حکمت 183 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 183

يا بن آدم، ما كسبت فوق قوتك، فانت فيه خازن لغيرك.

[اين كلمه را جاحظ در صد كلمه خود با اندك تفاوت آورده است بلادزى در انساب الاشراف، صفحه ى 115 و تنوخى در الفرج بعد الشده، جلد اول، صفحه ى 37 و مسعودى در مروج الذهب، جلد دوم، صفحه ى 264 آورده اند، براى اطلاع بيشتر به مصادر نهج البلاغه و اسانيده، جلد چهارم، صفحه ى 161 مراجعه فرماييد. م.
]

«اى آدمى زاده، آنچه بيش از روزى خود به دست آوردى همانا كه در آن گنجور ديگرى هستى.»

اين معنى را يكى از شاعران گرفته و چنين سروده است:

چه شده است كه مى بينمت به تمام روزگارت جمع مى كنى، اى بى پدر آيا براى شوهر آينده ى همسرت گرد مى آورى!

حسن بصرى از عبدالله بن اهتم در بيمارى كه به مرگ او منجر شد، عيادت كرد. عبدالله شروع به نگاه كردن صندوقى كه كنار خانه بود كرد و به حسن بصرى گفت: اى ابا سعيد در اين صندوق صد هزار درهم است كه نه زكاتش پرداخت شده است و نه با آن رعايت پيوند خويشاوندى شده است. حسن گفت: مادرت بر سوگت بگريد پس به چه منظورى فراهم ساخته اى؟ گفت: از بيم روزگار و ترس ستم سلطان و بيشى طلبى نسبت به برادران.

عبدالله بن اهتم مرد، حسن بصرى به تشييع جنازه اش آمد و چون او را به خاك سپردند، دست بر هم زد و گفت: اين مرد را شيطانش به سرگردانى افكند و او را از بيم روزگار و سلطان و فزون خواهى برادرانش در آنچه خدايش به او امانت داده بود برحذر داشت و او آن را اندوخته ساخت و سپس اندوهگين و افسرده بدون اينكه زكاتى بدهد يا رعايت پيوند خويشاوندى كند از آن برون شد.

حسن سپس روى به وارثان او كرد و گفت: گوارا بخور كه اين مال به حلال در اختيار تو قرار گرفت و مبادا كه بر تو وبال شود، اين مال از كسى به دست تو رسيد كه آن را گرد آورد و سخت حفاظت كرد و به شدت از هزينه ى آن خوددارى كرد. براى فراهم ساختن آن امواج سهمگين درياها و بيابانهاى خطرناك را درنورديد، از راه باطل آن را جمع كرد و از راه حق آن را باز داشت. در زندگى خويش از آن سودى نبرد و پس از مرگش او را زيان رساند. آن را جمع و نگهدارى كرد و استوار داشت تا روز قيامت كه روز اندوههاست و بزرگترين حسرتها آن است كه مال خود را در ترازوى ديگرى ببينى، بدين معنى كه تو در مورد اموالى كه خداوند از روزى خود به تو ارزانى فرمود بخل و امساك ورزيدى و آن را در راه فرمانبردارى از خدا هزينه نكردى و براى ديگرى اندوختى و او آن را در راه رضايت خداى خود هزينه كرد. چه حسرت بزرگى كه زدوده نمى شود و از چه رحمت بزرگى باز مى ماند، انا لله و انا اليه راجعون!

حکمت 184

ان للقلوب شهوه و اقبالا و ادبارا، فاتوها من قبل شهوتها و اقبالها، فان القلب اذا اكره عمى.

[جمله ى آخر اين كلمه را جاحظ و مبرد در صد كلمه و الكامل، جلد دوم، صفحه ى 2 و تمام آن را آمدى در الغرر، صفحه ى 13 با اندك تفاوت لفظى آورده اند. م.
]

«دلها را آرزو و خواسته اى است و روى آوردنى و پشت كردنى، دلها را هنگامى به كار گيريد كه خواهان است و روى در كار، كه دل چون به كارى مجبور شود، كور مى گردد.»

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن مى گويد: قلب هم اندامى از اندامهاى انسان است و مانند ديگر اندامها گاه خسته مى شود و گاه آسوده است و چون وظيفه ى اصلى قلب ادراك است، هر گاه خسته شود از كار ويژه ى خود كه ادراك است باز مى ماند و اين همان كورى قلب است.

[نظير اين كلمه در شماره ى 318 كلمات قصار هم آمده است. م.
]

حکمت 185

متى اشفى غيظى اذا غضبت! احين اعجز عن الانتقام فيقال لى: لو صبرت! ام حين اقدر عليه، فيقال لى: لو عفوت.

[طرطوشى در سراج الملوك، صفحه ى 159 آن را با اندك تفاوت و آمدى در غررالحكم همين گونه آورده اند. م.
]

«هنگامى كه خشمگين مى شوم چه وقت بايد انتقام گيرم و خشم خود را فرونشانم، هنگامى كه از انتقام گرفتن ناتوانم، به من گفته مى شود خوب است شكيبا باشى و هنگامى كه توان آن را دارم، به من گفته مى شود خوب است عفو كنى.»

گفته شده است كه عقل چون آينه ى صافى است كه خشم آن را تيره مى گرداند، همان گونه كه آينه با سركه زنگار مى گيرد و در آن صورت، تصوير خوبى و بدى در آن پايدار نيست.

سفيان ثورى و فضيل بن عياض ضمن ملاقات با يكديگر درباره ى زهد مذاكره كردند و اتفاق كردند كه افضل اعمال بردبارى به هنگام خشم و شكيبايى و خوددارى به هنگام آزمندى است.

حکمت 186

و قال عليه السلام و قدمر بقذر على مزبله:

هذا ما بخل به الباخلون. و فى خبر آخر انه قال: هذا ما كنتم تتنافسون فيه بالامس!

[اين كلمه را بلاذرى در انساب الاشراف، صفحه ى 134 و ابن شهر آشوب در مناقب، جلد دوم، صفحه ى 102 آورده اند. م.
]

از كنار نجاستى كه در پارگينى بود گذشت، فرمود: «اين است آنچه بخيلان در آن باره بخل مى ورزند و در خبر ديگرى است كه فرمود: اين چيزى است كه ديروز درباره اش همچشمى مى كرديد.»

ابن ابى الحديد در شرح اين سخن اقوال و اشعار و احاديثى آورده است كه به ترجمه ى يك مورد آن بسنده مى شود، علما براى دنيا و مخالف بودن پايان آن با آغازش و تضاد انجام و فرجامش مثل زده و گفته اند: شهوتهاى دنيا در دل لذيذ و گوارا مى نمايد همچون خوراكها در دستگاه گوارش و آدمى به هنگام مرگ از شهوتهاى دنيا در دل خود چنان بوى گند و زشتى مى يابد كه در مورد خوراكهاى لذيذ به هنگام دفع. همان گونه كه خوراك هر چه لذيذتر و چرب و شيرين تر است، دفع آن با بوى گند و پليدى بيشترى همراه است، همانگونه هر شهوتى كه در دل لذيذتر و قويتر است ناخوشايند بودن و آزارش به هنگام مرگ بيشتر است. اين موضوع در دنيا نيز قابل مشاهده است، زيرا كسى كه در دنيا خانه اش به تاراج مى رود و زن و فرزند و اموالش از ميان مى رود، اندوهش به اندازه ى محبت و حرصى است كه نسبت به آنها دارد و هر چه دوست داشتنى تر و لذيذتر است، اندوهش به هنگام از دست دادن دشوارتر و تلخ تر است و معنى مرگ هم از دست دادن چيزهايى است كه در دنيا در اختيار شخص است.

حکمت 187

لم يذهب من مالك ما وعظك.

[مبرد در الكامل، جلد اول، صفحه ى 121 مى گويد اين كلمه از امثال عرب است. در انساب الاشراف، صفحه ى 134 هم آمده است. م.
]

«آنچه از مالت كه تو را پندى آموخت از ميان نرفته است.»

نظير آن است كه مى گويند: ارزش تجربه ها مصيبتهاست. به عالمى كه پس از توانگرى درويش شده بود گفتند: اموالت كجاست؟ گفت: بازرگانى كردم، تجربه ى مردم و روزگار را خريدم و بهترين عوض را استفاده بردم.

حکمت 188

ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان، فابتغوا لها طرائف الحكمه.

[به شماره ى 89 مراجعه فرماييد. م.
]

«همانا اين دلها ملول مى شود، همچنان كه تنها ملول مى شود، پس طلب كنيد براى آن سخنان حكمت آميز تازه را.»

اين سخن از سخنان مكرر در نهج البلاغه است و ما در گذشته گفتار آن حضرت را تفسير كرديم و گفتيم مقصود اين است كه آدمى همه ى وقت خويش را صرف مباحثات عقلى و كلامى نكند، بلكه گاهى هم به مباحث اخلاقى و خوى و سرشت بپردازد كه نياز به انديشه بسيار و رنج نفسى نيست. در مورد شوخى و مزاح هم گفتم كه بسيارى از دانشمندان و حكيمان در حد اعتدال شوخ بوده اند و زياده روى در شوخى آدمى را به سبكى مى كشاند. و چه نيكو سروده شاعرى كه گفته است:

طبع خود را كه با مسائل جدى به زحمت افتاده است درياب و با اندكى شوخى آن را علاج كن و سيراب گردان، ولى هرگاه چنين مى كنى به اندازه ى نمكى باشد كه در خوراك ريخته مى شود.

حکمت 189

و قال عليه السلام لما سمع قول الخوارج: لاحكم الا لله، كلمه حق يراد بها باطل.

[اين سخن در خطبه ى 40 هم آمده است و ميان مردم مانند مثل جارى شده است. محمد بن ادريس شافعى درگذشته به سال 204 اين سخن را در كتاب الام و محمد بن جرير طبرى در تاريخ طبرى، جلد ششم، صفحه ى 41 و ابوطالب مكى در قوت القلوب، جلد اول، صفحه ى 530 و يعقوبى در تاريخ يعقوبى جلد دوم، صفحه ى 136 و بلاذرى در انساب الاشراف، صفحه ى 352 آورده اند. م.
]

«و چون آن حضرت سخن خوارج را شنيد كه مى گويند: حكومت جز از آن خدا نيست، فرمود: سخن حقى است كه از آن اراده باطل مى شود.»

معنى اين گفتار خداوند كه فرموده است: «ان الحكم الا لله»

[بخشى از آيه ى 67 سوره ى يوسف.). «فرمان نيست جز براى خدا»، اين است كه هر گاه خداوند اراده انجام دادن كارى را فرمايد از وقوع آن چاره اى نيست، به خلاف ديگر قدرتمندان كه چون چيزى را اراده كنند حصول آن لازم نيست. مگر نمى بينى پيش از اين سخن، يعقوب عليه السلام چه مى گويد: «اى پسرانم از يك دروازه وارد نشويد و از دروازه هاى متفرق وارد شويد و من نمى توانم چيزى را كه خداوند درباره ى شما اراده فرمايد، دفع كنم كه حكم نيست مگر براى خداوند.» يعقوب عليه السلام بر آنان ترسيده بود كه اگر از يك دروازه بروند چشم زخمى به ايشان رسد و بدان سبب دستور داده بود از دروازه هاى مختلف وارد شوند و سپس افزوده است كه اگر خداوند نسبت به شما اراده ى شرى فرمايد، اين اشارتى كه من كردم كه از دروازه هاى مختلف وارد شويد، شرى را از شما دفع نمى كند كه هيچ يك از زندگان چنان نيست كه هر چه خواهد انجام پذيرد مگر خداوند متعال كه حى قديم و يگانه است. ]

[در عموم تفاسير قرآن هم كم و بيش به اين موضوع اشاره شده است. براى مثال به تفسير ابوالفتوح جلد ششم، چاپ مرحوم شعرانى، صفحه ى 412 مراجعه فرماييد. م.
]

خوارج در مورد اين آيه به گمراهى افتاده اند و داستان حكميت را بر اميرالمومنين مورد انكار قرار دادند و گفتند: چگونه حكميت را مى پذيرد و حال آنكه خداوند مى فرمايد: «حكم كردن جز براى خداوند نيست.» و چون اين لفظ مشترك است به اشتباه افتادند و غلط معنى كردند و در اين صورت كلمه حقى است كه از آن اراده باطل شده است. زيرا طبق مفهوم اول، حق است ولى خوارج نفى كردن هر نوع حكمى را اراده كرده اند و اين باطل است. زيرا خداوند متعال حكم مخلوق را در بسيارى از احكام شريعت امضاء فرموده است.

حکمت 190

و قال عليه السلام فى صفه الغوغاء:

هم الذين اذا اجتمعوا غلبوا و اذا تفرقوا لم يعرفوا.

و قيل بل قال عليه السلام: هم الذين اذا اجتمعوا ضروا و اذا تفرقوا نفعوا، فقيل: قد علمنا مضره اجتماعهم، فما منفعه افتراقهم؟ فقال عليه السلام: يرجع اصحاب المهن الى مهنهم، فينتفع الناس بهم، كرجوع البناء الى بنائه و النساج الى منسجه، والخباز الى مخبزه.

[اين كلمه را به روايت اول جاحظ در رساله نفى التشبيه، صفحه ى 106 با اندك تفاوت و زمخشرى در ربيع الابرار بدون تفاوت و به روايت دوم ابن عبدربه در العقد الفريد، جلد دوم، صفحه ى 294 منسوب به ابن عباس دانسته است و ظاهرا ابن عباس آن را از على عليه السلام گرفته است. م.
]

«در وصف جمع فرومايگان فرموده است: آنانند كه چون جمع شوند غلبه كنند و چون پراكنده شوند شناخته نشوند. و گفته اند آن حضرت فرموده است: آنانند كه چون جمع شوند، زيان رسانند و چون پراكنده شوند، سودمند افتند. گفتند: زيان فراهم شدن ايشان را دانستيم، سود پراكنده شدن ايشان در چيست؟ فرمود: پيشه وران به پيشه هاى خود برمى گردند و مردم از آنان سود مى برند، بنا بر سر ساختن بناى خود مى رود و بافنده به بافندگى خود و نانوا به نانوايى خود برمى گردد.»

مامون مى گفته است: هر ستم و بدى كه در عالم است از عوام و سفلگان فرومايه سرچشمه مى گيرد. قاتلان پيامبران و برانگيزندگان كدورت ميان دانشمندان و سخن چينان ميان دوستان از ايشانند دزدان و راهزنان و طرارها و حيله سازها و خبرچينهاى پادشاهان از آنان هستند و چون روز قيامت هم مى رسد بر همان عادت سخن چينى محشور مى شوند و مى گويند: «بار خدايا ما از سران و بزرگان خود فرمانبردارى كرديم، ما را به گمراهى كشاندند، بار خدايا آنان را دو چندان عذاب كن و آنان را نفرين فرماى، نفرينى بزرگ.»

[آيه ى 67 سوره ى احزاب.
]

حکمت 191

و قال عليه السلام و قد اتى بجان و معه غوغاء فقال:

لامرحبا بوجوه لاترى الا عند كل سواه.

[بلاذرى در انساب الاشراف اين سخن را همراه سخن پيش در صفحه ى 117 و يعقوبى در تاريخ، جلد دوم، صفحه ى 151 آورده اند. م.
]

«جنايتكارى را پيش آن حضرت آوردند و گروهى از عوام همراهش بودند، فرمود: خوشامد مباد بر چهره هايى كه جز به هنگام شر ديده نمى شود.»

اين كلمه را مستعين بالله

[احمد بن معتصم برادر متوكل ملقب به مستعين بالله، خليفه ناتوانى بود كه در سال 252 خود را از خلافت عزل و با برادرزاده ى خود المعتزبالله- پسر متوكل- بيعت كرد و در ماه شوال آن سال كشته شد. به تاريخ الخلفاء، سيوطى، چاپ محمد محيى الدين عبدالحميد، مصر، 1389 ق، صفحه ى 358 مراجعه فرماييد. م. كه خود را از خلافت خلع و با المعتزبالله بيعت كرده، هم گرفته و به كار برده است و چون قاضى ابن ابى الشوارب را پيش او آوردند و گواهان همراهش بودند كه گواهى دهند، گفت: خوشامد مباد بر اين چهره ها كه جز به روز بدى ديده نمى شوند.
]

كسانى كه عوام و فرومايگان را ستوده اند، گفته اند، در حديث مرفوع نقل شده است كه خداوند اين دين را با گروهى يارى مى دهد كه ايشان را از اخلاق بهره اى نيست.

احنف مى گفته است: سفلگان خود را گرامى بداريد كه آنان شما را از ننگ و آتش كفايت مى كنند.

شاعرى در اين باره چنين سروده است:

من شخص بد را براى مقابله با بدى گسترده اى كه از سوى مردم فرامى رسد باقى مى دارم، از سگهاى مردم بيگانه و پارس كردن آنان در صورتى كه سگهاى نزديكان پاسخ آنان را ندهند، بيم دارم.

حکمت 192

ان مع كل انسان ملكين يحفظانه، فاذا جاء القدر خليا بينه و بينه و ان الاجل جنه حصينه.

[اين سخن را ابن سعد در طبقات، جلد سوم، صفحه ى 43 و ابن قتيبه در الامامه و السياسه، جلد دوم، صفحه ى 162 آورده اند. م.
]

«همانا همراه هر كسى دو فرشته اند كه او را نگهبانى مى كنند و چون اجل فرامى رسد، ميان او و آن را رها مى كنند و همانا اجل سپر استوارى است.»

اين سخن پيش از اين هم گذشت و گفتيم كه بسيارى از حكيمان بر اين عقيده اند كه خداوند متعال را فرشتگانى است كه به نگهبانى آدمى گماشته اند و او را از سقوط در چاه يا اصابت تير در رهگذر و از لگد زدن ستوران و مار و عقرب گزيدگى و نظاير آن حفظ مى كنند. در احكام شريعت هم نظير همين آمده است و اينكه اجل سپر استوارى است و در علم كلام هم در اين مورد دليل صحيحى اقامه شده است. اصحاب ما مى گويند خداوند متعال چون بداند در بقاى زيد تا وقت معينى براى خود او يا ديگرى خيرى نهفته است، با الطاف خويش هر چيزى را كه آهنگ كشتن او كند، از او باز مى دارد و در آن راه مانعى ايجاد مى كند تا با كشته شدن زيد الطافى كه خداوند مى داند كه او را به اطاعت نزديك و از معصيت دور مى دارد قطع نشود. بدين گونه روشن مى شود كه اجل سپر استوارى براى زيد شمرده مى شود كه خداوند متعال به اعتبار آن مانع كشته شدن و قطع زندگى او مى شود و هيچ سپرى استوارتر از اين نيست.

/ 314