خطبه 057-با خوارج - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 057-با خوارج

از سخنان على (ع) خطاب به خوارج

اين خطبه با عبارت «اصابكم حاصب و لا بقى منكم آبر» (طوفان سخت آميخته با شن بر شما بوزد و هيچ كس از شما هرس كننده ى نخل باقى نماناد!) شروع مى شود. ابن ابى الحديد ضمن توضيح پاره اى از لغات و اشاره به اين موضوع كه بعضى از تعبيرات، اقتباس و برگرفته از آيات است بحثى مفصل درباره خوارج آورده است):

اخبار خوارج و سرداران و جنگهاى ايشان

و بدان، آن گروه كه بر اميرالمومنين عليه السلام خروج كردند پيش از موضوع حكميت، در جنگهاى جمل و صفين از ياران و ياوران او بودند و اين گفتگوى رويارو و نفرين در مورد ايشان است و خبر دادن از آينده آنان. و همين گونه به وقوع پيوست. چه، خداوند متعال پس از آن، زبونى كامل و شمشير برنده و چيرگى قدرتمندان را بهره ى آنان قرار داد و همواره وضع آنان مضمحل مى شد تا آنجا كه خداوند همه ى خوارج را نابود ساخت. از شمشير مهلب بن ابى صفره و پسرانش مرگى زودرس و اجلى قاطع بهره ى آنان شد و ما اينك بخشى از اخبار و جنگهاى خوارج را مى آوريم.

عروه بن حدير

يكى از سران خوارج، عروه بن حدير است. او از قبيله بنى ربيعه بن حنظله، از تيره ى بنى تميم كه عروه بن اديه هم معروف است و اديه نام يكى از مادربزرگهاى او در دوره جاهلى است. او اصحاب و پيروانى داشته است و در روزگار حكومت معاويه، زياد بن ابيه او را اعدام كرده است.

نجده بن عويمر حنفى

ديگر از ايشان، نجده بن عويمر حنفى است كه از سران خوارج بوده و عقايد و گفتارى مخصوص و گروهى پيرو دارد

[براى اطلاع بيشتر از عقايد او رجوع كنيد به الملل و النحل شهرستانى، ج 1، بحث ص 122 -125، چاپ 1387 ق مصر. م. و صلتان عبدى ]

[قثم بن حبيبه عبدى (درگذشته حدود 80 هجرى) از شاعران بنى محارب است. به الشعر و الشعرا ابن قتيبه، ص 408، چاپ 1969 ميلادى، بيروت مراجعه فرماييد. م. در اين اشعار خود به آنان اشاره دارد و چنين مى گويد:
]

«امتى را مى بينم كه شمشير خود را كشيده و تازيانه هاى اصبحى

[منسوب به ذواصبح حميرى. م. آن افزوده شده است براى افتادن به جان نجدى ها يا حرورى ها يا ازرق كه به آيين ازرقى فرامى خواند...» ]

[اين ابيات با توضيح پاره يى از مشكلات لغوى آن در الكامل مبرد، ج 3، ص 183، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، بدون تاريخ آمده است.
]

نجده در مكه هر روز جمعه با ياران خود كنار عبدالله بن زبير كه در جستجوى خلافت بود نماز مى گزارد و به احترام حرم از جنگ و درگيرى با يكديگر خوددارى مى كردند.

«راعى»

[چون در شعر خود از حالات ساربانان بسيار سخن گفته به اين لقب معروف شده است. رجوع كنيد به الشعر و الشعرا ابن قتيبه، ص 327 و الكامل، ج 3، ص 184. م. هم خطاب به عبدالملك بن مروان چنين سروده است:
]

«من سوگند مى خورم، سوگند راستين كه امروز هيچ سخن دروغى به خليفه نگويم، اگر هم روزى نزد ابن زبير رفته ام قصدم اين نبوده است كه در بيعت خود تبديلى ايجاد كنم و چون پيش نجيده بن عويمر رفتم در جستجوى هدايت بودم ولى او بر گمراهى من افزود...»

نجده بر منطقه يمامه چيره شد و كار او بالا گرفت و يمن و طائف و عمان و بحرين و وادى تميم و عامر را تصرف كرد. ولى به سبب بدعتها و نوآوريها كه در مذهب ايشان پديد آورد يارانش بر او خشم گرفتند. از جمله اين اعتقاد او: كه اگر كسى كوشش و اجتهاد كند ولى نتيجه ى كار و فهم او خطا باشد معذور است. و اينكه دين و آنچه دانستن و شناخت آن لازم است دو چيز است: شناخت خدا و شناخت رسول خدا و در موارد ديگر غير از اين دو مردم اگر به سبب جهل، مرتكب خطايى شوند معذورند مگر پس از اقامه ى دليل و حجت بر ايشان. و هر كس از راه اجتهاد اشتباها حرامى را حلال پندارد معذور است، حتى اگر خواهر و مادر خود را به همسرى خويش درآورد در حالى كه حكم را نداند معذور است و مومن هم شمرده مى شود. از اين رو آنان (خوارج) او را از رياست خود خلع كردند ولى اين اختيار را به او دادند كه براى ايشان سالارى انتخاب كند. او ابوفديك را كه يكى از افراد خاندان قيس بن ثعلبه بود به رهبرى ايشان برگزيد. ابوفديك پس از مدتى كسانى را فرستاد كه نجده را كشتند. پس از اينكه او كشته شد طوايفى از يارانش با آنكه از گرد او پراكنده شده بودند نسبت به او محبت و دوستى مى ورزيدند و مى گفتند: مظلوم كشته شده است.

مستورد

ديگر از سران خوارج، مستورد بن سعد يكى از افراد بنى تميم است. او از كسانى است كه در جنگ نخيله شركت داشت و گريخت و از جمله كسانى است كه از شمشير اميرالمومنين على (ع) جان به در برده است. پس از مدتى بر مغيره بن شعبه كه از طرف معاويه والى كوفه بود خروج كرد و جماعتى از خوارج با او بوده اند. مغيره، معقل بن قيس رياحى را به مقابله او فرستاد و چون دو گروه برابر هم ايستادند مستورد، معقل را به جنگ تن به تن فراخواند و به او گفت: چرا مردم در جنگ ميان من و تو كشته شوند؟ معقل هم گفت: انصاف دادى. يارانش او را سوگند دادند كه چنان نكند. نپذيرفت و گفت: به او اهميتى نمى دهم و به مبارزه ى او بيرون رفت آن دو هر كدام به ديگرى ضربتى زد كه هر دو به رو افتاده و كشته شدند.

مستورد، مردى پارساى بود و فراوان نماز مى گزارد و برخى از آداب و سخنان او نقل شده است.

[براى اطلاع از حال و گفتارهاى مستورد، در متون كهن عربى، رجوع كنيد به الكامل، مبرد، ج 3، ص 238 -239 چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر، بدون تاريخ و همچنين (در منابع فارسى) رجوع كنيد به ترجمه ى نهايه الارب به قلم اين بنده، ج 7، ص 55 -58 چاپ اميركبير، 1364 ش. م.
]

حوثره اسدى

ديگر از ايشان حوثره ى اسدى است. او در سال جماعت (چهل و يكم هجرت) همراه گروهى از خوارج بر معاويه خروج كرد. معاويه لشكرى از مردم كوفه را به مبارزه او فرستاد. حوثره همين كه ايشان را ديد به آنان گفت: اى دشمنان خدا! شما ديروز با معاويه جنگ مى كرديد كه قدرت و پادشاهى اش را از ميان برداريد و امروز با او هستيد و همراه او براى استوار كردن بنياد پادشاهى اش جنگ مى كنيد؟ و چون آتش جنگ برافروخته شد حوثره كشته شد. مردى از قبيله طى او را كشت و جمع او پراكنده شدند.

قريب بن مره و زحاف طائى

ديگر از خوارج، قريب بن مره ازدى و زحاف طائى هستند كه هر دو از مجتهدان و پارسايان بصره بودند.

[به نقل نويرى در نهايه الارب، اين دو پسرخاله بوده اند. م. آن دو به روزگار حكومت معاويه و هنگامى كه زياد بر بصره امارت داشت خروج كردند و مردم درباره اينكه كداميك از ايشان رئيس است اختلاف داشتند. آنان با مردم درگير شدند. پيرمردى زاهد از خاندان ضبيعه را كه از قبيله ربيعه بن نزار بود ديدند و او را كشتند- نام آن مرد، روبه ضبعى بود. مردم بانگ برداشتند و مردى از بنى قطيعه كه از قبيله ازد بود در حالى كه شمشير در دست داشت به جنگ آنان بيرون آمد. مردم از پشت بامها فرياد برآوردند كه اينان حروريه اند، جان خود را نجات بده. آنان (خوارج) بانگ برداشتند كه ما حرورى نيستيم ما شرطه ايم. آن مرد ايستاد خوارج او را كشتند و چون خبر خروج «قريب» و «زحاف» به اطلاع ابوبلال مرداس بن اديه رسيد. گفت: قريب را خداوند هرگز به خود مقرب مداراد و زحاف را خداوند هرگز نبخشاياد! كه بر كارى سخت و تاريك برآمده اند. و مقصودش اين بود كه چرا با مردم بى گناه درگير شده اند. قريب و زحاف همچنان از كنار هر قبيله كه مى گذشتند هر كس را مى يافتند مى كشتند تا آنكه از كنار خاندان على بن سود كه از قبيله ازد بودند گذشتند. آنان تيرانداز بودند و ميان ايشان صد تيرانداز ورزيده بود و خوارج را سخت تيرباران كردند. خوارج بانگ برداشتند. اى بنى على دست نگهداريد كه ميان ما تيراندازى نيست. مردى از بنى على اين بيت را خواند:
]

«چيزى براى اين قوم جز تيرهاى درخشان در ظلمت شب نيست».

خوارج از آنان گريختند و چون از تعقيب خود بيم داشتند آهنگ گورستان بنى يشكر كردند و خود را به سرزمين قبيله مزينه رساندند و منتظر ماندند تا افرادى از قبيله ى مضر و غير از آن هشتاد تن به آنان پيوستند، ولى افراد خاندان طاحيه كه از بنى سود هستند و قبايل مزينه و ديگران به جنگ خوارج آمدند و روياروى شدند و جنگ كردند و همگان كشته شدند قريب و زحاف هم هر دو كشته شدند.

ديگر از ايشان، ابوبلال مرداس بن اديه است. او برادر عروه بن حدير است. كه از او نام برديم. مرداس به روزگار عبيدالله بن زياد خروج كرد و ابن زياد، عباس بن اخضر مازنى را به جنگ او فرستاد كه او را كشت و يارانش هم كشته شدند. سر ابوبلال را بريدند و نزد ابن زياد بردند. ابوبلال مردى عابد، پارسا و شاعر بود.

برخى از اصحاب قديمى ما (معتزله) از اين جهت كه او معتقد به عدل بود و كار زشت را بسيار انكار مى كرده است او را از خود دانسته اند و برخى از قدماى شيعه نيز او را از خود مى دانند.

نافع بن ازرق

ديگر از ايشان، نافع بن ازرق حنفى است كه مردى شجاع و از پيشروان (تنظيم) فقه خوارج است و فرقه ى «ازارقه» خوارج به او منسوب هستند. او چنين فتوى مى داد كه اين سرزمين (بصره و كوفه) سرزمين كفر است و همه ى مردم آن كافر و دوزخى هستند مگر كسانى كه ايمان خود را آشكار سازند و براى مومنان جايز نيست كه دعوت آنان را براى نماز بپذيرند و از گوشت ذبيحه ى ايشان بخورند و با آنان ازدواج كنند و آنان از خارجى و غير خارجى ارث نمى برند و حكم آنان همچون كافران عرب و بت پرستان است و از ايشان چيزى جز اسلام يا شمشير نهادن بر ايشان و دور كردن آنان از منزلت و مقامشان پذيرفته نمى شود و در اين مورد تقيه هم روا نيست، كه خداوند متعال مى فرمايد: «و چون حكم جهاد بر آنان مقرر شد گروهى از ايشان، از مردم همان گونه كه از خدا مى ترسند يا بيشتر، از آن بيم مى كنند»

[بخشى از آيه 77 سوره نساء. و درباره كسانى كه بر خلاف آنان باشند (و ترس نداشته باشند) فرموده است: 3در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش سرزنش كننده بيم ندارند». ]

[بخشى از آيه ى 54 سوره ى مائده. به همين سبب گروهى از خوارج از گرد او پراكنده شدند.
]

نجده بن عامر

ديگر از ايشان، نجده بن عامر است و او به اين گفتار خداوند احتجاج مى كرد: «مردى مومن از خاندان فرعون كه ايمان خود را پوشيده مى داشت، گفت...».

[بخشى از آيه ى 28 سوره غافر. نجده و يارانش به يمامه رفتند. نافع بن ازرق هم علاوه بر مطالبى كه قبلا مى گفت: تصرف در امانات افرادى را هم كه با او مخالفت مى ورزيدند حلال و جايز اعلان كرد. نجده بن عامر براى او چنين نوشت:
]

اما بعد، سابقه ذهنى من درباره تو چنين بود كه براى يتيم همچون پدرى مهربان هستى و براى شخص ناتوان همچون برادرى نيكوكار، قواى مسلمانان را يارى مى دادى و براى درماندگان ايشان كمك بودى و در راه خدا از هيچ سرزنش سرزنش كننده بيم نداشتى و به يارى دادن ظالم اعتقاد نداشتى. تو و همه ى يارانت اين چنين بوديد. آيا اين سخن خود را به خاطر مى آورى كه مى گفتى: «اگر نه اين است كه مى دانم براى امام عادل پاداشى همچون پاداش رعيت اوست هرگز عهده دار كار دو مسلمان نمى شدم.» و پس از اينكه نفس خود را در راه كسب رضاى خداوند فروختى و به گوهر ناب حق رسيدى و بر تلخى آن صبر كردى، شيطان كه دستيابى بر تو و يارانت را دشوار مى ديد خود را براى پيروزى بر تو آماده ساخت و تو را به خود مايل كرد (به كژى گراييدى) و تو را به هوس انداخت و گمراه ساخت و گمراه شدى. و تو كسانى را كه خداوند متعال در كتاب خود معاف و معذور داشته است و آنان افراد ناتوان و زمينگير هستند، كافر پنداشته اى و حال آنكه خداوند متعال كه سخنش حق و وعده اش راست است. چنين فرموده است: «بر ناتوانان و بيماران و كسانى كه چيزى براى انفاق نمى يابند در صورتى كه براى خدا و رسول خدا خيرخواهى كنند تكليف جهاد نيست»

[آيه 91 سوره توبه. و در دنباله ى همين آيه بهترين القاب را به آنان عنايت كرده و فرموده است: «بر نيكوكاران هيچ راهى براى ايجاد زحمت براى آنان نيست». ]

[آيه 91 سوره توبه. وانگهى تو كشتن كودكان را حلال مى دانى و حال آنكه پيامبر (ص) از كشتن آنان نهى كرده است و خداوند متعال هم فرموده است: «هيچ كس بار گناه ديگرى را بر دوش نمى گيرد». ]

[آيه 15 سوره بنى اسرائيل. و خداوند سبحان درباره «قاعدين» (افرادى كه در جنگ شركت نمى كنند) نيكو گفته است: «خداوند، مجاهدين را بر قاعدين با پاداش بزرگ فضيلت داده است» ]

[آيه 95 سوره نساء. ولى اين تفضيل كه ويژه ى مجاهدان قرار داده موجب آن نمى شود كه منزلت ديگران به حساب نيايد. مگر اين گفتار خداوند متعال را نشنيده اى كه مى فرمايد: «هرگز مومنانى كه بى هيچ عذرى از كار جهاد فرومى نشينند...»؟ ]

[بخشى از آيه 95 سوره نساء. م. و آنان را از مومنان شمرده است ولى مجاهدان را به سبب اعمالشان بر ايشان ترجيح و برترى داده است. همچنين امانت كسانى را كه با تو مخالفت مى كنند به آنان برنمى گردانى و حال آنكه خداوند متعال فرمان داده است كه امانات را به صاحبان آنان برگردانند. اينك درباره ى خودت از خدا بترس «و بترس از روزى كه نه پدر را به جاى فرزند و نه فرزند را به جاى پدر جزا دهند.» ]

[اقتباس از آيه ى 122 سوره بقره (و اتقوا يوما لاتجزى...) مى باشد. م. و همانا «خداوند در كمين است» ]

[اقتباس از آيه 14 سوره ى فجر است. م. و حكم او عدل و گفتارش جداكننده (حق و باطل) است. و السلام.
]

نافع (در پاسخ نامه) براى او چنين نوشت:

اما بعد، نامه ات كه در آن مرا موعظه كرده بودى و امورى را تذكر داده و خيرخواهى كرده بودى و مرا بيم و اندرز داده و نوشته بودى كه من در گذشته بر حق بوده ام و راه راست و درست را برمى گزيده ام، رسيد. و من از خداوند مسئلت مى كنم كه مرا از آن گروه قرار دهد كه «سخن را مى شنوند و از بهترين آن پيروى مى كنند».

[تضمين آيه شريفه «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه». سوره ى زمر آيه 17.
]

تو از اينكه من، قاعدين را كافر مى شمرم و اطفال را مى كشم و تصرف در امانتهاى مخالفان را روا مى دارم مرا مورد سرزنش قرار داده اى. و اينك به خواست خداوند متعال اين كارها را براى تو شرح مى دهم و روشن مى سازم...

اما اين قاعدين، نظير آن كسان كه در روزگار رسول خدا (ص) بودند نيستند زيرا آنان در مكه مقهور و در حال محاصره بودند و راهى براى گريز از مكه و پيوستن به مسلمانان نداشتند، در حاليكه اين گروه قرآن خوانده اند و در دين دانش ژرف اندوخته اند و راه براى آنان روشن و آشكار است و خودت مى دانى كه خداوند متعال براى كسان ديگرى كه چون ايشان بوده اند و مى گفته اند: «ما در روى زمين مردمى ضعيف شده بوده ايم».

[بخشى از آيه 87 سوره نساء. فرموده است: مگر زمين خدا چندان گسترده و فراخ نبود كه در آن هجرت كنيد»؟ همچنين خداوند سبحان فرموده است:
]

«تخلف كنندگان از اينكه از همراهى در ركاب پيامبر خوددارى كردند شاد شدند و خوش نداشتند كه با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كنند»

[بخشى از آيات 81 و 90 سوره توبه. و فرموده است: «برخى از اعراب باديه نشين آمده اند و عذر مى آوردند كه به آنان اجازه داده شود در جنگ شركت نكنند» ]

[بخشى از آيات 81 و 90 سوره توبه. و خداوند در اين آيه خبر داده است كه آنان عذر و بهانه مى آورند و خدا و رسول او را تكذيب مى كنند و سپس فرموده است:«به زودى به كسانى از ايشان كه كافر شده اند عذابى دردناك خواهد رسيد» بنگر به نشانه ها و نامهاى ايشان.
]

اما در مورد كودكان، نوح كه پيامبر خداوند است از من و تو به خداوند داناتر بوده است و چنين عرضه داشته است كه: «پروردگارا بر روى زمين از كافران هيچ كس باقى مگذار كه اگر از ايشان كسى باقى گذارى بندگانت را گمراه مى كنند و كسى جز كافر و بدكار از آن متولد نمى شود».

[آيات 26 و 27 سوره نوح. و آنان را پيش از آنكه متولد شوند و در حال كودكى كافر نام نهاده است، در صورتى كه در مورد قوم نوح اين مسئله صادق باشد چگونه آن را در مورد قوم خودمان معتقد نيستى؟ و حال آنكه خداوند متعال مى فرمايد:«مگر كافران شما ازكافران امتهاى گذشته بهترند يا براى شما امان و برائتى در كتابهاى آسمانى است؟» ]

[آيه 43 سوره قمر. بنابراين ايشان همچون مشركان اعرابند كه از آنان جزيه پذيرفته نمى شود و ميان ما و آنان حكمى نيست مگر شمشير يا مسلمان شدن ايشان.
]

اما در مورد اينكه چرا تصرف در امانات كسانى را كه با ما مخالفت مى كنند روا مى داريم، همانا كه خداوند متعال اموال آنان را براى ما حلال كرده، همان گونه كه ريختن خون آنان را براى ما حلال شمرده است. ريختن خون آنان كاملا حلال و جايز است و اموال آنان در زمره غنايم مسلمانان مى باشد. اينك از خداوند بترس و به نفس خود بازگرد و بدان كه هيچ عذرى از تو جز توبه پذيرفته نيست و بر فرض كه ما را رها كنى و از يارى دادن ما فرونشينى و اين سخنان را كه براى تو گفتم ناديده بگيرى ولى كارى براى تو ساخته نخواهد بود. و سلام بر هر كس كه اقرار و عمل بر حق كند.

[موضوع اين دو نامه كه نجده و نافع به يكديگر نوشته اند در الكامل مبرد، ج 3، ص 284 -291، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر آمده است. م.
]

نافع بن ازرق براى خوارجى كه مقيم بصره بودند چنين نوشت:

اما بعد «همانا خداوند آيين پاك را براى شما برگزيد و نبايد بميريد مگر اينكه شما تسليم آن باشيد».

[بخشى از آيه 131 سوره بقره. شما مى دانيد كه شريعت يكى و دين يكى است. چرا و به چه اميد ميان كافران اقامت مى كنيد و شب و روز ستم مى بينيد و حال آنكه خداوند عزوجل شما را به جهاد فراخوانده و فرموده است:«همگان با هم با مشركان جهاد كنيد.» ]

[بخشى از آيات 36 و 41 سوره توبه. و براى شما در هيچ حال، عذرى براى شركت در جهاد قرار نداده و فرموده است: «براى جهاد، سبكبار و مجهز بيرون شويد.» ]

[بخشى از آيات 36 و 41 سوره توبه. و خداوند در عين حال كه ناتوانان و بيماران و كسانى را كه چيزى براى انفاق ندارند و آنان را كه به علت و سببى مقيم مانده اند معذور داشته است، با وجود اين مجاهدان را بر آنان فضيلت داده و فرموده است: «هرگز مومنانى كه بدون هيچ عذرى از كار جهاد فرونشينند با مجاهدان در راه خدا يكسان و برابر نيستند.» ]

[بخشى از آيه 95 سوره نساء. بنابراين فريفته نشويد و به دنيا اطمينان مكنيد كه سخت فريبنده و حيله گر است. لذت و نعمت آن فانى و نابود شونده است. براى فريب آكنده و احاطه شده از شهوتهاست. گرچه نعمتى را آشكار مى سازد ولى در نهان مايه عبرت است. هيچ كس از آن لقمه يى كه او را شاد كند نمى خورد و هيچ كس از آن جرعه يى گوارا نمى نوشد مگر اينكه يك گام به مرگ خويش نزديك مى شود و مسافتى از آرزوى خود دور مى گردد و خداوند متعال دنيا را خانه يى قرار داده كه از آن براى نعمت جاودانه و زندگى سالم آن جهانى بايد توشه برداشت. هيچ دور انديشى آن را خانه ى خويش و هيچ خردمندى آن را مر خود نمى داند. اينك از خدا بترسيد «و توشه برداريد و بهترين توشه ها پرهيزگارى و ترس از خداوند است». ]

[سوره ى بقره آيه 197. و درود بر هر كس كه از هدايت پيروى كند.
]

چون نافع بن ازرق اين معتقدان خود را آشكار ساخت و در اين مورد از ديگر خوارج جدا و متمايز شد با ياران خود در اهواز مقيم گشت و به مردم دست اندازى مى كرد و كودكان را مى كشت و اموال مردم را تصرف مى كرد و خراج را براى خود مى گرفت و كارگزاران خود را به نقاط مختلف عراق گسيل داشت. بصريان از اين سبب در بيم افتادند. ده هزار تن از ايشان نزد احنف (بن قيس) جمع شدند و از او خواستند تا اميرى برايشان بگمارد تا همراه آنان با خوارج جنگ كند و از مردم بصره در مقابل خوارج حمايت نمايد. احنف نزد عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب آمد. عبدالله بن حارث معروف به «ببه»

[شخص فربه و چهره ى گوشت آلود. رجوع كنيد به لسان العرب ابن منظور، ج 1، ص 220، چاپ قم، 1405 ق. م. و در آن هنگام از سوى عبدالله بن زبير امير بصره بود. احنف از او خواست اميرى براى آنان تعيين كند و او مسلم بن عبيس بن كريز را كه مردى ديندار و شجاع بود بر آنان گماشت. مسلم بن عبيس همين كه ايشان را از پل بصره عبور داد روى به آنان كرد و گفت: اى مردم! من براى به دست آوردن سيم و زر بيرون نيامده ام و من با گروهى جنگ مى كنم كه اگر بر آنان پيروز هم شوم چيزى جز نيزه و شمشير نخواهد بود. هر كس مى خواهد جهاد كند بيايد و هر كس زندگى را دوست مى دارد برگردد.
]

تنى چند از آنان برگشتند و ديگران حركت كردند و همراه او به راه خود ادامه دادند و چون به ناحيه «دولاب»

[دولاب: نام دهكده اى كه ميان آن و اهواز چهار فرسنگ است. رسيدند نافع بن ازرق و يارانش به مقابله ى او آمدند و جنگى بسيار سخت كردند آن چنان كه نيزه ها شكست و اسبها پى شد و شمار كشتگان و زخميها بسيار بود و سپس با شمشير و گرز به جنگ تن به تن پرداختند. ابن عبيس، امير مردم بصره و نافع بن ازرق، امير خوارج هر دو كشته شدند. سلامه باهلى مدعى شد كه نافع را او كشته است. نافع، عبيدالله بن بشير بن ماحوز سليطى يربوعى را به جانشينى خود گماشته بود و مسلم بن عبيس نيز ربيع بن عمرو اجذم را كه از خاندان عدان و از قبيله يربوع بود به جانشينى خود گماشته بود و بدينگونه سالار هر دو گروه يربوعى بودند. آنان پس از كشته شدن نافع و مسلم بن عبيس، بيست و چند روز با يكديگر جنگهاى سخت كردند، تا آنكه روزى ربيع به ياران خود گفت: ديشب چنان خواب ديدم كه گويى آن دست من كه در جنگ كابل از بدنم جدا شده بود از آسمان فرود آمد و مرا با خود كشيد و برد. فرداى آن روز ربيع تا شب با خوارج جنگ كرد و همچنان به جنگ ادامه داد تا كشته شد. مردم بصره، رايت خود را به يكديگر مى سپردند (و از گرفتن آن خوددارى مى كردند) تا آنجا كه چون سالارى نداشتند از نابودى خود ترسيدند و بر حجاج بن رباب حميرى ]

[در الكامل مبرد، ج 3، ص 295 نام پدر اين شخص «باب» ثبت شده است. م. جمع شدند و او از پذيرفتن رايت و سالارى، خوددارى كرد. به او گفتند: مگر نمى بينى كه سران قوم، تو را از ميان خود برگزيده اند؟ گفت: اين رايت، نافرخنده است هيچ كس آن را نمى گيرد مگر اينكه كشته مى شود. و سرانجام آن را گرفت و همچنان با خوارج در دولاب جنگ مى كرد تا آنكه با عمران بن حارث راسبى جنگ تن به تن كرد و اين پس از يك ماه جنگ بود. آن دو با شمشير بر يكديگر ضربه مى زدند تا آنكه هر دو كشته شدند.
]

آن گاه حارثه بن بدر غدانى سرپرستى مردم بصره را بر عهده گرفت و در قبال خوارج پايدارى كرد ولى با آنان كارزارى سبك مى كرد و وقت مى گذراند تا از سوى ببه، اميرى براى جنگ خوارج بيايد و سرپرستى جنگ را عهده دار شود. اين جنگ مردم بصره با خوارج به «جنگ دولاب» معروف است و از جنگهاى مشهور ميان خوارج است كه آنان در قبال مسلمانان و مسلمانان در قبال آنان ايستادگى كردند و در آن جنگ غالب و مغلوب معلوم نشد.

[براى اطلاع بيشتر از جنگ دولاب به ترجمه اخبارالطوال ابوحنيفه دينورى، ص 314، تهران، نشر نى، 1364 ش مراجعه فرمائيد. م.
]

عبيدالله بن بشير بن ماحوز يربوعى

ديگر از سران خوارج عبيدالله بن بشير بن ماحوز يربوعى است. او در جنگ دولاب پس از كشته شدن نافع بن ازرق سرپرستى خوارج را بر عهده گرفت. براى سرپرستى مردم بصره عمر بن عبيدالله بن معمر تيمى قيام كرد و اين به فرمان عبدالله بن زبير بود و در حالى كه براى شركت در حج از بصره بيرون آمده بود حكم اميرى خود بر بصره را دريافت كرد و برگشت و در بصره ماند و برادر خود عثمان بن عبيدالله بن معمر را به سالارى جنگ با خوارج گماشت و او همراه دوازده هزار تن به جنگ ايشان رفت. آن گروه از مردم بصره هم كه در مقابل خوارج ايستادگى كرده بودند و حارثه بن بدر غدانى بدون آنكه فرمانى در دست داشته باشد آنان را سرپرستى مى كرد به عثمان بن عبيدالله پيوستند. در اين هنگام عبيدالله بن بشير بن ماحوز در بازار اهواز مستقر بود و چون عثمان از رود كارون گذشت خوارج به سوى او حركت كردند. عثمان به حارثه گفت: آيا خوارج فقط همين گروهند؟ حارثه گفت: براى تو جنگ با همين گروه كافى است. عثمان گفت: بنابراين ناچار چاشت هم نخواهم خورد تا با آنان جنگ را شروع كنم. حارثه گفت: با اين قوم نمى توان با زور و تعصب جنگ كرد، جان خود و لشكرت را حفظ كن. عثمان گفت: اى عراقيان! شما فقط ترس داريد و بس و اى حارثه! تو از فنون جنگ اطلاعى ندارى، به خدا سوگند كه تو، به كارهاى ديگر داناترى- و بر او تعريض به باده گسارى زد و حارثه ميگسارى مى كرد. حارثه خشمگين شد و از عثمان كناره گرفت. عثمان آن روز تا غروب با خوارج جنگ كرد تا آنكه كشته شد و مردم شكست خوردند و گريختند ولى حارثه بن بدر رايت را به دست گرفت و بر مردم بانگ زد: من حارثه بن بدرم، گروهى گرد او جمع شدند و او با آنان از كارون عبور كرد و چون خبر كشته شدن عثمان به بصره رسيد شاعرى از قبيله بنى تميم اين ابيات را سرود:

«مسلم بن عبيس در حالى كه صابر بود و ناتوان نبود درگذشت و اين عثمان را كه حجازى است براى ما باقى نهاد. عثمان بن عبيدالله بن معمر پيش از رويارويى برقى زد و چون رعد بانگ برآورد ولى برق يمانى بى حقيقت است...»

و اين خبر در مكه به عبدالله بن زبير رسيد و فرمان عزل عمر بن عبيدالله بن معمر را نوشت و براى او فرستاد و حارث بن عبدالله بن ابى ربيعه مخزومى را كه به «قباع»

[پيمانه اى است كه حارث آن را تعيين كرده است، رجوع كنيد به لسان العرب، ج 8، ص 259، چاپ 1405، قم. م. معروف بود به اميرى بصره گماشت و او به بصره آمد. حارثه بن بدر نامه اى به او نوشت و از او تقاضاى فرمان امارت لشكر و گسيل داشتن نيروى امدادى كرد. حارث بن عبدالله مى خواست او را بر آن كار بگمارد، مردى از بكر بن وائل به او گفت: حارثه مرد اين كار نيست او مردى ميگسار است. و حارثه بى پروا باده نوشى مى كرد و مردى از قوم او درباره اش چنين سروده است:
]

«آيا نمى بينى كه حارثه بن بدر در حالى كه نماز مى گزارد از خر كافرتر است!

آيا نمى بينى كه همه جوانمردان حظ و بهره يى دارند ولى بهره و حظ تو فقط در روسپيان و باده است».

قباع براى حارثه نوشت، به خواست خداوند از جنگ با آنان كفايت خواهى شد. حارثه همچنين آنجا ماند و خوارج را دور مى كرد تا آنكه يارانش پراكنده شدند و با گروهى اندك از ايشان كنار رود «تيرى» باقى ماند. خوارج از آن رود عبور كردند و به جنگ او آمدند بقيه ياران او كه همراهش بودند گريختند و او در حالى كه مى دويد خود را كنار كارون رساند و در قايقى نشست و تنى چند از يارانش هم خود را به او رساندند و در آن قايق با او نشستند. در حالى كه حارثه با آنان كه همراه او بودند وسط رودخانه كارون رسيده بود مردى از بنى تميم، در حالى كه سلاح بر تن داشت و خوارج او را تعقيب مى كردند، فرياد كشيد كه اى حارثه! كسى مثل من نبايد تباه شود. حارثه به قايقران گفت: خود را كنار ساحل برسان. آنجا جاى مناسبى براى نگهداشتن قايق نبود و قايقران آن را كنار رود كشاند و آن مرد از بالاى ساحل ميان قايق پريد و قايق با همه سرنشينان به قعر رودخانه فروشد و حارثه غرق شد.

ابوالفرج اصفهانى در كتاب الاغانى الكبير مى نويسد: كه چون حارثه را به سرپرستى لشكر منصوب كردند و رايت را به او سپردند به ايشان دستور پايدارى داد و گفت: چون خداوند فتح و پيروزى را بهره شما قرار دهد من به هر يك از اعراب دو برابر مقررى و به غير اعراب معادل مقررى او پرداخت خواهم كرد. مردم را فراخواند و آنان گرد آمدند ولى هيچيك از آنان نيرو و توانى نداشت، و بيشتر آنان زخمى بودند و كشتگان چندان بودند كه اسبها از روى اجساد حركت مى كردند. در همان حال ناگهان گروهى از خوارج از ناحيه يمامه رسيدند. كسانى كه شمار ايشان را بسيار نقل كرده اند دويست تن گفته اند و كسانى كه شمار ايشان را كم نقل كرده اند چهل تن ذكر كرده اند. آنان با يكديگر اجتماع كردند و به صورت جمعى يگانه درآمدند و همين كه حارثه بن بدر آنان را ديد در حالى كه رايت را در دست داشت دوان دوان روى به گريز نهاد و به ياران خود گفت:

«به كرنبى برويد و يا به دولاب، يا هر جاى ديگر كه مى خواهيد بگريزيد»

و سپس اين بيت را خواند:

«... خر بهره و مقررى بندگان شما و دو بيضه اش بهره اعراب است».

گويد: كرنبى نام دهكده يى نزديك اهواز است و دولاب نام دهكده يى است كه ميان آن و اهواز چهار فرسخ است. همين كه حارثه بن بدر فرار كرد مردم هم از پى او گريختند. خوارج به تعقيب ايشان پرداختند و مردم، ناچار خود را در رود كارون افكندند و گروهى بسيار از ايشان در رودخانه ى اهواز غرق شدند.

/ 314