خطبه 171-درباره خلافت خود - شرح نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح نهج البلاغه - نسخه متنی

ابن ابی الحدید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 171-درباره خلافت خود

از سخنان آن حضرت (ع)

اين خطبه با عبارت «الحمدلله الذى لا توارى عنه سماء سماء و لا ارض ارضا» (سپاس خداوندى را كه آسمان آسمانى را و زمين زمينى را از او پوشيده نمى دارد) شروع مى شود.

اين سخن دلالت بر آن دارد كه زمينهايى را بر فراز يكديگر ثابت مى كند همان گونه كه آسمانها چنان است و آيه ى «خداوندى كه هفت آسمان آفريده و از زمين مانند آن آسمانها پديد آورده است»

[سوره طلاق بخشى از آيه 12. شاهد اين سخن است.
]

سپس اميرالمومنين (ع) مى فرمايد: «و قد قال قائل انك على هذا الامر يابن ابى طالب لحريص، فقلت بل انتم و الله لا حرص و ابعد» (همانا گوينده يى به من گفت: بدرستى كه تو اى پسر ابى طالب، بر اين كار (خلافت) حريصى. گفتم: به خدا سوگند كه شما آزمندتريد و حال آنكه از آن دورتريد).

اين از خطبه يى است كه على عليه السلام در آن موضوع روز شورا را كه پس از كشته شدن عمر تشكيل شد طرح فرموده است. كسى كه به او گفت «همانا كه تو بر اين كار حريصى» سعد بن ابى وقاص بود و با توجه به اينكه همو در مورد على (ع) روايت «تو نسبت به من به منزلت هارون از موسى هستى» را روايت كرده است عجيب است و على عليه السلام به همه آنان فرمود «به خدا سوگند كه شما حريص تر و دورتريد» و اين سخنى است كه عموم مردم آن را روايت كرده اند.

اماميه مى گويند: اين گفتار مربوط به روز سقيفه است و كسى كه به على عليه السلام گفته است تو بر اين كار حريصى، ابوعبيده بن جراح بوده است و روايت نخست مشهورتر و آشكارتر است

[كمال الدين ميثم بحرانى عالم شيعى قرن هفتم و معاصر ابن ابى الحديد و در گذشته به سال 689 ه.ق در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: روايت است كه گوينده اين سخن سعد بوده است. به اختيار مصباح السالكين، ص 355، چاپ استاد دكتر محمد هادى امينى، مشهد، 1366 ش و مصادر نهج البلاغه، ج 2، ص 414 مراجعه فرماييد. م.
]

اما عبارت «استعديك» يعنى پروردگارا، من از تو بر قريش و كسانى كه آنان را يارى دادند انصاف و يارى مى طلبم.

على عليه السلام فرموده است «آنان تنها بر گرفتن حق من و سكوت از ادعاى ديگرى قناعت نكردند بلكه حق مرا گرفتند و مدعى شدند كه حق از ايشان است و بر من واجب است كه نزاع در آن مورد را رها كنم. اى كاش با اعتراف به اينكه حق من است حق مرا مى گرفتند كه در آن صورت مصيبت آن سبك و آسان مى بود».

بدان كه اخبار متواتر از على عليه السلام رسيده كه سخنان ديگرى نظير اين گفتار فرموده است، چون اين سخن او كه گفته است «من همواره از هنگامى كه خداوند رسول خويش را فراگرفت و قبض روح كرد تا هنگامى كه مردم اين شخص را به امامت برگزيدند مظلوم بوده ام» و اين گفتارش كه فرموده است «بار خدايا قريش را زبون فرماى، كه حق مرا از من بازداشتند و حكومت مرا غصب كردند!». و اين گفتار آن حضرت كه «پروردگار من قريش را از سوى من كيفر دهاد كه آنان در حق من ستم كردند و حكومت پسر مادرم (برادرم) را از من به زور بازگرفتند».

و گفتار او هنگامى كه شنيد كسى بانگ برداشته است: من مظلومم. فرمود بيا با يكديگر فرياد برآوريم كه من هم همواره مظلوم بوده ام».

و اين گفتارش كه «و همانا كه او (ابوبكر) به خوبى مى داند كه منزلت و محل من در مورد خلافت همچون محور آسياسنگ است».

و اين گفتارش كه «ميراث خود را تاراج شده مى بينم».

و اين گفتارش كه «آن دو مرد ظرف ما را واژگون ساختند و مردم را بر دوشهاى ما سوار كردند».

و اين سخن او «همانا ما را حقى است كه اگر به ما داده شود مى گيريم و اگر از آن بازداشته شويم تحمل سختى مى كنيم اگر چه به درازا كشد».

[در شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 132 كلمات قصار، شماره 22 و همان كتاب، ج 1، ص 223، خطبه ى 6 و ج 6، ص 148، نامه 36، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم آمده است. م.
]

و اين گفتار آن حضرت كه «همواره ديگرى را بر من برگزيدند و من از آنچه سزاوار و شايسته آن هستم بازداشته شده ام».

[در شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 132 كلمات قصار، شماره 22 و همان كتاب، ج 1، ص 223، خطبه ى 6 و ج 6، ص 148، نامه 36، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم آمده است. م.
]

و ياران (معتزلى) ما همه اين سخنان را بر آن حمل مى كنند كه على عليه السلام با توجه و استناد به برترى و شايستگى در مورد حكومت ادعا مى فرموده است و همين توجيه درست و حق است زيرا معنى كردن اين كلمات بر اينكه او با نص و تصريح استحقاق آن را داشته است موجب تكفير يا فاسق شمردن سرشناسان مهاجران و انصار است. ولى اماميه و زيديه اين سخنان را بر ظاهر آن حمل مى كنند و بر كارى دشوار دست مى يازند و البته به جان خودم سوگند كه اين سخنان بسيار وهم انگيز است و چنين به گمان مى آورد كه سخن درست همان است كه شيعيان مى گويند، ولى بررسى اوضاع و احوال اين گمان را باطل مى كند و اين وهم را زايل مى سازد و واجب است كه اين سخنان را همچون آيات متشابه قرآنى دانست كه گاهى چيزهايى را كه براى خداوند متعال روا نيست به گمان مى آورد و معمولا اين آيات را به ظاهرش معنى نمى كنيم و آنها را مورد عمل قرار نمى دهيم زيرا با بررسى دلايل عقلى چنين اقتضاء مى شود كه از ظاهر آن آيات عدول كنيم و با تاويلاتى كه در كتابهاى مورد نظر آمده است تاويل كنيم.

يحيى بن سعيد بن على حنبلى كه معروف به ابن عاليه

[به شرح حال اين مرد در منابع مورد دسترس برنخوردم ولى لابد در طبقات الحنابله نامش آمده است. م. و از ساكنان ناحيه قطفتا ]

[نام اين ناحيه كه به فتح اول و ضم دوم و سكون سوم است و فاصله ميان آن و دجله كمتر از يك ميل است در مراصدالاطلاع آمده است. در بخش غربى بغداد بود و يكى از شاهدان عادل آن منطقه به شمار مى رفت براى من نقل كرد و گفت: حضور فخر اسماعيل بن على حنبلى فقيه، معروف به غلام ابن المنى، بودم- اين فخر اسماعيل بن على داناترين حنبليان بغداد در فقه و مسائل مورد خلاف بود و تدريس مختصرى هم در منطق داشت و داراى بيانى شيرين بود من او را ديده بودم و حضورش رفته و سخنش را هم شنيده بودم، به سال ششصد و ده درگذشت، ابن عاليه مى گفت- در همان حال كه ما پيش او بوديم و سخن مى گفتيم مردى از حنبليان وارد شد، او طلبى از يكى از مردم كوفه داشته و براى وصول طلب خود به كوفه رفته بود و چنان اتفاق افتاده بود كه رفتن او به كوفه مقارن با زيارت روز غدير بود و در آن حال او در كوفه بوده است- زيارت غدير يعنى روز هجدهم ذى حجه كه در آن روز در مزار اميرالمومنين عليه السلام آن چنان جمعيتى جمع مى شوند كه بيرون از حد شمار است.
]

ابن عاليه مى گفت: شيخ فخر اسماعيل شروع به پرسيدن از آن مرد كرد كه چه كردى و چه ديدى؟ آيا تمام طلب خود را گرفتى يا چيزى از آن برعهده وام دار باقى ماند! و آن مرد پاسخ مى داد، تا آنكه به فخر اسماعيل گفت: اى سرور من، اگر روز زيارتى غدير حضور مى داشتى مى ديدى كنار آرامگاه على بن ابى طالب چه رسوايى به بار آوردند و چه سخنان زشت و دشنامها كه به صحابه دادند آن هم آشكارا و با بانگ بلند و بدون هيچ گونه مراقبت و بيم و هراسى! فخر اسماعيل گفت: آنان چه گناهى دارند؟ به خدا سوگند، كسى آنان را بر اين كار گستاخ نكرد و براى آنان اين در را نگشود مگر صاحب همان گور! آن مرد پرسيد: صاحب آن گور كيست؟ فخر اسماعيل گفت: على بن ابى طالب است. آن مرد گفت: اى سرور من، يعنى على اين سنت را براى آنان معمول داشته و ايشان را به آن راه برده و به آنان تعليم داده است؟ فخر گفت: آرى به خدا سوگند. آن مرد گفت: اى سرور من، اگر على در اين كار محق بوده است چه لزومى دارد كه فلان و فلان (ابوبكر و عمر) را دوست بداريم و اگر على بر باطل بوده است چه لزومى دارد و برعهده ما نيست كه او را دوست بداريم! به هر حال سزاوار است كه يا از او يا از آن دو برترى بجوييم! ابن عاليه گفت: اسماعيل شتابان برخاست و كفشهايش را پوشيد و گفت: خداوند اسماعيل را لعنت كناد اگر پاسخ اين مساله را بداند و به اندرونى خود رفت. ما هم برخاستيم و برگشتيم.

[در دنباله اين خطبه كه درباره اصحاب جمل است ابن ابى الحديد لغات و اصطلاحات را معنى كرده است. م.
]

گويد: اينكه اميرالمومنين فرموده است «حال اين موضوع را كنار بگذار كه آنان به شمار همان گروهى كه وارد بصره شده اند از مسلمانان كشته اند» يعنى اگر فقط يك تن را كشته بودند براى من كشتن همه آنان روا بود تا چه رسد به شمار كسانى كه وارد بصره شده اند كشته اند.

و على عليه السلام راست فرموده است چرا كه آنان گروهى بسيار از دوستان على و گنجوران بيت المال را در بصره كشتند، نسبت به بعضى مكر ورزيدند و آنها را غافلگير كردند و گروهى را پس از دستگيرى اعدام كردند.

جنگ جمل و حركت عايشه براى جنگ

[رجوع كنيد به همين كتاب، همين ج، ص 288 -293 م.
]

ابومخنف روايت خود را از اسماعيل بن خالد، از قيس بن ابى حازم و كلبى روايت خود را از ابوصالح، از ابن عباس و جرير بن يزيد از عامر شعبى و محمد بن اسحاق از جبيب بن عمير و همگى به اتفاق چنين نقل كرده اند كه چون عايشه و طلحه و زبير از مكه آهنگ بصره كردند از كنار آب حواب- كه در منطقه سكونت بنى عامر بن صعصعه است- گذشتند و سگها چنان بر آنان پارس كردند كه شتران سركش و چموش هم رم كردند. يكى از آن ميان گفت: نفرين خدا بر حواب باد كه سگهايش چه بسيار است. همين كه عايشه نام حواب را شنيد گفت: آيا اينجا محل آب حواب است؟ گفتند: آرى. گفت: مرا برگردانيد، برگردانيد. از او پرسيدند: به چه سبب، چه پيش آمده است؟ گفت: خودم از پيامبر (ص) شنيدم كه فرمود: «گويى مى بينم كه سگهاى منطقه يى كه نامش حواب است بر يكى از زنان من پارس مى كنند» و سپس به من فرمود «اى حميراء برحذر باش كه تو آن زن نباشى». زبير گفت: خدايت رحمت كناد! آرام بگير كه ما فرسنگهاى بسيارى از آب حواب گذشته ايم. عايشه گفت: آيا گواهانى دارى كه شهادت دهند كه اين سگهاى پارس كننده كنار آب حواب نيستند؟ طلحه و زبير پنجاه اعرابى را كه براى آنان جايزه يى تعيين كرده بودند فراخواندند كه براى عايشه سوگند خوردند و گواهى دادند كه آن آب، آب حواب نيست. اين نخستين گواهى دروغ در اسلام بود. و عايشه به حركت خويش ادامه داد.

ابومخنف مى گويد: عصام بن قدامه، از عكرمه، از ابن عباس نقل مى كند كه روزى پيامبر (ص) به زنانش كه در محضرش حاضر بودند فرمود «اى كاش مى دانستم كداميك از شما صاحب شتر پر مويى است كه سگهاى حواب بر آن زن پارس مى كنند و گروهى بسيار در سمت راست و چپش كشته مى شوند و همگى در آتش خواهند بود و آن زن پس از آنكه نزديك به هلاكت مى رسد نجات پيدا مى كند.»

[براى اطلاع بيشتر در اين مورد، در منابع فارسى، به نبرد جمل، ص 141 و 191 و در منابع عربى به السبعه من السلف استاد سيد مرتضى فيروز آبادى، ص 173 -177، قم، 1361 ش مراجعه فرماييد. م.
]

مى گويم: ياران معتزلى، ما كه خدايشان رحمت كناد! گفتار پيامبر (ص) را كه فرموده است «نجات پيدا مى كند» به نجات عايشه از آتش معنى مى كنند ولى اماميه آن را به نجات او از كشته شدن معنى مى كنند. معنى ما بهتر است زيرا جمله «در آتش خواهند بود» در عبارت به فعل «نجات پيدا مى كند» نزديكتر است تا جمله «(كشتگان بر گرد او) كشته مى شوند» و در اين مورد نزديكى آن جمله معتبرتر است. مگر نمى بينى كه دانشمندان علم نحو بصره با توجه به نزديكى عامل آن را معتبر مى شمرند.

ابومخنف مى گويد: كلبى، از ابوصالح، از ابن عباس براى من نقل كرد كه زبير و طلحه شتابان عايشه را بردند تا به منطقه «حفر ابوموسى»

[حفر ابوموسى در بيست و شش ميلى بصره است. به ترجمه اعلاق النفسيه، ص 210 به قلم آقاى دكتر حسين قره چانلو، تهران، 1365 ش مراجعه فرماييد. كه نزديك بصره بود رسيدند و به عثمان بن حنيف انصارى كه كارگزار على عليه السلام بر بصره بود نوشتند: دارالاماره را براى ما خالى كن. چون نامه ايشان به عثمان بن حنيف رسيد كسى نزد احنف بن قيس فرستاد و به او پيام داد كه اين قوم آهنگ ما كرده اند و همسر رسول خدا (ص) همراه ايشان است و همين گونه كه مى بينى مردم شتابان در حال پيوستن به اويند (نظرت چيست؟) احنف گفت: اين گروه براى خونخواهى عثمان آهنگ تو كرده اند و حال آنكه همانها بودند كه مردم را بر عثمان شوراندند و خونش را ريختند و به خدا سوگند چنين مى بينم كه دست بردار نيستند تا آنكه ميان ما دشمنى درافكنند و خون ما را بريزند وانگهى به خدا سوگند، چنين گمان مى كنم كه بزودى در مورد تو كارهايى انجام خواهند داد كه ياراى ايستادگى در برابر آن ندارى و بايد كه آماده شوى و همراه كسانى از بصره كه همراه تو هستند آهنگ ايشان كنى كه تو امروز والى ايشانى و تو را فرمانبردارند. بنابراين، با مردم آهنگ ايشان كن و پيش از آنكه آنان با تو در يك خانه قرار گيرند به جنگ ايشان مبادرت ورز كه در غير اين صورت مردم نسبت به ايشان فرمانبردارتر از تو خواهند بود.
]

عثمان بن حنيف گفت: انديشه ى درست همين انديشه توست ولى من شر را خوش ندارم و نمى خواهم جنگ با ايشان را آغاز كنم و اميدوار به صلح و سلامت هستم تا آنكه نامه و راى و فرمان اميرالمومنين به من برسد و طبق آن عمل كنم.

/ 314