نامه 017-در پاسخ نامه معاويه - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 017-در پاسخ نامه معاويه

از نامه اى از آن حضرت در پاسخ نامه ى معاويه به او

[در نامه هاى پانزدهم و شانزدهم هيچ گونه مطلب تاريخى قابل توجهى طرح نشده است. م. ]

[به نقل مرحوم امتياز عليخان عرشى در استناد نهج البلاغه اين نامه را پيش از سيد رضى، نصر بن مزاحم در صفين، صفحات 79 و 252 و ابن قتيبه در الامامه و السياسه، صفحه ى 115 و دينورى در اخبار الطوال، صفحه ى 199 و مسعودى در مروج الذهب، جلد 2، صفحه ى 48 و بيهقى در المحاسن و المساوى، جلد 1، صفحه ى 38 آورده اند و به نقل استاد سيد عبدالزهراء حسينى، اعثم كوفى هم در الفتوح، جلد 3، صفحه ى 259 آن را آورده است. م.
]

در اين نامه كه با عبارت «و اما طلبك الى الشام فانى لم اكن لا عطيك اليوم ما منعتك امس» (اما خواستن تو شام را از من، من چيزى را كه ديروز از تو بازداشته ام امروز آن را به تو نمى بخشم) شروع مى شود. پس از توضيح پاره اى از لغات و اختلاف نسخه ها چند نكته تاريخى را طرح كرده است كه به اين شرح است:

مقتضاى حفظ ترتيب چنين بوده است كه اميرالمومنين (ع) در سخن خود هاشم را در قبال عبدشمس قرار دهد كه هر دو برادر و پسران عبد مناف بوده اند و اينكه اميه در قبال عبدالمطلب و حرب در قبال ابوطالب و ابوسفيان در رديف و قبال اميرالمومنين (ع) قرار گيرند، كه هر يك در طبقه و رديف ديگرى است، ولى چون على (ع) در جنگ صفين در برابر و رديف معاويه قرار گرفته است ناچار شده است هاشم را رديف و برابر اميه بن عبد شمس قرار دهد.

مى گويد (ابن ابى الحديد): على (ع) در اين سخن خود تعريض زده و فرموده است: «مهاجر همچون اسير آزاد شده نيست.» و ممكن است بپرسى مگر معاويه از طلقاء- اسيران آزاد شده- بوده است، مى گويم آرى، هر كس كه رسول خدا (ص) در مكه با شمشير بر او وارد شده باشد در واقع برده و اسير بوده است و هر كس از آن گروه را كه بر او منت نهاده و آزادش فرموده است، چه اسلام آورده باشد مانند معاويه و چه اسلام نياورده باشد مانند صفوان بن اميه، همگى از بردگان آزاد شده- طلقاء- شمرده مى شوند و همين گونه اند همه ى كسانى كه در جنگهاى پيامبر (ص) اسير شده اند و پيامبر با گرفتن فديه نظير سهيل بن عمرو و يا بدون گرفتن فديه نظير ابوعزه جمحى آنان را آزاد فرموده است يا اسيرى را با آنان مبادله فرموده است نظير عمرو بن ابى سفيان. همه ى آنان در زمره ى بردگان آزاد شده به شمار مى آيند.

مى گويد (ابن ابى الحديد): اگر بپرسى معنى اين گفتار على (ع) چيست كه فرموده است «و لا الصريح كاللصيق» (آن كه والاتبار و نژاده است چون وابسته و خود را چسبانده نيست) آيا در نسب معاويه شبهه اى است كه على (ع) اين سخن را به او مى گويد؟ مى گويم هرگز على (ع) اين موضوع را اراده نفرموده است، بلكه منظور نسبت به اسلام است. صريح يعنى كسى كه از روى اعتقاد و اخلاص اسلام آورده است و لصيق كسى است كه زير شمشير و براى منافع دنيايى مسلمان شده است و در چند جمله بعد تصريح فرموده و گفته است شما از كسانى هستيد كه يا از بيم يا براى دنيا مسلمان شده ايد.

[ابن ابى الحديد پيش از اين ضمن شرح خطبه ى بيست و پنجم، جلد 1، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، صفحه ى 336، مطالبى درباره ى روسپيگرى هند، مادر معاويه، به نقل از ربيع الابرار زمخشرى آورده است كه معاويه را به چهار تن نسبت مى دادند. اشعارى هم از حسان بن ثابت آورده است. لطفا به آنجا مراجعه شود. م.
]

و اگر بگويى معنى اين گفتار على (ع) چيست كه فرموده است: «چه بد پسرى است پسرى كه از نياكانى پيروى كند كه در آتش دوزخ درافتاده اند» مگر مسلمان را به كفر نياكانش سرزنش مى كنند؟ مى گويم آرى، در صورتى كه از آثار نياكان خود پيروى كند و روش ايشان را داشته باشد و اميرالمومنين معاويه را از اين جهت سرزنش نفرموده است كه نياكانش كافرند، بلكه از اين جهت كه پيرو ايشان است سرزنش كرده است.

بيان برخى از آنچه ميان على و معاويه در جنگ صفين بوده است

نصر بن مزاحم بن بشار عقيلى در كتاب صفين گفته است كه اين نامه را على (ع) دو يا سه روز پيش از شب هرير براى معاويه نوشته است. نصر مى گويد: و چون على (ع) اظهار داشت كه فردا بامداد بر معاويه حمله و با او جنگ خواهد كرد و اين سخن شايع شد، شاميان به هراس افتادند و دلشكسته شدند. معاويه بن ضحاك بن سفيان پرچمدار قبيله بنى سليم در حالى كه همراه معاويه بود، مردم شام را خوش نمى داشت و بر آنان كينه مى ورزيد و دل بر هواى على بن ابى طالب و عراقيان داشت و اخبار معاويه را براى عبدالله بن طفيل عامرى كه همراه عراقيان بود مى نوشت و او آن را به على (ع) گزارش مى داد. چون سخن على (ع) شايع شد و شاميان از آن به بيم افتادند، معاويه بن ضحاك به عبدالله بن طفيل پيام داد كه من شعرى خواهم گفت كه شاميان را نگران سازم و با معاويه مخالفت كنم. معاويه بن ابى سفيان، معاويه بن ضحاك را متهم نمى ساخت كه داراى فضل و دليرى و زبان آور بود، او شبانه براى اينكه يارانش بشنوند چنين سرود:

اى كاش امشب بر ما جاودانه باقى بماند و ما فردايى از پى آن نبينيم و اى كاش اگر بامدادان ما را فرارسد ما را راه گريز و بر شدن به كهكشان باشد، براى گريز از على كه او در همه ى روزگار و مادام كه لبيك گويان لبيك مى گويند هيچ وعده اى را خلاف نمى كند، براى من پس از آن در هيچ سرزمينى قرار نخواهد بود هر چند از جابلقا هم فراتر روم...

شاميان چون شعر او را شنيدند او را پيش معاويه آوردند كه تصميم به كشتن او داشت ولى قومش از او مراقبت كردند معاويه او را از شام تبعيد كرد. معاويه بن ضحاك به مصر رفت و معاويه بن ابى سفيان از تبعيد او و رفتن او به مصر پشيمان شد و گفت: همانا شعر او براى مردم شام سخت تر از ديدار و رويارويى با على است، خدايش بكشد او را چه مى شود، اگر آن سوى جابلقا هم برود از على در امان نخواهد بود و به شاميان مى گفت: آيا مى دانيد جابلقا كجاست؟ مى گفتند: نه. مى گفت: شهرى در دورترين نقطه ى مشرق است كه پس از آن چيزى نيست.

نصر مى گويد: چون مردم اين سخن على (ع) را كه گفته بود «بامداد بر آنان خواهم تاخت...» بازگو مى كردند، اشتر اين ابيات را سرود:

بامدادان لحظه ى سرنوشت ساز فرامى رسد كه براى صلح و سلامت جويى مردانى و براى جنگ مردانى ديگرند، مردان جنگ دليران استوارى هستند كه خويشتن را ناگهان در آوردگاه مى افكنند و بيمها آنان را سست نمى كند، سواركار سراپا مسلح را هنگامى كه ميان فرومايگان و درماندگان مى گريزند با شمشير خود فرومى كوبند، اى پسر هند! كمربندهايت را براى مرگ استوار ببند و آرزوها تو را از حقيقت بيرون نبرد، اگر زنده بمانى سپيده دمان كارى خواهد بود كه از بيم آن دليران خويشتندارى و پرهيز مى كنند...

گويد: چون شعر اشتر به آگهى معاويه رسيد، گفت: شعرى ناهنجار از شاعرى ناهنجار كه سالار و بزرگ مردم عراق و برافروزنده ى آتش جنگ ايشان و آغاز و انجام فتنه است. اينك چنين مصلحت مى بينم كه سخن خود را با على تكرار كنم و از او بخواهم كه مرا در شام مستقر دارد، هر چند كه اين موضوع را براى او نوشته ام و نپذيرفته است و پاسخ نداده است. اينك براى بار دوم مى نويسم و در دل او شك و رحمت برمى انگيزم. عمرو بن عاص، در حالى كه مى خنديد، گفت: اى معاويه تو كجا و فريب دادن على كجا. معاويه گفت: مگر ما همگى فرزندزادگان عبد مناف نيستيم؟ گفت: چرا ولى نبوت از ايشان است و نه از تو، اگر هم مى خواهى بنويسى، بنويس. معاويه همراه مردى از قبيله ى سكاسك به نام عبدالله بن عقبه كه از پيكهاى عراقيان بود، اين نامه را براى على (ع) نوشت:

اما بعد، اگر تو مى دانستى كه جنگ در مورد ما و تو به اينجا رسيد كه رسيده است و اگر ما مى دانستيم كه چنين مى شود، با يكديگر به جنگ نمى پرداختيم و هر چند كه در اين كار بر عقل و خرد ما چيره شدند ولى هنوز چندان باقى مانده است كه بر آنچه گذشته است پشيمان باشيم و نسبت به آنچه باقى مانده است به فكر اصلاح باشيم و سازش. من از تو خواسته بودم بدون اينكه ملزم به بيعت و فرمانبردارى از تو باشم، شام را به من واگذارى. اين كار را نپذيرفتى و خداوند آنچه را كه تو بازداشتى به من ارزانى فرمود. امروز هم همان چيزى را كه ديروز خواسته بودم از تو مى خواهم. من از زندگى آرزويى جز همان آرزو كه تو دارى ندارم، از مرگ هم افزون از آنچه تو بيم دارى بيم ندارم. به خدا سوگند سپاهيان كاسته شده اند و مردان از ميان رفته اند و ما فرزندان عبد مناف بر يكديگر فضيلتى نداريم، جز اين فضيلت كه عزيزى خوار و آزاده اى برده نگردد، والسلام.

چون نامه ى معاويه به على (ع) رسيد آن را خواند و گفت: جاى شگفتى از معاويه و نامه ى اوست و دبير خود عبيدالله بن ابى رافع را خواست و فرمود پاسخ معاويه را اين چنين بنويس:

اما بعد، نامه ات رسيد. گفته اى كه اگر تو و ما مى دانستيم كه اين جنگ چه بر سر تو و ما آورده است هيچ يك با ديگرى درگير نمى شديم. من اگر در راه خدا كشته شوم و باز زنده شوم و باز كشته شوم و اين كار هفتاد بار تكرار شود باز هم از كوشش در راه خدا و پيكار با دشمنان خدا بازنمى ايستم. اما اينكه گفته اى از عقل و خرد ما چندان باقيمانده است كه بر آنچه گذشته است پشيمان شويم. عقل من هيچ گاه كاستى نداشته و بر آنچه اتفاق افتاده است پشيمان نيستم. اينكه شام را از من خواسته اى، من چنان نيستم كه چيزى را كه ديروز از تو بازداشته ام امروز به تو بدهم. اما اينكه ما با يكديگر در بيم و اميد يكسان باشيم و تو در شك خود همچون من در يقين خودم باشى صحيح نيست و مردم شام هم نسبت به دنياى خود حريص تر از مردم عراق نسبت به آخرت خود نيستند. اما اين سخن تو كه ما فرزندان عبد مناف را بر يكديگر فضل و برترى نيست، هر چند به جان خودم سوگند كه ما همگى پسران يك پدريم، ولى هرگز اميه چون هاشم و حرب چون عبدالمطلب نيست و مهاجر با برده ى جنگى آزاد شده و كسى كه بر حق است با آن كس كه بر باطل است، مساوى نيست. وانگهى فضيلت پيامبرى در دست ماست كه بدان وسيله نيرومند را خوار و زبون را نيرومند ساخته ايم، والسلام.

چون نامه ى على (ع) به معاويه رسيد، چند روزى آن را از عمرو بن عاص پوشيده داشت، سپس او را خواست و نامه را برايش خواند. عمرو او را سرزنش كرد. هيچ كس از قريش- كه همراه معاويه بودند- همچون عمرو بن عاص از آن روزى كه با على روياروى شده بود و على (ع) از خون او درگذشته بود، در تعظيم على كوشا نبود. عمرو در مورد آنچه به معاويه اشاره كرده بود اين اشعار را سرود:

اى پسر هند! جاى بسى شگفتى از تو و آنانى است كه به تو اين پيشنهادها را مى دهند. اى بى پدر، آيا در فريب دادن على جمع مى بندى؟ اين آهن سرد به آهن كوفتن است. اميدوارى او را با شك سرگردان كنى و آرزو مى كنى كه با تهديد تو بترسد، او پرده را كنار زده و جنگى را دامن زده است كه از بيم آن موهاى سر كودك سپيد مى شود...

چون اين اشعار او به اطلاع معاويه رسيد، او را خواست و گفت: شگفتا از تو كه مرا سست راى مى دانى و در بزرگداشت على مى كوشى با آنكه تو را رسوا ساخته است. عمروعاص گفت: اينكه تو را سست راى خوانده ام همان گونه بوده است و اما بزرگداشت من از على تو به بزرگى او از من آگاه ترى ولى پوشيده مى دارى و من آن را آشكار مى سازم، اما رسوايى من، هر كس كه ياراى رويارويى با على داشته باشد، رسوا نمى شود.

/ 314