خطبه 104-صفات پيامبر - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 104-صفات پيامبر

از سخنان آن حضرت (ع)

(در اين خطبه كه با عبارت «حتى بعث الله محمدا صلى الله عليه شهيدا و بشيرا و نذيرا» (تا آنكه خداوند محمد (ص) را مبعوث فرمود تا گواه و مژده دهنده و بيم دهنده باشد) شروع مى شود پس از توضيح پاره يى از لغات و تعبيرات در مورد عبارات گله آميز على عليه السلام و سوگند خوردن او كه بنى اميه بزودى حكومت را در دست ديگران خواهند ديد

[به نقل استاد سيد عبدالزهراء حسينى خطيب بخش آخر اين خطبه را على بن ابراهيم قمى در ص 384 ج 1 تفسير خود ذيل آيه بيست و پنجم سوره نحل با سند خود از حضرت صادق (ع) و شيخ مفيد در ص 160 الارشاد بخشى از آنرا آورده اند و به ص 212 ج 2 مصادر نهج البلاغه مراجعه فرماييد. م.، بحث مفصل تاريخى ايراد كرده است كه چنين است):
]

على عليه السلام شكوه و گله گزارى خود را تكرار كرده و فرموده است: آرى دستهاى شما در دنيا گشاده است و حال آنكه دستهاى كسانى كه سزاوار رياست و شايسته حكومت اند بسته است. شمشيرهاى شما بر افراد اهل بيت كه رهبران و سالارهاى واقعى هستند چيره و شمشيرهاى ايشان از شما بازداشته است. گويى على (ع) اشاره به چگونگى كشته شدن امام حسين عليه السلام و افراد خاندانش مى فرمايد آنچنان كه آن را مشاهده مى فرمايد و در آن مورد سخنرانى مى كند و مبناى سخن او بر آن انديشه است كه بر خاطرش خطور كرده است. سپس گفته است: همانا هر خون را خونخواهى است كه آنرا مطالبه كند و خونخواه خونهاى ما كسى جز خداى يگانه نيست كه از انجام هيچ خواسته ناتوان نباشد و هيچ گريزنده يى از او امكان گريز ندارد. و اينكه مى گويد: «گويى خداوند در مورد حق خويش حكم مى كند» يعنى خداوند در طلب خون ما كوتاهى نخواهد فرمود. همچون حاكمى كه در مورد خود حكم كند و خودش قاضى باشد كه در اين صورت در مورد استيفاى حقوق خود مبالغه و كوشش خواهد كرد.

سپس على (ع) سوگند خورده و بنى اميه را با تصريح به نام ايشان مورد خطاب قرار داده و متذكر شده است كه آنان در اندك زمانى دنيا را در دست و خانه ديگران خواهند ديد و دشمنان آنان بزودى پادشاهى را از دست ايشان بيرون خواهند كشيد و همانگونه كه على عليه السلام خبر داده بود صورت گرفت. حكومت، نزديك نود سال در دست بنى اميه بود و سپس به خاندان هاشم برگشت و خداوند بدست دشمن ترين افراد نسبت به آنان از ايشان انتقام گرفت.

شكست و گريز مروان بن محمد در جنگ زاب و كشته شدنش پس از آن

عبدالله بن على بن عبدالله بن عباس با لشكرى گران براى رويارويى و جنگ با مروان بن محمد كه آخرين خليفگان اموى است حركت كرد و كنار رود «زاب»

[منظور رودخانه زاب بالاست كه ميان موصل و اربل است. م. در سرزمين موصل روياروى شدند. با آنكه مروان همراه لشكرهاى بسيار و شمار فراوان بود شكست خورد و گريخت و عبدالله بن على بر لشكرگاه او چيره شد و گروه بسيارى از ياران او را كشت. مروان گريزان راه شام را پيش گرفت و عبدالله بن على او را تعقيب مى كرد. مروان به مصر رفت، عبدالله هم با لشكريان او را تعقيب كرد و در «بوصير اشمونين» كه از ناحيه صعيد مصر است او و همه خواص و نزديكان او را كشت. عبدالله بن على كنار رود «ابى فطرس» ]

[صاحب مراصد الاطلاع آن را با ضم «ف» و سكون «ط» و ضم «ر» آورده و گفته است نزديك رمله و از فلسطين است. كه در نواحى فلسطين است حدود هشتاد مرد از بنى اميه را نخست مثله كرد و سپس پاره پاره ساخت و كشت و برادرش داود بن على هم در حجاز مانند او رفتار كرد و حدود همين شمار از ايشان را كشت و به انواع مختلف مثله كرد.
]

هنگامى كه مروان كشته شد دو پسرش عبدالله و عبيدالله كه هر دو ولى عهد او بودند همراهش بودند و هر دو با ويژگان خويش به ناحيه اسوان مصر گريختند و از آنجا به سرزمينهاى نوبه (سودان) رفتند و در راه گرفتار سختى و زحمت بسيار شدند و عبدالله بن مروان همراه جماعتى كه با او بودند كشته شدند و برخى از زحمت راه و تشنگى مردند. عبيدالله همراه تنى چند كه جان به در برده بودند به سرزمين «بجه»

[رجوع كنيد به تاريخ طبرى، ج 3، ص 1428. م. رسيدند و از درياى سرخ گذشتند و خود را به ساحل جده رساندند. عبيدالله با افراد خاندان و وابستگان خود كه نجات يافته بودند پوشيده از شهرى به شهرى مى رفتند و خوشحال بودند كه پس از پادشاهى بتوانند به صورت رعيت زندگى كنند. سرانجام عبيدالله به روزگار سفاح دستگير و زندانى شد. او بقيه مدت خلافت سفاح و روزگار حكومت منصور و مهدى و هادى و بخشى از حكومت رشيد را در زندان گذراند. رشيد او را كه پيرمردى كور شده بود از زندان بيرون آورد و از خودش درباره او پرسيد. گفت: اى اميرالمومنين! در حالى كه نوجوانى بينا بودم زندانى شدم و اينك به صورت پيرمردى كور از زندان بيرون آورده شدم. گفته شده است: او به روزگار رشيد درگذشته است و گفته شده است تا هنگام امين زنده بوده است.
]

به روايتى در جنگ زاب، ابراهيم بن وليد بن عبدالملك كه از خلافت خلع شده بود و پس از مرگ برادرش يزيد بن وليد بن عبدالملك به نام او خطبه خلافت خوانده شده بود همراه مروان بود و كشته شد و به روايتى ديگر، مروان حمار، ابراهيم را پيش از آن كشته است.

مروان همينكه در جنگ زاب شكست خورد به طرف موصل رفت ولى مردم موصل از ورود او به شهر جلوگيرى كردند. او ناچار به «حران» رفت كه خانه و جايگاهش آنجا بود. مردم حران در آن هنگام كه لعن بر اميرالمومنين على عليه السلام از منابر و نمازها برداشته شده بود اين كار را نپذيرفتند و گفتند: نماز بدون لعن ابوتراب نماز نيست!

عبدالله بن على با لشكريان خود مروان را تعقيب كرد و همينكه مشرف بر حران شد مروان از مقابل او گريخت و از ورود فرات گذشت. عبدالله بن على در حران فرود آمد قصر مروان را كه براى ساختن آن ده ميليون درهم هزينه كرده بود و گنجينه ها و اموالش در آن قرار داشت ويران كرد. مروان همراه افراد خاندان خود و بنى اميه و ويژگان خويش كنار رود ابى فطرس فرود آمد و عبدالله بن على هم حركت كرد و كنار دمشق فرود آمد و آن را محاصره كرد. از سوى مروان، وليد بن معاويه بن عبدالملك بن مروان همراه پنجاه هزار جنگجو به حكومت دمشق گماشته شده بود، و خداوند متعال ميان آنان در مورد اينكه نزارى ها بر يمانى ها يا يمانى ها بر نزارى ها برترى دارند تعصبى پديد آورد و به جان هم افتادند و وليد بن معاويه كشته شد. گفته اند او ضمن جنگ با عبدالله بن على كشته شده است. عبدالله دمشق را تصرف كرد و يزيد بن معاويه بن مروان و عبدالجبار بن يزيد بن عبدالملك را گرفت و آن دو را به صورت اسير پيش ابوالعباس سفاح فرستاد و او آن دو را كشت و پيكرشان را در حيره بردار كشيد. عبدالله بن على هم در دمشق گروهى بسيار از ياران مروان و وابستگان و پيروان بنى اميه را كشت و سپس كنار رود ابى فطرس آمد و هشتاد و چند مرد از بنى اميه را آنجا كشت و اين موضوع در ذى قعده سال يكصد و سى و دو هجرى بود.

شعر عبدالله بن عمر عبلى در مرثيه قوم خود

[در متن شرح نهج البلاغه نام پدر شاعر به صورت «عمرو» ثبت شده است كه صحيح نيست و «عمر» صحيح است. شرح حال اين شاعر و نمونه هاى شعرش در اغانى، ج 11، ص 293 - 309، چاپ دارالكتب آمده است. او مورد توجه مروانيان و بنى عباس بوده است و بعد به محمد نفس زكيه پيوسته و بر منصور دوانيقى خروج كرده است و پس از كشته شدن نفس زكيه به يمن گريخته است. رجوع كنيد به الاعلام زركلى، ج 4، ص 247. م.
]

ابوعدى عبدالله بن عمر عبلى كه از طرفداران بنى اميه است درباره كشته شدگان قوم خود كنار رود ابى فطرس و جنگ زاب چنين سروده است:

«امامه

[نام دختر شاعر است. م. همينكه ديد از خوابگاه نرم سر بر تافته ام و بر بستر خويش، در آن هنگام كه چشمان خواب آلوده خفته است، آرام ندارم و كم مى خوابم گفت: پدرجان چه شده است؟ گفتم: اندوهها پدرت را فروگرفته است و تو اندوهگين مباش...» ]

[عبدالله بن عمر عبلى در بقيه اين ابيات كه پانزده بيت است درباره سران بنى اميه مرثيه سروده است و از جاهايى كه قتل عام شده اند نام برده است.
]

سرپيچى و امان نپذيرفتن پسر مسلمه بن عبدالملك

ابوالفرج اصفهانى در كتاب اغانى روايت مى كند

[الاغانى، ج 4، ص 343، چاپ دارالكتب. كه عبدالله بن على در جنگ به جوانمردى نگريست كه در او نشانه شرف آشكار بود و در حالى كه تن به مرگ داده بود جنگ مى كرد، يا آنكه به تنهايى و خارج از صف نبرد مى كرد. عبدالله بن على او را ندا داد و گفت: اى جوانمرد، براى تو امان و زينهارى است اگر چه مروان بن محمد باشى. او گفت: اگر مروان نباشم از او كمتر هم نيستم. گفت: و براى تو امان است هر كه باشى! آن جوانمرد لحظه يى سكوت كرد و سر به زير افكند و سپس اين دو بيت را خواند:
]

«همانا زبونى زندگى همراه با خوارى و ناخوش داشتن مرگ را خوراكى دردانگيز مى بينم و اگر چاره جز يكى از آن دو نباشد چه بهتر كه راه مرگ را پسنديده بپيمايم».

و سپس چندان جنگ كرد كه كشته شد و چون نگريستند معلوم شد پسر مسلمه بن عبدالملك است.

نمونه يى از اشعارى كه در تحريض بر كشتن بنى اميه سروده شده است

همچنين ابوالفرج اصفهانى، از محمد بن خلف بن وكيع نقل مى كند

[اغانى، ج 4، ص 344، چاپ دارالكتب. كه مى گفته است: سديف، وابسته خاندان ابولهب، در حيره پيش ابوالعباس سفاح آمد. سفاح بر تخت خود نشسته بود و بنى هاشم اطراف او بر چهارپايه ها نشسته بودند و بنى اميه هم پايين تر بر تشكهايى كه براى ايشان گسترده بودند جاى داشتند. بنى اميه هم به روزگار حكومت خويش روى آنها مى نشستند و چنين بود كه خليفه ى امويان بر تخت مى نشست و بنى هاشم بر چهارپايه ها مى نشستند.
]

در اين هنگام پرده دار وارد شد و گفت: اى اميرالمومنين! مردى حجازى و سيه پوست سوار بر اسبى گزينه ايستاده و بر چهره خود روبند زده است، اجازه ورود مى خواهد و نام خود را نمى گويد و سوگند مى خورد كه تا اميرالمومنين را نبيند روى بند از چهره خويش برنمى دارد. ابوالعباس سفاح گفت: او وابسته ما سديف است

[سديف بن اسماعيل بن ميمون وابسته بنى هاشم و شاعر حجازى از اهل مكه كه به سال 146 به دست كارگزار منصور دوانيقى بر مكه كشته شد. به اعلام زركلى، ج 3، ص 126 مراجعه كنيد. م. او را وارد كن. او وارد شد و چون ديد ابوالعباس نشسته و بنى اميه هم گرد او نشسته اند روبند را از چهره خود گشود و اين ابيات را خواند.
]

«پادشاهى، با خردمندان بيمانند بنى عباس بنيانش پايدار شد، با آنان كه از دير باز سران مقدم و درياهاى خروشان و سالارها بودند. اى پيشواى پاكان از هر نكوهش و اى سالار همه سالارها! تو مهدى خاندان هاشم و جوانمرد ايشانى، چه بسيار مردمى كه پس از مردم ديگر به تو اميد بسته اند...

اينك كشتارگاه حسين (ع) وزيد و آن را كه كنار مهراس كشته شد و آنرا كه در حران كشته شد و در غربت و فراموشى به خاك سپرده شد به يادآور. همانا كه من و ديگران را بسيار ناخوش آمده است ديدن بنى اميه و نزديك بودن آنان به تو، آن هم روى تشكها و چهارپايه ها...»

گويد: رنگ چهره ى ابوالعباس دگرگون شد و او را لرزه براندام افتاد. يكى از پسران سليمان بن عبدالملك به ديگرى كه كنار او نشسته بود گفت: به خدا سوگند كه اين برده ما را به كشتن داد. در اين هنگام ابوالعباس سفاح به آنان نگريست و گفت: اى زنازادگان! نبايد هرگز ببينم كسانى از خاندان مرا كه شما كشتيد از ميان رفته باشند و شما زنده باشيد و در دنيا از خوشيها بهره مند گرديد. ناگاه گفت: فروگيريدشان! و خراسانيان با كافر كوبهاى

[كافر كوب، در متن عربى به صورت جمع مونث كافر كوبات آمده است، چماق هاى مخصوصى بوده است. ميان متن و آنچه در اغانى آمده است تفاوتهاى لفظى اندكى وجود دارد. م. خود به جان آنان افتادند و نابود شدند، جز عبدالعزيز بن عمر بن عبدالعزيز كه او به داود بن على پناه برد و به او گفت: پدر من مانند پدران ايشان نبود و خود مى دانى كه نسبت به شما چه نيكى كرد، داود او را پناه داد و از سفاح خواست وى را به او ببخشد و به سفاح گفت: تو خود مى دانى كه پدرش با ما چگونه رفتار كرد، سفاح او را به داود بخشيد و گفت: چهره خود را به من نشان ندهد در عين حال بايد جايى باشد كه از او در امان باشيم. سفاح به كارگزاران خود در همه جا نوشت كه بنى اميه را بكشند.
]

اما ابوالعباس مبرد در كتاب الكامل خود

[به الكامل مبرد، ج 4، ص 8، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، مصر مراجعه فرماييد. ابن عبدربه هم در عقد الفريد، ج 4، ص 486، چاپ مصر، 1967 همينگونه آورده است. م. اين شعر را به گونه ديگرى نقل كرده و آن را به سديف نسبت نداده بلكه به شبل، وابسته بنى هاشم، نسبت داده است.
]

او مى گويد: شبل بن عبدالله وابسته بنى هاشم نزد عبدالله بن على رفت و او هشتاد تن از بنى اميه را بر سفره خوراك نشانده بود و او اشعار زير را خواند:

«پادشاهى با خردمندان بى مانند بنى عباس پايه هايش استوار شد. آنان خون بنى هاشم را پس از كژى زمان و نااميدى طلب كردند و انتقام گرفتند، اينك هيچ لغزش افراد خاندان عبدشمس را مبخش و همه ريشه ى و اساس آن را قطع كن...»

[ميان روايت مبرد در الكامل و ابوالفرج اصفهانى در الاغانى تفاوتهاى لفظى ديده مى شود. توضيحاتى كه مبرد درباره لغات داده است در ترجمه مورد استفاده قرار گرفت و ترجمه جداگانه آن ضرورتى نداشت. م.
]

عبدالله بن على فرمان داد همه آنان را با كوبيدن گرز و عمود كشتند و روى پيكر آنان فرش گستردند و بر آن فرش نشست و خوراك خواست. در همان حال ناله هاى برخى از ايشان از زير فرش شنوده مى شد و همگان مردند. عبدالله بن شبل گفت: اگر نه اين است كه شعر خود را با طلب مال آميخته اى تمام اموال آنان را به تو مى بخشيدم و ترا سالار همه بردگان و وابستگان بنى هاشم قرار مى دادم.

ابوالعباس مبرد مى گويد: سديف در اين جريان حضور نداشت و او را مقامى ديگر است و چنين بود كه او نزد ابوالعباس سفاح وارد شد و سليمان بن هشام بن عبدالملك هم پيش سفاح بود. سفاح دست خود را به سديف داد تا ببوسد. سپس او را نزديك خود جاى داد. سديف روى به سفاح كرد و به او گفت:

«آنچه از مردان مى بينى فريبت مدهد، همانا كه زير دنده ها دردى بى درمان نهفته است. تازيانه را كنار بگذار و شمشير در ايشان بنه تا بر پشت زمين هيچ اموى را نبينى»

سليمان به سديف گفت: اى شيخ، مرا با تو چه كار كه مرا به كشتن دادى؟ خدايت بكشد! سفاح برخاست به اندرون رفت و در همين هنگام دستار بر گردن سليمان افكندند و او را كشتند. سليمان بن يزيد بن عبدالملك بن مروان در بلقاء كشته شد و سرش را پيش عبدالله بن على بردند.

اخبار پراكنده درباره چگونگى انتقال پادشاهى از بنى اميه به بنى عباس

/ 314