدا كارت را سامان دهاد و دشمنانت را خوار و جمعشان را پراكنده و نيرنگشان را سست و امورشان را پريشان كناد، كه خداوند به آنچه آنان انجام مى دهند آگاه است.
]

على (ع) در پاسخ اشتر فرمود: اما آنچه در مورد كار و روش ما كه منطبق بر عدل است گفتى، همانا كه خداى عزوجل مى فرمايد: «هر كس كار پسنديده كند براى خود او سودمند است و هر كس بد مى كند بر نفس خويش ستم مى كند و پروردگارت نسبت به بندگان ستمگر نيست.»

[آيه ى 46 سوره ى فصلت. و من از اينكه مبادا در انجام آنچه گفتى (عدالت) كوتاهى كرده باشم، بيشتر ترسانم.
]

و اما اينكه گفتى: حق بر آنان سنگين آمده و بدين سبب از ما جدا شده اند، بنابراين خداوند به خوبى آگاه است كه آنان از ستم و بيداد از ما جدا نشده اند و به عدل و داد پناه نبرده اند، بلكه فقط در جستجوى دنيا، كه به هر حال از آنان زايل خواهد گشت، برآمده اند كه از آن دور مانده بودند و روز قيامت بدون ترديد از ايشان پرسيده خواهد شد: آيا اين كار را براى دنيا انجام داده اند يا براى خدا عمل كرده اند؟

و اما آنچه در مورد بذل اموال و برگزيدن رجال گفتى، ما را نشايد كه به مردى از در آمد عمومى چيزى بيش از حقش بدهيم و خداوند سبحان و متعال كه سخنش حق است، فرموده است: «چه بسيار گروههاى اندك كه به فرمان خدا بر گروههاى بيشتر چيره شده اند و خداوند همراه صابران است.»

[بخشى از آيه 249 سوره بقره. و همانا خداوند محمد (ص) را تنها مبعوث فرمود و زان پس شمار يارانش را فزود و گروهش را پس از زبونى نيرو و عزت بخشيد و اگر خداوند اراده فرموده باشد كه اين امارت بر عهده ى ما باشد دشوارى آن را براى ما آسان مى فرمايد و ناهمواريش را هموار مى سازد و من از راى و پيشنهاد تو فقط چيزى را مى پذيرم كه موجب رضايت خداوند باشد و تو نزد من از امين ترين مردم و خيرخواه ترين ايشان هستى و به خواست خداوند از معتمدترين آنها در نظرم به شمار مى روى.
]

شعبى مى گويد: در حالى كه نوجوان بودم همراه ديگر نوجوانان وارد رحبه

[نام دهكده يى در يك منزلى كوفه بر سمت چپ راه حاجيان است، ولى ظاهرا در اينجا منظور ميدان كناره شهر است. به ص 234 ج 3 معجم البلدان ياقوت، چاپ 1906 مصر مراجعه فرماييد. م. كوفه شدم. ناگاه ديدم على عليه السلام كنار دو كوت طلا و نقره (درهمهاى سيمين و دينارهاى زرين) ايستاده است و چوبدستى در دست دارد كه مردم را با آن دور مى كند و سپس كنار آن دو كوت آمد و ميان مردم تقسيم كرد، آنچنان كه از آن هيچ چيز باقى نماند و سپس برگشت و چيزى از آن را، نه كم و نه زياد، به خانه ى خويش نبرد. شعبى مى گويد: من پيش پدرم برگشتم و گفتم: امروز من بهترين مردم يا ابله ترين ايشان را ديدم. گفت: پسركم، چه كسى را ديده اى؟ گفتم: على بن ابى طالب اميرالمومنين را ديدم كه چنين رفتار كرد و داستان را براى او گفتم. پدرم گريست و گفت: پسركم بدون ترديد بهترين مردم را ديده اى. ]

[اين موضوع در كتاب الغارات ثقفى كوفى نيز آمده است.
]

محمد بن فضيل، از هارون بن عنتره، از زاذان

[كنيه اش ابوعمر و از راويان عمر و على و ابن مسعود و عاشيه است. براى اطلاع بيشتر مراجعه فرماييد به ميزان الاعتدال ذهبى، ذيل شماره ى 2817، ص 63 ج 2، چاپ على محمد بجاوى، مصر 1382 ق. م. نقل مى كند كه مى گفته است: همراه قنبر غلام على (ع) بودم پيش على رفتيم. قنبر گفت: اى اميرالمومنين، برخيز كه براى تو چيزى اندوخته و پنهان كرده ام. على فرمود: اى واى بر تو، چه چيزى است؟ قنبر گفت: برخيز و با من بيا. على (ع) برخاست و همراه قنبر به خانه رفت. ناگاه جوالى را ديد كه آكنده از پياله ها و جامهاى زرين و سيمين بود. قنبر گفت: اى اميرالمومنين چون ديدم هيچ چيزى را باقى نمى گذارى و تقسيم مى كنى، اين جوال را از بيت المال براى تو اندوخته كردم. على (ع) فرمود: اى قنبر، واى بر تو! گويا دوست داشته اى كه به خانه ى من آتش بزرگى درآورى! سپس شمشيرش را كشيد و چندان ضربه بر آن جوال زد كه هر يك از جامها و پياله ها از نيمه يا يك سوم شكسته شد و سپس مردم را فراخواند و فرمود: آن را طبق حصه و سهم تقسيم كنيد. سپس برخاست و بيت المال را گشود و هر چه در آن يافت تقسيم فرمود. در آن ميان به مقدارى سوزن و جوال دوز در بيت المال برخورد و فرمود: اينها را هم حتما تقسيم كنيد. مردم گفتند: نيازى به آن نداريم. اين سوزنها و جوال دوزها از آنجا در بيت المال جمع شده بود كه على (ع) از هر پيشه ور از جنسى كه توليد مى كرد مى پذيرفت. على (ع) خنديد و گفت: بايد چيزهاى بد بيت المال همراه چيزهاى خوب و گران آن گرفته شود.
]

عبدالرحمان بن عجلان روايت مى كند و مى گويد: على (ع) انواع دانه هاى ريز مثل زيره و كنجد و خشخاش و سپند را هم ميان مردم تقسيم مى فرمود.

مجمع تيمى نقل و روايت مى كند كه على (ع) هر جمعه بيت المال را جارو مى كرد و در آن دو ركعت نماز مى گزارد و مى فرمود: باشد كه روز رستاخيز براى من گواهى دهد.

بكر بن عيسى از عاصم بن كليب جرمى از قول پدرش نقل مى كند كه مى گفته است: در حضور على (ع) بودم. از ناحيه ى جبل براى او مالى رسيده بود، او برخاست، ما هم همراهش برخاستيم و مردم آمدند و ازدحام كردند. على (ع) مقدارى پاره هاى ريسمان را به دست خويش گره زد و به يكديگر پيوست و سپس بر گرد اموال كشيد و فرمود: به هيچكس روا ندارم كه از اين ريسمان بگذرد و مردم همگان از اين سوى ريسمان نشستند. على (ع) خود آن سوى ريسمان رفت و فرمود: سالارهاى بخشهاى هفتگانه كجايند؟ و كوفه در آن روزگار هفت بخش بود. آنان شروع به جابجا كردن محتويان جوالها كردند، بطورى كه به هفت بخش مساوى تقسيم شد، از جمله گرده نانى بود كه آن را هم به هفت بخش مساوى تقسيم كرد و فرمود هر بخش آن را روى يكى از بخشهاى اموال نهند و سپس اين بيت را خواند:

«اين برچيده ى من است و گزينه اش در آن است و حال آنكه دست هر كس كه چيزى مى چيند به سوى دهان اوست.»

[اين بيت از عمرو بن عدى است، قبلا در فصل زندگى على (ع) درباره ى اين شعر توضيح داده شد و اين حديث مفصل در ص 81 ج 1 حليه الاولياء حافظ ابونعيم آمده است. (سخنى بدين مضمون نيز در خطبه ى 223 نهج البلاغه وارد شده است. م).
]

سپس قرعه كشى فرمود و به سالارهاى محله هاى هفتگانه داد و هر يك از ايشان افراد خود را فراخواندند و جوالهاى خود را بردند.

مجمع از ابى رجاء روايت مى كند كه على عليه السلام شمشيرى را به بازار آورد و فرمود: چه كسى اين شمشير را از من مى خرد؟ سوگند به كسى كه جان على در دست اوست، اگر پول خريد جامه يى مى داشتم اين را نمى فروختم. من گفتم: ازارى به تو مى فروشم و براى پرداخت بهاى آن تا هنگامى كه مقررى خود را دريافت دارى مهلت مى دهم و چنان كردم و چون على (ع) مقررى خود را دريافت كرد بهاى آن آزار را به من پرداخت فرمود.

هارون بن سعيد مى گويد: عبدالله بن جعفر بن ابى طالب به على عليه السلام گفت: اى اميرالمومنين، اگر دستور دهى به من كمك هزينه يا خرجى دهند بسيار خوب است! كه به خدا سوگند خرجى ندارم، مگر آنكه مركب خود را بفروشم. فرمود: نه، به خدا سوگند براى تو چيزى ندارم، مگر اينكه به عمويت دستور دهى چيزى بدزدد و به تو بدهد.

بكر بن عيسى مى گويد: على عليه السلام همواره مى فرمود: اى مردم كوفه، اگر من از شهر شما با چيزى بيشتر از مركب و بار مختصر خود و غلامم فلانى بروم خائن خواهم بود. هزينه ى اميرالمومنين (ع) از درآمد غله او در ينبع مدينه برايش مى رسيد و از همان درآمد به مردم نان و گوشت مى داد و حال آنكه خودش تريدى كه با اندكى روغن زيتون بود مى خورد.

ابواسحاق همدانى مى گويد: دو زن كه يكى عرب و ديگرى از اموالى بود پيش على (ع) آمدند و از او چيزى خواستند. على (ع) به هر يك مقدارى درهم و گندم به طور مساوى داد. يكى از آن دو گفت: من زنى عرب هستم و اين يكى عجم است. على فرمود: به خدا سوگند من در مال عمومى براى فرزندان اسماعيل فضيلتى بر فرزندان اسحاق نمى بينم.

معاويه بن عمار از جعفر بن محمد (ع) نقل مى كند كه مى گفته است. هيچگاه براى على (ع) در راه خدا دو كار پيش نمى آمد مگر آنكه دشوارتر آن دو را برمى گزيد و اى مردم كوفه، شما مى دانيد كه او به هنگام حكومت در شهر شما از اموال خود در مدينه ارتزاق مى كرد و آرد خود را از بيم آنكه چيزى ديگر بر آن افزوده شود در كيسه يى مى نهاد و سرش را مهر مى كرد و چه كسى در دنيا زاهدتر از على عليه السلام بوده است!؟

نضر بن منصور از عقبه بن علقمه نقل مى كند كه مى گفته است: در كوفه به خانه ى على عليه السلام رفتم و ديدم برابر او ماست بسيار ترشيده اى كه بوى آن مرا آزار مى داد قرار دارد و چند قطعه نان خشك. گفتم: اى اميرالمومنين، آيا چنين خوراكى مى خورى! به من فرمود: اى اباالجنوب، پيامبر (ص) نانى خشكتر از اين مى خورد و سپس به جامه ى خود اشاره كرد و فرمود: و جامه يى خشن تر از اين مى پوشيد و اگر من آنچنان كه او رفتار مى فرمود رفتار نكنم بيم آن دارم كه به او ملحق نشوم.

عمران بن مسلمه از سويد بن علقمه نقل مى كند كه مى گفته است: در كوفه به خانه ى على (ع) رفتم، كاسه ى ماست ترشيده يى برابرش بود كه از شدت ترشى، من بوى آن را احساس مى كردم و گرده نان جوى در دست داشت كه سبوسهاى جو روى آن ديده مى شد و آن را (با زور) مى شكست و گاهى هم از زانوى خود براى شكستن آن كمك مى گرفت. فضه كنيز او ايستاده بود، من گفتم: اى فضه، آيا در مورد اين پيرمرد از خدا نمى ترسيد! مگر نمى توانيد آرد نانش را ببيزيد؟ گفت: خوش نداريم اجير باشيم و خلاف دستور كار كنيم.

[با توجه به چاپ اول تهران ترجمه شد، در متن چنين است: خوش نداريم ما به اجر برسيم و او به گناه درافتد. م. از هنگامى كه ما در خدمت و مصاحبت اوييم از ما عهد گرفته است كه آردى را براى او نبيزيم و نخاله اش را جدا نكنيم. سويد مى گويد: على عليه السلام نمى شنيد كه فضه چه مى گويد، به سوى او برگشت و فرمود: چه مى گويى؟ گفت: از او بپرس. اميرالمومنين به من فرمود به او چه گفتى؟ گفتم: من به فضه گفتم چه خوب بود آردش را مى بيختيد! على (ع) گريست و فرمود: پدر و مادرم فداى آن كسى باد كه هيچگاه سه روز پياپى از نان گندم سير نشد تا از دنيا رفت و هرگز آردى را كه او نانش را مى خورد نبيختند و منظور على رسول خدا (ص) بود.
]

يوسف بن يعقوب از صالح كيسه فروش نقل مى كند كه مى گفته است: مادربزرگش على (ع) را در كوفه ديده است كه مقدارى خرما را بر دوش مى كشد، بر او سلام داده و گفته است: اى اميرالمومنين، اين بار را به من بده كه به خانه ات ببرم. فرموده است: پدر افراد خانواده سزاوارتر به حمل آن است. گويد: على (ع) سپس به من گفت: ميل ندارى از اين خرما بخورى؟ گفتم: نمى خواهم. على (ع) آن را به خانه خود برد و سپس در حالى كه همان ملافه را كه خرما در آن بود رداى خويش قرار داده و هنوز پوست خرما بر آن ديده مى شد بازگشت و با مردم نماز جمعه گزارد.

محمد بن فضيل بن غزوان مى گويد: به على عليه السلام گفته شد: چه مقدار صدقه مى دهى، چه مقدار مال خود را خرج مى كنى! آيا از اين كار اندكى نمى كاهى؟ فرمود: به خدا سوگند، اگر بدانم كه خداوند متعال يك صدقه ى واجب را از من قبول مى فرمايد از اين كار بازمى ايستم، ولى به خدا سوگند نمى دانم كه خداوند سبحان چيزى را از من مى پذيرد يا نه!

عنبسه عابد از عبدالله بن حسين بن حسن نقل مى كند كه على عليه السلام به روزگار زندگى پيامبر (ص) هزار برده را با پولى كه از دسترنج و عرق ريزى پيشانى خود بدست آورده بود آزاد فرمود و چون عهده دار خلافت شد اموال بسيار براى او مى رسيد و شيرينى او چيزى جز خرما و جامه اش چيزى جز كرباس نبود.

عوام بن حوشب از ابوصادق روايت مى كند كه چون على عليه السلام با ليلى دختر مسعود نهشلى ازدواج كرد، براى او در خانه ى على (ع) خيمه و پرده يى زدند.

على (ع) آمد و آن را برداشت و فرمود: براى اهل على همان كه در آن هستند كافى است!

حاتم بن اسماعيل مدنى، از جعفر بن محمد (ع) نقل مى كند كه على عليه السلام به هنگام خلافت خويش پيراهن كهنه يى را به چهاردرهم خريد، سپس خياط را خواست و آستين پيراهن را روى دست خود بازكرد و دستور داد آنچه را بلندتر از انگشتان است ببرد.

ما اين اخبار و روايات را هر چند خارج از موضوع اين فصل بود به مقتضاى حال آورديم، زيرا خواستيم اين مساله را روشن سازيم كه اميرالمومنين عليه السلام در خلافت خود به روش پادشاهان رفتار نكرده است و همچون آنان، كه اموال را در مصالح پادشاهى به هر كس بخواهند مى بخشند يا براى لذت پرستى خود خرج مى كنند، نبوده است، چه او اهل دنيا نبوده است و مردى صاحب حق و خداپرست بوده است كه هيچ چيزى را عوض خدا و رسولش قرار نمى داده است.

على بن ابى سيف مدائنى روايت مى كند كه گروهى از ياران على عليه السلام پيش او رفتند و گفتند: اى اميرالمومنين، اين اموال را به گونه يى عطا فرماى كه اشراف عرب و قريش را بر بردگان آزاد شده و مردم غير عرب ترجيح دهى و كسانى از مردم را كه از مخالفت و گريز ايشان بيم دارى با پرداخت مال بيشتر دلجويى كن. آنان اين سخنان را از اين روى به على (ع) گفتند كه معاويه با اموال چنان مى كرد. اميرالمومنين به ايشان فرمود: آيا پيشنهاد مى كنيد پيروزى را با ستم بدست آورم؟! نه، به خدا سوگند تا گاهى كه خورشيد برمى آيد و ستاره يى در آسمان مى درخشد هرگز چنين نخواهم كرد. به خدا سوگند اگر اين اموال از خودم بود باز هم ميان آنان به تساوى قسمت مى كردم، چه رسد به اينكه اين اموال از خود مردم است

[بخشى از خطبه ى 126 نهج البلاغه.
]

سپس مدتى طولانى اندوهگين سكوت كرد و سه بار فرمود: مرگ (پايان كار) زودتر و شتابان تر از اين خواهد رسيد.

/ 314