حکمت 413 - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


حکمت 413

و قال عليه السلام: كفاك من عقلك، ما اوضح لك سبل غيك من رشدك.

[اين سخن در غررالحكم، صفحه ى 177 با تفاوتى اندك آمده است. م.
]

«و فرمود: از خرد تو همين تو را بس كه راههاى گمراهى را از راه رستگارى تو برايت روشن سازد.»

مى فرمايد: براى آدمى همين بس از خرد و عقلش كه فرق ميان گمراهى و رستگارى نهد و عقيده ى حق و باطل را تشخيص دهد كه تكليف او به همين اندازه تمام مى شود و نيازى نيست كه براى تشخيص و فرق ميان گمراهى و رستگارى تجربه هايى را كه موجب دورانديشى كامل و شناخت احوال دنيا و مردم آن است انجام دهد، همچنين نيازى نيست كه چنان هوش و زيركى داشته باشد كه دقايق كلام و حكمت و هندسه و علوم دشوار را داشته باشد كه همه ى اينها فضل است، البته اگر براى آدمى فراهم شود، كامل مى شود و اگر فراهم نشود، از لحاظ تكليف و نجات او از عقاب گناه همان تشخيص ميان حق و باطل كافى است كه عبارت از حصول علوم بديهى در دل است و علوم ديگرى كه در اين زمينه است و آنچه ياران معتزلى ما درباره ى تكليف گفته اند.

حکمت 414

و قال عليه السلام: افعلوا الخير و لا تحقروا منه شيئا، فان صغيره كبير و قليله كثير و لا يقولن احدكم: ان احدا اولى بفعل الخير منى، فيكون و الله كذلك.

[در چاپهاى ديگر- ترجمه از قرن پنجم و ششم، فيض الاسلام و استاد دكتر شهيدى اين دو سخن به صورت پيوسته و يك سخن آمده است و آمدى در غررالحكم، صفحه ى 253 با اختلافى اندك آن را آورده است. م.
]

و فرمود: «كار نيك را انجام دهيد و چيزى از آن را كوچك مشمريد كه كوچك آن بزرگ و اندكش فزون است و هيچ يك از شما نگويد ديگرى در انجام دادن كار خير از من سزاوارتر است كه به خدا سوگند بود كه چنين شود.»

ان للخير و الشر اهلا، فمهما تركتموه منهما كفاكموه اهله.

[در چاپهاى ديگر- ترجمه از قرن پنجم و ششم، فيض الاسلام و استاد دكتر شهيدى اين دو سخن به صورت پيوسته و يك سخن آمده است و آمدى در غررالحكم، صفحه ى 253 با اختلافى اندك آن را آورده است. م.
]

«همانا براى نيك و بد مردمى هستند هرگاه رها كنيد چيزى از آن دو را، اهل آن شما را كفايت مى كنند- آن را انجام مى دهند.»

حکمت 415

و قال عليه السلام:

من اصلح سريرته، اصلح الله علانيته و من عمل لدينه، كفاه الله امر دنياه و من احسن فيما بينه و بين الله، احسن الله ما بينه و بين الناس.

[نظير اين سخن به شماره ى 86 گذشت و آنجا منابع آن نقل شد. م.
]

«هر كس نهان خود را اصلاح كند، خداوند آشكار او را اصلاح فرمايد و هر كس براى دين خود كار كند، خداوند كار دنيايش را اصلاح فرمايد و آن كس كه ميان خود و خدا را اصلاح و نيكو كند، خداوند آنچه را كه ميان او و مردم است، نيكو گرداند.»

ترديد نيست كه اعمال ظاهرى پيرو اعمال باطنى است و هر كس نهان او درست باشد آشكار او هم درست است و عكس اين موضوع هم درست است، زيرا قلب همچون اميرى مسلط بر جوارح است و رعيت از امير خود پيروى مى كند و ترديد نيست آن كس كه براى دين خود كار كند خداوند كار دنيايش را كفايت مى فرمايد و كتاب عزيز خداوند بر اين موضوع گواه است كه فرموده است: «هر كس بپرهيزد از خدا براى او راه بيرون شدى قرار مى دهد و او را از جايى كه گمان نمى برد روزى مى دهد.»

[بخشى از آيه ى دوم سوره ى طلاق.
]

براى اين موضوع يك علت ظاهرى هم هست و آن اين است كه هر كس براى دين و خداوند كار كند در بيشتر موارد حال او از مردم پوشيده نمى ماند و شك نيست كه چون عقيده ى مردم درباره ى كسى نيكو شود و استوارى دين او را بدانند، درهايى از امور دنيا را بر او مى گشايند كه در انجام دادن آن به تكلف و زحمت نمى افتد و روزى او بدون رنج و زحمت مى رسد و شك نيست هر كس آنچه را ميان او و خداوند است، اصلاح فرمايد، خداوند آنچه را ميان او و مردم است، اصلاح مى فرمايد و اين بدان سبب است كه دلها به او گرايش مى يابد و به ضرورت او را دوست مى دارد زيرا آن كس كه بين خود و خدا را اصلاح كند از تعرض به اموال و خونها و آبروى مردم خوددارى مى كند و در چيزهاى بى معنى دخالت نمى كند و بدون شبهه آن كس كه چنين باشد رابطه اش با مردم پسنديده و نيكو مى شود.

حکمت 416

و قال عليه السلام: الحلم غطاء ساتر. و العقل حسام قاطع، فاستر خلل خلقك بحلمك و قاتل هواك بعقلك.

[اين سخن را كلينى در اصول كافى، جلد اول، صفحه ى 20 با افزونى و اختلاف در الفاظ آورده است. م.
]

«و فرمود: بردبارى پرده اى پوشنده و خرد شمشيرى برنده است، كاستيهاى خوى خود را با بردباريت بپوشان و با عقل خويش هواى خود را بكش.»

چون خداوند بردبارى را پرده و خرد را شمشير برنده قرار داده، فرمان داده است كاستيهاى خلق خود را با آن پرده بپوشاند و با هواى خويش با آن شمشير جنگ كند و پيش از اين سخن درباره ى بردبارى و عقل گفته شد.

حکمت 417

ان لله عبادا يختصهم بالنعم لمنافع العباد، فيقرها فى ايديهم ما بذلوها فاذا منعوها نزعها منهم، ثم حولها الى غيرهم.

[اين سخن در الغرر، صفحه ى 76 با اختلاف اندكى نقل شده است. م.
]

«همانا خدا را بندگانى است كه آنان را به نعمتها مخصوص فرموده است براى منافع بندگان، پس تا هنگامى كه آنها را ببخشند در دست ايشان وامى نهد و هرگاه آنها را بازدارند، خداوند از ايشان بيرون كشد و به ديگران ارزانى فرمايد.»

در مباحث گذشته در اين باره سخن گفتيم، شاعران هم در اين مورد سخن گفته اند و فراوان سروده اند، از جمله اين اشعار تصريح به همين معنى دارد:

نعمتهايى را كه خداوند به تو ارزانى داشته است براى اين است كه به هر كس از تو اميد دارد گشايش دهى و اگر جلوگيرى كردى، سزاوار آنى كه آنها را دسته دسته يا يكى يكى در حال پريدن از چنگ خود ببينى.

حکمت 418

و قال عليه السلام: لا ينبغى للعبد ان يثق بخصلتين: العافيه و الغنى، بينا تراه معافى اذ سقم و بينا تراه غنيا اذ افتقر.

و فرمود: «بنده را نشايد كه به دو خصلت اعتماد كند، سلامتى و توانگرى، در حالى كه او را سلامت مى بينى، ناگاه رنجور مى شود و در حالى كه او را توانگر مى بينى، ناگاه درويش مى شود.»

پيش از اين در اين باره سخن گفته شد. شاعرى سروده است:

در همان حال كه آدمى ميان زندگان آرزومند است، ناگهان در گور قرار مى گيرد و بادهاى گرم بر او مى وزد.

ديگرى گفته است: «شب آرام تو را نفريبد كه مرگها- پيشامدها- سحرگاه مى رسد.»

عبيدالله بن طاهر سروده است: «چون روزگار چيزى به تو عاريت دهد ناچار آنچه را به عاريت داده است مى گيرد.»

حکمت 419

و قال عليه السلام: من شكا الحاجه الى مومن فكانما شكاها الى الله و من شكاها الى كافر فكانما شكا الله.

[در غررالحكم، صفحه ى 212 با اندك تفاوت آمده است. م.
]

و فرمود: «هر كس نياز خود را به مومنى شكايت برد، گويى به خداوند شكايت برده است و هر كس به كافرى شكايت برد، گويا از خدا شكايت كرده است.»

در مورد شكايت از احوال و ناخوشايند بودن آن پيش از اين سخن گفته شد. اين سخن اميرالمومنين عليه السلام دلالت بر آن دارد كه شكايت احوال به مومن كراهت ندارد و آن را به غير مومن مكروه دانسته است و اين مذهب دينى و غير از مذهب عرفى است و بيشترين مقصد و روش آن حضرت در گفتارش منطبق بر دين و پارسايى و اسلام است و گويى در اين سخن خويش شكايت به مومن را همچون شكايت به خداوند سبحان دانسته است كه انسان به مومن شكايت نمى كند مگر اينكه شكايت او از خشم و دلگيرى خالى است و به كافر شكايت نمى كند مگر اينكه شكايت او آميخته با دلتنگى و گله مندى است و در نتيجه اين دو حالت با يكديگر فرق دارد.

حکمت 420

و قال عليه السلام فى بعض الاعياد: و انما هو عيد لمن قبل الله صيامه و شكر قيامه و كل يوم لا تعصى الله

[در متن به اين صورت است و در برخى از نسخه ها به صورت «لا يعصى الله» «كه خدا نافرمانى نشود» آمده است. م. فيه فهو يوم عيد.
]

«در يكى از اعياد- فطر- فرمود: همانا براى كسى عيد است كه خداوند روزه اش را بپذيرد و نماز او را سپاس دارد و هر روز كه خدا را در آن نافرمانى نكنى آن روز عيد است.»

معنى اين سخن آشكار است، يكى از محدثان آن را به غزل چنين سروده است:

گفتند عيد آمد، گفتم خوش آمد، اگر همراه وصل است عيد خواهد بود، هر كس دستهايش به آرزوها برسد همه ى روزهاى او فرخنده است.

يكى از صوفيه را ديدم كه چون اين دو بيت را از خواننده ى كارآزموده اى شنيد به طرب آمد و دست بر دست كوبيد و آن را به معنايى كه خود در نظر داشت گرفت.

حکمت 421

و قال عليه السلام: ان اعظم الحسرات يوم القيامه حسره رجل كسب مالا فى غير طاعه الله فورثه رجلا فانفقه فى طاعه الله سبحانه فدخل به الجنه و دخل الاول به النار.

و فرمود: «همانا بزرگترين اندوه ها به روز قيامت اندوه مردى است كه مالى را در غير طاعت خدا به دست آورده باشد و آن را براى مردى به ميراث گذارد كه او آن را در راه فرمانبردارى خداوند سبحان هزينه كرده باشد در نتيجه به بهشت درآيد و اولى به سبب آن مال به آتش درافتد.»

به عمر بن عبدالعزيز بن مروان، نيكبخت پسر بدبخت مى گفتند و اين بدان سبب بود كه عبدالعزيز در مصر و شام و عراق و مدينه اموال فراوانى را به زور حكومت برادرش عبدالملك و امارت خودش از راه نافرمانى نسبت به خداوند به دست آورد و سپس براى پسرش عمر باقى گذاشت و او آن اموال را در فرمانبردارى از خداوند متعال و راههاى خير و تقرب به خداوند هزينه مى كرد تا آنكه خلافت بدو رسيد و چون خليفه شد اسناد و قباله هاى آن املاك را كه عبدالملك به عبدالعزيز داده بود بيرون آورد و در حضور مردم آنها را دريد و گفت: اين اموال بدون رعايت اصل شرع فراهم شده است و من آنها را به بيت المال برگرداندم.

حکمت 422

و قال عليه السلام: ان اخسر الناس صفقه و اخيبهم سعيا، رجل اخلق بدنه فى طلب ماله،

[در نسخه دال و در ترجمه نهج البلاغه از قرن پنجم و ششم هجرى به صورت «آماله» است كه آن هم درست است. م.
]

و لم تساعده المقادير على ارادته، فخرج من الدنيا بحسرته و قدم على الاخره بتبعته.

[در الغرر، صفحه ى 82 با تفاوت اندكى آمده است. م.
]

و فرمود: «زيانكارترين مردم در معامله و بى بهره ترين ايشان از لحاظ كوشش كسى است كه در جستجوى مال خود تن خويش را فرسوده كرد و سرنوشتها او را به رسيدن به خواسته اش يارى نداد و با اندوه آن از دنيا بيرون شد و با گناه آن به آخرت در آمد.»

/ 314