خطبه 066-در معنى انصار - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 066-در معنى انصار

از سخنان على عليه السلام درباره ى انصار

گفته اند كه چون اخبار سقيفه پس از رحلت رسول خدا (ص) به اطلاع اميرالمومنين عليه السلام رسيد، فرمود: انصار چه گفتند. گفته شد: انصار گفتند: اميرى از ما و اميرى از شما كار را برعهده بگيرند. على (ع) فرمود:

«فهلا احتججتم عليهم بان رسول الله صلى الله عليه و سلم وصى بان يحسن الى محسنهم و يتجاوز عن مسيئهم...» (كاش با آنان چنين احتجاج مى كرديد كه پيامبر (ص) سفارش فرمود كه نسبت به نيكوكار ايشان نيكى و از بدكار ايشان گذشت و عفو شود...) (در اين خطبه كه با عبارت فوق آغاز مى شود، ابن ابى الحديد ضمن شرح آن، مطالب تاريخى زير را آورده است):

در مباحث گذشته برخى از اخبار سقيفه را آورديم.

[به شرح خطبه بيست و ششم در جلد اول مراجعه فرماييد. م. اينك مى گوييم: خبر سفارش كردن پيامبر (ص) درباره انصار خبر صحيحى است كه دو شيخ بزرگ، يعنى محمد بن اسماعيل بخارى و مسلم بن حجاج قشيرى ]

[رجوع كنيد به صحيح بخارى، ج 2، ص 312 و صحيح مسلم، حديث شماره 1949 و اللولو و المرجان، اثر محمد فواد عبدالباقى، ج 3، ص 174، حديث شماره 1632، مصر و النهايه ابن اثير، ج 3، ص 327 و ج 4، ص 163. م.، در صحيح خود آن را از انس بن مالك آورده اند، كه گفته است: ابوبكر و عباس، كه خدايشان از آن دو خشنود باد، به هنگام بيمارى رسول خدا (ص) بر انجمنى از انصار گذشتند كه مى گريستند، آن دو پرسيدند: چه چيز شما را به گريستن واداشته است؟ گفتند: از نيكى هاى رسول خدا سخن مى گفتيم و مى گريستيم. آن دو پيش پيامبر (ص) رفتند و اين موضوع را به اطلاع وى رساندند. پيامبر (ص) در حالى كه كناره جامه يى را به صورت دستار بر سر بسته بود بيرون آمد و به منبر رفت- و پس از آن روز ديگر به منبر نرفت- نخست ستايش و سپاس خدا را بر زبان آورد و سپس فرمود: «به شما در مورد انصار سفارش مى كنم كه گروه مورد اعتماد و اطمينان و ياران ويژه منند. همانا آنچه برعهده آنان بود انجام دادند اينك آنچه براى ايشان است باقى مانده است. از نيكوكارشان بپذيريد و از بدكارشان درگذريد.»
]

و مقصود على عليه السلام درباره احتجاج كردن با انصار به استناد اين سفارش اين است كه اگر پيامبر (ص) مى خواست پيشوايى و امامت در ايشان باشد به ايشان در مورد ديگران سفارش مى فرمود نه اين كه خطاب به ديگران در مورد آنان سفارش فرمايد.

عمرو بن سعيد بن عاص

[عمرو بن سعيد بن عاص متولد سال سوم و مقتول به دست عبدالملك بن مروان در سال 70 هجرى است. براى اطلاع از سرگذشت او به ترجمه نهايه الارب به قلم اين بنده، ج 6، ص 82 -85، چاپ اميركبير، تهران، 1364 ش مراجعه فرماييد. م. هم كه ملقب به اشدق (كام گشاده و بليغ) است در گفتگوى خود با معاويه به همين موضوع نظر داشته است. و چنين بود كه چون پدرش درگذشت او نوجوان بود، پيش معاويه رفت. معاويه از او پرسيد: پدرت درباره ى تو به چه كسى سفارش كرده است؟ او گفت: پدرم به من درباره ى ديگران سفارش كرده است و درباره من به كسى سفارش نكرده است. معاويه اين سخن او را پسنديد و گفت: اين نوجوان سخن آور و بليغ است و ملقب به «اشدق» شد.
]

اما اين گفتار اميرالمومنين كه گفته است: «شگفتا! مهاجران به درخت نبوت احتجاج مى كنند و ميوه آن را تباه مى سازند.» سخنى است كه نظير آن مكرر در گفتارش آمده است. مانند اين سخن او كه فرموده است: «هرگاه مهاجران به دليل قرب خود به پيامبر (ص) بر انصار احتجاج كرده اند، همين دليل در مورد ما بر مهاجران استوارتر است كه اگر برهان و حجت ايشان درست است به ما اختصاص دارد نه به ايشان و اگر صحيح نيست، ادعاى انصار صحيح و بر قوت خود باقى است.»

نظير همين معنى در سخن عباس به ابوبكر آمده كه به او گفته است: «اين ادعاى تو كه ما درخت پيامبر خدا (ص) هستيم، همانا كه شما همسايگان آن درختيد و حال آنكه ما شاخه هاى آنيم.»

[لطفا به ص 175 شرح متوسط ابن ميثم بحرانى اختيار مصباح السالكين چاپ آقاى دكتر محمد هادى امينى، مشهد، 1366 ش مراجعه شود. م.
]

اخبار روز سقيفه

ما اينك خبر سقيفه را مى آوريم. ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى

[جوهرى در گذشته به سال 323 هجرى است. براى اطلاع از آثار او به مقدمه فاضلانه آقاى دكتر محمد هادى امينى بر كتاب السقيفه و فدك، تهران، بدون تاريخ مراجعه فرماييد. م. در كتاب سقيفه خود چنين مى گويد:
]

احمد بن اسحاق، از احمد بن سيار، از سعيد بن كثير بن عفير انصارى براى من نقل كرد كه چون پيامبر (ص) رحلت فرمود، انصار در سقيفه بنى ساعده جمع شدند و گفتند: پيامبر (ص) قبض روح شد. سعد بن عباده به پسرش قيس يا يكى ديگر از پسرانش گفت: من به سبب بيمارى نمى توانم سخن خود را به اطلاع مردم برسانم، تو سخن مرا گوش بده و بلند بگو و آن را به مردم بشنوان. سعد سخن مى گفت پسرش گوش مى داد و با صداى بلند تكرار مى كرد تا به گوش قوم خود برساند. از جمله سخنان او پس از سپاس و ستايش خداوند اين بود:

همانا شما را سابقه يى در دين و فضيلتى در اسلام است كه براى هيچ قبيله عرب نيست. همانا رسول خدا (ص) ده و چند سال ميان قوم خويش درنگ كرد و آنان را به پرستش خداى رحمان و دور افكندن بتها فراخواند و از قومش جز گروهى اندك به او ايمان نياوردند و به خدا سوگند كه نمى توانستند از رسول خدا حمايت كنند و دين او را قدرت بخشند و دشمنانش را از او دور سازند. تا آنكه خداوند براى شما بهترين فضيلت را اراده كرد و كرامت را به شما ارزانى داشت و شما را به آيين خود مخصوص كرد و ايمان به خود و رسولش را و قوى ساختن دين خود و جهان با دشمنانش را روزى شما كرد. شما سخت ترين مردم نسبت به كسانى كه از دين او سرپيچى كردند بوديد و از ديگران بر دشمن او سنگين تر بوديد. تا سرانجام خواه و ناخواه فرمان خدا را پذيرا شدند و دور دستان هم با كوچكى و فروتنى سر تسليم فروآوردند و خداوند وعده ى خويش را براى پيامبرتان برآورد و اعراب در قبال شمشيرهاى شما رام شدند. آنگاه خداوند متعال او را بميراند، در حالى كه رسول خدا از شما راضى و ديده اش به شما روشن بود. اينك استوار بر اين حكومت دست يازيد كه شما از همه مردم براى آن محق تر و سزاوارتريد.

آنان همگى پاسخ دادند: كه سخن و انديشه تو صحيح است و ما از آنچه تو فرمان دهى درنمى گذريم و تو را عهده دار اين حكومت مى كنيم كه براى ما بسنده اى و مومنان شايسته هم به آن راضى هستند.

[احمد زكى صفوت اين خطبه را با اندك تفاوتى در الفاط در جمهره خطب العرب. ج 1، ص 173، چاپ مصر آورده است. م.
]

سپس آنان ميان خود گفتگو كردند و گفتند: اگر مهاجران قريش اين را نپذيرند و بگويند ما مهاجران و نخستين ياران پيامبر (ص) و عشيره و دوستان اوييم و به چه دليل پس از رحلت او با ما درباره حكومت ستيز مى كنيد، چه بايد كرد؟ گروهى از انصار گفتند: در اين صورت خواهيم گفت: اميرى از ما و اميرى از شما باشد و به هيچ كار ديگرى غير از اين هرگز رضايت نخواهيم داد، كه حق ما در پناه و يارى دادن همچون حق ايشان در هجرت است. در كتاب خدا هم آنچه براى ايشان آمده است براى ما هم آمده است و هر فضيلتى را براى خود بشمرند ما هم نظيرش را براى خود مى شمريم و چون عقيده نداريم كه حكومت مخصوص ما باشد در نتيجه خواهيم گفت: اميرى از ما و اميرى از شما. سعد بن عباده گفت: اين آغاز سستى است.

خبر به عمر رسيد. او به خانه پيامبر (ص) آمد. ابوبكر را آنجا ديد و على (ع) مشغول تجهيز جسد (مطهر) پيامبر (ص) بود. كسى كه اين خبر را براى عمر آورد معن بن عدى بود. او دست عمر را گرفت و گفت: اى عمر برخيز. عمر گفت: اينك گرفتار و به خويشتن مشغولم. معن بن عدى

[معن بن عدى از هم پيمانان انصار است. در عقد اخوت ميان او و زيد بن خطاب عقد برادرى بسته شد و هر دو در جنگ يمامه به روزگار حكومت ابوبكر كشته شدند. به الاستيعاب ابن عبدالبر، ج 3، ص 445 در حاشيه الاصابه مراجعه فرماييد. م. گفت: چاره از برخاستن نيست. و عمر همراه او برخاست. معن به او گفت: اين گروه انصار همراه سعد بن عباده در سقيفه بنى ساعده جمع شده اند و دور او را گرفته اند و به سعد بن عباده مى گويند: تو و پسرت تنها مايه ى اميد ماييد و گروهى از اشراف انصار هم در سقيفه حضور دارند و من از بروز فتنه ترسيدم. اينك اى عمر! آنچه بايد بينديشى بينديش و به برادران مهاجرت بگو و براى خود راهى انتخاب كنيد كه من مى بينم هم اكنون در فتنه گشوده شده است، مگر اين كه خداوند آن را ببندد. عمر سخت ترسيد و خود را به ابوبكر رساند و دستش را گرفت و گفت: برخيز. ابوبكر گفت: پيش از خاك سپارى پيامبر خدا كجا برويم؟ من گرفتار و به خويشتن مشغولم. عمر گفت: چاره از برخاستن نيست به خواست خدا بزودى برمى گرديم.
]

ابوبكر همراه عمر برخاست و عمر موضوع را به او گفت و او سخت ترسيد و آشفته شد. آن دو شتابان خود را به سقيفه بنى ساعده رساندند كه مردانى از اشراف انصار آنجا جمع شده بودند و سعد بن عباده كه بيمار بود ميان ايشان بود. عمر برخاست سخن بگويد و كار را براى ابوبكر آماده سازد. او مى گفت: مى ترسم ابوبكر از گفتن برخى امور كوتاهى كند. همين كه عمر مى خواست آغاز به سخن كند ابوبكر او را از آن كار بازداشت و گفت: آرام بگير، سخنان مرا گوش بده و پس از سخنان من آنچه به نظرت رسيد بگو. ابوبكر نخست تشهد گفت و سپس چنين بيان داشت:

همانا خداوند متعال محمد (ص) را با هدايت و دين حق مبعوث فرمود. او مردم را به اسلام فراخواند، دلها و انديشه هاى ما را به آنچه كه ما را به آن فرامى خواند متوجه ساخت و ما گروه مسلمانان مهاجر نخستين مسلمانان بوديم و مردم ديگر در اين مورد پيروان مايند. ما عشيره ى رسول خدا (ص) و گزيده ترين اعراب از لحاظ نژاد و نسبيم. هيچ قبيله يى در عرب نيست مگر آنكه قريش را بر آن و در آن حق ولادت است. شما هم انصار خداييد و شما رسول خدا (ص) را يارى داديد، وانگهى شما وزيران و ياوران رسول خداييد و بر طبق فرمانى كه در كتاب خدا آمده است برادران ما و شريكهاى ما در دين و هر خيرى كه در آن باشيم هستيد و محبوب ترين و گرامى ترين مردم نسبت به ما بوده و هستيد. سزاوارترين مردم به قضاى خداونديد و و شايسته ترين افراديد كه به آنچه خداوند به برادران مهاجرتان ارزانى فرموده تسليم باشيد و سزاوارترين مردميد كه بر آنان رشك مبريد. شما كسانى هستيد كه با نيازمندى و درويشى خود ايثار كرديد و مهاجران را بر خود ترجيح داديد. بنابراين بايد چنان باشيد كه شكست و درهم و برهم شدن اين دين به دست شما نباشد و اينك شما را فرامى خوانم كه با ابوعبيده جراح يا عمر بيعت كنيد، كه من از آن دو براى سرپرستى حكومت شاد و خشنودم و هر دو را براى آن شايسته مى دانم.

[اين خطبه ى ابوبكر در اين منابع هم آمده است: البيان و التبيين جاحظ، ج 3، ص 297، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر، 1388 ق با تفاوتهاى لفظى. الامامه و السياسه ابن قتيبه، ج 1، ص 13، چاپ طه محمد الزينى، بيروت. عقدالفريد ابن عبدربه، ج 4، ص 258، مصر، 1967 م با تفاوتهايى. و نيز به پاورقى استاد محمد هادى امينى در السقيفه و فدك، ص 56 مراجعه فرماييد. م.
]

عمر و ابوعبيده هر دو گفتند: هيچ كس از مردم را نسزد كه برتر از تو و حاكم بر تو باشد، كه تو يار غار و نفر دومى، وانگهى پيامبر خدا (ص) ترا به نماز گزاردن فرمان داده است. بنابراين تو سزاوارترين مردم براى حكومتى.

[اين بنده نمى خواهم در نقد سخنان عمر در اين باره چيزى بنويسم ولى هيچكدام از اين دو مورد، فضيلتى آنچنان كه او پنداشته است نيست. لطفا به الشيعه بين الاوهام والحقايق، مرحوم سيد محسن امين جبل عاملى (ره) ص 119، بيروت 1397 ق مراجعه فرماييد. م.
]

انصار چنين پاسخ دادند: به خدا سوگند ما نسبت به خيرى كه خداوند بر شما ارزانى بدارد رشك نمى بريم و حسد نمى ورزيم و در نظر ما هيچ كس محبوب تر و بيش از شما مورد رضايت ما نيست، ولى ما در مورد آينده و آنچه پس از امروز ممكن است اتفاق بيفتد بيمناكيم. و از آن مى ترسيم كه بر اين حكومت كسى چيره شود كه نه از ما باشد و نه از شما. اگر امروز شما مردى از خودتان را حاكم قرار دهيد ما راضى خواهيم بود و بيعت مى كنيم به شرط آنكه چون او درگذشت مردى از انصار را به حكومت انتخاب كنيم و پس از اينكه او درگذشت مردى ديگر از مهاجران حاكم شود و تا هنگامى كه اين امت پايدار است و براى هميشه همينگونه رفتار شود. و اين كار در امت محمد (ص) به عدالت نزديكتر و شايسته تر است. هيچيك از انصار بيم آن را نخواهد داشت كه مورد بى مهرى افراد قريش قرار گيرد و او را فروگيرند و هيچ قرشى بيم آن را نخواهد داشت كه مورد بى مهرى انصار قرار گيرد و او را فروگيرند.

ابوبكر برخاست و گفت: هنگامى كه رسول خدا (ص) مبعوث شد بر عرب بسيار گران آمد كه دين پدران خود را رها كنند و با او مخالفت و ستيز كردند و خداوند مهاجران نخستين را از ميان قوم رسول خدا اختصاص به آن داد كه او را تصديق كنند و به او ايمان آورند و با او مواسات كنند و با وجود شدت آزادى كه قوم بر آنان داشتند همراه پيامبر صبر و پايدارى كنند و از شمار بسيار دشمنان خود نهراسند. بنابراين، آن گروه مهاجران، نخستين كسانى هستند كه خدا را در زمين پرستيدند و پيشگامان ايمان آوردن به رسول خدايند و هم ايشان دوستان و عترت او و سزاوارترين افراد براى حكومت پس از اويند. و در اين مورد هيچكس جز ستمگر با آنان ستيز نمى كند. و پس از مهاجران هيچ كس از لحاظ فضل و پيشگامى در اسلام همانند شما نيست. ما اميران خواهيم بود و شما وزيران خواهيد بود، بدون رايزنى با شما و اطلاع شما هيچ كارى نخواهيم كرد.

حباب بن منذر بن جموح

[حباب از افراد محترم خزرج است، در جنگ بدر شركت كرد و پيشنهاد او براى تغيير موضع لشكر مورد قبول پيامبر (ص) قرار گرفت و سپس به خردمند و صاحب راى معروف شد، در حكومت عمر درگذشت. به اسدالغابه ابن اثير، ج 1، ص 364 مراجعه فرماييد. م. برخاست و گفت: اى گروه انصار! دستها و توان خود را براى خويش نگهداريد كه مردم همگان زير سايه شمايند و هيچ گستاخى ياراى مخالفت با شما را نخواهد داشت و مردم جز به فرمان شما نخواهند بود. شما مردمى هستيد كه پناه و يارى داديد و هجرت به سوى شما صورت گرفته است و شما صاحبخانه و اهل ايمانيد. به خدا سوگند كه خداوند آشكارا جز در حضور و سرزمين شما پرستش نشده است و نماز جز در مسجدهاى شما به صورت جماعت گزارده نشده و ايمان جز در پناه شمشيرهاى شما شناخته نشده است. اينك كار خود را براى خويش بازداريد و اگر آنان نپذيرفتند در آن صورت اميرى از ما و اميرى از ايشان بايد باشد.
]

عمر گفت: هيهات! كه دو شمشير در نيامى نگنجد. همانا اعراب هرگز راضى نخواهند شد شما را به اميرى خود بپذيرند و حال آنكه پيامبرشان از قبيله ديگرى غير از شماست. و اعراب از اين كه حكومت را به افرادى واگذار كنند كه پيامبرى هم ميان ايشان بوده است و ولى امر از آنان بوده است ممانعت نخواهند كرد و در اين مورد ما را حجت و برهان آشكار نسبت به كسى كه با ما مخالفت كند در دست است و دليل روشن با كسى كه ستيز كند داريم. چه كسى مى خواهد با ما در مورد ميراث محمد (ص) و حكومت او خصومت كند؟ و حال آنكه ما دوستان نزديك و عشيره اوييم، مگر آن كس كه به باطل درآويزد و به گناه گرايش يابد و خويشتن را به درماندگى و نابودى دراندازد.

حباب برخاست و گفت: اى گروه انصار! سخن اين مرد و يارانش را مشنويد كه در آن صورت بهره شما را از حكومت خواهند ربود. و اگر آنچه به ايشان پيشنهاد كرديد نپذيرفتند آنان را از سرزمين خود برانيد و خود عهده دار حكومت بر ايشان باشيد كه از همگان بر آن سزاوارتريد كه در پناه شمشيرهاى شما كسانى كه بر اين دين سر فرونمى آوردند تسليم شدند و سر فروآوردند. من خردمندى هستم كه بايد از راى او بهره برد و مرد كارديده و آزموده ام. اگر هم مى خواهيد كار را به حال نخست برگردانيم. و به خدا سوگند هيچكس اين سخن و پيشنهاد مرا رد نخواهد كرد مگر آن كه بينى (سر) او را با شمشير فرومى كوبم. گويد: و چون بشير بن سعد خزرجى

[بشير بن سعد از شركت كنندگان در بيعت عقبه و جنگهاى بدر و احد و ديگر جنگهاى پيامبر (ص) است. او به سال دوازدهم در عين التمر همراه خالد بن وليد بود و كشته شد. به الاستيعاب ابن عبدالبر، ج 1، ص 148، در حاشيه الاصابه، مراجعه فرماييد. م. كه از سران و سرشناسان قبيله خزرج بود هماهنگى انصار را براى اميرى سعد بن عباده ديد و نسبت به او رشك مى ورزيد برخاست و گفت: اى گروه انصار! هر چند كه ما داراى سابقه هستيم ولى ما از اسلام و جهاد خود چيزى جز خشنودى پروردگار خويش و فرمانبردارى از پيامبر خود را اراده نكرده ايم و براى ما سزاوار نيست كه با سابقه خود بر مردم فزونى طلبيم و چيرگى را جستجو كنيم و در صدد يافتن عوض دنيايى باشيم. همانا محمد (ص) مردى از قريش است و قوم او به ميراث حكومت او سزاوارترند. خدا نكند كه با آنان در اين كار ستيزه كنم. شما هم از خدا بترسيد و با آنان اختلاف و ستيز مكنيد.
]

ابوبكر برخاست و گفت: اينك عمر و ابوعبيده حاضرند، با هر كدام مى خواهيد بيعت كنيد. آن دو گفتند: به خدا سوگند ما هرگز عهده دار حكومت بر تو نخواهيم شد كه تو برترين مهاجران و نفر دوم

[اشاره به آيه ى 40 سوره ى توبه «اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذهما فى الغار...» است. م. (يار غار) و خليفه رسول خدا (ص) بر نمازى و نماز برترين كار دين است. دست بگشاى تا با تو بيعت كنيم.
]

همين كه ابوبكر دست خود را دراز كرد و عمر و ابوعبيده خواستند با او بيعت كنند، بشير بن سعد بر آن دو پيشى گرفت و با ابوبكر بيعت كرد. حباب بن منذر او را مخاطب قرار داد و گفت: نافرمانى ترا بر اين كار ناشايسته واداشت و به خدا سوگند، چيزى جز رشك و حسد تو بر پسر عمويت تو را بر اين كار وانداشت.

چون اوسيان ديدند سالارى از سالارهاى خزرج با ابوبكر بيعت كرد، اسيد بن حضير

[اسيد از شركت كنندگان در بيعت عقبه و از نقيبان دوازده گانه است. ابوبكر و عمر پاس او را براى اين كار همواره رعايت مى كردند. به سال 20 يا 21 در حكومت عمر درگذشت. رجوع كنيد به الاصابه ابن حجر، ج 1، ص 49، ذيل شماره 185، مصر، 1328 ق. م. كه سالار قبيله اوس بود برخاست و او هم به سبب حسد بر سعد بن عباده و رشك بر اين كه مبادا به حكومت رسد با ابوبكر بيعت كرد. و چون اسيد بيعت كرد همه افراد قبيله اوس بيعت كردند. سعد بن عباده را كه بيمار بود به خانه اش بردند و او آن روز و پس از آن از بيعت خوددارى كرد. عمر خواست او را به زور وادار به بيعت كند. به او گفته شد: اين كار را نكند كه او حتى اگر كشته شود بيعت نمى كند و او كشته نمى شود مگر اينكه همه افراد خانواده اش كشته شوند و آنان كشته نمى شوند مگر آنكه با همه خزرجيان جنگ شود و اگر با خزرج جنگ شود قبيله اوس هم با آنان خواهند بود. و در اين صورت كار تباه خواهد شد. اين بود كه از او دست بداشتند و او هم با آنان نماز نمى گزارد و در اجتماعات و نمازهاى جمعه و جماعت آنان حاضر نمى شد و احكام و قضاوت آنان را نمى پذيرفت و چنان بود كه اگر يارانى مى يافت با آنان زد و خورد مى كرد. سعد بن عباده تا هنگامى كه ابوبكر زنده بود همچنين بود. سپس در حكومت عمر در حالى كه او سوار بر اسب و عمر سوار بر شتر بود با او برخورد كرد. عمر به او گفت: اى سعد، هيهات! او هم در پاسخ به عمر گفت: هيهات! عمر به او گفت: آيا تو همانى كه بوده اى و بر همان عقيده اى؟ گفت: آرى من همانم و به خدا سوگند هيچ كس همسايه من نبوده است كه به اندازه تو از همسايگى با او خشمگين باشم. عمر گفت: هر كس همسايگى كسى را خوش نمى دارد از كنار او كوچ مى كند. سعد گفت: اميدوارم بزودى مدينه را براى تو رها كنم و به همسايگى گروهى بروم كه همسايگى ايشان را از همسايگى با تو و يارانت خوشتر مى دارم و پس از آن مدت كمى در مدينه بود و به شام رفت و در «حوران» ]

[نام ناحيه يى از نواحى دمشق است و مركز آن بصرى است، به ترجمه البلدان يعقوبى به قلم مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى، ص 105، تهران، 1356 ش مراجعه فرماييد. م. درگذشت و با هيچ كس نه ابوبكر و عمر و نه كس ديگرى بيعت نكرد. ]

[هر چند ابن ابى الحديد در اين مورد اينجا توضيح نداده است ولى ضمن شرح خطبه 183 در ج 10، ص 111، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم درباره مرگ مشكوك سعد بن عباده و شعرى كه از زبان جن ساخته و پرداخته اند توضيح داده است كه به خواست خداوند متعال در جاى خود ترجمه خواهد شد. م.
]

جوهرى مى گويد: مردم بسيارى پيش آمدند و در همان روز گروه بيشتر مسلمانان با او بيعت كردند. بنى هاشم در خانه على بن ابى طالب جمع شده بودند.

[بدون ترديد اين موضوع در آن روز نبوده است كه هنوز جسد مطهر رسول خدا (ص) را تجهيز نكرده بوده اند. م. زبير بن عوام هم همراه ايشان بود، كه خويشتن را از بنى هاشم مى شمرد و على (ع) هم همواره مى گفت: زبير پيوسته در زمره ما اهل بيت بود تا پسرانش در رسيدند و او را از ما برگرداندند. بنى اميه پيش عثمان بن عفان و بنى زهره نزد سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف جمع شدند. عمر همراه ابوعبيده پيش ايشان آمد و گفت: چگونه است كه شما را در حال درنگ و جامه به خود پيچيده مى بينم؟ برخيزيد و با ابوبكر بيعت كنيد كه مردمان و انصار با او بيعت كرده اند. عثمان و همراهانش و سعد و عبدالرحمان و همراهانشان برخاستند و با ابوبكر بيعت كردند.
]

عمر همراه گروهى كه اسيد بن حضير و سلمه بن اسلم نيز در زمره آنان بودند به خانه فاطمه (ع) رفت و به كسانى كه آنجا بودند گفت: برويد بيعت كنيد. آنان نپذيرفتند و زبير در حالى كه شمشير در دست داشت بيرون آمد. عمر به همراهان خود گفت: مواظب اين سگ باشيد.

[ملاحظه مى فرماييد كه اين مرد به هيچ روى در اين گفتار و رفتار از ادب اسلامى برخوردار نيست. م. سلمه بن اسلم ]

[سلمه بن اسلم از قبيله اوس انصار است. ابن اثير در اسدالغابه، درباره نسب او اقوال مختلف را آورده است. به همان كتاب، ج 2، ص 332 مراجعه فرماييد. م. برجست و شمشير را از دست زبير بيرون كشيد و آن را به ديوار زد و سپس او و على (ع) را در حالى كه بنى هاشم همراهشان بودند حركت دادند و با خود بردند و على مى گفت: من بنده خدا و برادر رسول خدايم. آنان او را پيش ابوبكر آوردند و به او گفته شد: بيعت كن. گفت: من به اين حكومت از شما سزاوارترم، با شما بيعت نمى كنم و شما بايد با من بيعت كنيد. اين حكومت را از دست انصار بيرون كشيديد و با آنان به قربت خود با پيامبر احتجاج مى كرديد و آنان حكومت را به شما واگذار كردند و اينك من با شما به همان چيزى كه شما با انصار احتجاج كرديد حجت مى آورم. اگر از خدا مى ترسيد از خويشتن نسبت به ما انصاف دهيد و همان حقى را كه انصار براى شما شناختند شما براى ما بشناسيد و رعايت كنيد و در غير اين صورت خود مى دانيد كه ستم مى كنيد.
]

عمر گفت: دست از تو برداشته نمى شود تا بيعت كنى. على به او فرمود: اى عمر! شيرى را مى دوشى كه نيمى از آن براى خودت باشد. امروز حكومت ابوبكر را استوار مى كنى كه فردا آن را به تو برگرداند. همانا به خدا سوگند، سخن تو را نمى پذيرم و با او بيعت نمى كنم. ابوبكر به على گفت: اگر با من بيعت نكنى تو را بر آن مجبور نمى كنم. ابوعبيده گفت: اى اباالحسن تو هنوز جوانى و اينان سالخوردگان قريش و قوم تو هستند و براى تو تجربه يى نظير تجربه و شناخت ايشان در كارها هنوز فراهم نيست و من ابوبكر را براى اين كار از تو داناتر مى بينم و ياراى او براى شانه دادن به زير اين بار بيشتر است. اين كار را به او تسليم كن و به حكومت او راضى شود كه تو نيز اگر زنده بمانى و عمرت بيشتر شود به مناسبت فضيلت و خويشاوندى نزديك با رسول خدا و سابقه و جهاد از هر جهت شايسته و سزاوار حكومت خواهى بود.

على (ع) گفت: اى گروه مهاجران! خدا را، خدا را، حكومت محمد (ص) را از خانه و كاشانه اش به خانه هاى خود مكشيد و خاندان او را از حق و مقام او ميان مردم محروم و دور مسازيد. اى گروه مهاجران! به خدا سوگند، ما اهل بيت به اين حكومت از شما سزاوارتريم. مگر بهترين خواننده و درك كننده كتاب خدا كه در احكام دين خدا فقيه و به سنت دانا و در كار رعيت تواناست از ما نيست؟ به خدا سوگند كه چنان شخصى ميان ما وجود دارد بنابراين از هوس پيروى مكنيد تا فاصله شما از حق افزون نگردد.

در اين هنگام بشير بن سعد گفت: اى على! اگر انصار اين سخن را پيش از بيعت خود با ابوبكر از تو شنيده بودند حتى دو تن هم در مورد تو مخالفت نمى كردند، ولى اينك بيعت كرده اند.

على به خانه خود برگشت و بيعت نكرد و در خانه خود نشست تا فاطمه (ع) درگذشت و سپس بيعت كرد.

مى گويم (ابن ابى الحديد): اين سخن دلالت بر باطل بودن ادعاى نص براى خلافت اميرالمومنين على و هر كس ديگر غير از او دارد. كه اگر نص صريحى وجود مى داشت همانا كه على (ع) به آن استناد مى كرد و حال آن كه از آن سخنى به ميان نياورده است و احتجاج او در مورد خود با ابوبكر و احتجاج ابوبكر با انصار مبتنى بر سوابق و فضايل و قرب به رسول خدا (ص) است و اگر نصى در مورد اميرالمومنين على يا ابوبكر وجود مى داشت ابوبكر از آن براى قانع كردن انصار استفاده مى كرد و اميرالمومنين هم از آن در مقابل ابوبكر بهره مى برد. وانگهى اين خبر و اخبار آشكار ديگر دليل بر آن است كه ميان على عليه السلام و آنان پرده ها برداشته شده بوده است و آشكارا آنچه بايد، گفته مى شده است. مگر نمى بينى چگونه آنان را به ستم و ظلم بر خود نسبت مى دهد و از اطاعت آنان سر مى پيچيد و سخت ترين سخنان را به گوش آنان مى رساند و اگر نصى وجود مى داشت على (ع) خود يا برخى از شيعيان و گروه او به آن استناد مى كردند و بهترين مورد براى استفاده از آن بوده و پس از مرگ عروس ديگر عطر را چه ارزشى است.

[اين ضرب المثل كه به صورت: «لاعطر بعد عروس» در فرائد اللال شيخ ابراهيم حنفى، ج 2، ص 179 آمده، دوگونه معنى شده است كه يك معنى آن نزديك به «نوشدارو پس از مرگ سهراب» است. م.
]

اين موضوع همچنين دليل بر آن است كه خبر نص در مورد ابوبكر كه در صحيح بخارى و مسلم آمده، صحيح نيست و آن حديثى است كه گفته اند پيامبر (ص) به عايشه در بيمارى مرگ خويش فرمودند:

[ابن سعد هم در طبقاب، ج 3، بخش 1، ص 127، چاپ ادوارد ساخاو، بريل آورده است. م. «پدرت را پيش من فراخوان تا براى او نامه يى بنويسم كه بيم آن دارم كسى سخنى گويد يا آرزويى كند و خداوند و مومنان جز ابوبكر را نمى خواهند».
]

و اين عين اعتقاد مذهب اعتزال است.

[خداوند متعال مولفان گرانقدر عبقات الانوار و الغدير و امثال اين دو كتاب را رحمت فرمايد كه وظيفه خود را به بهترين صورت انجام داده اند و لزومى ندارد كه اين بنده در رد سخن ابن ابى الحديد چيزى بنويسم. همين قدر مى گويم اظهار نكردن چيزى براى مصلحتى بزرگتر كه حفظ اسلام و حرمت پيامبر است، دليل بر آن نيست كه آن چيز وجود نداشته باشد و اين مورد هم از مواردى است كه مسلم مى دارد ابن ابى الحديد شيعه نيست. م.
]

احمد بن عبدالعزيز جوهرى همچنين مى گويد: احمد، از ابن عفير، از ابوعوف عبدالله بن عبدالرحمان، از ابى جعفر محمد بن على،

[يعنى امام باقر (ع). كه خدايشان از هر دو خشنود باد، براى ما روايت كرد كه مى فرموده است: على عليه السلام شبها فاطمه (ع) را بر خرى سوار مى كرد و همراه او بر در خانه هاى انصار مى رفت و هر دو براى اعاده حق على (ع) از آنان طلب يارى مى كردند. انصار مى گفتند: اى دختر رسول خدا! بيعت ما براى اين مرد تمام شده است، اگر پسر عمويت در اين مورد زودتر از ابوبكر پيش ما مى آمد ما از او عدول نمى كرديم. و على (ع) پاسخ مى داد: آيا من كسى بودم كه جسد مطهر پيامبر خدا را در خانه اش رها كنم و آن را تجهيز نكنم و پيش مردم بيايم و در مورد حكومت با آنان ستيز كنم؟ فاطمه (ع) هم مى گفت: ابوالحسن جز آنچه كه براى او لازم و شايسته بوده انجام نداده است. آنان هم كارى كردند كه خداوند خود در آن مورد بسنده است. ]

[به نقل استاد دكتر محمد هادى امينى اين موضوع در الامامه و السياسه، ج 1، ص 19 والغدير، ج 7، ص 18 نيز آمده است. م.
]

ابوبكر احمد بن عبدالعزيز جوهرى همچنين از احمد، از سعيد بن كثير، از ابن لهيعه نقل مى كند كه چون رسول خدا (ص) رحلت فرمود ابوذر در مدينه نبود و هنگامى برگشت كه ابوبكر حاكم شده بود. گفت: آرى به بهره و ميوه ى آن دست يافتيد و پوسته آن را رها كرديد و حال آنكه اگر اين كار را در خاندان پيامبرتان قرار مى داديد حتى دو تن هم با شما اختلاف نمى كردند.

جوهرى همچنين از ابوزيد عمر بن شبه، از ابوقبيصه محمد بن حرب نقل مى كند كه چون پيامبر (ص) رحلت فرمود و در سقيفه بنى ساعده چنان كارى صورت گرفت، على عليه السلام به اين بيت تمثل جست:

«آرى چون زيد را گرفتارى ها فروگرفت قومى سركشى كردند و آنچه خواستند بر زبان آوردند و انجام دادند».

قصيده ابوالقاسم مغربى و تعصب او در مورد انصار بر قريش

/ 314