نامه 028-در پاسخ معاويه - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 028-در پاسخ معاويه

از نامه اى از آن حضرت در پاسخ معاويه و اين نامه از نيكوترين نامه هاست

در اين نامه كه با عبارت «اما بعد فقد اتانى كتابك تذكر فيه اصطفاء الله محمدا صلى الله عليه و آله لدينه»

[به نقل استاد محترم سيد عبدالزهراء حسينى در مصادر نهج البلاغه، جلد 3، صفحه ى 274. اين نامه را ابوالعباس قلقشندى در صبح الاعشى، جلد 1، صفحه ى 229 و شهاب الدين احمد نوبرى در نهايه الارب، جلد 7، صفحه ى 233 و اعثم كوفى در الفتوح، جلد 2، صفحه ى 961 با افزونيهايى آورده اند. م. (اما بعد، نامه ات به من رسيد كه در آن برگزيدن خداوند محمد (ص) را براى دين خود يادآور شده بودى) آغاز مى شود و ضمن آن على (ع) مرقوم داشته است: «و چنين پنداشته اى كه برترين مردم در اسلام فلان است و فلان و سخنى گفته اى كه اگر هم درست باشد تو را از آن بهره اى نيست و اگر نادرست باشد تو را از آن زيانى نيست. تو را با برتر و فروتر و سالار و رعيت چه كار. وانگهى آزادشدگان و فرزندان آزادشدگان را چه رسد كه ميان مهاجران نخستين و ترتيب درجه ايشان فرق نهند».
]

(ابن ابى الحديد پيش از شروع به شرح اين نامه موضوع گفتگوى خود را با نقيب ابوجعفر يحيى بن ابى زيد

[ابوجعفر نقيب را در پاورقيهاى گذشته مكرر معرفى كرده ام كه متولد 548 و درگذشته 613 و از ادباى طراز اول نيمه دوم قرن ششم و دهه ى نخست قرن هفتم است. آنچه لازم است گفته شود اين است كه دكتر مصطفى جواد كتابى به نام ابوجعفر النقيب تاليف كرده است. م. آورده است كه داراى نكاتى ارزنده است. او مى گويد:) از نقيب ابوجعفر سوالى كردم و گفتم: من اين پاسخ على (ع) را منطبق بر همان نامه مى دانم كه معاويه آن را با ابومسلم خولانى براى او فرستاده است و اگر اين همان جواب باشد، بنابراين، جوابى را كه سيره نويسان نقل كرده اند و نصر بن مزاحم آن را در كتاب صفين آورده است نمى توان صحيح دانست و اگر همان كه آنان آورده اند صحيح باشد در اين صورت اين يكى نمى تواند پاسخ آن باشد. گفت: چنين نيست كه هر دو ثابت و روايت شده است و هر دو كلام اميرالمومنين (ع) و الفاظ همان حضرت است و به من گفت: بنويسم و من گفتار نقيب را كه چنين گفت نوشتم.
]

نقيب، كه خدايش رحمت كناد، گفت: معاويه همواره بر على عيب مى گرفت و مى گفت كه ابوبكر و عمر با او چگونه رفتار كرده اند و حق او را به زور گرفته اند و اين موضوع را با حيله گرى و به عمد در نامه هاى خود مى نوشت و در پيامهاى خود مى گنجاند تا بتواند آنچه را در سينه على (ع) نهفته است بر زبان و قلم او آورد و همينكه على (ع) آن را نوشت و بر زبان آورد از آن براى تحريك مردم شام دليل آورد و به پندار ياوه ى خود اين موضوع را هم بر گناهان على در نظر شاميان بيفزايد. تهمتى كه شاميان به على (ع) مى زدند اين بود كه او عثمان را كشته است يا مردم را براى كشتن او تحريك كرده است. و طلحه و زبير را هم كشته و عايشه را به اسيرى گرفته است و خونهاى مردم بصره را ريخته است و فقط يك اتهام و خصلت ديگر باقى مانده بود و آن اين بود كه در نظر ايشان ثابت شود كه على (ع) از ابوبكر و عمر هم تبرى مى جويد و آن دو را به ستم و مخالفت با فرمان رسول خدا در موضوع خلافت نسبت مى دهد و اينكه آن دو با زور و ستم بر خلافت دست يازيده اند و حق او را غصب كرده اند. بديهى است كه چنين اتهامى بهانه ى بزرگى بود كه نه تنها مردم شام را بر او تباه مى كرد بلكه عراقيان را هم كه ياران و لشكريان و خواص او بودند بر او مى شوراند، زيرا عراقيان هم به امامت شيخين- ابوبكر و عمر- اعتقاد داشتند مگر گروهى اندك از خواص شيعه. معاويه نامه اى را كه همراه ابومسلم خولانى فرستاد بدين منظور فرستاده بود كه على را خشمگين سازد و به خيال خودش او را وادار كند كه در پاسخ اين جمله ى او كه نوشته بود ابوبكر افضل مسلمانان است، چيزى بنويسد كه متضمن طعن و سرزنشى بر ابوبكر باشد، ولى پاسخ على (ع) غير واضح بود و در آن هيچ گونه تصريحى به ستم و جور ابوبكر و عمر نبود و تصريحى هم به برائت آنان نداشت، گاهى بر آن دو رحمت فرستاده بود و گاه فرموده بود هر چند كه حق مرا گرفتند ولى من آن را به آن دو بخشيدم. بدين جهت بود كه عمرو بن عاص به معاويه پيشنهاد كرد نامه ديگرى براى على (ع) بنويسد كه نظير همان نامه ى نخست باشد تا ضمن تحقير على، او را تحريك كند و خشم او را وادار به نوشتن سخنى كند كه آن دو به آن استناد كنند و مذهب و عقيده اش را درباره ى ابوبكر و عمر زشت نشان دهند. عمروعاص به معاويه گفت: على مردى است متكبر و لاف زننده و از تفريظ و تمجيدى كه از ابوبكر و عمر انجام دهى، به ستوه مى آيد- و چيزى مى نويسد- بنابراين، تو نامه بنويس. معاويه نامه اى نوشت و آن را همراه ابوامامه باهلى كه از اصحاب پيامبر (ص) بود براى على (ع) فرستاد و پيش از آن تصميم داشت كه آن را همراه ابوالدرداء بفرستد و نامه ى معاويه به على (ع) چنين بود:

«از بنده ى خدا معاويه بن ابى سفيان به على بن ابى طالب

اما بعد، همانا خداوند متعال و بزرگوار محمد (ع) را براى رسالت خويش برگزيد و او را به وحى خويش و ابلاغ شريعت خود مخصوص فرمود و وسيله ى او از كورى نجات داد و از گمراهى هدايت فرمود و سپس او را ستوده و پسنديده به پيشگاه خويش فراگرفت... (تا آنجا كه مى نويسد) همانا بر ابوبكر رشك بردى و بر خود پيچيدى و آهنگ تباه كردن كار او كردى، در خانه ى خود نشستى و گروهى از مردم را گمراه ساختى تا در بيعت كردن با او تاخير كنند. آنگاه خلافت عمر را هم ناخوش داشتى و بر او رشك بردى و مدت حكومتش را طولانى شمردى و از كشته شدنش شاد شدى و در سوگ او شادى خود آشكار كردى و براى كشتن پسرش كه قاتل پدر خود را كشته بود چاره انديشى كردى. رشك تو بر پسر عمويت عثمان از همگان بيشتر بود، زشتيهاى او را منتشر ساختى و كارهاى پسنديده اش را پوشيده بداشتى و نخست در فقه و سپس در دين و روش او طعنه زدى، آنگاه عقل او را سست شمردى و اصحاب و شيعيان سفله ى خود را بر او شوراندى تا آنجا كه او را با اطلاع و در حضور تو كشتند و با دست و زبان خود او را يارى ندادى. و هيچ يك از آن خلفا باقى نماند مگر اينكه بر او ستم كردى و از بيعت با او خوددارى و درنگ كردى تا آنكه با بندهاى ستم و زور به سوى او برده شدى، همان گونه كه شتر بينى مهار شده را مى كشند...»

نقيب ابوجعفر گفت: و چون اين نامه همراه ابوامامه باهلى به على (ع) رسيد با او هم همان گونه گفتگو فرمود كه با ابومسلم خولانى و همراه او اين پاسخ را براى معاويه نوشت- يعنى همين نامه ى شماره 28 را.

نقيب گفت: عبارت «همچون شتر يا جانور نر بينى مهار شده» در اين نامه بوده است نه در نامه اى كه همراه ابومسلم خولانى بوده است و در آن عبارت ديگرى است كه چنين است «بر خلفا رشك بردى و ستم ورزيدى. اين را از نيم نگاه تو و سخن زشت و آههاى سرد تو و درنگ تو از بيعت با خلفا دانستيم.»

[براى اطلاع از تمام مطالب نامه ى معاويه به وقعه صفين نصر بن مزاحم، مصر، 1382 ق، صفحه ى 86 و ترجمه ى آن به قلم استاد پرويز اتابكى مراجعه فرماييد. م.
]

نقيب گفت: بسيارى از مردم اين دو نامه را از يكديگر نمى شناسند و مشهور در نظرشان همان نامه ى ابومسلم خولانى است. ولى اين الفاظ را هم در همان نامه افزوده اند و حال آنكه صحيح آن همان چيزى است كه گفته شد يعنى در نامه اى است كه ابوامامه آن را آورده است. مگر نمى بينى كه على (ع) در اين نامه به آن پاسخ داده است. بديهى است اگر چنين چيزى در نامه ابومسلم مى بود آنجا پاسخ مى داد.

سخن ابوجعفر نقيب به پايان رسيد.

(ابن ابى الحديد سپس به شرح الفاظ و تركيبات اين نامه پرداخته است و امثال و كنايات را روشن ساخته است و آنگاه مباحث زير را كه خالى از جنبه هاى تاريخى و اجتماعى نيست آورده است.)

ازدواجهاى ميان بنى هاشم و بنى عبد شمس

سزاوار است كه اينجا ازدواجهاى ميان بنى هاشم و بنى عبد شمس را ياد آور شويم. پيامبر (ص) دو دختر خود رقيه و ام كلثوم را به همسرى عثمان بن عفان بن ابى العاص درآورد و دخترش زينب را در دوره ى جاهلى به همسرى ابوالعاص بن ربيع بن عبدالعزى بن عبد شمس درآورد. ابولهب بن عبدالمطلب، ام جميل دختر حرب بن اميه را در دوره ى جاهلى به زنى گرفت و پيامبر (ص) ام حبيبه دختر ابوسفيان بن حرب را به همسرى خود درآورد و عبدالله بن عمرو بن عثمان فاطمه دختر حسين بن على (ع) را به همسرى گرفت.

شيخ ما ابوعثمان از قول اسحاق بن عيسى بن على بن عبدالله بن عباس نقل مى كند كه مى گفته است به ابوجعفر منصور دوانيقى گفتم: اكفاء ما براى ازدواج كردن چه كسانى هستند؟ گفت: دشمنان ما. پرسيدم: آنان كيستند؟ گفت: بنى اميه.

اسحاق بن سليمان بن على مى گويد: به عباس بن محمد گفتم اگر دختران قبيله ى ما بسيار و پسران ما اندك شوند و از بى شوهر ماندن دختران بيمناك شويم آنان را به كدام يك از قبيله هاى قريش بدهيم، او براى من اين بيت را خواند:

خاندان عبدشمس همچون خاندان هاشم اند وانگهى برادران پدر و مادرى هستند. دانستم چه چيز را اراده كرده است و سكوت كردم.

ابوب بن جعفر بن سليمان مى گويد از هارون الرشيد در اين باره پرسيدم، گفت: پيامبر (ص) به افراد خاندان بنى عبد شمس دختر داد و رعايت اصول دامادى ايشان را مى ستود و مى فرمود: «در مورد داماد خود نكوهيده نيستيم و دامادى ابوالعاص بن ربيع را نكوهيده نمى داريم.»

شيخ ما ابوعثمان مى گويد: چون دو دختر پيامبر كه يكى پس از ديگرى همسر عثمان بودند درگذشتند پيامبر (ص) به اصحاب خود فرمود: «چرا عثمان را منتظر مى داريد مگر پدرى كه دخترى بى شوهر يا برادرى كه خواهرى بى شوهر داشته باشد ميان شما نيستند؟ من دو دختر خود را به همسرى او درآوردم و اگر دختر سومى هم مى داشتم، همان كار را مى كردم.» گويد، عثمان بن عفان به همين سبب به ذوالنورين ملقب شد.

على (ع) سپس خطاب به معاويه نوشته است، چگونه شرف شما مى تواند چون شرف ما باشد، در حالى كه پيامبر (ص) از ماست و تكذيب كننده، يعنى ابوسفيان بن حرب، از شماست كه دشمن رسول خدا و تكذيب كننده ى آن حضرت و جمع كننده ى لشكر براى جنگ با او بوده است. اين سه تن كه در قبال يكديگر بوده اند، يعنى پيامبر (ص) در قبال ابوسفيان و على (ع) در قبال معاويه و حسين (ع) در قبال يزيد، ميانشان دشمنى هميشگى و پايدار بوده است و اينكه على (ع) فرموده است: «اسدالله از ماست» يعنى حمزه و «اسدالاحلاف از شماست»، يعنى عتبه بن ربيعه و شرح اين موضوع ضمن جنگ بدر داده شد.

قطب راوندى گفته است: منظور از مكذب يعنى هر كس از قريش كه با پيامبر (ص) ستيز و او را تكذيب كند و مقصود از «اسدالاحلاف» يعنى اسد بن عبدالعزى و افزوده است اين بدان سبب است كه خاندان اسد بن عبدالعزى يكى از خاندانهايى بودند كه در حلف المطيبين شركت داشتند و آن خاندانها، خاندان اسد بن عبدالعزى و خاندان عبدمناف و خاندان تميم و خاندان زهره و خاندان حارث بن فهر بودند و اين سخنى شگفت است كه قطب راوندى توجه نكرده است كه لازم بوده است على (ع) در قبال پيامبر (ص) شخص تكذيب كننده اى از بنى عبد شمس را قرار دهد و بدون دقت گفته است مكذب هر كس از قريش است كه با ستيز پيامبر را تكذب كند و حال آنكه چنان نيست كه در قبال هر تكذيب كننده از قريش معاويه سرزنش شود.

[بر خوانندگان گرامى روشن است كه حق با ابن ابى الحديد است زيرا ابولهب عموى پيامبر و على است و تكذيب كننده اى است كه در نكوهش او سوره اى نازل شده است. م. راوندى گفته است: منظور از اسد الاحلاف، اسد بن عبدالعزى است و اين مايه ى نكوهش معاويه نيست، وانگهى خاندان عبدمناف هم در آن پيمان- حلف المطيبين- بوده اند و على و معاويه هر دو از خاندان عبدمناف اند، ولى راوندى با عرضه داشتن مطالبى كه نمى داند بر خود ستم روا مى دارد.
]

منظور از اين سخن على (ع) كه فرموده است: «و دو سرور جوانان بهشت از ما هستند» يعنى حسن و حسين، عليهماالسلام و اينكه فرموده است: «و كودكان آتش از شمااند»، مقصود همان سخن پيامبر (ص) هنگام اعدام كردن عقبه بن ابى معيط در جنگ بدر است. عقبه بن ابى معيط براى جلب عطوفت پيامبر گفت: اى محمد چه كسى براى كودكان من خواهد بود؟ و پيامبر فرمود: آتش. عقبه از خاندان عبدشمس است و چون راوندى ندانسته است كه مراد از اين سخن چيست، گفته است كودكان آتش يعنى فرزندان كوچك مروان بن حكم كه به هنگام بلوغ كافر و دوزخى شدند و هنگامى كه پيامبر (ص) اين سخن را فرمود آنان كوچك بودند و سپس بزرگ شدند و كفر را برگزيدند. شبهه اى نيست كه راوندى پيش از خود هر گونه كه مى خواهد سخن مى گويد. و اينكه على (ع) فرموده است: «بهترين زنان جهانيان از ماست» يعنى فاطمه، عليهاالسلام، كه پيامبر (ص) در اين مورد نص صريح فرموده است و هيچ خلافى در آن نيست. و اينكه فرموده است: «حماله الحطب از شماست» يعنى ام جميل دختر حرب بن اميه همسر ابولهب كه در مورد او نص قرآنى وارد شده است.

و سپس مى فرمايد: «به ضميمه ى موارد بسيار ديگر كه به سود ما و زيان شماست» يعنى اگر بخواهم مى توانم بسيارى از اين موارد را بگويم ولى به همين مقدار كه گفتم بسنده مى كنم.

(ابن ابى الحديد سپس مبحث مفصل زير را آورده است كه به ترجمه ى مطالب تاريخى و نمونه هايى از شعرها مى پردازيم.)

/ 314