خطبه 193-هنگام به خاكسپارى فاطمه - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 193-هنگام به خاكسپارى فاطمه

از سخنان آن حضرت (ع)

روايت شده است كه على (ع) اين خطبه را به هنگام دفن سيده النساء فاطمه (ع) و كنار مرقد رسول خدا، همچون كسى كه با آن حضرت راز گويد، ايراد فرموده است با عبارت «السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازله فى جوارك و السريعه اللحاق بك» (سلام بر تو اى رسول خدا، از من و از دخترت كه در جوار تو فرود آمده و شتابان به تو پيوسته است)

[براى اطلاع از منابع شيعيان و اهل سنت كه اين خطبه را پيش از سيد رضى و پس از او نقل كرده اند به بحث مفصل استاد محترم سيد عبدالزهراء حسينى در مصادر نهج البلاغه و اسانيده مراجعه شود كه ماخذ اين خطبه را در كافى كلينى (ره)، ج 1 ص 458 و المجالس شيخ مفيد، ص 165 و امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 108 و دلائل الامامه طبرى، ص 47 و كشف الغمه اربلى، ج 14 2 ارائه داده اند. م. شروع مى شود.
]

مى گويم: اينكه سيد رضى- كه خدايش رحمت كناد! از فاطمه زهرا به «سيده النساء»- مهمتر زنان- تعبير كرده است، اخبار متواتر از پيامبر (ص) نقل شده است كه فرموده اند «فاطمه سيده نساء العالمين» حال يا عين همين لفظ يا لفظى كه همين معنى را دارد. چنانكه روايت شده است كه پيامبر (ص) فاطمه را به هنگام مرگ خود گريان ديد، به او فرمود «آيا خشنود نيستى كه مهتر زنان اين امت هستى!» همچنين روايت شده است كه پيامبر فرموده اند «مهتران زنان جهانيان چهار تن هستند: خديجه دختر خويلد، فاطمه دختر محمد (ص)، آسيه دختر مزاحم و مريم دختر عمران.»

اما اين گفتار على عليه السلام كه فرموده است «شتابان در پيوستن به تو» نيز در حديث آمده است كه پيامبر (ص) فاطمه را هنگام مرگ خويشتن ديد كه مى گريد آهسته به او فرمود «تو از همه اهل من شتابانتر و زودتر به من ملحق خواهى شد» و فاطمه (ع) لبخند زد.

اما اين جمله كه اميرالمومنين (ع) فرموده است «نفس تو ميان گلو و سينه ام بيرون آمد» روايت شده است كه مقدار كمى خون به هنگام رحلت پيامبر (ص) از دهان آن حضرت بيرون آمد است. كسانى كه اين سخن را گفته اند پنداشته اند بيمارى پيامبر (ص) ذات الجنب بوده و قرحه يى كه ميان پرده درونى دنده ها قرار داشته در آن هنگام تركيده و با آن جان مقدس پيامبر از تن بيرون آمده است. گروهى ديگر بر اين عقيده اند كه بيمارى آن حضرت تب و سرسام گرم بوده ولى چون رسول خدا مدهوش بوده است اهل خانه پنداشته اند كه ذات الجنب است و در همان حال بر لبهاى آن حضرت لدود

[دارويى است. م. ماليده اند و اعراب كسانى را كه گرفتار ذات الجنب مى شدند با لدود معالجه مى كردند و چون پيامبر (ص) به هوش آمد و دانست بر او لدود ماليده اند فرمود «خداوند آن بيمارى را بر من چيره نمى دارد. اينك هر كه را در خانه است لدود بماليد» و آنان شروع به لدود ماليدن به يكديگر كردند. كسانى كه معتقدند بيمارى پيامبر (ص) ذات الجنب بوده است به اين موضوع استناد مى كنند كه روايت شده است پيامبر ترجيح مى داده اند تكيه داده باشند و امكان دراز كشيدن روى پشت و دنده ها فراهم نبوده است. در اين مورد سلمان فارسى روايت مى كند و مى گويد: بامداد يك روز پيش از آنكه پيامبر (ص) رحلت فرمايند به حضورشان رسيدم. پيامبر به من فرمود: اى سلمان آيا نمى پرسى كه ديشب را از درد و بيخوابى من و على چگونه گذرانيديم. گفتم: اى رسول خدا، اجازه مى فرماييد امشب را من به جاى على با شما بيدار بمانم؟ فرمود: نه، او براى آن كار سزاوارتر است.
]

گروهى ديگر پنداشته اند بيمارى مرگ رسول خدا (ص) در اثر خوردن همان لقمه زهرآلود بوده است و در اين مورد به اين گفتار آن حضرت استناد مى كنند كه فرموده است «همان لقمه خيبر همواره با من همراه بود تا اينك كه رگ دلم را پاره كرد».

كسانى كه معتقد نيستند كه بيمارى پيامبر (ص) ذات الجنب بوده است سخن على عليه السلام را چنين تاويل مى كنند كه مقصود آخرين نفسهايى است كه ميت مى كشد و ديگر نمى تواند هوا را وارد ريه خود كند و براى هيچ ميتى از آخرين بازدم كه آخرين حركات اوست گريزى نيست. گروهى هم مى گويند منظور از لفظ، نفس روح است و عرب فرقى ميان نفس و روح قائل نيست.

بدان كه در اين مورد اخبار مختلف است. گروهى بسيار از محدثان از قول عايشه روايت مى كنند كه گفته است: پيامبر (ص) در حالى كه ميان سينه و گلوى من قرار داشت رحلت فرمود. گروه بسيارى هم اين سخن را از على عليه السلام روايت مى كنند و در روايت ديگرى آمده كه على فرموده است «جان شريفش در دست من بيرون آمد و من آن را بر چهره خويش كشيدم».

گر چه خداوند متعال به حقيقت اين حال داناتر است ولى در نظر من بعيد است كه اين هر دو خبر صحيح باشد

[اين موضوع چنان است كه در كتابهاى كهن دو فصل جداگانه دارد. مثلا محمد بن سعد در طبقات دو عنوان جداگانه دارد به آن كتاب و ترجمه آن كتاب به قلم اين بنده، ج 2، بخش دوم، ص 49 -51 مراجعه فرماييد. م. يا اينكه پيامبر (ص) به هنگام رحلت به هر دو (يعنى على و عايشه) متكى بوده است. در اين موضوع اتفاق نظر است كه على (ع) به هنگام رحلت رسول خدا (ص) حاضر بوده است و هموست كه پس از رحلت جسد مطهر را خوابانده و در شبهاى بيمارى از آن حضرت پرستارى فرموده است و ممكن و جايز است كه رسول خدا (ص) در آن هنگام به همسر خود عايشه و پسر عمويش على تكيه داده باشد و نظير اين كار در روزگار ما هم اتفاق مى افتد تا چه رسد به آن زمان كه زنان و مردان مختلط بوده و چندان استتارى از يكديگر نداشته اند.
]

اگر بگويى با اين سخن در مورد آيه حجاب چه مى گويى و اينكه مسلم است كه همسران رسول خدا پس از نزول آن آيه از مردم خود را پوشيده مى داشتند. مى گويم: مورد اتفاق همه است كه عباس عموى پيامبر (ص) هنگام بيمارى آن حضرت در خانه عايشه ملازم ايشان بوده است و اين موضوع را هيچ كس انكار نكرده است- با توجه به اينكه عباس به هيچ يك از همسران رسول خدا (ص) محرم نبوده است- و بر همان قاعده كه عباس ملازم بوده على عليه السلام هم حضور داشته است و اين را دو گونه مى توان تفسير كرد: نخست آنكه زنان پيامبر (ص) از عباس و على (ع) از آن جهت كه از خويشاوندان نزديك بوده اند در پس پرده قرار نمى گرفته اند يا آنكه زنان روبند و روسرى داشته اند و در حالى كه چهره هايشان ديده نمى شده است با مردان يكجا حاضر مى شده اند. وانگهى عايشه كه به هنگام رحلت رسول خدا (ص) تنها در آن خانه نبوده است، دخترش فاطمه هم كنار بالين و سرش بوده است.

ما موضوع بيمارى و وفات رسول خدا (ص) را در مباحث گذشته بيان كرده ايم.

[ابن ابى الحديد سپس درباره پاره يى از لغات به ويژه كلمه «رهينه» و اينكه ابن ثوابه كاتب و صابى دبير دانشمند قرن چهارم هم اين كلمه را در آثار خود از امام (ع) گرفته اند توضيحات نسبتا مفصلى داده است و سپس نامه ابوبكر به على عليه السلام را در مورد خلافت به روايت ابوحامد مرورودى از قول ابوحيان توحيدى در چند صفحه نقل مى كند كه چون خود ابن ابى الحديد آنرا مجعول و ساخته و پرداخته ابوحيان مى داند و دلائل بسيار استوارى در جعلى بودن آن ارائه مى دهد و مى افزايد كه اين خوى نكوهيده ابوحيان است كه در كتاب البصائر هر چه را كه مى خواهد بگويد و منسوب به او ندانند به دروغ به استادش ابوحامد نسبت مى دهد از ترجمه آن خوددارى شد. م
]

احمد بن عامر بن بشر بن حامد مرورودى شافعى در بصره ساكن بود از فقيهان بنام قرن چهارم است و تاريخ مرگش مورد اختلاف و ظاهرا سال 362 ق است ابوحيان توحيدى از گزيده ترين شاگردان اوست به معجم المولفين عمر رضا كحاله، ج 1، ص 258، مراجعه فرماييد. م

على بن محمد بن عباس شيرازى نيشابورى بغدادى! از مشايخ فلاسفه و صوفيه و ادبا و متهم به الحاد و زندقه و درگذشته حدود 380 ق در شيراز است. به الكنى و الالقاب ج 1، ص 58، مرحوم محدث قمى مراجعه فرماييد. م.

روايت شده است كه فاطمه دختر امام حسين (ع) هنگامى كه شوهر و پسر عمويش حسن پسر امام حسن (ع) درگذشت خيمه يى بر سر گورش برپا كرد و يك سال همانجا ماند و چون سال تمام شد خيمه را جمع كرد و به خانه خويش بازگشت، شنيد كه سروشى چنين مى گويد: آيا به آنچه در جستجويش بودند رسيدند؟ سروشى ديگر گفت: نه، نوميد شدند و بازگشتند.

ابوالعباس محمد بن يزيد مبرد در كتاب الكامل مى گويد

[در الكامل، ج 4، ص 30 چاپ استاد محمد ابوالفضل ابراهيم، بيت اول نيامده و بيت دوم را از نسخه «ر» نقل كرده. شعر از ابوخراش هذلى است. على عليه السلام كنار مرقد فاطمه (ع) به اين ابيات تمثل جست:
]

«ابواروى را ياد كردم و شب را چنان به صبح آوردم كه گويى وكيل بازگرداندن اندوههاى گذشته ام، براى اجتماع هر دو دوستى جدايى است و همه چيز جز فراق اندك است. بى گمان اينكه من يكى را پس از ديگرى از دست مى دهم دليل آن است كه دوستى جاودانه نمى ماند».

مردم مصراع اول بيت سوم را چنين مى خوانند:

«بى گمان از دست دادن من فاطمه را پس از احمد».

جلد دهم شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد تمام شد و جلد يازدهم از پى آن است.

/ 314